پروژه مسجدالنبی - پروژه مصلای تهران

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی دانم وقتی دیروز شبکه ی مستند فیلمی از پروژه ی گسترش مسجدالنبی را پخش می کرد پای تلویزیون و این شبکه بودید و دیدید یا نه؟ این فیلم تمام مراحل گسترش مسجدالنبی را گزارش میکرد. کشورهای دخیل در این پروژه زیاد بودند. کشورهای مبدا مصالح از چوب و الوارهای قطور گرفته تا سنگ های حجاری شده و کشورهای صاحب تکنولوژی ساخت برای سنگهای مصنوعی و قالب گیری سرستونها و ساخت درهای بزرگ مسجد که با اشاره ی انگشت باز و بسته می شدند و ریخته گری و طلاکاری اسماء در قسمتهایی از درب ورودی بسیار بزرگ تا ساخت سایبانهای عظیم تاشو که مثل چتر باز و بسته می شوند و تمام گنبدهایی که به صورت کشویی بر روی حیاط باز و یا بسته می شوند و سیستم خنک کننده بسیار پیشرفته که از مسافت بسیار دوری تهویه مطبوع این مسجد عظیم را عهده دار است و ... حقیقتا که انسان از عظمت و بزرگی طرح دچار تحیر می شود. با انجام و به اتمام رسیدن این پروژه، امروز تا یک میلیون نفر می توانند در این مسجد نماز بخوانند.

سایبانهای عظیم مسجدالنبی

من با دیدن مراحل این پروژه که از سال 2008 شروع شده و طی شش سال به اتمام رسیده یاد مصلای بزرگ تهران افتادم که از سال 1361 که طرح داده شده و از سال 1367 کار شروع شده و هنوز بعد از 33 سال به اتمام نرسیده است! خب فرق ما با مابقی کشورها شاید در همینجاست که آنها زمانبندی تعریف شده ای برای انجام پروژه ها دارند و انجام کارها در مهلت مقرر برایشان مهمترین مسئله است و ما تنها مولفه ای که برایمان در شروع و اتمام پروژه ها، هیچ اهمیتی ندارد، مهلت زمانی است!

مصلای تهران عکسهای زیادی دارم از مکه و مدینه که بسیار قدیمی است و با عکسهای امروزینش اصلا قابل مقایسه نیست. گمان نمی کنم توی اینترنت مشابه این عکسها وجود داشته باشد و در فرصت بعدی شاید تعدادی از آنها را اسکن کرده و بگذارم.

کاپیتان ظریف

بسم الله الرحمن الرحیم

کاپیتان ظریف به همراه تیم هسته ای، پیروز میدان ماراتن نفس گیر مذاکرات

کاپیتان دکتر ظریف

دکترظریف با این پیروزی نه تنها تاریخ ساز شد بلکه برای همیشه در ذهن تاریخ ایران باقی ماند. این روز تاریخی و این پیروزی بر ایران و ایرانیان مبارک

بهرام گور اولین شاعر

بسم الله الرحمن الرحیم

گویند بهرام گور نخستین کس بود که شعر موزون سرود. زیرا راز شوریدگی دل را جز زبان شوریدگی نمی توانست گفت. "دلارام" نیز که آرام دل او بود از وی آیین شعر گفتن بیاموخت و با زبان عاشقان راز و نیاز او پاسخ داد.

دلدار من، از آن زمان که تو نیز با عشق خود مرا شاعری آموختی، دیگر به بهرام ساسانی حسد نمی برنم. زیرا هم اکنون خود طبعی چون طبع او و یاری چون یار او دارم.

تو مرا آن شور بخشیدی که در این همه غزل وصف شوریدگی دل کنم. همچنان که نگاه به نگاه و شعر به شعر پاسخ می گوید. سخن من نیز انعکاس لطف تو بود. کاش ترانه های من از این پس همچنان به گوش تو رسد زیرا سخن عشق اگر هم بر زبان نیاید بر دل می نشیند.

