کلاف سردر گمی به اسم زندگی!

بسم الله الرحمن الرحیم

حتما از بودا چیزهایی خوانده اید و از نیروانا مطالبی شنیده اید. او اعتقاد داشت که انسان در چرخه ی زندگی گرفتار آمده است و فقط با رسیدن به نیروانا می تواند از این چرخه خارج شود والا پس از مرگ دوباره درقالبی نو و بسته به اینکه روزگار و عمرش را چطور طی کرده است در شکل جانوری به چرخه ی دنیا باز می گردد و یا به شکل انسانی دیگر برگشته و دوباره از نو زندگی خواهد کرد و تا به نیروانا نرسیده این چرخه تا به ابد ادامه خواهد داشت.  

 

او رنج بسیاری برد تا راه شکستن این چرخه و خارج شدن از آن را پیدا کند، تا بلکه بتواند از آن رها شود. طبق اعتقاد بودائیان کسی جز بودا به نیروانا نخواهد رسید اما وظیفه ی بودائیان تلاش برای رسیدن به نیرواناست.  

البته این اعتقاد عجیبی است و این سوال پیش میآید که اگر نمی توان رسید پس چرا باید تلاش کرد؟  

 

خب ما که اعتقادی به تناسخ نداریم اما آیا وقتی به دنیا نگاه می کنیم این چرخه را نمی بینم؟ حالا گرچه به شکل دیگری! من داشتم فکر میکردم که سالها و قرنها بلکه هزاران هزار سال است که انسان ها به دنیا آمده و از دنیا رفته اند و زندگی انسان هنوز هم، همچنان جریان دارد و بعضی از ما انسانها بی آنکه بدانیم زندگی چیست و چگونه باید زندگی می کردیم، مهلتمان تمام شده و جای خود را به دیگرانی داده ایم و می دهیم که بعد از ما آمده و یا خواهند آمد و این تلاش فردی و جمعی نسل ما آدمها تا دم آخر زندگی ادامه داشته و هنوز هم دارد!  

 

اصلا اگر دقت کنیم در دوره به دوره ی زندگی خود ما، رگه هایی از سرتاسر عمر بشر را می توان دید.  

ما در طول عمر خود شادی  و غم، حیرت و حسرت را و شوق و اشتیاق و سرخوشی را با فقر یا فلاکت و نیاز را به طور توامان ، بیماری را با سلامت، تولد را در کنار مرگ تجربه می کنیم با دعوا و آشتی، جنگ می کنیم و به صلح می رسیم. گاه با آرزوی مرگ کسی، ذهنی می کشیمش و ای بسا با ظلم و بدی که می کنیم آرزوی مرگ ما را بکنند، به طور ذهنی کشته شویم. اصلا جنگ را به طور واقعی مگر نمی بینیم؟ می میرند و می میریم. می کشیم و کشته می شویم.  

 

بسیاری از تجاربی که پیشینیان ما در کلیت یک نسل، کسب و تجربه کرده اند را به تنهایی به محک آزمون شخصی میبریم. می خندیم و شادی می کنیم و برای مهیا کردن امکان شادی خود، رنج می کشیم، خسته می شویم و عاقبت به فکر فرو می رویم و از فکر وارد خلسه میشویم و گیج و مات و مبهوت به دنبال روزنه می گردیم که همه ی اینها یعنی چه؟ و ...  

 

شاید به همین خاطر است شناخت رمز هستی یه شناخت ما از خود ما گره زده شده است!

کاش می شد همچون فیلم افسانه آه، آهی کشید و آه برآمده را به خدمت گرفت و دانست که هیچ کس نیست که بتوان آرزوی زندگی اش را داشت! کاش می شد نوبت عاشقی را تجربه کرد تا به آنچه که داریم قانع می شدیم. کاش می شد هر کسی  خودش مرد خانواده ی نیکلاس گیج را تجربه می کرد. کاش همگی اصلا از کی پکس بودیم و همه چیز زمین را از نو کشف می کردیم. اصلا کاش از این سیکل معیوب زندگی می شد فرار کرد نه به زندگی دیگری. بلکه به زندگی حقیقی.  

کاش زندگی را با شوق و واقعا آنطور که باید می شد زندگی کرد، بی آنکه حسرتی در میان باشد و بی آنکه کسی خسته و درمانده شود! کاش معنی خوشبختی را می دانستیم! اصلا این شدنی است؟!  

