یسم الله الرحمن الرحیم

تقویم را معطل پائیز کرده است، در من مرور باغ همیشه بهار تو (حسین منزوی)

خب به لطف خدا و دعای خیر شما دوستان خوب و دستان دکتری حاذق به نام دکتر محمد بیان فر، عمل هیپ برای بیماری نکروزم با موفقیت انجام شد (فیلم عمل هیپ) و الان دوره ی نقاهت بعد از عمل را هم به خوبی گذراندم و دو سه روزی هست که می توانم روی زمین بنشینم. 

کامپیوترم روی میز کوتاهی قرار دارد که در قدیم بر روی آن سماور و یا چرخ خیاطی می گذاشتند، برای همین برای قرار گرفتن در پشت سیستم میبایست روی زمین می نشستم و این برایم سخت و دردناک بود. طی این مدت توسط تبلت یکی از بچه هایم به وبلاگهای شما و وبسایتهای خبری سر می زدم اما بخاطر اشکالاتی که تبلت داشت عموما قادر به گذاشتن کامنت نبودم. به هرحال، با بهبودی نسبی که شکر خدا حاصل شده، دیروز سعی کردم با گذاشتن کامنت توی وبلاگ گروهی همساده ها، به نحوی اعلام حضور و ابراز وجود کرده و از سکوت وبلاگی خارج شوم.

با کنار گذاشتن یکی از دو عصایی که داشتم فعلا با یک عصا قادر به راه رفتن هستم. در طی این مدت دوستان وبلاگی من، از طریق تلفن و پیامک و حضوری احوالپرس من بودند و بعضی از این دوستان به اندازه ای مرا مورد لطف قرار دادند که احساس کردم برادران و خواهرانی بسیار دلسوز و مهربانی در سراسر ایران دارم، که همیشه در کنارم هستند. برادر خوب و عزیزم، شنگین کلک محبت کرده و هم در بیمارستان و هم در خانه به ملاقاتم آمدند و هر بار هم با هدایایی نفیس مرا بسیار شرمنده کردند. و دوبار هم از طرف مریم خانم، خواهر بسیار خوبم از اراک مرا با هدایایی زیبا و ارزشمند مورد لطف و تفقد قرار دادند. خواهر گلم ناهید خانم، مرا با دعاهای خوب خودشون حمایت و پشتیبانی می کردند. بزرگ عزیز که از کانادا به ایران تشریف آوردند با تماس خودشان مرا بیش از اندازه خوشحال کردند. دختر خوبم، نویسنده ی وبلاگ رجعت صدر مدام احوالپرسم بودند و خانم یاد خاطرات و سهیلا بانو و صبا بانو و باران خانم و جناب پسندیده از طریق کامنت و بعضی از دوستان دیگرم یا به طور حضوری و یا با تماس تلفنی، مدام جویای احوالم بودند. خانواده هم که چون پروانه از من مراقبت کردند. خلاصه اینکه در این یکماه به قدری مهر و محبت شامل حالم شد که حس خوب زندگی در کنار بهترین عزیزان را با تمام وجودم لمس کردم. خدا را شکر می کنم به خاطر وجود پر مهر شما، که تک تکتان برایم نعمتهای بزرگی هستید و به این وسیله از داشتن این نعمات خدا را شاکرم. ممنونم از همه ی شما خوبان و  بزرگواران.

روز بیست و هشتم یعنی همین شنبه بناست از پای چپم عکس رادیولوژی بگیرم تا وضعیت نکروز توی این پا هم معلوم بشود. دکتر معتقد است که با فاصله  سه ماه، باید عمل بعدی را روی این پا هم انجام دهد. اما من خودم بنا دارم تا در صورت امکان، عمل این یکی پا را مدتی عقب بیندازم تا فرصتی داشته باشم و بتوانم بر سر زمین حاضر شده و کم کم و آهسته، قدری از زمین را آماده کنم و احتمالا گلخانه ای بزنم یا که بتوانم تکه ای از آن را در اواخر زمستان به قلمستان تبدیل کنم و از باغات اطراف و از درختان مثمر و غیر مثمر منطقه، قلمه هایی گرفته و در آن بکارم. احتمالا فردا و پس فردا سری به زمین می زنم. این مدت تماما توی خانه محبوس بودم و دلم برای جاده و ماشین و مناظر طبیعی کوه و دشت و دمن تنگ شده و همینطور برای بیست سی نهالی که کاشتم، دلتنگم. هربار که به خارج از تهران میروم، تمام وجودم را حس زندگی و سرزندگی پر می کند. امیدوارم بتوانم به زودی با بزرگ عزیز ملاقاتی داشته باشم و به اتفاق به خونه باغی برویم و در کنار هم از بودن در طبیعتی بکر و زیبا لذت برده و با هم دلی از عزا دربیاوریم. اگر کسی پایه است، خبرم کند که به اتفاق برویم. محفل بی ریاست و حضور تک تک شما باعث خوشحالی و شادی من خواهد شد.


پی نوشت: سعی کردم به چند تا از دوستان سر بزنم. اما اکثرا بلاگفایی هستند و بلاگفا هم طبق معمول قاطی پاتی است یا اینکه دوباره قات زده!