****

مگر باد شرقی پیامی خوش دارد که با شتاب می وزد و سوز درونم را فرو می نشاند؟ نوازش کنان از روی شن های بیابان می گذرد و خیل زنبورها را به سوی تاک های سرسبز می کشاند؟

مگر باد شرق قاصد رحمت است که اثر گرمی آفتاب را چنین از گونه های سوزانم می زداید و خوشه های زر (مو) را که زینت بخش تاکستان هایند بر گهواره های شاخ تکان می دهد؟

هر دم از زمزمه نسیم پیام یار می شنوم و هر لحظه در انتظار آنم که پیش از آنکه شب بر کوهساران دامن بگستراند؛ همراه این پیام، هزاران بوسه آتشین از جانبش دریافت دارم.

ای باد خوش خبر، به راه خویش رو و آرامش بخش دل دیگران شو، زیرا به زودی دلدار، خود در کنارم خواهد آمد و با زبان خویش راز دل شیدایی به من خواهد گفت.

****

 

دیوان شرقی قسمتی از فصل زلیخا نامه نوشته ی یوهان ولفگانگ گوته با ترجمه شجاع الدین شفا – برایتان آپلود کردم تا اگر شما هم خوشتان آمده، دانلود کرده و بخوانید. دانلود پی دی اف (حجم464 کیلو بایت)

دیوان شرقی

اعتراف
چه چیز را دشوار می توان پنهان داشت؟ آتش را که در روز دودش از راز نهان خبر می دهد و در شب شعله ای پرده می درد. عشق نیز چون آتش است که پنهان نمی ماند زیرا هرچه عاشق در راز پوشی بکوشد باز نگاه دو دیده اش از سر ضمیر خبر می دهد.
ولی آنچه از این دو دشوار تر پوشیده است شعر شاعر است: زیرا شاعر که خود دل در بند سخن خویش دارد. ناچار جهانی را شیفته ی آن می خواهد. لاجرم آن قدر برای کسانش می خواند و تکرار می کند که خواه سخنش بردل نشیند و خواه جان بفرساید همه ی آن را بشنوند در خاطر نگاه دارند.

****

تقلید
حافظا دلم می خواهد از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم به معنی اندیشم و آنگاه بدان لباس الفاظ زیبا پوشانم.هیچ کلامی را دو بار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشم.دلم می خواهد همه ی این دستور ها را به کار بندم تا شعری چون تو. ای شاعر شاعران جهان سروده باشم.
ای حافظ هم چنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران کافی است از گفته ی شور انگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای مرا در تب و تاب افکنده است.

حافظا خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست.

تو آن کشتی که مغرورانه بادبان در افکنده است تا سینه ی دریا شکافته و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پاره ام که بی خودانه سیلی خور اقیانوسم. در دل سخن شور انگیز تو گاه موجی از پس موج دگر می زاید گاه دریایی ز آتش تلاطم می کند اما این موج آهنین مرا در کام فرو می برد و غرقه می کند.

با این همه جرئت آن است که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم:زیرا که من نیز همچون تو در سرزمینی غرق نور زیستم و عشق ورزیدم.

****

قبلا از دیوان غربی - شرقی / حافظ نامه / یوهان ولفگانگ فن گوته ترجمه کورش صفوی قدری نوشته بودم و امروز دیوان شرقی گوته را توی هاردم کشف کردم و با علاقه و ولع و شیفتگی خاصی مشغول خواندنش شدم، هر چند این دلدادگی امثال گوته به شرق، امروز جای خود را به جریانی برعکس داده و عده ای نگاه خود را هاج و واج و متحیر به غرب دوخته اند!

