آدمها فقط آدمند

بسم الله الرحمن الرحیم

مدتی است از پیچیده گویی به ساده نویسی رسیده ام. از نوشته های ساده ام مقصودی دارم و می خواهم که با این نوشته ها به جایی برسم. اما این را مطمئنم که نمی نویسم که برای خودم شخصیت مورد احترامی بسازم، چرا که می دانم که یک آدمم با همه ی خطاها و همه ی لغزشهای یک آدم. و اصلا کیست که مدعی باشد، اینطور نیست؟ 

قبلا از سابقه ی هفت سال وبلاگ نویسی ام نوشته ام؛ پس، از بازخورد نظرات خوانندگان با نوشته های وبلاگی، تا حدودی آشنا هستم و در نظرات پست قبلی احساس کردم لازم است که مطلبی بنویسم و بخصوص که دو سه روز گذشته چیزی در وجودم گله می کند که: 

این چه رفتارست کارامیدن از من می‌بری  
هوشم از دل می‌ربایی عقلم از تن می‌بری

مویت از پس تا کمرگه خوشه‌ای بر خرمنست  
زینهار آن خوشه پنهان کن که خرمن می‌بری

دل به عیاری ببردی ناگهان از دست من  
دزد شب گردد تو فارغ روز روشن می‌بری

چون نیاید دود از آن خرمن که آتش می‌زنی  
یا ببندد خون از این موضع که سوزن می‌بری

این طریق دشمنی باشد نه راه دوستی  
کبروی دوستان در پیش دشمن می‌بری

اما چه کنم که به دریافتی هم رسیده ام و نمی خواهم آن را مطابق با میل و خوشایند و یا کراهت نفسم و یا میل کس دیگری عوضش کنم، چرا که معتقدم:

در راه چنان رو که سلامت نکنند

با خلق چنان زی که قیامت نکنند

در مسجد اگر روی چنان رو که تو را

در پیش نخوانند و امامت نکنند

خلاصه اینکه می خواهم بگویم چند روز پیش وقتی از پروتزها و از مجروحیتم در اواخر جنگ نوشتم و عکسی گذاشتم. بعضی از دوستان، یا از روی لطف و محبت و یا از روی سپاس و قدرشناسی طی کامنت عمومی و یا خصوصی مطالبی نوشتند و گفتند که حس کردم از دید بعضی از این دوستان با یک عکس و یک نوشته به یکباره شده ام یک فرشته ی مقرب و یا یک فرد معصوم و یا لااقل شخصی صرفا قابل احترام و تکریم! پس از کرده ی خود پشیمان شدم!  

در مطلب قبلی قلم را طور دیگری چرخانده و جور دیگری نوشتم تا با نقل خاطراتی از زندگی حقیقی و از دوران کودکی، سعی کنم تا باد بالنی که مرا به آسمان برده است را خالی کنم و دوباره به زمینش بازگردانم!  

نوشتم که بگویم نه دوستان من! من نه فرشته ام و نه معصوم و نه حتا آدم خاصی هستم ولی اینبار نتیجه معکوس آن پست شد و البته که باز هم پشیمان شدم، چون این نیز تمام من نبوده و نیست و با همین نوشته هم بد قضاوت شدم، با خود گفتم: 

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن  

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت 

راستش با این دو پست، وضعیت اسفبار تاریخ و شخصیتهای تاریخی جلوی چشمانم آمد و به خصوص اسکندر مقدونی به یادم افتاد. چرا که از او هم در تاریخ مثل تمام شخصیتهای تاریخی، دو شخصیت متضاد و متنافر هم ساخته و پرداخته شده که تاکنون هم بحث بر سرش هنوز ادامه داشته و دارد.  

این دو شخصیت اسکندر چنین است:  

1- اسکندر ویرانگر، ستمکار و مردی اهریمنی وصف شده است که دولت هخامنشی را برانداخت، شاهزادگان و بزرگان ایران زمین را کشت، خرابیهای زیادی به بار آورد و کتابهای دینی ایرانیان را سوزاند.

2- اسکندر کشور گشایی بزرگ، آزمند و بلند پرواز بود که به اقصی نقاط جهان آن زمان رفت و سرزمینهای وسیعی را تسخیر کرد. او یک قهرمان دفاع از آیین الهی در هیات فیلسوفی فرمانروا و حکیمی فرزانه است که حتا به صورت پیامبری دین پرور نیز ظاهر می شود! 

خب این دو گونه شخصیت سازی از اوج احترام تا حضیض تحقیر و تنفر را، به کدام نام از نام آوران ایران نمی توان تسری داده و نسبت داد؟!

فکر کردم بنویسم که دوستان من بیایید از این نوشته ها به تجربه ای برسیم و آن اینکه، حقیقت عملکرد تاریخی، ما ایرانیان همیشه همین بوده است که، به طور سنتی و همیشه از شخصیتهای تاریخی خودمان یا غول و اسطوره ساخته ایم و یا آدمهای کوتوله و بدقواره. به قولی با یک قوره غوره سردی کرده ایم و با یک مویز گرمی!  

احتمالا ما همیشه غافل از این نکته هستیم که آدمها فقط یک عکس و یا یک صفحه متن و نوشته نیستند که بتوانیم آنها را با همان عکس و یک نوشته به قضاوت بنشینیم؛ بلکه آدمها هر یک کتابی هستند گاه بسیار قطور از میلیاردها میلیارد کتاب مربوط به زندگی انسان، با نوشته هایی مملو از تجارب، آزمون ها و خطاهایی مختص به خود آنها، پس یا باید تک تک این کتابها را بطور کامل بخوانیم که قطعا عمرمان کفاف نخواهد کرد و یا باید که دست از قضاوت کردن آدمها برداریم و لااقل آنها را نور و تاریکی و یا فرشته و اهریمن نخوانیم که آدمها فقط آدمند با طیفی از رنگ خاکستری. پس آنها را با همین رنگ خاکستری شان ببینیم و بپذیریم.

نظرات 31 + ارسال نظر
لبخند خدا و بندگی من شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 09:50 http://hejababharpnu.blogfa.com

سلام
از دعای خیر و حرفهای امیدوار کننده تون ممنونم.
لطفاً رفتین حرم امام رضا منو از دعا فراموش نکنید.
شاد و سلامت باشید.

هین سخن تازه بگو پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 18:38 http://hinsokhanetaze.blogfa.com/

این اسکندر را خیلی خوب آمدید:-)) ما ملت افراط و تفریطیم خوب. اما بدی اهل قضاوت بودن همین است چه اینکه کسی را قضاوت کنیم چه قضاوت دیگران را مهم بشماریم.

جدی جدی که این اسکندر برای من شده یک معما
افراط و تفریط از معضلات بزرگ ماست که قضاوت شدن و قضاوت کردنمان را هم معضل کرده

صبا پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 17:41 http://children-of-war.blogfa.com

سلام

همینطوری که می نویسید خیلی خوب است خدا خیرتان بدهد یک طوری بنویسید ما نسل سومی های (البته از نوع معمار که با فلسفه و منطق رابطه ای ندارند) هم بفهمیم چه خبر است
البته یک نکته این که اگر پیدایمان نمی شود یا نظر نمی گذاریم معنایش این نیست که مطالب را نمی خوانیم معنایش این است که در سکوت داریم فکر می کنیم به حرف هایتان

سلام
شما معمارها گاهی یک کامنت من بیچاره را یک هفته طول می کشه تا آنالیز و پی ریزی کنید و بعد فوندانسیون بریزید و ستون را علم کنید و دیده بان بفرستید بالای اون ستون که آیا تاییدش کنید یا نه؟! اونوقت منو می خونید

قلم آبی پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 17:06 http://ghalameabi.blogfa.com

سلام
قضاوت کننده فقط خداست

سلام
بله باید باشد اما ما نشسته ایم جای او و داریم راجع به همه قضاوت می کنیم

کوثر پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 15:17

چرا جناب مدیر غایب تشریف دارن؟؟

غایب؟! داشتم مدیریت میکردم خب
بعضی وبلاگها سالی یک روز هم نیستند هیشکی هیچی نمیگه!من تا یکی دو ساعت نباشم فوری صدای شما درمیاد

کوثر پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 10:20

ایشششش
برم یه دوتا سپید دیگه بسرایممممم

ایشششش
پس این سپیدها چی شد؟

کوثر پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 10:19

عموجون تو وب دختر عموم نوشته بودین نمیدونستم برادر زاده ی شاعر دارم!!!!
پس شعرای من چیه؟؟؟؟؟
الان پیداست دارم حسودیییییییی در وکنم؟؟؟؟
سلام فاطمه جون الان پیشت بودمااااااااا

ماشاءالله شما که از هر هنرت داره انگشت می ریزه نقاش، شاعر، خطاط و ....
حسودی برای چی؟ دختر عموی شماست حسودی نَ وَ کنید

گل بیتا پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 10:16 http://ARAK-IRAN.BLOGFA.COM

سلام عموووووووو
سلام دختر عموووو کوثر
وقتتون خوش

سلام بر شما و همه ی فک و فامیلی که دور هم جمعیم

کوثر پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 10:08

سلام عموجان
صبح تون بخیر
آخر هفته تون بخیر وشادی

سلام
نصفه شبه که الان
همه ی روزگار بر شما خوش

رویا پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 08:40 http://http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

سلام. خوبین؟ نمی خوام بیفتم به دام تعارف ولی صمیمیت ویژگی اصلی وبلاگ شماست.

سلام
ممنون از لطفی که به من و این وبلاگ دارید

ناهید پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 07:16

سلام

فاش میگویم واز گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

وقتی به وبلاگ شما سر می زنم بهانه های زیادی برای سفر کردن دارم .احساس میکنم که شما در این سفر راهنمای ما هستید و با دوستان عزیز هم همسفریم و این اتوبوس هم یه روز مقصدش دوران کودکیه ، یه روز به دوقلو ها سر می زنیم یه روز با شما میریم دفترچه عوض میکنیم و یه روز به زیارت اهل قبور میریم ...
خلاصه خیلی سفر میریم ، کنار من کوثر جون نشسته صندلی جلو باران بهاری و همطاف عزیز، صندلیهای کناری مریم و فریبا و گل بیتا جون و رویا

با اجازه تون صندلیهای پشت جناب شنگ و محمد مهدی و بزرگ و سایر آقایون
راهنمای ما می دونه که مسافرها خیلی دوست دارند با او سفر کنند .چون بهشون خیلی خوش میگذره

راستی سفر بعدی مون کجاست؟

سلام
ببخشید جواب به تاخیر افتاد
شما خیلی به من لطف دارید.
تعبیر زیبایی است از ارتباط وبلاگی دوستانی که دور هم جمع شده ایم سفر به گذشته و یا به افکار هم
امیدوارم وقت شما رو توی دقایقی که با من هستید تلف نکرده باشم و نکنم
راستش من از قبل برای نوشتن و یا به قول شما سفر، فکر و برنامه ریزی نمی کنم. باید پیش بیاد تا خودم هم بفهمم که کجا دارم میرم

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 05:53 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
بیسسسسسست
.
بر می گردم

سلام
مبارکههه اما رفتی و برنگشتی

دمادم پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 01:48 http://www.damadamm.blogsky.com

نادر شاید بدل همان اسکندر باشد برای ما که قهرمانش ساخته ایم و برای هندیان، او دشمنی است ویرانگر. و زیاد ازین دست داریم. یادم می اید جایی می خواندم که دولت ایران یا مردم ناراحت شده بودند که چرا در کتابهای تاریخ مغولستان از کشورگشایی های چنگیز تعریف شده. چنگیز ، برای ما همان دیوی است که لابد برای مغولها رستم است. امابا تمام این دو رویه بودن سکه شخصیتی هر فرد- چه تاریخی و غیر آن- بدی، باز هم تعریف مطلقی دارد همانطور که خوبی و حالا حداقل علم روانشناسی میتواند خباثت و مشکل چنین شخصیتهایی را نشان دهد.

سلام
به نقطه ای عالی و مهم اشاره کردید. به خصوص در مورد چنگیز خیلی جالب بود که مقیاس خوبی و بدی آدمها گاهی اینطور در مقابل هم تعریف میشه.
اما در موزذ اسکندر این دوگانگی نگاه بین دانشمندان و تاریخ نویسان ایرانی هم وجود داره و دو شصیت کاملا متضاد از اسکندر عرضه میشه!
من دیده ام که توی تاریخ خودمان هم علیرغم اینکه نسبت پادشاهی خونریز و دیکتاتوری سفاک به آغا محمدخان قاحار داده می شود اما او را چون مسبب اتحاد دوباره ی ایران شده ستایش هم می کنند. اما این که اتحاد به چه قیمتی تمام شد، برای من مسئله است و شاید واقعا ارزشش را داشته و من دارم انتزاعی به مسئله نگاه می کنم و به دور از واقعیت های موجود!
ممنون که کلید خوبی برای بررسی موضوع دادید

فریبا پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 00:30 http://faribae.blogfa.com/

جناب ستاریان
سلام و عرض ادب ..

راستش با خوندن جواب کامنتم؛ احساس کردم از من رنجیده خاطر شدین ..
و الآن هم تو این پست متوجه شدم که برخی نوشته هاتون تو جواب کامنت من هم بود ..

به هر حال با نوشته های دیگر دوستان کاملأ موافقم و نیاز به تکرار اونها به شکل دیگه نیست ..
و چنانچه با گفته ها یا کامنت هام باعث رنجش شدم؛ عذرخواهی میکنم ..

من به شخصه و دورادور با شناختی که از شما داشتم و دارم؛ برای شما و شخصیت شما احترام قائلم ..

امیدوارم ببخشایید ..
شب خوش .

سلام پس در این صورت من یک عذرخواهی رسمی به شما بدهکارم. درسته که در حین نوشتن جواب به شما فکر نوشتن مطلب به ذهنم رسید و از همان هم استفاده کردم اما به هیچ وجه مطلب را به خاطر رنجش ننوشتم که حقیقتا اصلا نرنجیدم. فقط به فکر افتادم که چطور میشه با دو نوشته عکس العملها اینقدر متفاوت بشه و خواستم از این یافته نتیجه ای بگیرم.
شاید اگر گفتگو شکل نوشتاری نداشت و می شد به لحن آدمها و تون صداهاشون هم توجه کرد اینطور که شما برداشت کردید برداشت نمی شد.
باز هم از شما عذر می خواهم و حق با شماست و باید بعد از نوشتن متن تکرارش رو از کامنت حذف می کردم که فراموش کردم

اعظم پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 00:28 http://pinkflower73.blogfa..com

سلام
با توجه به پستی که نوشتید هم شیطنتهای بچگیتون و هم قبلیش،هر کسی با توجه به نوع نوشتار شما کامنت میذاره.مثلن وقتی از مثله شدن مورچه و پرواز ملخ و...نوشتید نباید انتظار تمجید داشته باشید.ازطرفی هم وقتی صحبت از شجاعت و دلاوری باشه انتظار نقد نداشته باشید.هر کس با توجه به نوع مطلب نظرشو میذاره.
اما با داستان خاکستری دیدن موافقم.

سلام
بله حق باشماست و من از نتیجه ی نوشته ها انتظار برداشتی رو داشتم که محقق نشد. توی پست اول انتظار تعریف و تمجید نداشتم و توی بعدی هم انتظار محاکمه ی یک بچه رو اصلا نداشتم. اما اختلاف دریچه ی دید هست که دهه به دهه ارزشهایی رو ثبت می کنه و عادات و رسومی مثل همین بازی ها قبیح میشند که قبلا کاملا عادی بودند.
ممنون

مریم چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 20:29

حالا بریم سراغ نتیجه گیری تون !
با اینکه منم می دونم آدمها خاکستری اند ولی نمی تونم بعضیها رو خاکستری ببینم مثلا هیتلر برای من سیاهه ! حالا شاید جناب هیتلر هزار و یک حسن هم داشته باشه
حتما شما هم این متن رو خوندید ( همیشه از خوبی های آدمها در
زندگی برای خودت دیوار بساز و هر وقت در حقت بدی کردند فقط یک آجر از آن بردار بی انصافی است اگر دیوار را خراب کنی )
ظاهر این جمله خیلی قشنگه و منم این حرف رو قبول دارم ولی اعتراف می کنم که گاهی وقتها خلاف این توصیه عمل کردم ( شاید در مورد یکی دو نفر این اتفاق افتاد که نتونستم فقط همون دیوار رو بردارم و کل دیوار رو خراب کردم )
یک چیز دیگه هم بگم و برم به کارام برسم
نوشتید آدمها یک کتابند و باید هر آدم رو کامل بخونیم
آقای ستاریان گاهی وقتها ما کسانی رو می بینیم که هیچ جوری نمی شه خوندشون ! من دانش آموزانی داشتم که به نظر خیلی بد می آمدند (شاید هم خودشون دوست داشتند دیگران اونا رو سیاه ببینند ) در حالی که باطنشون به پاکی و سپیدی برف بود
آدم شناسی خیلی سخته ، سخت تر از اونی که فکرشو می کنیم

راستش من خودم هم نمی تونم. کلا تربیت و نوع نگاه ما شاید درست نیست و شاید ابزار شناخت ما نسبت به آدمها باید اصلاح بشه.
ما هر چقدر هم تلاش کنیم فقط می تونیم ظاهر آدمها رو بشناسیم و از آنچه در ضمیرشون می گذره بی خبر می مونیم و برای همین هم مردم از دروغ ها گول می خورند و گاهی نسبت به حقیقت شکاک می شند و نمی پذیرند!
برای همین گفتم که قضاوت را فقط باید به خدا سپرد. البته کسانی مثل هیتلر قاعدتا نقطه ی آخر این طیف خاکستری هستند و در این نباید شک کنیم. اما از دیسیپلین او و از خصوصیات خوبی که داشته هم می شه گفت و باید گفت.

مریم چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 20:17

سلام
من کاملا با پیچیده گویی مخالفم امیدوارم این ساده نویسی ادامه داشته باشه
خوشبختانه من نه تو پست پروتز شما رو باد کردم و نه تو پست مورچه بادتونو خالی کردم
اما دوستانی که تو پست پروتز از شما تعریف کردند تعریفهاشون به حق و به جا بوده...و کسانی که تو پست قبلی بادتون رو خالی کردند همه شون شوخی کردند و سر به سر شما گذاشتند ، یک دلیلش نحوه ی نگارش پست تون بود مثلا زمانی که خوندم از مورچه ها برای بخیه زدن زخمهاتون استفاده می کردید کلی خندیدم
اونجایی که مرحوم پدرتون می خواستند کاج رو تو دهنتون بکنند با صدای بلند زدم زیر خنده و مجبور شدم برای جمعیت اخوان خونه توضیح بدم چرا دارم می خندم
اون زمان که من بچه بودم یادمه که تمام پسرهای همسن و سال شما همین شیطنتها رو داشتند ! جوونها چنین چیزایی ندیدند واسه همین وقتی می شنوند که ما بال مگسهای بخت برگشته رو می کندیم و بهشون می گفتیم از اینجا به بعد پیاده برید تعجب می کنند !
والله برادر و پسرهای خواهر من خیلی شرتر از شما بودند ( با اینکه از شما کوچیکترند)

سلام
من توی هر دو پست فکر می کردم با چند خط نوشته می تونم همان چیزی که مد نظرم هست رو از خودم به دوستانم منتقل کنم. خب فهمیدم که اشتباه می کردم.
گله ای ندارم و برخورد شما و دوستانم توی هر دو پست باید همانی باشد که بود. به نظرم تفاوت دیدگاهها برگرده به همان تفاوت دوره ها. مثل همان مثلی که زدم درباره ی کندن گل توی دوره ی ما و نکندنش توی الان!

عکس العمل شما نسبت به دو صحنه ای که گفتید جالب بود.

گل بیتا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 20:11 http://arak-iran.blogfa.com

خب پس من یه جورایی از دست پونه راحتتون کردم جناب ماااااار
منو باش که چقدر ذوق کردم برای۱۳
خب پس مال بد بیخ ریش صاحبش

اما جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود!

گل بیتا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 19:55 http://arak-iran.blogfa.com

اینم بگم من سیزده
میگن به نام شماست این عدد.حالا دیگه نیست
راستی فلسفه ی این چیه؟

ماجرای سیزده ابن هستش که دوستان دست به یکی می کردند یا ناخودآگاه پیش می امد نمی دانم! اما من مدتی هر روز هر جا کامنت می گذاشتم بالاخره یکی اش سیزده می شد و ماجرای 12+ 1 و این حرفها دیگه
خلاصه اینقدر از این موضوع گله و شکایت کردم که بر دهن ها افتاد و معروف به آقای سیزده شدم و اینجوری سیزده به اسمم ثبت شد! می بینید که چه شانسی دارم من! مار از پونه بدش میاد در لونه اش سبز میشه یعنی همین حالا پس دونستی که سیزده مفام نیست و نباید که به دست آورد

گل بیتا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 19:53 http://arak-iran.blogfa.com

وقت به نیکی
ممنون ازتون عممووو شما که خود استاد مسلم فن بیان و قلم واحساسید برای من باعث افتخاره که از نوشته ی ناقابلم تعریف کردید .کتابی ننوشتید که ما ندونیم؟

شب شما به خیر
حقیقتا که شعرتون قشنگ بود و تعارف نکردم اصلا
اوه اوه! نه بابا کتابم کجا بوذ من بیسواد و بی ذوق!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد