بیا تا جهان را به بد نسپریم

بسم الله الرحمن الرحیم 

   

با دیدن این عکس و این نوشته از عزت الله انتظامی، فکر کردم که به این مناسبت بد نیست شعر کمال الدین اصفهانی را نقل کنم: 

کس نیست که تا بر وطن خود گرید 

بر حال ِ تباه ِ مردم بد گرید 

دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود 

امروز یکی نیست که بر صد گرید

دیر یا زود - دور یا نزدیک - حتمی و راز آلود، مثل مرگ!

بسم الله الرحمن الرحیم 

و جاءت سکره الموت بـالحـق ذلک مـا کـنـت مـنـه تـحـیـد  

و سرانجام، بی هوشی مــرگ، به راستی سر رسد! این همان است که پیوسته از آن گریزان بودی! قرآن کریم،سوره مبارکه ق آیه 19

ساعتهای آخر دیشب DVD فیلم جعبه موسیقی را دیدم. جعبه موسیقی فیلمی با رویکرد ماورایی دینی است که داستانش مربوط به آشنایی پسر ۱۳ ساله باهوشی به نام علی با فرشته مرگ است که رابطه او را با پدر، پدر بزرگ و دیگر اطرافیانش به خصوص مادرش دگرگون می‌کند.

جعبه موسیقی 

و شب به سختی خوابیدم و امروز تمام ذهنم پر شده از تصویر مرگ!   

مرگ

من نمیدانم آنها که به خدا اعتقادی ندارند با این موضوع چطور کنار می آیند؟ و از چه دریچه ای به مرگ و عوالم بعد از آن نگاه می کنند؟ اما چه به خدا اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم، روزی که دیر یا زود، خواهد رسید و سوخت و سوز هم ندارد، طعم مرگ را خواهیم چشید و مطمئنا روزی قاب تصویر روبروی چشمان ما و شما و همه آنها، یکسان و چنین تصویری خواهد بود: 

قبر 

حرفهای زیادی راجع به مرگ گفته و نوشته شده، همانطورکه فیلمهای زیادی هم درباره ی ماورا و مرگ ساخته شده و من قصد ندارم با قطار کردن این حرفها و نام بردن نام های زیادی از این فیلم ها، ذهن شما را پر کنم از اسامی فیلمهای ماورایی و احیانا پستی سینمایی بنویسم! چرا که این فیلم فقط بهانه ای شد، برای اینکه بگویم به جای زندگی،  امروز مرگ برایم برجسته تر است. بله امروز دوباره حتا تصویری از فیلم اپیزودیک خداحافظ رفیق شامل"خداحافظ رفیق" ، "یک لحظه رنگین کمان" و " گل شیشه ای " که چندین سال قبل دیده بودم در ذهنم زنده و پررنگ شد. عکسی از اپیزود گل شیشه ای!

خداحافظ رفیق  

اگر خواستید فیلم خداحافظ رفیق را از اینجا و یا اینجا دانلود کنید و ببینید. البته اگر سرعت اینترنت شما به شما این اجازه را داد!

پ ن: دو روز که خیلی گرفتار بودم و امروز هم نرسیدم کامنتهای پست قبلی را جواب بدهم. فتیله ی سرعت اینترنت را به قدری پایین کشیده اند که بارگذاری این مطلب از ساعت دوازده تا به الان طول کشید! با گوشی هم یک هفته است که دیگر نمی شود وارد اینترنت شد! لابد از مقدمات حضور حماسی در انتخابات است! 

نرسیدم به دوستانم سر بزنم و دارم فکر می کنم که انگار اشتباه مهلکی کرده ام که خط ADSL ام را از مخابرات گرفته ام!  

( وقتی تصادفا و برای اولین بار خواستم ببینم آدرس یک IP کجاست؟ و چک کردم دیدم از باتلاق گاوخونی است! خیلی تعجب کردم و چند تا IP دیگر را هم چک کردم و انگار بیشتر IP وISP ها، به خصوص محل ISP های مربوط به مخابرات را در نزدیکی باتلاق گاوخونی نشان میدهد! کسی میداند که چرا؟!)

داوطلبی که کاندید نشد!

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز آخرین مهلت برای ثبت نام و اعلام کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری سال 92 بود. و با پایان مهلت ثبت نام، گمانه زنی ها هم به پایان رسید، و کاندیدها، مشخص شدند. در طی ماههای گذشته شایعات بسیاری وجود داشت که چه کسی ثبت نام می کند و گمانه زنی سایتهای مختلف خبری منجر به انتشار عکسهای مختلفی از کاندیداهای احتمالی می شد و حتا آنها اقدام به انتشار عکسهای دوران کودکی کاندیدها هم کردند!  

به ترتیب شماره عکس ها : ۱.محسن رضایی ۲.محمدباقر قالی باف ۳.سعید جلیلی ۴.علی لاریجانی ۵. سید محمد خاتمی   

به ترتیب شماره عکس ها : ۱.محسن رضایی ۲.محمدباقر قالی باف ۳.سعید جلیلی ۴.علی لاریجانی ۵. سید محمد خاتمی (البته سید محمد خاتمی کاندید نشد!)  