شاه عبدالعظیم

بسم الله الرحمن الرحیم

پریشب بی مقدمه زنگ زدم به مادرم و به او گفتم بعد از افطار حاضر باشد تا با هم برویم بیرون. وقتی رفتم دنبالش، هی دنبال بهانه می گشت که توی خانه بمانیم تا فرصت داشته باشد بیشتر حرف بزنیم. اما مرغ من یکپا داشت و اصرار به رفتن داشتم. و او هم مدام به انکار مشغول بود و بهانه می آورد. اسم هرکجا را که بردم، نه شنیدم! تئاتر، سینما، پارک،  تا اینکه حرم امام و حضرت شاه عبدالعظیم به ذهنم خطور کرد و او هم دست و دلش لرزید و این شد که رفتیم حضرت عبدالعظیم. از اتوبان امام علی یکربع بیشتر طول نکشید که با تعجب دیدم توی حرم حضرت عبدالعظیم هستیم.خیلی سال بود نرفته بودم. اما راحت و بی دردسر رفتیم و زیراندازی انداختیم و نشستیم توی حیاط حرم و نشستیم به حرف زدن و پرس و جو از فک و فامیل و دوست و آشنا و...یک وقتی دیدیم که دور و اطرافمان خالی شده و همه رفته اند، ما هم بساط خودمان* را جمع و جور کردیم رفتیم توی حرم و دو رکعت نماز زیارت خواندیم و برگشتیم به سمت خانه و اینبار ده دقیقه ای رسیدیم. واقعا که حیرت آور بود!.توی ساعات نزدیک به سحر، صحن و دور ضریح کاملا خلوت شده بود و بجز یکی دو نفر کسی نبود.  از تغییراتی که توی حرم و صحن و حیاط و سرویسهای بهداشتی و وضوخانه و ...داده شده بود و از وسعتش و زیبایی فعلی حرم به وجد آمده بودم. واقعا چندین سال پیش که دیده بودم به تمام معنا مخروبه شده بودو نیاز به تعمیر و مرمت و بازسازی داشت. اما حیف که بازار ورودی حرم و خانه های اطراف و مغازه های دورتا دور همچنان مخروبه باقی مانده که امیدوارم به فکر مرمت و تعمیر و بازسازی آنها هم بیفتند.

حرم حضرت عبدالعظیم حسنیحرم حضرت عبدالعظیم حسنی

حرم حضرت عبدالعظیم حسنی

حرم حضرت عبدالعظیم حسنی

حرم حضرت عبدالعظیم حسنی

 کیفیت عکس ها خوب نیست به دو دلیل، اول به خاطر قدیمی بودن گوشی ودوم  ترس از خّدام حرم، که مجبور بودم تند عکس بگیرم و گوشی را قایم کنم. همه جا نوشته شده بود عکس گرفتن ممنوع است!

* به بساط اشاره ای نکردم که مثل پست قبلی با اعتراضات عمومی مواجه نشوم و اصلا گذاشتن این پست برای فرار از تبعات پست قبلی است و الا می گفتم که بساطمان چای و میوه و آجیل بود و آخرش هم جای شما خالی که یکی یک فروند بستنی حصیری اکبر مشتی خوردیم که تمام هم نمی شد!

یاد خاگینه، خاطره را در زد

بسم الله الرحمن الرحیم

داغ شد تیر، مثل تنور

خانه تب کرد به گرمای شیرمال

پارچ لرزید از سرمای خاکشیر یخمال

به عرق نشست، به خنکای گرمک، تُنگ رسیده از بنگال

 

این کنار، همنشینند گوجه - خیار

دوست خوبشان، پر و قاچ یک لیمو

 

آن گوشه نشست، کره بر سر پنیر

گفت بی همدمت گردو، برو دق کن، بمیر!

ترب از لای ترخون، خنده کرد، ترکید!

عطرحلوا، پرید بالا، دوباره از نو رقصید

دارچین، به شله زرد چشمک داد

غش کرد و هی با او خندید

 

شیر با برنج آمیخت، به مربا دل داد

یاد خاگینه، خاطره را در زد

ای دریغ، که دویماج از میان ما رفت

کِلکش زرین، آش قلمکار هم هست

  

خرما به نمک پیش افتاد

طعم شیر، از فنجان به هوا، جست زد

حُلم حلیم و شِکر خندش را تو ببین!

شوقی از دل سفره، به دیوار نشت کرد.

گوش اتاق را، شور و نشاط، پر کرد.

طنین سرور، از کوچه ها برگشت!

 

آب از زلزله ی این ولوله ها به طرب آمد

در کتری با جوش و خروش به هوا پر زد

شد بوی چای، از استکان ها لبریز

ربنا، به غروب، به اذان، به افطار سر زد

 

دعا مایوس و مغموم اما

تنهای تنها و سلّانه رفت!

 

وه! که شتابان و شاد، زود و خیلی زود

با دو دوست خوب خود، برکت و اجابت برگشت.

 

چند قدم مانده!

رمضان آخر شد و ماه نو می آید

عید فطر با شوال

دست به دست داده و خنده کنان می آید.