داعش برآورنده اهداف انگلستان و اسرائیل

بسم الله الرحمن الرحیم

همه ی کشورها به دنبال منافع خود هستند و دنیا دنیای رقابت بر سر منافع است. دیپلماسی یعنی چانه زنی از طریق مذاکره برای کسب منافع بیشتر، به شرط آنکه مخل منافع دیگران نشود. اما بعضی از کشورها، به خاطر خوی استکباری و سابقه ی استعماری خود، حاضر به مذاکره بر سر منافع مشترک با هیچ کس نیستند و از هر وسیله ای برای ضربه زدن به دیگران استفاده می کنند. آنها در دوره ی استعمار به این روش خون ملتها را مکیدند و دست کشیدن از این روش برایشان آسان نیست، مثلا آیا می دانید که یک ششم خزانه ی بریتانیای کبیر، به قیمت معتاد کردن 6 میلیون چینی به تریاک به دست می آمد و جنگ تریاک بر این کشور تحمیل شد، چون می خواست جلوی ورود و فروش تریاک را در کشور چین بگیرد؟ تجار و دولت انگلستان چین را بازار خوبی برای تریاک حاصل از کشت خشخاش در هند تشخیص داده بودند. بگذریم از اینکه خود کشت خشخاش در هند، چه به حال و روز مردم بیچاره ی هند آورد و تازه دو دهه بعد از شکست چین و تحمیل ظالمانه ترین شرایط به این کشور، چه شورشهایی که در سراسر چین صورت نگرفت و چقدر آدم که کشته شدند و ..و اصولا چرخ صنعتی انگلستان و سپس بقیه ی کشورهای صنعتی به قیمت بدبختی، فقر و تیره روزی تمام ملتهای کشورهای مستعمره در هندوستان و چین و مصر و سرتاسر افریقا...به گردش در می امد و فقط در خود امریکا بعد از قتل عام نهایی سرخپوستان و براندازی تمدن درخشان اینکاها و از بین بردن مایاهایی که در این سرزمین زندگی می کردند، هنوز که هنوز است از کشف امریکا سخن به میان می آورند و از کریستف کلمب به عنوان اولین انسانی که پا بر روی سرزمین امریکا گذاشت، نام می برند، تو گویی میلیونها میلیون انسانی که در این قاره زندگی میکردند اصلا انسان نبودند و باید هم مانند حیوانات کشته می شدند و بعد هم مهاجرین جانی و ددمنش ساکن در امریکا، از طریق به بردگی کشیدن چهار و نیم میلیون نفر از سیاهپوستان افریقا، بنیان کشوری را گذاشتند که امروز داعیه دار دمکراسی و حقوق بشر شده است و مانند اوست، استعمار فرانسه، که با تعیین مالیات سنگین در مصر آنچنان قحطی به وجود آورد که در تاریخ ثبت شده است که مردم بیچاره ی مصر ناچار می شدند بچه های مرده ی خود را بخورند تا زنده بمانند!  

جنگ جهانی دوم بمب افکن بر فراز اهرام مصر 

و متاسفانه این بدیهیات تاریخی گویا فراموش شده است که امروز، عده ای چشم و گوش بسته، تمام پیشرفتهای تکنولوژیک غرب را فقط مرهون خارج شدن از زیر یوغ کلیسا و به پستو راندن دین می دانند و به ناچار به آنها باید گفت که خود رنسانس اولا میوه خوار تمدن اسلامی پیش از خود بود و علاوه بر آن ماحصل رنسانس اگر ایجاد پیشرفت و توسعه و انقلابهای صنعتی بود، عصر استعمار را هم پدید آورد و جامعه ی جهانی را درگیر دو جنگ جهانی خانمان سوز هم کرد که، در جنگ جهانی اول ده میلیون نفر و در جنگ جهانی دوم پنجاه شصت میلیون نفر انسان کشته شدند و تعداد بیشماری از سراسر دنیا هم مجروح، معلول و آواره و بدبخت شدند؛ چون قدرتهای بزرگ در تقسیم دنیا نتوانسته بودند به توافق برسند! اگر از بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی بگذریم که 200 هزار نفر را در ثانیه ی اول کشت و همه از آن مطلع هستند، اما هرگز خبر دار نمی شویم که در حمله نظامی استراتژیک به شهر درسدن آلمان، در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، 1300 بمب­ افکن نیروی هوایی بریتانیا و ایالات متحده، بیش از 3900 تن بمب و مواد آتش­ زا بر روی شهر رها کردند و 600 هزار نفر زنده زنده در آتش سوختند. چرا حمله ای با چنین حجم انجام شد؟ چرا سعی می شود تلفات این حادثه کمتر از واقعیت جلوه داده شود؟ نقش چرچیل و روزولت دراین میان چه بود؟ چرا در دادگاه نورنبرگ نامی از درسدن به میان نیامد؟ و البته از آنچه در کتاب قحطی بزرگ ایران هم گفته می شود کسی جایی حرفی نمی زند. بله در این کتاب گفته شده در ایران هم با وجود اعلام بیطرفی بر اثر قحطی که انگلستان بوجود آورد 40% مردم ایران بر اثر گرسنگی و بیماری مردند و این یعنی جمعیتی برابر با نه و نیم میلیون نفر ایرانی مرده اند که رقمی برابر با کل کشته های جنگ جهانی اول است! دلیلش هم این بوده که انگلستان منافعش حکم نمی کرده که به مردم ایران غذا برسد!

+ داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران درسالهای 1918 و 1919 درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می نویسد:
” اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اندبه چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد…”.
مرحوم محمد علی جمالزاده تلفات وحشتناک شیراز را این طور روایت می کند:
“جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود[ پائیز 1918] که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن واردشدند. یک سوار نامش” قحطی” دیگری” آنفلوانزای اسپانیایی” و آخری” وبا “بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بی رحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمی شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند وبخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی شد یافت. حتی موش ها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می کردند. در هر گوشه وکنار، اجساد مردگان بی کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند..." 

امروز هم در جای جای دنیا این کشورها از دست اندازی به منافع کشورهای دیگر دست نمی کشند و با ارسال سلاح و ایجاد جنگهای قومی قبیله ای و یا فرقه ای و مذهبی، سعی می کنند منافعی بدست آورند هر چند این منافع به قیمت کشته شدن میلیونها نفر به دست آید. دولت اسلامی عراق و شام [قبلا نوشته بودم دولت اسلامی سوریه و عراق] موسوم به داعش که امروز شاهدش هستیم متشکل از گروههای تروریستی است که به تازگی فاش شده که توسط انگلستان تجهیز و حمایت می شود.

سایت مشرق امروز نوشت "رولاند دوما" که وکیل و سیاستمدار سوسیالیست فرانسه و وزیر امور خارجه دولت "فرانسوا میتران" رئیس‌جمهور دهه 80 این کشور و رئیس شورای قانون اساسی فرانسه بین سال‌‌های 1995 تا 1999 بوده، گفته است. چند سال پیش که در انگلیس بودم، با مسؤولان این کشور که برخی از آنان از دوستان من هستند، دیدار کردم و این مسؤولان اعتراف کردند که درصدد زمینه‌سازی جنگ در سوریه برای تغییر حکومت این کشور عربی هستند و دولت انگلیس مصمم است افراد مسلح سوری را تجهیز کند. به علاوه به من نیز پیشنهاد و توصیه کردند که با آنها در اجرای این نقشه همکاری کنم، اما مسلم بود که من با این نقشه مخالفت کردم و درخواست آن‌ها را هم نپذیرفتم.

دوما تأکید کرد: طرح حمله به سوریه از مدت‌ها پیش از سال 2011 میلادی،‌توسط انگلیسی‌ها آماده و برنامه‌ریزی شده بود و هدف از آن نیز براندازی دولت سوریه بوده است، چرا که دولت سوریه علناً دشمنی خود را با اسرائیل در منطقه اعلام کرده بود. 

رژه ی نیروهای تروریستی داعش

و این یعنی دخالت در امور کشورها و ایجاد جنگ و خونریزی و کشتار انسانها، از سوی کشوری که داعیه دار حقوق بشر است و خواهان دموکراسی! حال اگر داعش در سوریه این همه کشتار کرده و در عراق می کند، اینها می توانند در سایتهای وابسته ی خود و در بنگاههای سخن پراکنی خود، همچون بی بی سی، اولا داعش را نه گروه تروریستی، بلکه پیکارجویان سنی بخوانند که بر علیه شیعیان می جنگند، تا به این ترتیب جنگ فرقه ای و مذهبی راه بیندازند و از دو طرف مسلمانان عده ی کثیری بمیرند، تا انگلستان و دیگر کشورهای حامی او، در بوق موج اسلام هراسی ِخود همچنان بدمند و عده ای عوام هم همچنان کشورهای غربی را داعیه دار انسان دوستی! و حقوق بشر بخوانند! و آنها نیز رذیلانه و کماکان به منافع نامشروع خود برسند.