خستگان را چو طلب باشد و همت نبود  

گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

از وقتی این دعاهای بچه ها را خوانده ام و این انشاء ها را از آنها دیده ام نه زبانم به دعا باز می شود و نه دلم به آرزویی رغبتی نشان می دهد. کاش خدای ما، همان خدای دوران کودکی مان می ماند و در همین نزدیکی ها. و اصلا شاید مانده است و هر دعایی بکنیم به مثابه دعاها و آرزوهای دوران کودکی، برایش کودکانه جلوه کند. درست است که خدا گفته است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. اما من چه بخواهم؟ و چگونه او را بخوانم؟ وقتی از رگ گردن به من نزدیکتر است و به کنه دل و سّر درون من آگاه تر و به همه ی عاقبت امورم آشناتر، پس خود او می داند که چه به صلاحم هست و چه چیز به ضررم. پس هر چه داد و نداد را شکر و به هر چه خواست و نخواست هم شکر و به هر راهی که برد و نبرد هم صابر. اما واقعا این خواست من خواست خداست و یا دوباره این خواست هم خواستی کودکانه است؟! 

گفته بودم باید شنا کنم اما دارم غرق میشوم! این شاخه به شاخه شدنها، و غیر مترقبه بودنم، جابجا شدنم در رودخانه ی پر پیچ و خم زندگی است. رشته ی زندگی ام در این سوالها پیچ در پیچ شده و سررشته از دستم خارج و آن را بکلی گم کرده ام. شما دعا کنید اگر هنوز می توانید که دعا کنید. هرچند زندگی تجربه ای شخصی است اما شما بگویید زندگی یعنی چه؟

نظرات 26 + ارسال نظر
لبخند خدا و بندگی من سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 22:43 http://hejababharpnu.blogfa.com

سلام
بله درست تشخیص دادین
حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست، خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما، خوش آنروزیی که دریابیم جادوی حضور یکدیگر را...

سلام
این دوست بالایی من هم همیشه این را به من گفته است. چقدر حرف زدن شما شبیه این دوستم بود

علایی سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 19:39


برای پرواز به آسمانها،

منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.

بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان

سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است،

سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید.

در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندانهای اسارت .

(دکتر علی شریعتی)


سلام
ممنون از این نقل قول زیبا.
یک کتابچه ای دارم که جملات کوتاهی از دکتر شریعتی را نقل کرده گاهی گمان می کنم ذهن او تا به کجا می توانسته طیران داشته باشه؟!

ناهید سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 19:07

سلام آقای ستاریان

من چگونه به شما از رموز سفر بگم در حالی که خودتون بهتر از من
می دانید .
شما روز سیزده بدر سفری به درون داشتید ... پس تو غار تنهایی چیکار می کردید؟؟؟
برای چی توی اون دشت بزرگ تنهایی ، درون سیه چادر اطراق کرده بودید؟
خب سفر یعنی همین دیگه ...

سلام ناهید خانم
آهان پس من هم اهل سفرم
می خواستم برامون بیشتر حرف بزنید و انگار شما هم اهل کتمان و حرف نزدن هستید

نورالهی دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 10:02 http://denkenserfahrung.blogfa.com

برادر ارجمند
سلام علیکم
آقا یعنی ما در نظر شما اینقدر ... که مترجم فلان و بهمان ما باشیم!!!!!!! باز میگفتید محمد نورالهی مترجم هری پاتر من ام یک چیزی!!!!!!!

راستش آن شعر مضمون بخش نخستش به: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت الخ نزدیک است اما به نظر بنده وقتتان را سر این جور مسائل نگذارید.
خداوند به همۀ ما عمر با عزت و مفید و خردمندانه عطا کناد بمنه و کرمه

بله یاهو فرموده اند ایران امن نیست. راست هم فرموده اند چون هر کشوری دشمنانی چون شیاطین بزرگ آمریکا و صهیونیسم داشته باشد که نوچه هایشان خونخواران بین الملل و جنایتکاران جنگی ای چون آلمان و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا اند باید هم ناامن باشد.

سلام بر آقای نورالهی عزیز
من به تشابه اسمی نگاه کردم و نه به علایق شما
آمین
خب البته نظر شما هم نظری است

کوثر دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 08:06

سلام
صبحتون بخیر
همطاف جون ناهید بانو خودش میدونه باید بیست وبده بمن

سلام و عصر بخیر

همطاف یلنیز دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 07:44 http://fazeinali.blogfa.com/

.
می بینم بیست پریــد که
اووووووی کوثر بانو کجایییییییییی؟چرا نیایی!
سلام

سلام
بله دیگه پرید و رفت

ناهید دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 02:41

سلام آقای ستاریان عزیز
بله شما درست می فرمایید :
رضایت از زندگی از درون ما می جوشد ... چه عالی !!!
پس اگه نجوشید بهتره یه سفری هم داشته باشیم به درونمون و ببینیم چرا احساس رضایت نمی کنیم ؟ مطمئنم پاسخش را پیدا خواهیم کرد .

با قسمتی از نوشته های مریم جون هم موافقم به قول حافظ که میگه:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد



سلام ناهید خانوم
اما تا از رموز این سفرها نگفتید، نمیشه و من نمی فهمم که چطوری باید سفری به درونم بکنم.
مطمئنا کلام حافظ کلام متقن و درستی است. اما حرف اینجاست جام می و خون دل را از کجا بفهمیم که هر کدامش را به کی ذاده اند؟ و خودش در این میان نقشی ندارد؟

همطاف یلنیز یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 22:28 http://fazeinali.blogfa.com/

.
برای آنچه که دوستش داری
از جان باید بگذری ؛
بعد
می ماند زندگی
و آنچه که دوستش داشتی . . .
"شمس لنگرودی"
.
یُـخده کمال گرایانه است می دونم منتهی این زندگی، معنا میده برای من

اگر از پیچیدگی درش بیارید و ساده اش کنید میشه عشق!
زندگی بدون عشق اصلا معنا نداره. حب رشته ی اتصال همه ی عالم و قوام بخش همه ی هستی است

همطاف یلنیز یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 22:11 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
زندگی جناب ستاریان یعنی عوض کردن شغل
شایدم مرخصی از شغل
زیست در یک مزرعه با یه گله گوسفند قِل قِلی
شایدم گلخانه یی یا باغچه یی برای پرورش گل و گیاه
.
.
امّا زندگی برای من
.

سلام
زندگی من یعنی ؟!!!!
حیرت و حسرت

مریم یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 21:27

آقای ستاریان این کامنت رو هم آقا سهیل دو سال پیش برای دوست عزیزی نوشت . من چون می دونم دوستان ممکنه وبلاگهاشون رو حذف کنند بعضی کامنتها رو که دوست دارم برای خودم سیو می کنم الان گشتم و این کامنت رو پیدا کردم :

یک جا یک مطلبی خواندم که خلاصه و همچنین قسمتی از نظر خودم را مخلوط با هم بیان میکنم:
اونجا نوشته بود که اشیاء به خاطر حرکتهایی که دارند از خودشان صداهایی ایجاد میکنند . حال شدت و ضعف این صداها بسیار متفاوت هست ولی اشیاء و اجسامی که حرکت دورانی دارند صدایی هارمونیک تر و بسیار منظم تر دارند . اونجا از حرکت الکترون به دور هسته تا حرکت کرات و اجسام و کهکشانها به دور یک مدار مدور صحبت کرده بود و گفته که "تمام هستی در حال گردشی منظم و متناوب است پس دارای یک موسیقی منظم و هارمونیک می باشد .موسیقی زیبا و گوشنوازی که موسیقی هستی نامیده می شود." بعد آمده بود از این موسیقی با یک دید دیگه نگاه کرده بود اینگونه:
"این نوازنده به خوبی می داند اگر یک نُت از میان برداشته شود یا اگر نُتی جابه جا به کار رود،ملودی به کلی به هم می ریزد.
در موسیقی هستی ، هر کدام از ما مخلوقات نقش یک نُت را بازی می کنیم که اگر نباشیم هارمونی موسیقی به هم می ریزد و از طرفی همه ما جای مشخصی داریم که از قبل تعیین شده یعنی درست از روزی که نُت های موسیقی هستی به دست خالق هستی نوشته شد ، جای هر کدام از ما نیز مشخص گردید.
این که من کِی به صحنه نمایش هستی وارد شوم و چه مدت زمانی به ایفای نقش بپردازم و کِی از صحنه خارج شوم همه از روز ازل پیش بینی و برنامه ریزی شده است.
هستی و نیستی مخلوقات نه اتفاق است و نه تصادف و نه شانس و نه اقبال بلکه یک سناریوی از پیش نوشته شده است که قضای الهی اش نامیده اند."
و این درست اون چیزی است که من الان خیلی بهش اعتقاد پیدا کرده ام . ما همگی آمده ایم تا نتی از این موسیقی هستی باشیم . همگی هر کجا که هستیم وهر ارتباطی که با دیگران داریم در جهت بهتر شدن این موسیقی داریم حرکت میکنیم . بعضی وقتها در سمفونی یک نفری قرار میگیریم و بهترین نت آهنگش می شویم و بعضی وقتها حتی در سمفونی یک نفر دیگر قرار میگیریم و بدترین نت زندگی اش می شویم . اما یک چیز دیگه که من خیلی بهش فکر کردم اینه که بعضی وقتها در زندگی یکی نیستیم و نت سکوت می شویم . به نظر من سکوت هم یک نت در موسیقی هست . دقت کرده اید مثلا یک آهنگ خیلی باشکوهی را گوش میدهیم بعد در یک لحظه خاص (کوتاهتر از یک صدم ثانیه)ناگهان سکوت برقرار میشه و اتفاقا همان سکوت چقدر ان آهنگ را زیبا می کند و ایجاد هیجان و شکوه میکند. بعضی وقتها حتی ما شاید نت سکوت یک سمفونی می شویم . و همه این بودنها و نبودنهایمان فقط و فقط همانی است که بالا گفته شد و باز تکرارش میکنم :‌"هستی و نیستی مخلوقات نه اتفاق است و نه تصادف و نه شانس و نه اقبال بلکه یک سناریوی از پیش نوشته شده است که قضای الهی اش نامیده اند."

سلام
چند بار این کامنت شما را خواندم. خیلی ممنون. یاد کتابی افتادم از ترین خوان ذوان به اسم آهنگ پنهان. کتابی هست درباره ی اختر فیزیک و نویسنده اش که یک دانشمند اختر فیزیک ویتنامی است، روابط اجزای هستی را به یک سمفونی بزرگ تشبیه کرده بود که همگی با هم دارند آهنگ بسیار بسیار هماهنگی را می نوازند و البته این روابط را به طور علمی در کتابش تبیین کرده بود. بسیار خواندنی است

مریم یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 21:10

سلام
این پست آقای قطبی رو خوندید ؟
http://sedigh-ghotbi.blogfa.com/post/535

من قسمتی از گفته های آقای ملکیان رو نقل می کنم :
مهم ترین چیزی که به ما آرامش میده اینه که مشتغل به کاری باشیم که برای اون کار ساخته شدیم. حالا اگر به خدا قائل باشیم باید بگیم که خدا ما را برای اون کار ساخته و اگر معتقد نیستیم تعبیر می‌کنیم به خودِ هستی یا جانِ جهان، هرچه تعبیر کنیم بالاخره به گفته‌ی انگلیسی‌ها یک «calling»، یک ماموریت، یک رسالت، برای هر کسی نهاده اند و این ماموریت و رسالت اگر انجام بگیره، مهم ترین عامل ایجاد آرامش در شخص است ولو شخص برای انجام این ماموریت و رسالت، از خیلی از امتیازات و مزایای بیرونی محروم بشه مثل: ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، امنیت، علم قیل و قالی و مکتبی و آکادمیک، حتی اگر از اینها محروم بشه ولی رفته باشه سراغ اون چیزی که ایشون رو برای اون چیز ساخته اند، آرامش و رضایت درونی و شادی رو تجربه می‌کنه که من با توجه گفتم: «آرامش، رضایت درون و شادی» رو تجربه می‌کنه، ولو کسی از فیزیک و بیرون زندگی او فیلمبرداری کنه می‌بینه اصلا نه ثروتی داره نه قدرتی، نه جاه و مقامی داره نه حیثیت اجتماعی، نه شهرتی و امثال ذلک. بنابراین مهم ترین مسئله اینه که ما calling خودمون رو کشف کنیم، مأموریت و رسالت خودمون رو کشف کنیم و اون اینه که بدونیم مِهرِ چه چیزی در دل ماست، ما رو برای چه کاری ساخته‌اند، هرچیزی که مهر اون چیز در دل شماست، شما رو برای اون کار ساخته‌اند.

هر کسی را بهر کاری ساختند * مهر آن را در دلش انداختند

سلام
نه نخوانده بودم. اما عجب چیزی گفته ایشون.
زندگی باید مثمر باشد و هر چه ثمره بیشتر رضایت هم بیشتر خواهد بود. راستش به همین نتیجه رسیده بودم و باید کارم را عوض کنم ان شاءالله و فکر می کنم اینطوری به آرامش برسم.
پیش پای شما تفالی به حافظ زدم این ابیات آمد:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

ناهید یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 18:53

سلام آقای ستاریان غیر مترقبه
فکر کنم آخر شما هم با من هم عقیده باشید که: زندگی در لحظه ها تحقق پیدا می کند و بس.
زندگی مثل دو امدادی می مونه که ما اونو از گذشته تحویل میگیریم تا به آینده تحویل بدیم . اما در این راستا خداوند به ما اختیار داده که مسیر رو خودمون انتخاب کنیم ، این دیگه مشکل ماست که گاهی با انتخاب نادرست مسیر ، به مشکلات و سختیهایی هم می افتیم .بعضی از ما به زور سعی میکنیم که به آرزوهامون برسیم و هر چقدر در این راه تقلا میکنیم بیشتر از مسیر اصلی دور می شویم حرف در این مورد بسیار است ...
باید در زندگی جاری بود و شاکر ، صبور بود و ساکت ..
اگه آروم باشی ،یهویی میبینی در مسیر به لحظه هایی میرسی که عین کودکان ذوق میکنی بدون هیچ دلیلی یا فکری ...
می تونی مثل شازده کوچولو باشی که از سیاره ای اومدی و هیچ چیزی از زمینی ها نمی دونی و وقتی هم می دونی ، بنظرت خیلی مسخره میاد و دلت می خواد به سیاره ات برگردی چون گل سرخ در آنجا منتظرته
بله آقای ستاریان منم مثل شازده کوچولو سفر میکنم یه روزی توی سبزه ها میگردم و یه روزی داخل پروتزها ، یه روزی هم با سنگی که از کنار رودخونه ای بدستم رسیده ساعتها حرف میزنم ...

اون به من میگه که چه راههایی طی کرده تا اینقدر صیقل یافته و شفاف شده و من به حال همون سنگ غبطه می خورم که ایکاش من هم ...

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم

هیجان ها را پرواز بدهیم ....

سلام و لحظه هایی که بسیار هم هست و از آن ناخوشنودیم چطور؟ این هم زندگی است؟ توی مثال دوی امدادی، اگر فکر کردیم که دیر بما رسیده و با ناراحت این باشیم که دیر به نفر بعدی رسانده ایم، چی؟
رضایت از زندگی از درون ما می جوشد و از درون اگر این رضایت نجوشید چی؟

بزرک یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 18:20

درود
درست است که رسیدن به نیرواما از دید ما بسیار سخت است اما شرط می بندم رسیدن به بهشت ما از دید آنان غیر ممکن است.آنقدر که باید و نباید داریم.چندی پیش جایی بودم یک سریلانکایی آنجا بود.عذا تعارف کردند نخوردم گفت حرام؟ سر تکان دادم.به مشروب اشاره کرد و گفت حرام؟ وبعد به تلوزیون که چند زن می رقصیدند وباز گفت حرام؟ و عاقبت با عصبانیت پرسید پس چی حلال است؟. برای ما که در ایران بزرگ شده ایم پذیرش خیلی چیزها راحت است اما برای کسانی که در جامعه آزاد رشد کرده اند پذیرش هرچیزی آسان نیست.شما از چرخه تکرار در زندگی گفتی و من از دور باطلی که بسیار از انسان ها ناخواسته در آن هستند.مثل بومیان آفریقا در رنج وسختی زاده می شود رشد می کنند و می میرند و دوباره...به قول شما:کاش زندگی را با شوق و واقعا آنطور که باید می شد زندگی کرد، بی آنکه حسرتی در میان باشد و بی آنکه کسی خسته و درمانده شود! کاش معنی خوشبختی را می دانستیم! اصلا این شدنی است؟!

سلام
خدای همه ی عالمیان یکی است و برای هرکدامشان یک راه، راه وجدان قرار داده. به نظرم هر کس از روی وجدانش زندگی کند چه در جنگل آمازون باشد و چه در میان بومیان استرالیا و یا لندن و واشنگتن موفق زندگی کرده است

کوثر یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 12:26

واینا جا موند

کوثر یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 12:25

اگه بخواهیم دائم به این سوال وجوابها فکر کنیم شاید از اصل زندگی غافل بشیم چرا که این سوالها بخشی از زندگی اند نه همه ی آن
وقتی در حال زندگی کنیم و رویدادها ووقایع رو حس میکنیم تفکر به گذشته یعنی عبرت آموزی ونگاه به آینده آرمانگرایی وخیال پردازی!!!
در نهایت ترکیب این سه نوع زندگی رو تشکیل میده وبهره جستن از سوالهایی که گاه ذهنمون ودرگیر میکنه مارو در شناخت بهتر زندگی ودر اصل ادامه ی راه شناخت خدا وخودکمک میکنه
نه اینکه به سوالهایی که شما مطرح کردین فکر نکنم نه؟؟زندگی در اصل وجودیش با همین سوالها شروع شده وخدای باریتعالی بصورت بالقوه ذهن پرسشگری رو برای انسانها طرح ریزی کرده ولی گاهی که از همه چیز راضیم از زندگی هم راضی وخشنودم وگاه که ناملایمتی پیش میاد خواسه یا ناخواسته ذهنم پر میشه از سوال از چرایی واز چگونگی!
فکر میکنم فقط باید فکر کنم زندگی یعنی همین زنده بودن
یعنی بیدار شدن وزنده شدن
یعنی خندیدن وخدایی بودن
یعنی گریستن ودل سنگ نبودن
یعنی دستگیری...سکوت...آرامش...سخاوت... مهربانی...ودوست داشتن
این چیزا رو هر روز مرور میکنم بنام زندگی میشناسم
صفاتی از هر کدوم کاملترینش در ذات حق هست ویه کم از تموم بیکرانگیش ونصیب هر بنده ایش کرده
زندگی برای من همینه ساده ی ساده ی ساده

ممنون از شما. هر کدوم از ما به یک معنایی از زندگی رسیدیم و لابد عاقبت از ما درباره ی همین معنایی که میدانیم می پرسند

کوثر یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 12:05

سلام عموجان
یکی دیگه هم اومد رویا جان
خب چون خارج از موعد بوده مدالهارو باختم
بخونم وبیام

سلام
خوش اومدید
بفرمایید توی زندگی

باران یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 11:48

سکوت رو نمیشه نوشت!

ولی

فریادش رو میشه شنید!

باران یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 10:59

سلام جناب ستاریان

زندگی یعنی زمانی که به دنبال پاسخ به همین سوالها صرف میکنیم سخت نگیرید چون هنوز به پاسخ نرسیدیم مهلت تمومه خیلی زود میگذره خیلی

امسال رو میخوام اگه بتونم درحال ! زندگی کنم وگشت وگذار توی پذیرایی و ایوان و ... فاکتور بگیرم!

لحظه هاتون شاد وقرین امید وآرامش

سلام و وقت شما بخیر
پس به نظر شما خود فکر کردن به معنی زندگی و وقتی که صرف فهم زندگی می کنیم یعنی زندگی

دریافت خوبی از زندگیه
توی حال زندگی کردن خیلی خوبه البته اگر که بشه
من که توی گذشته و حال و آینده مدام دارم میرم و بر می گردم!

آمین. خدا به دعای شما نگاه کرده و برای هممون به اجابت برسونه

رویا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 10:58 http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

خوب دیگه .. کار نیکو کردن از پر کردن است ... بس که دست به تایپیم !

بله اداره وبلاگ شما و سر زدن به این همه دوستی که شما دارید باید هم چنین باشد

رویا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 10:52 http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

آقای ستاریان توی کامنتم الف اسمتون رو ننوشتم .خیلی شرمنده ام قربان.

طوری نیست و اشتباه تایپی همیشه پیش میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد