اشرافی گری ، اختلاس ، فقر و اعتیاد ، برخورد با بدححابی!

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

چند خبر و مطلب در ارتباط کامل با هم ! 

رواج اشرافیت بی نقاب میان مسئولین

عماد افروغ، در گفتگو با روزنامه تهران امروز درباره زمینه های زایش اشرافیت در دوران معاصر، مصلحت اندیشی‌ها در برخورد با اشرافی گری مسئولین را عامل شیوع بیشتر آن ذکر می‌کند و می‌گوید: در چنین شرایط ساختاری اگر مقوله مصلحت اندیشی هم وجود داشته باشد، بدیهی است که روز به روز این پدیده شیوع بیشتری پیدا می‌کند. در دادگاه‌های فساد اخیر که اتهاماتی علیه برخی مسئولین مطرح شد، این مصلحت اندیشی نمود بارزی پیدا می‌کند. چرا که در سطح دولت برخوردی با این مسئولان صورت نگرفت و همین هم موجب می‌شود که مسئله اشرافی‌گری مسئولان بیشتر شیوع پیدا کند. در سال‌های بعد از جنگ اشرافی‌گری نقاب داشت و کاملا صورت مشخصی به خود گرفته بود ولی اکنون این اشرافی‌گری بی‌نقاب است. 

اصل و کامل خبر را اینجا بخوانید: 

 http://www.tehrooz.com/1391/3/31/TehranEmrooz/920/Page/2/  

 اختلاس ۳۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰  تومانی

قاضی گفت: شما از اسامی زیادی نام بردید اگر اینها همین دنیا از شما شکایت کنند باید پاسخگوی آنها باشید آن دنیا که جای خود.
مه‌آفرید گفت: برای یک مفسد‌فی‌الارض پاسخ گفتن به اتهام افترا دیگر چیزی به حساب نمی‌آید. به من کسانی بودند که گفتند برو و گروه ملی را بخر.
وی به نقش آقای الف معاون بیمه و بانک وزیر اقتصاد و دارایی اشاره کرد و گفت: وقتی آن آقا از وزیر اقتصاد 300 میلیارد تومان معرفی‌نامه گرفت تا من به بانک صنعت و معدن مراجعه کنم با چه نیتی این کار را کرد تنها نیتش این بود که سهامدار بانک آریا شود. اما بعد از آن آمد هم از این طرف خورد و هم از آن طرف.
مه‌آفرید خسروی گفت: چرا آقای «م» رئیس اعتبارات بانک صنعت و معدن جلوی اعتبارات ما را گرفت و دنبال گرفتن پول از ما بود آمدند و وثیقه ما را 10 برابر کردند زیرا به آنها رشوه نداده بودیم.
وی به نقش «ش ـ ح» اشاره کرد و گرفت: این فرد چهار بار به دفتر من آمد و اسرار داشت که بیا برای لوله‌سازی خوزستان کاری انجام بده به نوعی شده بود دلال میان آقای «ع» مدیرعامل گروه ورزشی داماش و بنده.
متهم درباره نقش معاون سیاسی استاندار خوزستان نکاتی اشاره کرد و گفت: همین آقا بارها اسرار داشت که من لوله‌سازی اهواز را خریداری کنم چرا اینها می‌خواستند لوله‌سازی را به ما بفروشند آقای «ش ـ ح» چرا به دفتر من مراجعه کرد و گفت تا زمانی که یک میلیارد تومان به او ندهم از دفتر من نمی‌رود. آقای «پ» رئیس سابق ایمیدرو برای چه اصرار داشت که من فولاد خرمشهر را بخرم.
آقای «م» در دفتر من چکار داشت که قصد داشت تا بخشی از شرکت‌های به جا مانده اهواز را به من بفروشد.
من هر کمکی کردم به آقایان دولتی کردم که در خصوصی‌سازی سرشان را بالا بگیرند.
وی گفت: من در جلسه آینده اسامی را می‌گویم و مشخص می‌کنم که چه کسانی در این پرونده نقش داشته اند من برای این مملکت کارخانه زدم و کار کردم.
خسروی افزود: در تمام شهرها استانداران، نمایندگان مجلس و مدیرکل اطلاعات می‌دانستند که ما داریم چه کاری انجام می‌دهیم.
http://aftabnews.ir/vdcfvedyyw6dtca.igiw.html 

 فقر و اعتیاد

 

فقر و اعتیاد 

 

فقر و کودکان کار 

و مسئله ی حجاب بزرگترین معضل امروز !  

 

طرح مبارزه با بد حجابی 

 

طرح برخورد با بدحجابی 

 

بقیه ی عکسها را اینجا ببینید: 

http://fararu.com/fa/news/116273/تصاویر-ادامه-برخورد-با-بدحجابی-در-کنسرت‌ها

لیبرالیسم میلیتاریستی

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

" کتاب روند سلطه گری " - تاریخ سیاست خارجی امریکا 1938-1983 - نوشته ی استفن آمبروز - ترجمه ی احمد تابنده  

تیتر فصل اول کتاب این است: مسیر گردش به جنگ « من از جنگ متنفرم » (فرانکلین دلانوروزولت)

در طی این کتاب 416 صفحه ای آمبروز بدلیل عدم تجزیه و تحلیل روشن از دلایل ورود امریکا به جنگ از روزولت شخصیتی عملگرا و گریزان از جنگ و آدمی صلح طلب می سازد که بنا به شرایط ناگزیر از ورود به جنگ بوده است.  

اما دکتر رضا رئیس طوسی * طی مقدمه ای می نویسد " روزولت در شرایط بحرانی اقتصادی ایالات متحده امریکا در سال 1933 قدرت را بدست گرفته است" و در طی همین مقدمه ی کوتاه چهارده صفحه ای با آمار و ارقام و ارجاعات گوناگون ثابت می سازد که روزولت نه تنها صلح طلب نبوده است ،بلکه او به همراه تیم مشاورانش،ایالات متحده امریکا را در بزنگاهی حساب شده و با اندیشیدن تمهیدات از قبل طراحی شده وارد جنگ کرده اند،نه بطور ناخواسته ،بطوریکه ، ورود در جنگ به این منظور طراحی شده که در هنگامه ی جنگ و قتل و ویرانی جهانی و از میان رفتن همه چیز ، امریکا بتواند ضمن به دست آوردن سود سرشار اقتصادی به قدرت اول جهانی نیز بدل شود .در طی کتاب با این روشهای عملگرایانه ی روزولت و تیم لیبرال او با جزئیات بیشتر آشنا می شویم!  

 در صفحه  17 از کتاب و صفحه هشتم از مقدمه ، دکتر طوسی چنین می نویسد:

...کاهش تولید در آسیا مانند اروپا معنایی جز انتقال تولید به ایالات متحده امریکا نداشت . با جذب حساب شده ی بازارهای وسیع جهان ، قدرت تولید و در نتیجه درآمد ایالات متحده امریکا بشدت افزایش یافت . 

درآمد ملی ایالات متحده امریکا که در سال 1937 ، 74،000،000،000 دلار بود در سال 1944 به 184،000،000،000 دلار رسید. علی رغم 12 میلیون نفر زن و مردی که ایالات متحده به نیروهای مسلح انتقال داده بود ، معذالک سطح تولید صنعتی آن کشور در طول این مدت 80 درصد افزایش یافته بود.تولیدات بخش کشاورزی  از افزایش 36 درصدی برخوردار بود. موج افزایش قیمت کالاهای کشاورزی در طول جنگ ، درآمد کشاورزی ایالات متحده امریکا را از 6،400،000،000 دلار به 18،200،000،000 دلار رساند. این ها همه نتیجه تدابیر و مطالعات دقیق و حساب شده و پیچیده ی گروه های مطالعاتی متعددی بود که مشاورین روزولت بدور خود گرد آورده بود.

و در ادامه و در صفحه ی 19 می نویسد:

...صلح طلبی ،برخلاف نظر پروفسور آمبروز ، چهار چوب طرح های روزولت مرافقتی نداشت. شاید آنچه سبب شده است نویسنده روزولت را صلح طلب بخواند، مماشات، احتیاط و تدابیری بوده که روزولت در اقدامات حساب شده خود نه برای صلح بلکه برای آماده کردن افکار عمومی ضد جنگ امریکا برای ورود به جنگ انجام می داده است.  

 

                                     عمو سام نماد میلیتاریسم 

دولت روزولت در حالیکه بسمت جنگ حرکت می کرد ، در عین حال می کوشید تا روزولت را در هاله ای از " انگاره ی بیطرفی " نگهدارد. این کار برای این بود که انتخابات سال 1940در پیش بود و آنها در نظر داشتند که روزولت برای دور سوم در انتخابات به ریاست جمهوری برگزیده شود. زیرا 12،000،000 نفر بیکار و گرسنه امریکایی همراه با خانواده هاشان که جمعیتی بیش از دوبرابر این تعداد را تشکیل می دادند ، هنوز اقدامات پرزیدنت روزولت را بیاد داشتند که با طرح محافظه کارانه ی نبودیل خود بدست آنها کاسه های آش داغ داده ، برای امرار معاش بخور و [ ص 20] نمیرشان برای تعدادی از آنها کاری دست و پا کرده و بدیگران چنین وعده ای داده بود. کمتر شخصیت دیگری ، جز روزولت که تبلیغات وسیعی او را بصورت رئیس جمهور محبوبی درآورده بود ، می توانست جامعه ی مخالف جنگ امریکا را با چنان سرعتی به سود هیأت حاکمه آن به جنگ بکشاند.

.... 

* از فعالین ملی و مذهبی و استاد سابق علوم سیاسی دانشگاه تهران

قهرمان قهرمان است و یا قهرمان بی قهرمان!

بسم الله الرحمن الرحیم 

صاحب وبلاگ خرد منتقد در ذیل مطلبی تحت عنوان هبوط قهرمان در این ادرس چنین فرموده اند: 

http://zamanian.blogsky.com/1391/03/13/post-127/ 

قهرمان سازی، کار آدمیان است. اما قهرمانان، همیشه قهرمان نخواهند ماند. روزی شکسته می شوند و از فراز قله ی نگاه ها و تبسم ها، به گوشه ی تاریک فراموشی رانده می شوند. همان گونه که خورشید هر کسی تا ساعاتی بیش نمی تابد و از آن پس غروب می کند. عمر قهرمانی، عمر بلندی نیست. از ارتفاعات تجلیل و تشویق فرو می افتد و به زیر تیغ  تحلیل و نقد کشیده می شود. پایه های لرزان اعتبار و احترام، گاهی با لبخندها و نیشخندها ترک برمی دارد.

 ابهت و عظمتی که هر کسی را به کرنش و تبعیت وادار می کرد، به سادگی زیر پای نسل ها می افتد و سپس فراموش می گردد. سکوت وفادارانه و پیروی خودخواسته، جای خود را به پرسش های بنیان برافکن و زیرکانه می دهد. امواج احساسات و عواطف فرو می نشیند و عقل نقاد و سرکش، بر جان قهرمان می تازد. یقین ها به شک و بدیهیات به غیر بدیهی تبدیل می شود. طوفان پرسش ها و نقدها، اعتلای قهرمان را چاک چاک می کند و او را از بلندای تاریخ، به سرنوشتی بعضا تلخ می کشاند.  

بقیه را در آدرس داده شده بخوانید. 

 

بحثی درگرفت و من هم طی چند کامنت ،نفی قهرمان از سوی ایشان را به چالش کشیدم و در آخرین کامنت ایشان در جوابم فرمودند: 

دوست عزیز فکر می کنم شما هنوز با این سخن که قهرمانان ، زاییده ی نگرش اجتماعی اند و مصداق بیرونی ندارند، مشکل دارید. به جای این که به آیات قران اشاره کنیم، (زیرا آن آیات را خارج بحث مان می دانم) فقط به این ادعا بپردازیم که آیا قهرمان، چیزی در بیرون است.

مدعیات مرا خوانده اید و دیگر نیاز به تکرار ان ندارم. اما تفصیل این ادعا:

بگذارید مثالی از فضای فلسفه ی هنر بزنم:
در فلسفه ی زیبایی شناسی این پرسش مطرح می شود که آیا زیبایی امر بیرونی است؟ به تعبیر دیگر، مثلا آیا گل، زیبا است  و یا ما آن را زیبا می بینیم؟ دست کم یک پاسخ این است که زیبایی امری بیرونی نیست. بلکه ذهن ما آدمیان است که چیزی را زیبا می یابیم. زیبایی چیزی و عنصری از جهان تعین یافته نیست. به تعبیر فلاسفه، زیبایی جهیزه ای از عالم واقع نیست. ( همین بحث نیز در فلسفه ی اخلاق در باب موضوع اخلاق نیز مطرح می شود)

بر همین سیاق بود که این ادعا را کردم که قهرمانی، آن صفتی است که دیگران برای کسی قایل می شوند. به تعبیر دیگر، قهرمانی، امری بیرونی نیست. 
اگر ما ریزعلی را قهرمان می دانیم (اگر بدانیم)، از این رو است که ما آن را قهرمان می دانیم. قهرمانی چیزی نیست که قابل مشاهده باشد. اگر غیر از این بود وقتی ریز علی را در یکی از خیابان های حصارک کرج  می دیدم، بدون این که کسی باو را به ما معرفی کند و برای ما از قهرمانیش بگوید، آیا او را می شناختیم؟. مسلما او را نمی شناختیم. زیرا قهرمانی کیفیتی نیست که در جهان خارج وجود داشته باشد . بر همین منوال است وقتی شما شما شکل دایره و یا مربع را می بینید، آن اشکال موجودیت خارجی دارند این نیست که آن ها را مربع کرده باشیم.

جالا اگر غیر از این بیندیشیم باید به این سوال پاسخ دهیم:
اگر احاد یک جامعه و حتی یک نفر، کسی را قهرمان تلقی نکند، آیا آن فرد می تواند ادعا کند قهرمان است؟ می تواند ادعا کند قهرمان است ولو این که جامعه او را نشناسد و یا قبول نداشته باشد.؟ ا
گر پاسخ این باشد که یک فرد ، می تواند قهرمان باشد - چه جامعه او را قهرمان بداند و یا نداند - پیس باید معنای قهرمان را معلوم کنیم. شاید منظورمان از قهرمانی، چیزی دیگر است. و شاید مفهرم قهرمان در نظر ما چیز دیگری است

امیدوارم توانسته باشم موضوع را برای روشن کرده باشم 

پایان فرمایش آقای زمانیان صاحب وبلاگ خرد منتقد 

و من با اصلاحات جزئی اینطور نوشتم:  

بله من از همان ابتدا مقصود شما را متوجه شدم
اجازه بدهید به زبان شما سخن بگوییم:
تمام مفاهیم اعتباری مورد استفاده ی ما در زبان مطابق است با آنچه که شما فرموده اید.
در اخلاق خوبی - بدی - عدالت - ظلم -و...
همینطور است در مباحث فلسفی خیر - شر - زیبایی - زشتی -
در ریاضی تمام اعداد و در هندسه تمام مفاهیم مورد استفاده مثل نقطه - خط - مثلث - دایره - مربع , مابه ازاء خارحی ندارد و اعتباری است.
تمام کمیت ها مثل بلندی کوتاهی سننگینی سبکی نسبی و اعتباری هستند
به این ترتیب می دانیم که بسیاری از مفاهیم مورد استفاده ی ما در ربان و بیان همینگونه است که شما فرموده ای , اما آیا چون اینها اعتباری هستند و مابه ازا و مصداق خارجی ندارند به این معناست که بی اعتبارند؟!
در مثال ریزعلی و اینکه صفت قهرمانی ریزعلی در او نمود خارجی ندارد و با دیدن او کسی او را با صفت قهرمانی اش نمی شناسد آیا این موجب سلب صفت قهرمانی اوست؟
یک آدمی نزد کسانی که او را می شناسند صادق است , صدق آن صادق را اگر کسی منکر شد و یا گروهی دیگر اگر او را صادق ندانستند , فقط به دلیل اینکه صدقش مابه ازاء بیرونی ندارد و صفتی است اعتباری که گروه اول به او داده اند را می توان بکلی انکار کرد؟
اگر بتوان تمام انچه مربوط به نگرش اجتماعی هستند را به لحاظ اعتباری بودنش زیر سوال برد و اجیانا انکار کرد, در این صورت آیا خود این گریبانگیر مقوله ی اجتماع از ان جهت که مفهومی اعتباری است ,نیست؟ آیا با این نگرش سنگ روی سنگ بند می ماند؟!
قهرمان و قهرمان بودن هم همینطور است. در مورد بجث امام و در عصری که یک ملت با او همراهی کرده اند و او برایشان قهرمان بود و به او به چشم یک قهرمان نگاه کرده اند نیز چنین است , اگر روزی چون امروز جامعه به مشکلاتی برخورد کرد و نسل هم عوض شد و او را نشناخت از قهرمان بودن او آیا کم می شود؟! آیا قهرمان هبوط می کند؟ ژاندارک و گاریبالدی و آبراهام لینکلن و ...برای ملتهایی قهرمان هستند. آیا هبوط قهرمانان شامل این قهرمانان هم می شود؟ اگر بزعم شما می شود , چگونه است که در عالم واقع می بینیم که نشده است؟

همین اخیرا در مقدونیه مجسمه ی اسکندر را در میدان شهر نصب کردند که مورد اعتراض یونانی ها هم  قرار گرفت. چون اسکندر را قهرمانی از آن خود می دانستند, اسکندری که لااقل از دید ما ایرانیان موجودی خونریز و جهان گشا بوده است و در مقایسه با کوروش فاقد ارزشهای اوست. اما برای ساکنین مقدونیه او یک قهرمان است و قهرمان هم باقی مانده است!متاسفانه ما قهرمانان خود را به ثمن بخس می فروشیم!
 

 

نظر شما چیست؟

عصر جمعه

  

بسم الله الرحمن الرحیم

حدیث آرزومندی

بیاد پدرم

بسم الله الرحمن الرحیم

شبهای جمعه برای من ساعتهای دلتنگی است. ناخودآگاه یاد کسانی می افتم که روزهایی کنارم بودند یا کنارشان بودم و فوت کرده اند. به خصوص پدرم که یادش در چنین شبهایی بندرت از خاطرم میرود.

امروز یاد روزی افتادم که سال ۷۹ پدر و مادرم عازم زیارت کربلا بودند . آن روزها عراق اوضاع به هم ریخته ای داشت و طبق توافق ایرانی ها بعد از سالها محرومیت به زیارت عتبات می رفتند و ما (من و برادرانم) برای بدرقه انها به ترمینال رفتیم. زود رسیده بودیم و یا اتوبوس تاخیر داشت یا پدرم برای رفتن عجله داشت که مدام اینطرف و آنطرف می دوید و می پرسید چرا اتوبوس نیامد؟ مکه و سوریه رفته بودند اما سالها بود چشم انتظار این لحظه و رفتن به کربلا بودند. شاید دیدن وضع او و عجله اش ما را هم به فکر انداخته بود که لابد واقعا تاخیری پیش آمده است که او اینطور دست و پا می زند. بالاخره اتوبوس آمد و او زودی روبوسی کرد و رفت توی اتوبوس نشست . هرچند بعد از نشستن پدرم تا راه افتادنشان، به نظرم طولانی تر از زمانی شده بود که منتظر امدن اتوبوس بودیم. اما از اینکه میدیدم پدرم به ارامش رسیده خوشحال بودم و منتظر شدیم تا به هر حال راه افتادند و ما که انگار تازه متوجه جدی بودن رفتنشان شده باشیم چندین قدم دنبالشان دویدیم و مدام دست تکان دادیم و پدرم حواسش به جابجا کردن ساک ها و چیزهای دیگری بود. به هرحال خداحافظی کردیم و برگشتیم. قرار بود از راه زمینی و از مرز خسروی بروند. آمدیم خانه و از فردای آن روز شروع کردیم به تمیز کردن خانه و شستن در و دیوار ها - پرده ها و . . و فرشها را دادیم شستند و لوستر تهیه کرده و جای لوستر قدیمی نصب کردیم و چند تا از قابهای قدیمی خانه را با قابهای نو عوض کردیم و .... خواهری نداشتیم و طی سالیان گذشته به کار در خانه عادت داشتیم و البته همسر من هم که از ما بیشتر بلد کار بود ما را همراهی می کرد. خلاصه وقتی کارها به سرانجام رسید و تمام شد . برای قربانی ، دو تا گوسفند هم خریدیم. مسافرت به عراق با خطرات و سختی هایی هم همراه بود و مثل حالا نبود که با تلفن و موبایل ارتباط برقرار باشد. نزدیک آمدنشان بود که تلفن زنگ خورد . مادرم پشت تلفن گفت همانروز اولی که به اینجا رسیدیم پدرت گفت برم غسل زیارت کنم . برق قطع و آب سرد بود. به او گفتم بدنت به آب سرد حساس است الان دوش بگیری کهیر می زنی . گفت بدون غسل زیارت که نمی توانیم برویم زیارت! تازه زیر دوش رفته بود که صدایی آمد .ترسیدم و هر چه صدایش کردم جوابی نداد. در را که باز کردم دیدم بر کف حمام افتاده است . با داد و فریادم کاروانیان آمدند و امبولانس خبر کردند و دکتر آمد و گفت سکته کرده و در دم به رحمت خدا رفته است. گفت همه ی کاروانیان به حال او غبطه می خوردند و می گفتند خوشا به حالش که در کربلا و هنگام غسل زیارت از دنیا رفت و طی چند روز دوستان کاروانی اش همراه با خود او را روی دست به تمام نقاط زیارتی برده اند. زنگ زده بود که بپرسد که او را در کربلا و یا نجف دفن کنیم یا به ایران بیاوریم؟

انگار آب سردی روی سرهمه ی ما ریخته باشند! خانه را برای بازگشتشان آراسته بودیم و حالا..

آمدنش به تاخیر افتاد رفتم لب مرز و تحویلش گرفتم و با آمبولانس آوردم (درست همانطور که چند سال قبلش رفتم و برادرم را آوردم.) تازه آنزمان بود که فهمیدیم که چرا برای رفتن عجله داشته است... مردی ساده و زحمتکش و با خدایی بود و نام نیکی داشت و هرکس که می شناختش و از فوت او یا نحوه ی فوتش با خبر شد، برای تشیع جنازه اش آمد. جمعیت زیادی جمع شده بود شاید بیشتر از هزار نفر می شدند . او را در بهشت زهرا دفن کردیم.

بله شبهای جمعه صورت لاغر و استخوانی و نورانی و قشنگش همیشه مقابل چشمانم هست . خدا روحش را شاد کند. اگر می توانید لطفا برایش فاتحه ای بخوانید.