۱۵ عکس حیرت انگیز از جنگ جهانی دوم که شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد   

آزادی خرمشهر به یاد شهید کریم صیامی

بسم الله الرحمن الرحیمشهید کریم صیامی

امروز سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر بود. سال 1361 در چنین روزی تعداد قلیلی از مردانِ مرد روزگار، با کمترین امکانات، و با اتکاء به خدا و با قدرت ایمان خود، توانستند کاری بکنند که بعد از فرار شاه و پیروزی انقلاب، برای سومین بار، دل تمام مردم ایران از اعماق وجودشان شاد شود. بطوریکه به خیابانها بریزند و جشن و سرور راه بیندازند و به پخش شکلات و شیرینی و شربت بپردازند و ماشین ها بوق بزنند و .... اما این روز برای من علاوه بر یادآوری این خاطرات شیرین، یادآور خاطرات غم انگیزی هم هست. در آن سال برادر من مجروح شد. دو ترکش نارنجک دستی به سینه و دستش اصابت کرد و اگر استخوان دنده اش از ورود ترکش به قلبش جلوگیری نکرده بود سال 61 شهید می شد.

علاوه بر این، تعدادی از دوستانم شهید شدند و کریم صیامی نیز مجروح شد و به حال کما در بیمارستان بستری گردید. یک روز بعد از شادی وصف نشدنی آزاد سازی خرمشهر، در یک عمل بی سابقه، تمام اهالی محل در ساعتی غیر از نماز، در مسجد جمع شدند تا برای شفای آقا کریم دعا کنند و دعای توسل بخوانند.

آقا کریم ما که متولد 1337 بود از پیش از انقلاب، با تشکیل جلسات مخفی با دو سه نفر از السابقون محل به مطالعه ی متون ممنوعه می پرداختند و این زیر بنای محکمی ساخت، برای آینده ای که به زودی با پیروزی انقلاب از راه رسید.

هفده شهریور سال 57، این کریم صیامی بود که با دستان خونین و در حالی که بغض و گریه راه گلویش را بسته بود ، فریاد کنان از راه رسید و برای محله ای خبر کشتار جمعه ی خونین را آورد.

شخصیت او برای محله ی ما چون شخصیت مرحوم طالقانی بود. نفوذ کلام بی سابقه ای داشت و از بزرگ و کوچک، پیر و جوان، مسجدی و لات و الواط به او احترام ویژه ای می گذاشتند و چه بسیار جوانانی که با سخنان او و به خاطر احترام به او اهل نماز و جذب مسجد شدند و به جبهه رفتند و عاقبت نیز شهید شدند. عاشق نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه بود و خطبه های حضرت امیر المومنین را از حفظ می خواند و دعاهای حضرت سجاد علیه السلام ورد زبانش بود. با جوانان محل فوتبال بازی می کرد و صدای خوش قرائت قرانش هنوز در گوش من طنین انداز است و چه صدای محزونی داشت وقتی به زبان ترکی نوحه می خواند. او چنان عاشق امام حسین علیه السلام بود که بی نیاز از میکروفن و بلندگو و فراری از مداحی و مداحی بازی، به یکباره از گوشه ای از مسجد اهسته و زمزمه کنان می خواند" حسینیم وای ..حسینیم وای ...یارالارون آخار گانی.. حسینیم وای حسینیم وای.. آدون گوربان باشون هانی.. حسینیم وای حسینیم وای و.... " و هر که بغل دستش بود با او همراه میشد و کم کم تمام عزادارن بی توجه به مداحی پشت بلندگو با این نوا همراه میشدند و او با این سوز درونی خود، تمام جماعت زنجیرزن را به ولوله می انداخت و همه از تمام وجودشان برای غریب الغربای کربلا می سوختند و شوری ایجاد میکرد که از دست و زبان هیچکس ممکن نبود.

من امروز به یکباره یاد او افتادم و یه تعدادی از دوستان پیامکی فرستادم و فهمیدم روز هشتم خرداد در منزل آن شهید مراسم سالگرد برقرار است. اما وقتی توی گوگل نام او را جستجو کردم، تنها جایی که از او اثری یافتم توی سایت بهشت زهرا بود! و سایت یاد شهیدان که نه عکسی از او داشت و نه چیز دیگری جز تاریخ تولد و شهادت و شماره ی یک قبر!

نمی دانید چقدر سوختم. او که محله ای با وجودش نورانی و روشن شد تا بهنگام جراحتش دست با آستان الاهی بلند کنند و از خدا مسئلت کنند که از کما برگردد، سبکتر از این شده بود که دوباره بتواند در خاک ماوا گزیند و روز ششم خرداد به جوار قرب الاهی رفت و روز هفتم خرداد نیز با همراهی جمعیت کثیری از مردم محله و مساجد اطراف که تا آنروز سابقه نداشت، در بهشت زهرا دفن شد. نمی دانم با همه ی اثراتی که داشت، چرا امروز حتی نام و یاد و عکسی از او نیست. دیدم این از غیرت من به دور است. پس این چند جمله را از او نوشتم و چند عکس هم آپلود کرده می گذارم تا آقا کریم نازنین ما اینطور بی نام و نشان نباشد و رو بر من ترش نکند که از خجالت نگاهش، آب می شوم. مگر نه اینکه شهدا، شاهدند پس شاهد و ناظر بر اعمال ما هستند؟ 

در ادامه مطلب می توانید عکسهایی از او به همراه دوستان دیگری که بعضی شهید شده اند را ببینید 

ادامه مطلب ...

جزیره ی مجنون ( خاطرات قسمت دوم )

بسم الله الرحمن الرحیم

....تا اینکه یک روز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدیم، من و دوستم به دعوت او برای شنا رفتیم آنطرف جاده ای که ارتفاعی شش متری داشت و به مقر آتشبار کاتیوشای ارتش رسیدیم.

وسط آبگیر، کاتیوشاها را کار گذاشته بودند و صدای آتشباری انها از راه دور هم به گوش می رسید و حتا باوجود اینکه جنگ بود، محل خدمت خدمه ی کاتیوشاها خیلی خیلی زیبا به نظر می رسید. نیزارها آنها را احاطه کرده بود و برای رفت و امد توی آبگیر، یک پَد داشتند که موقع استراحتشان از آن به عنوان سکوی شیرجه استفاده می کردند. و این شد وسیله ی شیرج زدنهای مداوم ما ، ناگهان اینطور به گوش ما رسید که همه ی تیرآهن های یک تریلی تیرآهن را دارند همزمان می ریزند وسط خیابان!! صدایی بس مهیب داشت آتشباری کاتیوشا از نزدیک... توی یکی از معابری که وسط نیزارها درست شده بود شنا کنان پیش رفتیم و با دیدن جنازه های باد کرده ی عراقی ها که روی آب شناور مانده بودند و از خود بوی متعفن می دادند، سریع برگشتیم. چون مسافت زیادی شنا کرده بودیم و آب هم سرد بود، عضلات پای راست من گرفت. طوریکه دیگر قادر به شنا کردن نبودم و هر چه به نی ها دست انداختم که خودم را روی آب نگهدارم به خاطر خشک بودن و شکنندگی زیاد، وزن مرا تحمل نمی کردند و می شکستند و در آب فرو می رفتم. خلاصه اگر دوستم نبود شاید من آن روز غرق می شدم و شما این خاطرات را هرگز نمی خواندید. خلاصه به هر سختی بود، با تحمل دردی زیاد، به کمک دوستم به ساحل سلامت برگشتیم.

نزدیکهای ظهر بود و مسئولین تدارکات هر یگان، سر و صدایشان بلند شده بود که نااااااهار ناهاااااااار. اتفاقا شهردار آن روز من بودم. کار شهردار نظافت سنگر یا چادر بود و شستشوی ظروف غذا و گرفتن غذا. فی الفور قابلمه را شستم و برای گرفتن ناهار به سمت ماشین تداراکات رفتیم. عذا احتیاجی به قابلمه نداشت چون، ناهار تن ماهی و خاویار بادمجان و مقداری نان بود و البته کمپوت آلبالو!! آمار را بیشتر از روزهای قبل دادیم که کمپوت آلبالوی بیشتری بگیریم چون این دادن کمپوت آلبالو از نوادر بود. سیب و آناناس و گلابی و حتا گیلاس بود اما آلبالو نه! من در حال خنثی کردن کمپوت آلبالو

در همین حین یکی دو نفر دیگر از دوستان هم به جمع ما اضافه شدند و یخ هم گرفتیم و به چادر خودمان برگشتیم.

به دوستانم گفتم: "بچه ها بیایید قبل از سر رسیدن بقیه، همه ی کمپوت ها را بریزیم توی یخ ها بعد هم که خنک شد بخوریم و صلوات بفرستیم به روح اموات بقیه ی دوستانمان!"

موج شرارتمان بالا گرفت و دو سه نفر بعدی هم موافقت کردند. مشغول خنثی کردن ( باز کردن ) کمپوتهای آلبالو شدیم و هر کمپوتی که باز می شد توی یک کاسه ی پر از یخ خالی می کردیم. در همین اثنا صدای ضد هوایی ها بلند شد و رفته رفته این صدا بالا گرفت و کم کم صدای نعره ی هواپیماهایی که به سمت پایین شیرجه می آمدند هم زیاد می شد که البته دوباره اوج می گرفتند. یکی یکی از چادر خارج شدیم که ببینیم چه خبر است؟ سلاحهای ضد هوایی مدام به سمت هواپیماها شلیک می کردند، اما هیچکدام به هدف اصابت نمی کرد. بعضی از بچه ها حتا با کلاشینکف که سلاحی انفرادی بود به هواپیماها، وقتی که پایین می امدند، شلیک می کردند. اما اثری نداشت. برای از کار انداختن آن هواپیماهای پیشرفته ای که با سرعت بسیار بالا حمله میکردند، دفاع موشکی لازم بود، نه اینطور ادوات قدیمی که ما داشتیم. بله آنزمان ما این موشکها را نداشتیم!

چون ماجرا هنوز برای ما یک شوخی بود، به بچه ها گفتم، بیایید قبل از شهادت برویم آلبالوهای یخ مال شده را بخوریم!.. اگر کسی نیامد و من سهم او را هم خوردم بعدا گله نکند. گفتند اینبارقضیه جدی است. گفتم جدی هم باشد توی چادر بیشتر درامانیم، که اگر بمب ناپالم هم بریزد تا چادر بسوزد، ما می توانیم خودمان را نجات بدهیم اما اینجا بی حفاظ هستیم. این را گفتم و به داخل چادر برگشتم و یکراست رفتم سراغ خوردن آلبالوهای خنک خنک! هنوز جرعه ای نخورده بودم که صدای شیرجه ی هواپیماها لحظه به لحظه زیاد و زیادتر شد. صدا به قدری قوی شد که انگار هیچ صدای دیگری به گوش نمی رسید حتا صدای ضدهوایی ها. وبعد گرومب گرومب گرووومب گورمببببب. چهارده تا شمردم. صداهای بمباران به انتها رسید و اوج گرفتن هواپیماها شروع شد، ولی هنوز صدای ضد هوایی ها به شدت کمتر از قبل به گوش می رسید.

بیرون دویدم. همه جا شده بود دود و آتش و گرد و غبار. بعضی ها فریاد می زدند شیمیایی شیمیایی! سریع برگشتم توی چادر ماسک زدم و بیرون پریدم. دود بیشتر شده بود چشم چشم را نمی دید. فریادها در انواع مختلف به گوش می رسید. خیلی زود فهمیدیم شیمیایی نیست. چون قطعات بمب ناپالم به همه جا چسبیده بود و داشت می سوخت. جاده ی با ارتفاع شش متر در قسمتی با زمین همطراز شده بود! کسی کمک می خواست. یکی داد میزد: "جمع نشوید". سربازی از لشکر علی ابن ابیطالب را دیدم که از کله اش دود بلند میشد! ناپالم به سرش چسبیده بود و در حالی که دو دستش را به این سو و آن سو تکان می داد می دوید و کمک می خواست. به او نزدیک شدم و دستی به سرش کشیدم. دستم سوخت و موهای سرش ریخت. او را توی آب خواباندیم بلکه آتش سرش خاموش شود، اما نشد!

آمبولانسی آتش گرفته بود و احتمال انفجارش میرفت. یک نفر از جان گذشته سوار آمبولانس شد و استارت زد و آمبولانس را داخل آب برده و تا نصفه در آب فرو برد و فرار کرد. انبار مهمات اتش گرفته بود و فشنگها به هر سو شلیک می شد. بیم ان می رفت که به آرپی جی ها برسد و کلا منفجر شوند که در اینصورت تلفات سنگینی وارد می کرد. خدا رحم کرده بود از چهارده بمب فقط دو تا منفجر شده بود و بقیه توی خاک سست و لجنی جزیره فرو رفته بود. دم در توالتی که بالای تلی از خاک بنا شده بود و بالای چادر ما قرار داشت یک بمب تا دو متر فرو رفته بود اما منفجر نشده بود. بمب دیگری از سقف یک سنگر رفته بود داخل، یعنی پلیت اهنی و تراورز چوبی قطور و خاک انباشته بر روی اینها را سوراخ کرده و داخل شده بود و سه نفری که توی این سنگر پناه گرفته بودند را مانند چرخ گوشت به هم آمیخته و چرخ کرده بود! اما منفجر نشده بود. جماعتی از بچه ها، اینها را بلند کرده بیرون آورده و تشیع جنازه راه انداخته بودند!! هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آمادگی برای این روز را اصلا نداشتیم. هر کس هر کاری از دستش برمیامد برای بهبود اوضاع می کرد. انبار مهماتی که اتش گرفته بود با از جان گذشتگی کسی که به سمتش دوید و هر انچه اتش گرفته بود را بیرون ریخت، خاموش شد. کم کم اوضاع آرام شد. برخلاف انچه انتظار می رفت تلفات بسیار پایین تر از آنی بود که در لحظه ی اول به نظر می رسید. ولی اگر هر چهارده بمب منفجر شده بود، قطعا از هیچکدام از ما اثری باقی نمی ماند و این به نظرم از الطاف خفیه ی الاهی بود و من در اینباره، با تجارب دیگری که بعدها بدست اوردم به یقین رسیدم.

پ ن 1- طولانی شد اما چون نمی خواهم پست سه قسمتی شود در یک پست گنجاندم با گفتن اینکه تمام زحمات ما برای حفر کانال با رها کردن آب از سوی عراق از میان رفت، که خود داستان دیگری است و مجال بیشتری برای گفتن می خواهد.

پ ن 2- با کامپیوتر جدیدی آپ کردم که هنوز اسکنر روی ان نصب نشده، به محض نصب اسکنر با امید به خدا عکسهایی را اسکن می کنم و می گذارم در ادامه مطلب. 

پ ن 3: بالاخره با هر سختی بود و تمام امروز وقت مرا گرفت، توانستم الان که ساعت حدود 12 شب هست چند تا عکس آپلود کنم و بگذارم! به کسی وقت نکردم سر بزنم و کامنتها هم بی جواب ماند!

ادامه مطلب ...

جزیره ی مجنون

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از عملیات خیبر، تیپ بیت المقدس که تیپی تازه تاسیس از استان آذربایجان غربی بود، مامور پدافند از قسمتی از مواضع تیپ ها و لشگرهای عمل کننده ی توی جزیره ی مجنون جنوبی شد. قبل از تاسیس این تیپ، دو آذربایجانغربی و شرقی، توی لشگر عاشورا نیرو داشتند. بگذریم. منطقه ی عملیاتی دو تا جزیره بود وسط هورالعظیم یا هورالهویزه که جزیره ی شمالی تماما در دست ما بود و و قسمتی از جزیره ی جنوبی، در اختیار ما و قسمت دیگرش در اختیار عراق بود. دورتادور این جزایر را همانطور که گفتم هور یا آب گرفتگی، احاطه کرده بود و جزیره ی شمالی به وسیله ی پل شناوری به طول 14 کیلومتر به عقبه ی ما متصل میشد که از این نظر، از شاهکارهای بی سابقه در پلهای شناور نظامی جهان محسوب شده و می شود. 

هور العظیم، جزیره مجنونِ شمالی و جنوبی

من آنزمان اطلاعات عملیات بودم. کار ما روزها دیده بانی مواضع و استحکامات عراق از نوع و تعداد سیم خاردارها گرفته تا جای سنگرهای کمین و ثبت میادین مین بر روی کالک عملیات محور خودمان بود و شبها هم برای شناسایی دقیقتر مواضعش میرفتیم تا با قدم شماری و ثبت جزئیات از نزدیک تا جایی که می شد، اشتباهات مواضع دیده بانی شده را برطرف کرده و یا حتی المقدور کم کنیم. تا اینکه اواخر بهار یا اوایل تابستان، از قرارگاه مرکزی کربلا یا خاتم الانبیاء ( یادم نیست) ، به همه ی یگانهای پدافندی، دستور رسید هر یگانی باید برای اجرای عملیات آتی، کانالهایی را از جلوی خاکریز خود به سمت خاکریز عراق حفر کند. اینکار توی روز ممکن نبود، چون تمام منطقه، زیر دید مستقیم دکلهای بلند دیده بانی دشمن بود، همه یگانها در شب اینکار را می کردند و ما به عنوان اطلاعات عملیات بیست سی متر جلوتر از بچه های گردان رو به دشمن مستقر می شدیم، تا بچه های گروهانها که هر شب تا صبح، و به نوبت، به حفر کانال مشغول می شدند، از طرف گشتی رزمی های عراق مورد حمله ی غافلگیرانه واقع نشده و کشته نشوند و یا احیانا کسی به اسارت نرود. هر چند همه ی نفرات اسلحه و مهمات به همراه داشتند، اما کنار کانال گذاشته و دست همگی آنها یا بیل بود یا کلنگ و یا گونی، که برای تخلیه ی خاک کنده شده به عقب خاکریز به کار می رفت. تا صبح که هوا روشن میشد، باید همه ی نفرات و خاکها و ادوات، تخلیه می شد. نباید به هیچ وجه، ردی از عملیات شب گذشته در معرض دیده بانهای عراق قرار می گرفت. برای همین همه ی خاک کنده شده را جمع آوری کرده و به سختی روی کولشان، گاهی پنجاه متر، یا صد متر و در جاهایی بیشتر به عقب حمل کرده و برای تخلیه می بردند. چون این منطقه سابقه ی حملات شیمیایی از سوی عراق هم داشت، نیروها مجبور بودند توی هوای گرم و شرجی بادگیر نایلونی بپوشند و لوازم و ادوات ضد شیمیایی مثل ماسک ضد گاز و داروهای آتروپین و امیل نیتریت و چیزهای دیگر را همیشه بسته به کمر خود و به همراه داشته باشند که تحرک را از همه می گرفت.

خلاصه با وضعیتی که شرح دادم هم کار خسته کننده ای بود و هم پر خطر.

روزها، همه ی کسانیکه شب قبل مشغول اینکار بودند، در سنگرهای خود استراحت داشتند. بعضی حسابی می خوابیدند، بعضی که به جزیره ی شمالی منتقل شده بودند، بعد از کمی خواب و استراحت، برای شنا به آبهای اطراف مقر خود می رفتند و بعضی هم به کارهای مورد علاقه ی خود می پرداختند. 

کالک عملیاتی هور العظیم جزایر مجنوی شمالی و جنوبی

روزهای متمادی می دیدیم که هواپیماهای دشمن به تعداد زیادی بالای سرمان پرواز می کنند و نقاط مختلف جزیره را بمباران می کنند. و توپ های ۵۷ میلیمتری و بقیه ی ضدهوایی های دولول اورلیکن و چهارلول شیلکا و بقیه ی ادوات از جمله دوشکا و کالیبر ۵۰ هم از همه جای جزیره، به سمت آنها شلیک می کردند. عاقبت در گوشه ای دور از جزیره دودهایی بلند می شد و ما با خنده و تمسخر به خیال خود می گفتیم: "خلبانه از ترسش بمب های خودش را وسط نی ها خالی کرد و رفت! "

ما که به همراه نیروهای لشگر عاشورا و لشگر علی ابن ابیطالب و بقیه ی یگانها... در یک ذره جا، بغل به بغل هم سنگر و یا چادر داشتیم، مدام از نیروهای عبوری از جاده می شنیدیم که برای حفاظت از خودتان سنگر انفرادی بکنید. چادرها را جمع کنید و سنگر اجتماعی بسازید. اما کو گوش شنوا و کو آن توان برای اینکار. روزها همه خسته از کار دیشب بودیم و البته مهمترین دلیل هم این بود که باوری برای انجام اینکار نداشتیم و حتا برای خنده، ما نیروهای اطلاعات، که حدود پانزده بیست نفر بودیم، فقط یک سنگر انفرادی کندیم!

تا اینکه...  

پ ن: این مطلب را بعد از دیدن عکسها و خواندن خاطرات آقای امیری، یادم افتاد و نوشتم  

پ ن 2: تمام جزیره مجنون گویی تکبیر می‌گفت 

پ ن 3: عکسهای پل خیبر و سازنده ی پل خیبر

 برای دیدن عکسها، اگر دلتان خواست به ادامه ی مطلب بروید

ادامه مطلب ...

جنگ و ناقوس مرگ

بسم الله الرحمن الرحیم 

مدتی قبل کتاب جنگ و پاد جنگ (زنده ماندن در سپیده‌‏ دم سده بیست و یکم) نوشته الوین و هیدى تافلر ترجمه مهدى بشارت را می خواندم و به تازگی به منظوری ناچار به مراجعه ی مجدد به آن شدم و در پی تحقیق در صحت و سقم مطلبی برآمده و در گوگل واژه ای انگلیسی را جستجو کردم و بعد به مقاله ای از گاردین رسیدم آنچه در پی اش بودم این بود که مثلا دستاورد امریکا در جنگ هژمونیکی که بر علیه عراق در میان موج اعتراضات و مخالفت های جهانی آغاز کرد، چه بود؟ 

مقاله ی گاردین را تحت عنوان : 

Last Post in Iraq: this is the death knell of the American empire 

در این آدرس یافتم

  http://www.guardian.co.uk/commentisfree/2011/dec/15/iraq-death-knell-of-us-empire 

  

وقتی در صدد ترجمه و فهم آن برآمدم، دیدم اتفاقا این مقاله در ایران بوفور ترجمه و منتشر شده است.

با خواندن ترجمه مقاله ی گاردین دانستم این نگاه تنفر آمیز از سیاست های مداخله جویانه و جنگ طلبانه ی امریکا ظاهرا مختص ما و کشورهای شرقی و عربی نیست و چنین نگاهی در جاهای دیگر و حتا در قلب اروپا هم وجود داشته و رسمیت دارد و از طرف دیگر فهمیدم که تنها غرور و قدرت نظامی برتر، برای پیروز شدن در یک جنگ کافی نیست، هر چند خرابیهای بسیاری به بار بیاورد و انسانهای بیشماری را بکشد که موجب انباشته تر شدن نفرت عمومی از خودش می شود در عین حال خود این نظام جنگ طلب و میلیتاریستی را دچار مصائب و مشکلات بسیاری می کند که به این سادگی ها راه خلاصی از آن ندارد.

شما نیز در صورت تمایل ترجمه ی کامل آنرا بخوانید که در قسمتهایی از آن چنین نوشته است: 

 

     عکس از گاردین. نظامیان امریکایی در حال جمع کردن پرچم و بازگشت از عراق  

گاردین: پایان جنگ عراق "ناقوس مرگ" امپراطوری آمریکا را به صدا درآورد

هم اندیشی:یک روزنامه انگلیسی در گزارشی به شکست آمریکا در عراق اشاره کرد و نوشت: پایان جنگ عراق ناقوس مرگ امپراطوری آمریکا را به صدا درآورد.

به گزارش هم اندیشی؛ به نقل از روزنامه انگلیسی "گاردین"، نظامیان آمریکایی در راه بازگشت به سوی خانه‌های خود هستند و این افراد جدا از آن هزاران نظامی آمریکایی هستند که زندگی خود را در عراق از دست دادند و همچنین جدا از آن دهها هزار نفر دیگری که آنقدر معلول یا آسیب جسمی و روحی دیده‌اند که نمی‌توانند به خانه و زندگی خود بازگردند و اینها منهای تریلیون‌ها دلاری است که این نظامیان در یک کشور در حال تخریب عربی خرج کردند، به شعله‌های تعصب دامن زدند، ایران را قدرتمندتر کردند و موج اختلافات فرقه‌ای را در سراسر جهان اسلام آغاز کردند اما مأموریت آمریکا در عراق به سختی انجام شد و این از وداع نامه آمریکا در عراق که توسط "باراک اوباما" رئیس‌جمهوری آمریکا در هفته جاری در "فورت براگ" ایراد شد، کاملا مشخص بود.

بر اساس این گزارش، آنچه که قرار بود نمایش قدرت در عراق باشد، به پرهزینه‌ترین بومرنگ تاریخ هم از نظر تلفات انسانی و هم مالی تبدیل شد.

گاردین ادامه داد که آمریکا در پایان مأموریت خود در عراق ما را دعوت می‌کند تا به خرابکاری‌هایی که داشته، زل بزنیم.

بر اساس این گزارش، جنگ آمریکا برای نفت بود و برای اسرائیل بود و مهم‌تر از همه برای ترساندن جهان به ویژه چین از قدرت آمریکا بود. این جنگ به بزرگترین بومرنگ تاریخ تبدیل شد و محدودیت‌های قدرت نزدیک به ورشکستگی آمریکا را به نمایش کشید. 

گاردین در ادامه اینگونه نوشت که علی‌رغم ترس و واهمه از اینکه امپراطوری آمریکا خیلی سریع آسمان‌های عراق را به طور  قطع تحت سلطه خود می‌گیرد، آنها (نظامیان آمریکایی) از زمان آغاز حمله به عراق تا زمان عقب‌نشینی از این کشور حتی کنترل یک خیابان را در عراق به دست نداشتند و تنها خیابان "حیفا" در بغداد، قبرستان نظامیان آمریکایی شده است که شاید صدها آمریکایی در آنجا مدفون باشند.

بر اساس این گزارش، دژهای نظامی در فلوجه همچون استالینگراد روسیه بعنوان نمادهای قدرت شکست ناپذیر مقاومت دربرابر حملات خارجی به جای ماند و جرایمی چون "زندان ابوغریب"، جایی که عراقی‌ها عریان و تحقیر می‌شدند، در لغتنامه بربریت آنهایی که به بقیه حمله می‌کنند ورود پیدا کرد و رنگ و لعاب مأموریت متمدنانه آنها را کمرنگ کرد.... 

منبع قطره