یکی از دوستان در همان موقع پیشنهاد کرد من هم، کاندید ریاست جمهوری شوم! با خودم فکر کردم خب اگر من هم کاندید شدم کدام عکسم را برای انتشار عکس مشابه کاندیداهای دیگر به سایت های خبری و رسانه ها باید بدهم و چون موفق به انتخاب نشده و به نتیجه نرسیدم به کل از ثبت نام و اعلام کاندیداتوری منصرف شدم! 

عکس دوران کودکی خودم برای کاندیداتوری، یا داوطلبی که کاندید نشد!  

بر خلاف همیشه، اینبار آدرس وبلاگم را، روی عکسهایم گذاشتم، تا از امکان مصادره به مطلوب عکسهای دوران کودکیم و احتمال سوءاستفاده ی کاندیداهای سالهای آتی انتخابات ریاست جمهوری را بگیرم. به هر حال این روزها هر سوءاستفاده ای ممکن شده!

اما در آخرین دقایق باقی مانده برای ثبت نام ریاست جمهوری، آقای هاشمی رفسنجانی، در حالی که تیم مشاورانش داشته اند بیانیه ای تنظیم می کرده اند که دلایل ثبت نام نکردن او را توضیح دهند، برای ثبت نام به وزارت کشور رفت و ثبت نام کرد. مفصلش را اینجا بخوانید، برایم جالب بود که آقای هاشمی گفته است:

آیت الله سیستانی به من پیغام داده است شما باید بیایید وهم این کشتی شکسته وهم ما را نجات بدهید.ازاین تعبیرآقای سیستانی تعجب کردم.معلوم می شود آیت الله با همه گرفتاریهایی که درعراق دارند نگران وضع کشور خود ایران هستند. 

با ثبت نام او و چند نفر دیگر، در آخرین دقایق، تعداد ثبت نام کنندگان برای رقایت در انتخابات ریاست جمهوری، به 686 نفر رسید و البته با پایان مهلت ثبت نام و مشخص شدن کاندیداها، تعدادی انصراف دادند و احتمالا انصرافی های بیشتری هم درراه است! برخلاف آنچه روزنامه ها تیتر زدند که همه ی سلایق آمدند، خاتمی نیامد و جای خالی اصلاح طلبان در این انتخابات پر نشده و جای خالی آنها بسیار هم محسوس است. هر چند خود من عقیده داشتم با وضعیت فعلی هاشمی بهتر از خاتمی از عهده ی این کار برمی آید!

اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بسم الله الرحمن الرحیم

یادتان هست که چهارده فروردین و اینجا گلایه کردم که تعطیلات عید هم تمام شد و ...

بله!

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

نیمه شب پریشب پسرم به اتفاق عروسم، تلفنی من و خانمم را به پشت بام خواستند! نگران شدیم که چه شده. وقتی هراسان و با دلهره رفتیم بالا، دیدیم که بساط شام آماده است و بلیط رفت و برگشت مشهد، که برای من و خانمم، شراکتی و بی خبر از ما تهیه کرده بودند، را هم، به ما هدیه کردند. غافلگیر شدیم و حسابی اشک شوق ریختیم. نتیجه ی این غافلگیری اینکه جای شما خالی، بعد از سالها چشم انتظاری و حسرت دیدار، ماه دیگر، بعد از روز پدر، عازم مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام می شویم البته ان شاءالله و به شرط حیات. خدا روزی همه ی شما هم بکند   

مشهدالرضا(ع)

پرواز آزاد یک پروانه ای

بسم الله الرحمن الرحیم

بیچاره را کو چاره ای؟ 

دنبال بهانه باید بود 

بهانه ای برای ماندن  

باید که زیست  

حتا به هنگامه ی سوختن  

حتا می شود ساخت  

بهانه هایی برای یک لبخند  

لبخند های پر شباهت بر تلخند  

و شاید حتا شبیه یک زهرخند 

...  

در عصر ناسزا و خون و مرگ  

در روزگار تیره و تار از نیرنگ  

وقتی روزها هم، مثل شب تلخند  

باید که دید، نشسته بر گل، پروانه ای 

نشسته بر گل پروانه ای

به روی آنها که ما را  

به اشک و آه خوانند  

مرده و مات خواهند
باید که نیشخند زد

باید آچمز کردشان  

به آرزو داشتن

برگ سبزی باید نقش زد

بر درختی، شاخه ی خشکیده ای
امید باید ساخت

همچون، کمال این ملک

بر سینه یِ دیوار ِاین زندان  
باید که نقب زد، نور باید تاباند،  

این دنیای تاریک را، باید که الوان کرد

بر این قبر، مفری باید کَند
دیوارها، را نبش باید کرد

یک در، باید که نقش کرد 
با رنگ، اورنگی باید ساخت

زندانبان ِدست به کمر ایستاده

منتظر ِ شکستن زندانی است

و زندانی، دلبسته به شکستن غرور زندانبان

پس باید که شکست ، غرور او، با لبخند

با کاشت بذر امید، می توان که برداشت،  

از بُن، می شود که کَند، ریشه ی این دیوار 

امیدش را ناامید باید کرد
این "باید" را فقط، باید که باور کرد،  

بهانه ای باید ساخت برای یک "لبخند"  

با پر و بالی بشکسته

چشم ها را باید که گشود و فقط باید دید  

پرواز آزاد یک پروانه ای

پرواز آزاد پروانه ای