ترجمه ای نامربوط از مقصود نویسنده!

بسم الله الرحمن الرحیم  

 

از دکتر محمود هومن قبلا در ضمن معرفی تاریخ فلسفه کتاب دوم از دفتر دوم ،مطلبی نقل کردم. در جلد اول کتابش مطالبی در مورد ترجمه هست. درباره ی دلیل سختی فهم متون فلسفی ترجمه شده به فارسی که مسئله ی مبتلابه ترجمه ی ماست و از دلیل عدم توفیق کار ترجمه و لزوم واژه سازی و ...مطلبی گفته است .پس عینا قسمتی را نقل می کنم:  

 تاریخ‌ فلسفه‌ (کتاب‌ اول‌: از آغاز تا نخستین‌ آکادمی‌)

* نوشته‌: دکتر محمود هومن‌
* چاپ‌: چهارم‌ شهریور 1382
  

.... 

....

در زبان‌ یونانی‌ و فارسی‌، مانند همه‌ی‌ زبانهای‌ هند و اروپایی‌، بعضی‌ از فعل‌ها به‌ صورت‌ مصدر و یا اسم‌ مصدر، برای‌ بیان‌ بعضی‌ مفهوم‌ها به‌ کار می‌روند: مثلاً «بودن‌»، «شدن‌»، «دیدن‌»، «دانستن‌»، و مانند این‌ها. اهل‌ اصطلاح‌، این‌ واژه‌ها را به‌ «وجود»، «کون‌»، «رؤیت‌»، «علم‌» و مانند این‌ها ترجمه‌ می‌کنند؛ ولی‌ از آن‌ جا که‌ این‌ واژه‌ها در فلسفه‌ی‌ باستانی‌ هند و یونان‌، با دقت‌ شگفت‌ انگیزی‌ بکار رفته‌اند و از هر یک‌ از آنها چندین‌ مفهوم‌ ساخته‌ شده‌ است‌، این‌ است‌ که‌ ترجمه‌ آنها به‌ «اصطلاحات‌ مأنوس‌» خیانتی‌ است‌ به‌ اندیشه‌ی‌ پیشینیان‌؛ و به‌ همین‌ دلیل‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ فعل‌ها به‌ اصطلاحات‌ مشهور ترجمه‌ نشده‌، بلکه‌ فارسی‌ آنها به‌ کار رفته‌ است‌. چنانکه‌ اگر می‌خواستیم‌، در ترجمه‌ی‌ گفتارهای‌ کتاب‌ سوفیست‌ افلاطون‌ که‌ در آن‌ درباره‌ی‌ مفهوم‌ «بودن‌» گفتگو شده‌ است‌ واژه‌ی‌ وجود را به‌ کار ببریم‌، فهماندن‌ مقصود افلاطون‌ نا ممکن‌ می‌شد: در این‌ کتاب‌ گفته‌ شده‌ که‌، از بعضی‌ نظر، «بودن‌، نیست‌ و نبودن‌، هست‌»، مثلاً «بودن‌، شدن‌ نیست‌» و یا «بودن‌ دگر است‌ و نبودن‌ دگر». حال‌ اگر بخواهیم‌ این‌ سخنان‌ را با اصطلاحات‌ وجود، کون‌ و عدم‌، ترجمه‌ کنیم‌، به‌ طوری‌ که‌ فارسی‌ زبانان‌ آنها را بفهمند، از آنجا که‌ واژه‌ی‌ وجود هم‌ به‌ معنای‌ بودن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ هستی‌ است‌، و همچنین‌ واژه‌ی‌ کون‌ هم‌ به‌ معنای‌ شدن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ وجود است‌، و عدم‌ هم‌ به‌ معنای‌ نبودن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ نیستی‌ است‌ و از آنجا که‌ همه‌ی‌ این‌ مفاهیم‌ با یکدیگر متفاوت‌اند پس‌، چنان‌ که‌ گفته‌ شد، فهماندن‌ مقصود افلاطون‌ نا ممکن‌ خواهد بود، مگر این‌ که‌ برای‌ هر یک‌ از این‌ سخنان‌ چند صفحه‌ توضیحات‌ بنویسیم‌. از ترجمه‌ی‌ دو مفهوم‌ اصلی‌ فلسفه‌ی‌ افلاطون‌، یعنی‌ جهان‌ دیده‌ شدنی‌ و جهان‌ معنوی‌، به‌ جهان‌ محسوس‌ و جهان‌ معقول‌ نیز به‌ همین‌ دلیل‌ خودداری‌ شد زیرا این‌ دو اصطلاح‌ از نظر لفظ‌ و معنا با دو مفهوم‌ افلاطونی‌ تفاوت‌ دارند. 
...   

ترجمه راهی به شناخت اندیشه ها 

زمانی‌ که‌ چیز تازه‌ای‌ از یک‌ ملت‌ به‌ ملت‌ دیگر می‌رسد و لازم‌ می‌شود که‌ واژه‌ی‌ تازه‌ای‌ برای‌ این‌ چیز ساخته‌ شود، تفاوت‌ زبانها آشکار می‌شود. یکی‌ از ساده‌ترین‌ نمونه‌هایی‌ که‌ می‌توان‌ برای‌ این‌ چگونگی‌ آورد، نامگذاری‌ اسباب‌های‌ صنعتی‌ است‌ که‌ اروپایی‌ها از قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد اختراع‌ کرده‌ و کم‌ کم‌ به‌ همه‌ کشورها فرستاده‌اند. برای‌ نمونه‌ هنگامی‌ که‌ در پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ «دوچرخه‌» ساخته‌ شد و کم‌کم‌ به‌ همه‌ی‌ کشورها رفت‌، عرب‌ زبانها آن‌ را «الدراجه‌» نامیدند و فارسی‌ زبانها «دوچرخه‌». 

عرب‌ زبان‌ با شنیدن‌ این‌ اصطلاح‌ تازه‌، اگر این‌ اسباب‌ را به‌ او نشان‌ دهند، به‌ قیاس‌ واژه‌ درج‌، که‌ یکی‌ از معناهای‌ گوناگون‌ آن‌، «راه‌رفتن‌» و معنای‌ دیگر آن‌ بالا رفتن‌ از نردبان‌ است‌، می‌پذیرد که‌ این‌ اسباب‌ را می‌توان‌ دراجه‌ نامید؛ و اگر آن‌ را به‌ او نشان‌ ندهند، آن‌ را چیزی‌ همانند به‌ «نردبان‌ راه‌ رونده‌» تصور می‌کند. فارسی‌ زبان‌، با شنیدن‌ واژه‌ دوچرخه‌، اگر آن‌ را به‌ او نشان‌ دهند، می‌گوید خوب‌ نامی‌به‌ آن‌ داده‌اند؛ و اگر نشان‌ ندهند؛ آن‌ را اسبابی‌ تصور می‌کند که‌ دوچرخ‌ دارد. 

تا این‌ جا جای‌ هیچ‌گونه‌ گفتگو نیست‌؛ و هیچ‌ کس‌ نمی‌تواند بگوید که‌ واژه‌ی‌ «دوچرخه‌»، برای‌ همه‌ مردم‌، بهتر از «الدراجه‌» است‌. اما اگر فارسی‌ زبان‌ را وادار کنند که‌ واژه‌ «الدراجه‌» را به‌ کار ببرد و آن‌ را بنویسد و بفهمد؛ و یا عرب‌ زبان‌ را وا دارند که‌ واژه‌ «دوچرخه‌» را به‌ کار ببرد، آن‌ گاه‌ است‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر دوی‌ آنان‌ را گرفتار کرده‌اند: فارسی‌ زبان‌ نمی‌تواند، بداند که‌ دراجه‌ مؤنث‌ یا مذکر است‌ و صفت‌ آن‌ چگونه‌ باید ساخته‌ شود و جمع‌ آن‌ چیست‌؛ و عرب‌ زبان‌ نمی‌داند که‌ «دوچرخه‌» به‌ دوچرخه‌ها و یا دو چرخگان‌ جمع‌ بسته‌ می‌شود و اینان‌ هر دو باید این‌ واژه‌ و همه‌ حالتها و صورت‌های‌ آن‌ را بیاموزند. 

واژه‌ «دوچرخه‌» یکی‌ از آسان‌ترین‌ واژه‌ها است‌ که‌ برای‌ نمونه‌ برگزیده‌ شد. اما اگر عرب‌ زبان‌ را وا دارند که‌ همدردی‌، همکاری‌، همزبانی‌، و یا کارمند، دردمند، و دانشمند را بفهمد و میان‌ کاردان‌ و کارشناس‌ و یا دانا و دانشمند تفاوت‌ بگذارد؛ و همچنین‌ اگر فارسی‌ زبان‌ را وادار کنند که‌ میان‌ رقت‌، شفقت‌، یا رحمت‌، معاونت‌ یا معاضدت‌، عضو و یا مأمور مؤلم‌ یا الیم‌ ویاموجع‌، عالم‌ وعلیم‌، علام‌ و یا عُلام‌ و علامه‌ فرق‌ بگذارد و از آنها یکی‌ را انتخاب‌ کند و عالم‌ را به‌ علاّم‌ یا عالمون‌ جمع‌ ببندد و علیم‌ را به‌ علماء، آن‌ گاه‌ است‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر دوی‌ آنان‌ را از زندگانی‌ نیکبخت‌ دور کرده‌اند و به‌ آنان‌ گفته‌اند: نیاندیشید و نفهمید، بلکه‌ بیاموزید و به‌ یاد بسپارید. 

اما فهمیدن‌ توانایی‌ است‌ که‌ خداوند جان‌ و خرد به‌ همه‌ انسانها داده‌ است‌؛ و هر انسانی‌ حق‌ دارد، اگر بخواهد، افزون‌ بر کارهایی‌ که‌ می‌آموزد و علم‌ یا فنی‌ که‌ می‌داند، از علم‌ و ادب‌ نیز، تا آن‌ جا که‌ برای‌ او ممکن‌ است‌، بهره‌ ببرد؛ و در هر جامعه‌ انسانی‌ به‌ حسب‌ این‌که‌ به‌ چه‌ پایه‌ از تکامل‌ رسیده‌ باشد، بعضی‌ از مردم‌، به‌ خواندن‌ و فهمیدن‌ فلسفه‌ نیز نیاز دارند و می‌خواهند بدانند که‌ افلاطون‌ یا کانت‌ یا برگسن‌ یا وایت‌هد چه‌ گفته‌ است‌ و راسل‌ یا هیدگر یا یاسپرس‌ چه‌ می‌گوید. 

 حال‌ اگر برای‌ نمونه‌ یک‌ فارسی‌ زبان‌، که‌ آموزش‌ دبیرستان‌ را تمام‌ کرده‌ و یا حتی‌ پزشک‌ یا مهندس‌ و یا استاد تاریخ‌ و یا جغرافی‌ و یا ریاضی‌ و یا فیزیک‌ است‌، و زبان‌ آلمانی‌ را نمی‌داند، بخواهد فلسفه‌ی‌ کانت‌ یانیچه‌ را به‌ زبان‌ خود بخواند و بفهمد، وادار کردن‌ او به‌ خواندن‌ ترجمه‌ی‌ نوشته‌های‌ این‌ فیلسوفان‌ به‌ زبان‌ بوعلی‌ سینا و ملاصدرا بی‌انصافی‌ و ظلم‌ و بیداد است‌. و این‌ مرد، که‌ در فن‌ خود استاد است‌ و دانشمند است‌، از این‌ روکردن‌ به‌ فلسفه‌ پشیمان‌ می‌شود و حق‌ دارد تصور کند که‌ فلسفه‌ی‌ امروز نیز هنوز همان‌ فلسفه‌ی‌ بوعلی‌ سیناست‌ و فلسفه‌ از زمان‌ بوعلی‌ تا امروز هیچ‌ گونه‌ دگرگونی‌ نیافته‌ است‌. درست‌ است‌ که‌ بوعلی‌، مردی‌ بس‌ بزرگ‌ است‌ و در فلسفه‌ و عرفان‌ و علم‌ صاحب‌ نظر بوده‌ است‌ و در همه‌ی‌ جهان‌ معروف‌ و محترم‌ است‌، ولی‌ کانت‌ یا نیچه‌، بوعلی‌ نیستند و به‌ زبان‌ او سخن‌ نگفته‌اند؛ و حتی‌ یک‌ واژه‌ از واژه‌های‌ نیچه‌ نیز با واژه‌ها و اصطلاح‌های‌ بوعلی‌ یا ارسطو، هم‌ معنا نیست‌.
بنابراینها و به‌ دلیل‌ این‌که‌ همه‌ی‌ جوانان‌ و همه‌ی‌ دانشمندان‌ ما به‌ همه‌ی‌ زبانهای‌ اروپایی‌ آشنا نیستند، اگر خواسته‌ شود که‌ اینان‌ نیز مانند همه‌ی‌ مردم‌ جهان‌ آزاد از نیک‌بختی‌ بررسی‌ کتاب‌های‌ فلسفی‌ برخوردار شوند و نوشته‌های‌ فیلسوفان‌ گذشته‌ و همزمان‌ را بخوانند و بفهمند، باید این‌ نوشته‌ها را از زبان‌ خود این‌ نویسندگان‌ به‌ زبان‌ خوانندگان‌، یعنی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ برگرداند. 

کدام‌ زبان‌ فارسی‌؟ 

زبانی‌ که‌ بیشتر ایرانیان‌ به‌ آن‌ سخن‌ می‌گویند. زبانی‌ که‌ فردوسی‌، مولوی‌، سعدی‌ و حافظ‌ به‌ آن‌ شعر گفته‌اند. زبانی‌ که‌ سهروردی‌ به‌ آن‌ زبان‌ فلسفه‌ نوشته‌ است‌. زبانی‌ که‌ نرشخی‌ و بیهقی‌ و نویسنده‌ی‌ نامعلوم‌ تاریخ‌ سیستان‌ به‌ آن‌ زبان‌ تاریخ‌ نوشته‌اند؛ زبان‌ سیاست‌ نامه‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌ و قابوس‌نامه‌ و زبان‌ هزاران‌ نویسنده‌ی‌ نامی‌ ایرانی‌؛ زبان‌ کشاورزان‌ و پیشه‌ وران‌ ایران‌؛ زبانی‌ که‌ هر فرد ایرانی‌ با آن‌ آشناست‌ و می‌تواند مقصود خود را با آن‌ به‌ دیگران‌ بفهماند.. ...
 

 مطلب را بطور کاملتر در اینجا بخوانید یا به ادامه مطلب بروید: 

http://www.iptra.ir/vdcfddct6w.html 

 

در ارتباط با ترجمه اینجا را هم ببینید:  

همه چیز درباره ترجمه؛ مترجم در بیست سالگی 

http://www.mehre8000.blogfa.com/post-388.aspx 

تاریخ‌ فلسفه‌ (کتاب‌ اول‌: از آغاز تا نخستین‌ آکادمی‌)

* نوشته‌: دکتر محمود هومن‌ * چاپ‌: چهارم‌ شهریور 1382 * بهار: 1800 تومان‌ * روی‌ جلد: مرگ‌ سقراط‌، اثر ژاکزلویس‌ دیوید (1787)، موزه‌ هنری‌ متروپولتین‌ ، نیویورک‌
دیباچه‌ کتاب‌ 
برای‌ نوشتن‌ تاریخ‌ فلسفه‌، می‌توان‌ به‌ دو روش‌ کار کرد:
یکی‌ این‌ که‌ اندیشه‌های‌ همه‌ی‌ فیلسوفان‌ را به‌ «زبان‌ روز» و با اصطلاحات‌ معروف‌ و مشهور گزارش‌ داد و در زمینه‌ی‌ هر یک‌ از این‌ اندیشه‌ها، برخی‌ از سخنان‌ خود فیلسوفان‌ را نیز آورد؛ دیگر اینکه‌ سخنان‌ و گفتارهای‌ هر فیلسوف‌ را با نظر داشتن‌ به‌ ویژگی‌های‌ سبک‌ و واژه‌های‌ خود او گزارش‌ داد و سپس‌ به‌ روشنگری‌ اندیشه‌های‌ او پرداخت‌. 

فایده‌ روش‌ اول‌ این‌ است‌ که‌ اندیشه‌های‌ فیلسوفان‌، به‌ ویژه‌ فیلسوفان‌ گذشته‌، به‌ زبانی‌ بیان‌ می‌شود که‌ خواننده‌ ظاهراً با آن‌ آشنا است‌. زیان‌ این‌ روش‌ این‌ است‌ که‌ تفاوت‌ معنی‌ مفهوم‌ها در فلسفه‌های‌ متفاوت‌ نمایان‌ نمی‌شود؛ و به‌ ویژه‌ فلسفه‌ی‌ پیشینیان‌ آب‌ و رنگ‌ باستانی‌ خود را از دست‌ می‌دهد و اصالت‌ آن‌ آشکار نمی‌گردد. 

یکی‌ از فایده‌های‌ روش‌ دوم‌ این‌ است‌ که‌ اندیشه‌های‌ هر فیلسوف‌ به‌ «زبان‌» خود او بیان‌ می‌شود و به‌ ویژه‌ فلسفه‌ پیشینیان‌ رنگ‌ باستانی‌ خود را نگاه‌ می‌دارد و اصالت‌ آن‌ آشکار می‌شود و از این‌ راه‌ خواننده‌ به‌ جهان‌ اندیشه‌ی‌ پیشینیان‌ پا می‌نهد وتر و تازگی‌ سخنان‌ آنان‌ را درمی‌یابد.
از آنجا که‌ مقصد تاریخ‌ فلسفه‌، فهماندن‌ سخنان‌ فیلسوفان‌ گذشته‌ و اکنون‌ است‌ و شرط‌ اصلی‌ فهمیدن‌ سخنان‌ دیگران‌ در آمدن‌ به‌ حالتهای‌ زندگانی‌ آنان‌ است‌، این‌ است‌ که‌ در این‌ کتاب‌ به‌ روش‌ دوم‌ کار شده‌ است‌. 

در فلسفه‌ی‌ امروز، بیشتر مفهوم‌ها تعریفی‌ معین‌ دارند؛ ولی‌ در فلسفه‌ی‌ باستانی‌ چنین‌ نیست‌ و حتی‌ تا زمان‌ افلاطون‌ نیز واژه‌ی‌ gإnos گاهی‌ به‌ معنای‌ نوع‌، گاهی‌ به‌ معنای‌ اصل‌، گاهی‌ به‌ معنای‌ جنس‌ و گاهی‌ نیز به‌ معنای‌ قِسْم‌، و همچنین‌ واژه‌ی‌ epistءmء گاهی‌ به‌معنای‌ دانش‌، گاهی‌ به‌ معنای‌ علم‌ و گاهی‌ نیز به‌ معنای‌ فن‌ به‌ کار رفته‌ است‌. اکنون‌، اگر عبارت‌ «دانش‌ درودگران‌» را که‌ افلاطون‌ در کتاب‌ پولیتیا به‌ کار برده‌ است‌، «فن‌ درودگران‌» ترجمه‌ کنیم‌، با آن‌که‌ دقیق‌تر سخن‌ گفته‌ایم‌ ولی‌ از سبک‌ گفتار او دور شده‌ایم‌. افلاطون‌، با واژه‌ی‌ فن‌ technء نیز آشنا بوده‌ است‌ و چندین‌ بار آن‌ را به‌ کار برده‌ است‌؛ ولی‌ در این‌ عبارت‌ پولیتیا ،( e 428)، واژه‌ی‌ دانش‌ را به‌ کار برده‌ است‌ و ما نیز باید عبارت‌ او را «دانش‌ درودگران‌» ترجمه‌ کنیم‌، نه‌ «فن‌ درودگران‌» که‌ به‌ مقیاس‌ مفهوم‌های‌ امروزی‌، دقیق‌تر و صحیح‌تر است‌.
روشن‌ است‌ که‌ این‌ معین‌ نبودن‌ تعریف‌ مفهوم‌ها، نشانه‌ی‌ این‌ نیست‌ که‌ فیلسوفان‌ باستانی‌ درباره‌ی‌ موضوع‌ گفتار خود شناسایی‌ کافی‌ نداشته‌اند. هرگز! آنان‌ بسی‌ روشن‌تر و دقیق‌تر از ما بوده‌اند و این‌ که‌ این‌گونه‌ موضوع‌ها برای‌ مردم‌ قرن‌ بیستم‌ روشن‌تر است‌، از این‌ جاست‌ که‌ به‌ گفته‌ی‌ یاسپرس‌ انسان‌ قرن‌ بیستم‌ از میراث‌ بیست‌ و هفت‌ قرن‌ اندیشه‌ و سنجش‌ آنان‌ برخوردار است‌ و جاده‌های‌ آسفالت‌ شده‌ امروز، روی‌ خط‌ جاده‌هایی‌ ساخته‌ شده‌ است‌ که‌ آنان‌ با پای‌ خود کوبیده‌اند. 

آنان‌ می‌گفتند vitam impendere vero ، یعنی‌ زندگانی‌راباید در راه‌ حقیقت‌ خرج‌ کرد؛ و زندگانی‌ خود را وقف‌ شناسایی‌ می‌کردند. ما مفهوم‌ شناسایی‌ را دقیق‌تر از آنان‌ تعریف‌ می‌کنیم‌ و از گوناگونی‌های‌ آن‌ نام‌ می‌بریم‌، ولی‌ زندگانی‌ خود را خرج‌ آن‌ نمی‌کنیم‌ و از همین‌ جا ست‌ که‌ آنان‌ از ما اصیل‌تراند و سخنانشان‌ مؤثرتر است‌. زیرا در زمان‌ ما سنخن‌ از معنای‌ خود دورشده‌ و حال‌ آن‌ که‌ برای‌ آنان‌ سخن‌ همان‌ معنا بوده‌ است‌. 

نکته‌ی‌ دیگری‌ که‌ یاد آوری‌ آن‌ نیز سودمند است‌ این‌ است‌ که‌ تاریخ‌ فلسفه‌ برای‌ فهماندن‌ سخنان‌ فیلسوفان‌ است‌، نه‌ برای‌ قبولاندن‌ اندیشه‌های‌ آنان‌ و یا نشان‌ دادن‌ نادرستی‌ سخنانشان‌؛ و خرده‌گرفتن‌ به‌ نویسندگانِ او پانیشدها و یا پارمنیدس‌ و آمپدکلس‌، که‌ چرا چنان‌ گفته‌اند و نه‌ چنین‌، بدان‌ ماند که‌ به‌ مردمان‌ دوره‌ی‌ آهن‌ ایراد گرفته‌ شود که‌ چرا تیرو تبر خود را چنان‌ ساخته‌اند و نه‌ چنین‌. 

در این‌ کتاب‌، بیش‌ از هر چیز دقت‌ در ترجمه‌ی‌ گفتار فیلسوفان‌ درنظر بوده‌ است‌ و در جایی‌ که‌ ترجمه‌ی‌ دقیق‌ یک‌ واژه‌ به‌ واژه‌های‌ «معمول‌ و مشهور» ممکن‌ بوده‌ این‌ واژه‌ها به‌ کار رفته‌اند؛ ولی‌ در جایی‌ که‌ واژه‌ی‌ «مشهور و معمول‌» از معنای‌ واژه‌ی‌ اصلی‌ دور بوده‌ است‌، یا خود واژه‌ی‌ یونانی‌ به‌ کار رفته‌ است‌ و یا در ترجمه‌ی‌ آن‌، واژه‌ای‌ ازادبیات‌ فارسی‌، که‌ تنها آیینه‌ فرهنگ‌ فارسی‌ است‌، گرفته‌ شده‌ است‌؛ و در جایی‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ دو راه‌ درست‌ نبوده‌، با در نظر گرفتن‌ ساختمان‌ واژه‌ی‌ یونانی‌، برابر فارسی‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ است‌. 

از نمونه‌های‌ واژه‌هایی‌ که‌ ترجمه‌ نشده‌، یکی‌ واژه‌ی‌ «پولیتیا» است‌، که‌ ترجمه‌ی‌ دقیق‌ آن‌ به‌ زبان‌ امروز «آیین‌ کشورداری‌» است‌. بعضی‌ از اروپاییان‌ این‌ واژه‌ را republic یعنی‌ جمهوری‌، و بعضی‌ دیگر یعنی‌ دولت‌ ترجمه‌ کرده‌اند. ولی‌ از آنجا که‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ ترجمه‌ها درست‌ نیست‌، و همچنین‌ از آن‌ جا که‌ یونانیان‌ با مفهوم‌ کشور به‌ معنای‌ امروزی‌ آن‌ آشنا نبوده‌اند و درنظر آنان‌ دولت‌ در معنای‌ سیاسی‌ آن‌ همانا شهر، یعنی‌ polis بوده‌ است‌، و همچنین‌ «آیین‌ شهرداری‌» در زبان‌ فارسی‌ کنونی‌ معنای‌ تازه‌ای‌ پیدا کرده‌، این‌ است‌ که‌ واژه‌ی‌ پولیتیا ترجمه‌ نشده‌ است‌. 

نمونه‌ی‌ دیگر واژه‌ی‌ اتم‌ است‌ که‌ در لغت‌، به‌ معنای‌ «بی‌ بخش‌» است‌ و در فلسفه‌ لوکیپوس‌ و دموکریتوس‌ به‌ معنایی‌ مخصوص‌ و معین‌ به‌ کار رفته‌ است‌. اصطلاح‌ قدیمی‌ که‌ برای‌ ترجمه‌ی‌ این‌ واژه‌ به‌ کار برده‌اند «جزء لایتجزی‌» است‌، ولی‌ از آنجا که‌ اتم‌ جزء نیست‌ بلکه‌ کل‌ است‌، پس‌ اگر خواسته‌ شود که‌ ترجمه‌ی‌ عربی‌ این‌ واژه‌ در کتاب‌های‌ فارسی‌ به‌ کار رود، باید گفته‌ شود «کل‌ لایتجزی‌». اما این‌ اصطلاح‌ نیز مأنوس‌ نیست‌ و یا باید، مانند حافظ‌، واژه‌ی‌ «جوهرفرد» را برای‌ مفهوم‌ اتم‌ به‌ کار برد و یا این‌ که‌ اصلاً آن‌ را ترجمه‌ نکرد.
از نمونه‌های‌ واژه‌هایی‌ که‌ از ادبیات‌ فارسی‌ گرفته‌ شده‌، دو واژه‌ی‌ «یک‌» و «بسیار»است‌ که‌ به‌ جای‌ وحدت‌ و کثرت‌، که‌ «معمول‌ ومصطلح‌ و مشهور و مأنوس‌» است‌، به‌ کار رفته‌اند؛ زیرا واژه‌ی‌ إn در زبان‌ یونانی‌ به‌ معنای‌ «یک‌» است‌ و در زمان‌ پارمنیدس‌ و هراکلیتوس‌ و امپدکلس‌، که‌ این‌ واژه‌ را به‌ کار برده‌اند، هنوز مفهوم‌ وحدت‌ یعنی‌ «یکی‌»، شناخته‌ نشده‌ است‌ و همچنین‌ Plإos به‌ معنای‌ تعدد، یعنی‌ «بسیاری‌» است‌ نه‌ به‌ معنای‌ کثرت‌ یعنی‌ زیادی‌ که‌ در مقابل‌ قلت‌ یعنی‌ کمی‌ است‌؛ و از این‌ رو ترجمه‌ی‌ این‌ دو واژه‌ی‌ یونانی‌ به‌ «یک‌» و بسیار»، که‌ محمود شبستری‌ نیز در گلشن‌ راز به‌ کار برده‌ است‌، از وحدت‌ و کثرت‌، که‌ معمول‌ است‌، بهتر دیده‌ شد. 

واژه‌های‌ تازه‌ای‌ که‌ برای‌ ترجمه‌ی‌ واژه‌های‌ یونانی‌ ساخته‌ شده‌اند در جای‌ خود توضیح‌ داده‌ خواهند شد. 

در زبان‌ یونانی‌ و فارسی‌، مانند همه‌ی‌ زبانهای‌ هند و اروپایی‌، بعضی‌ از فعل‌ها به‌ صورت‌ مصدر و یا اسم‌ مصدر، برای‌ بیان‌ بعضی‌ مفهوم‌ها به‌ کار می‌روند: مثلاً «بودن‌»، «شدن‌»، «دیدن‌»، «دانستن‌»، و مانند این‌ها. اهل‌ اصطلاح‌، این‌ واژه‌ها را به‌ «وجود»، «کون‌»، «رؤیت‌»، «علم‌» و مانند این‌ها ترجمه‌ می‌کنند؛ ولی‌ از آن‌ جا که‌ این‌ واژه‌ها در فلسفه‌ی‌ باستانی‌ هند و یونان‌، با دقت‌ شگفت‌ انگیزی‌ بکار رفته‌اند و از هر یک‌ از آنها چندین‌ مفهوم‌ ساخته‌ شده‌ است‌، این‌ است‌ که‌ ترجمه‌ آنها به‌ «اصطلاحات‌ مأنوس‌» خیانتی‌ است‌ به‌ اندیشه‌ی‌ پیشینیان‌؛ و به‌ همین‌ دلیل‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ فعل‌ها به‌ اصطلاحات‌ مشهور ترجمه‌ نشده‌، بلکه‌ فارسی‌ آنها به‌ کار رفته‌ است‌. چنانکه‌ اگر می‌خواستیم‌، در ترجمه‌ی‌ گفتارهای‌ کتاب‌ سوفیست‌ افلاطون‌ که‌ در آن‌ درباره‌ی‌ مفهوم‌ «بودن‌» گفتگو شده‌ است‌ واژه‌ی‌ وجود را به‌ کار ببریم‌، فهماندن‌ مقصود افلاطون‌ نا ممکن‌ می‌شد: در این‌ کتاب‌ گفته‌ شده‌ که‌، از بعضی‌ نظر، «بودن‌، نیست‌ و نبودن‌، هست‌»، مثلاً «بودن‌، شدن‌ نیست‌» و یا «بودن‌ دگر است‌ و نبودن‌ دگر». حال‌ اگر بخواهیم‌ این‌ سخنان‌ را با اصطلاحات‌ وجود، کون‌ و عدم‌، ترجمه‌ کنیم‌، به‌ طوری‌ که‌ فارسی‌ زبانان‌ آنها را بفهمند، از آنجا که‌ واژه‌ی‌ وجود هم‌ به‌ معنای‌ بودن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ هستی‌ است‌، و همچنین‌ واژه‌ی‌ کون‌ هم‌ به‌ معنای‌ شدن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ وجود است‌، و عدم‌ هم‌ به‌ معنای‌ نبودن‌ و هم‌ به‌ معنای‌ نیستی‌ است‌ و از آنجا که‌ همه‌ی‌ این‌ مفاهیم‌ با یکدیگر متفاوت‌اند پس‌، چنان‌ که‌ گفته‌ شد، فهماندن‌ مقصود افلاطون‌ نا ممکن‌ خواهد بود، مگر این‌ که‌ برای‌ هر یک‌ از این‌ سخنان‌ چند صفحه‌ توضیحات‌ بنویسیم‌. از ترجمه‌ی‌ دو مفهوم‌ اصلی‌ فلسفه‌ی‌ افلاطون‌، یعنی‌ جهان‌ دیده‌ شدنی‌ و جهان‌ معنوی‌، به‌ جهان‌ محسوس‌ و جهان‌ معقول‌ نیز به‌ همین‌ دلیل‌ خودداری‌ شد زیرا این‌ دو اصطلاح‌ از نظر لفظ‌ و معنا با دو مفهوم‌ افلاطونی‌ تفاوت‌ دارند. 

در پایان‌ کتاب‌ توضیح‌ داده‌ خواهد شد که‌ چرا اصطلاحات‌ عربی‌ از معنای‌ اصلی‌ واژه‌های‌ یونانی‌ دور شده‌اند و اصطلاحاتی‌ مانند، «جزء لایتجزی‌»، و یا «مثال‌» و یا «وحدت‌» و «کثرت‌» و «وجود» و «عدم‌» که‌ ازهیچ‌نظر بامفهوم‌های‌ «اتم‌» و «ایده‌» و «یک‌» و «بسیار» و «بودن‌» و «نبودن‌» یکی‌ نیستند در نوشته‌های‌ فیلسوفانی‌، که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ کتاب‌ نوشته‌اند، به‌ کار رفته‌اند. برای‌ نشان‌ دادن‌ چگونگی‌ روش‌ کار در نوشتن‌ این‌ کتاب‌؛ همین‌ چند نمونه‌ که‌ آورده‌ شد کافی‌ است‌. 

در تقسیم‌ دورانهای‌ تاریخ‌ فلسفه‌، از روش‌ معمول‌ نزد اروپاییان‌ پیروی‌ نشده‌ است‌. در این‌ کتاب‌، زمان‌ نوشته‌ شدن‌ ودانته‌ها آغاز تاریخ‌ فلسفه‌ شمرده‌ شده‌، نه‌ زمان‌ نوشته‌ شدن‌ اساطیر یا داستانهای‌ یونانی‌ و جهان‌ شناسی‌ هسیودوس‌ و ارفئوس‌؛ و همچنین‌ فلسفه‌ی‌ هندوان‌ و سخن‌ زرتشت‌ و اندیشه‌ی‌ لائوتسه‌ و آیین‌ بودا در تاریخ‌ فلسفه‌ آورده‌ شده‌اند، نه‌ چون‌ «فلسفه‌ در مشرق‌» که‌ بیشتر مورخان‌ اروپایی‌ آن‌ را چیزی‌ جداگانه‌ و غریب‌ می‌پندارند.
فلسفه‌ی‌ باستانی‌ در فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ به‌ اوج‌ خود می‌رسد و به‌ همین‌ دلیل‌، کتاب‌ اول‌ تاریخ‌ فلسفه‌ با فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ به‌ پایان‌ می‌رسد. در کتاب‌ دوم‌ باید نشان‌ داده‌ شود که‌ این‌ فلسفه‌ چگونه‌ راه‌ سرازیر پیموده‌ و تا حد «فلسفه‌ی‌» سکولاستیک‌، در شرق‌ یا در غرب‌، پایین‌ آمده‌ است‌. در کتاب‌ سوم‌ باید اوج‌ دوباره‌ی‌ فلسفه‌ از دکارت‌ تا کانت‌ و فرود آن‌ از کانت‌ تا شوپن‌ هوئر و اوج‌ تازه‌ی‌ آن‌ از شوپن‌ هوئر تا برگسن‌ نشان‌ داده‌ شود و همچنین‌ چگونگی‌ فلسفه‌ از برگسن‌ تا امروز نشان‌ داده‌ شود. 

پیش‌ از آن‌ که‌ به‌ شرح‌ تاریخ‌ فلسفه‌ی‌ دوران‌ اول‌ و دوم‌، یعنی‌ از آغاز تا نخستین‌ آکادمی‌، پرداخته‌ شود، باید یادآوری‌ شود که‌ فلسفه‌، هر چندساده‌ که‌ نوشته‌ شده‌ باشد، با یک‌ نگاه‌ و یا یک‌ بار خواندن‌ فهمیده‌ نخواهد شد؛ و اگر انسان‌ بخواهد مقصود فیلسوفان‌ گذشته‌ را دریابد، باید درباره‌ی‌ سخنان‌ آنان‌ اندیشه‌ کند و برای‌ این‌ کار نیز دست‌کم‌ دو یا سه‌ بار خواندن‌ گفتار آنان‌ ضروری‌ است‌ و اگر خواننده‌ دوستدار حقیقت‌ و دانایی‌ باشد، دوباره‌ خواندن‌ سخنان‌ پیشروان‌ اندیشه‌ی‌ انسانی‌ نه‌ تنها دشوار نیست‌ بلکه‌ دلپذیر نیز هست‌.
چند نکته‌ در روشنگری‌ سبک‌ نوشتن‌ کتاب‌ تاریخ‌ فلسفه‌ دکتر هومن‌ (به‌ قلم‌ خود ایشان‌) 

فلسفیدن‌ حالتی‌ از زندگانی‌ انسان‌ است‌؛ و از این‌رو، هر فرد انسانی‌، اگر بخواهد، می‌تواند فلسفه‌ بخواند و بفهمد و بنویسد. بنیاد فلسفه‌ همانا سخن‌ گفتن‌ و بنیاد سخن‌ گفتن‌ زبان‌ است‌، و از این‌ رو، فهمیدن‌ یا فهماندن‌ فلسفه‌ وابسته‌ به‌ بیان‌، یعنی‌ آوردن‌ معنا و مقصود است‌ به‌ صورت‌ سخن‌.
زبان‌ گاهی‌ زبان‌ خودی‌ و گاهی‌ زبان‌ بیگانه‌ است‌؛ ولی‌ در هر دو صورت‌ تا انسانی‌ به‌ زبانی‌ آشنا نباشد، نمی‌تواند سخن‌ بگوید، چه‌ رسد به‌ این‌که‌ فلسفه‌ بفهمد. زبانها، در طی‌ تاریخ‌ تکامل‌ زندگانی‌ انسان‌، تحول‌ یافته‌اند و هر کدام‌ از آنها در یک‌ گونه‌ بیان‌ و در یک‌ یا چند رشته‌ از علم‌ یا ادب‌، بیشتر از زبانهای‌ دیگر، پیشرفت‌ داشته‌اند؛ و از این‌رو، بسنده‌ کردن‌ به‌ زبانِ خودی‌ ما را از شناختن‌ نتیجه‌ کارهای‌ علمی‌ و یا ادبی‌ دیگران‌ باز می‌دارد؛ و یا به‌ سخن‌ دیگر هر کسی‌ که‌ بخواهد به‌ فرهنگ‌ انسان‌، یعنی‌ کارهایی‌ که‌ انسان‌ در فلسفه‌ و علم‌ و ادب‌ انجام‌ داده‌ است‌، آگاهی‌ یابد، باید، افزون‌ بر زبان‌ خود، به‌ یک‌ یا چند زبان‌ بیگانه‌ نیز آشنا باشد. اما این‌ کار برای‌ همه‌ی‌ مردم‌ ممکن‌ نیست‌ و چه‌ بسا کسان‌ که‌، با آن‌که‌ از جامعه‌ای‌ با فرهنگ‌ نیز هستند، جز زبان‌ مادری‌ خود زبان‌ دیگری‌ نمی‌دانند، و از این‌ جا ست‌ که‌ برگرداندن‌ نوشته‌های‌ فرهنگی‌ بیگانگان‌ به‌ زبان‌ خودی‌ شرط‌ اصلی‌ پیشرفت‌ فرهنگی‌ هر ملت‌ است‌. 

برای‌ برگرداندن‌ نوشته‌های‌ فرهنگی‌ یک‌ زبان‌ به‌ زبان‌ دیگر باید در نظر داشت‌ که‌ همه‌ی‌ زبانها از نظر ساختمان‌ واژه‌ها و شیوه‌ی‌ بیان‌ معنی‌ها یکسان‌ نیستند؛ و همچنین‌ همه‌ی‌ زبانها، در همه‌ی‌ دوره‌های‌ تاریخ‌ خود یکسان‌ نمی‌مانند، بلکه‌ دگرگون‌ می‌شوند، و چه‌ بسا ملتها که‌ زبان‌ باستانی‌ خود را نمی‌فهمند. 

در روشنگری‌ نکته‌ی‌ نخست‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ بعضی‌ از زبانها بیشتر رمزی‌، بعضی‌ دیگر بیشتر اصطلاحی‌ و بعضی‌ دیگر بیشتر ترکیبی‌ یا «به‌ هم‌ بر نهاده‌» هستند. فهمیدن‌ زبانهای‌ رمزی‌ به‌ نمونه‌ زبان‌ چینی‌، بسته‌ به‌ تیزهوشی‌ و همچنین‌ آشنایی‌ به‌ رمزهای‌ بنیادی‌ این‌گونه‌ زبانهاست‌. فهمیدن‌ زبانهای‌ اصطلاحی‌، به‌ نمونه‌ زبان‌ عربی‌، بسته‌ به‌ شناختن‌ اصطلاحات‌ و این‌ نیز بسته‌ به‌ شناختن‌ قاعده‌های‌ گرامری‌ و استثناها است‌. فهمیدن‌ زبانهای‌ ترکیبی‌، به‌ نمونه‌ یونانی‌ بسته‌ به‌ شناختن‌ شیوه‌ی‌ ترکیب‌، یعنی‌ «به‌ هم‌ بر نهادن‌» پیشوندها و پسوندها با ریشه‌های‌ واژه‌ها و همچنین‌ شناختن‌ وابستگی‌ معنای‌ ریشه‌ها با اقسام‌ هجاها و حرف‌ها است‌. 

در روشنگری‌ نکته‌ی‌ دوم‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ زبان‌، به‌ معنای‌ علمی‌ این‌ واژه‌، فقط‌ مجموعه‌ای‌ از واژه‌ها (رمزی‌، اصطلاحی‌ و یا ترکیبی‌) نیست‌ که‌ برای‌ نیازهای‌ زندگانی‌ روزانه‌ پذیرفته‌ شده‌، وضع‌ شده‌ و یا ساخته‌ شده‌ است‌، بلکه‌ «گنجینه‌ی‌ شناسایی‌، سنجش‌ و تازه‌ سازی‌»های‌ یک‌ جامعه‌ نیز هست‌؛ و از آن‌ جا که‌ فرهنگ‌ ملتها در طی‌ تاریخ‌ آنها و در نتیجه‌ تماس‌ آنها با یکدیگر گسترش‌ می‌یابد و یا محدود می‌شود، این‌ است‌ که‌ زبان‌ یک‌ دوره‌ تاریخی‌ با زبان‌ دوره‌ی‌ دیگر یکسان‌ نیست‌ و گاهی‌ پیشرفته‌تر و گاهی‌ عقب‌ مانده‌تر است‌. 

همه‌ی‌ زبانهای‌ معروف‌ به‌ «هند و اروپایی‌»ترکیبی‌اند؛ و زبان‌ فارسی‌، که‌ یکی‌ از زبانهای‌ ایرانی‌ است‌، از همین‌ گونه‌ زبانها است‌؛ و مردمانی‌ که‌ به‌ این‌ زبانها سخن‌ می‌گویند مفردات‌ واژه‌ و سخن‌ خود را «حس‌ می‌کنند»، یعنی‌ چنان‌ که‌ افلاطون‌ در کراتیلوس‌ می‌گوید، «در ریشه‌ی‌ همه‌ی‌ این‌ نام‌ها و واژه‌ها اشاره‌ای‌ به‌ معنای‌ آنها هست‌». زبان‌ فارسی‌، در اصل‌، زبان‌ پارسی‌های‌ دوران‌ باستانی‌ بوده‌ است‌؛ ولی‌، کم‌ کم‌، همه‌ی‌ شاخ‌ و برگ‌ گرامری‌ آن‌ ریخته‌ و به‌ صورت‌ زبان‌ ساده‌ و آسان‌ و گویا و رسایی‌ در آمده‌ است‌ که‌ همان‌ زبانی‌ است‌ که‌ در شاهنامه‌ی‌ فردوسی‌ نگاهداری‌ شده‌ است‌. 

زمانی‌ که‌ چیز تازه‌ای‌ از یک‌ ملت‌ به‌ ملت‌ دیگر می‌رسد و لازم‌ می‌شود که‌ واژه‌ی‌ تازه‌ای‌ برای‌ این‌ چیز ساخته‌ شود، تفاوت‌ زبانها آشکار می‌شود. یکی‌ از ساده‌ترین‌ نمونه‌هایی‌ که‌ می‌توان‌ برای‌ این‌ چگونگی‌ آورد، نامگذاری‌ اسباب‌های‌ صنعتی‌ است‌ که‌ اروپایی‌ها از قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد اختراع‌ کرده‌ و کم‌ کم‌ به‌ همه‌ کشورها فرستاده‌اند. برای‌ نمونه‌ هنگامی‌ که‌ در پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ «دوچرخه‌» ساخته‌ شد و کم‌کم‌ به‌ همه‌ی‌ کشورها رفت‌، عرب‌ زبانها آن‌ را «الدراجه‌» نامیدند و فارسی‌ زبانها «دوچرخه‌». 

عرب‌ زبان‌ با شنیدن‌ این‌ اصطلاح‌ تازه‌، اگر این‌ اسباب‌ را به‌ او نشان‌ دهند، به‌ قیاس‌ واژه‌ درج‌، که‌ یکی‌ از معناهای‌ گوناگون‌ آن‌، «راه‌رفتن‌» و معنای‌ دیگر آن‌ بالا رفتن‌ از نردبان‌ است‌، می‌پذیرد که‌ این‌ اسباب‌ را می‌توان‌ دراجه‌ نامید؛ و اگر آن‌ را به‌ او نشان‌ ندهند، آن‌ را چیزی‌ همانند به‌ «نردبان‌ راه‌ رونده‌» تصور می‌کند. فارسی‌ زبان‌، با شنیدن‌ واژه‌ دوچرخه‌، اگر آن‌ را به‌ او نشان‌ دهند، می‌گوید خوب‌ نامی‌به‌ آن‌ داده‌اند؛ و اگر نشان‌ ندهند؛ آن‌ را اسبابی‌ تصور می‌کند که‌ دوچرخ‌ دارد. 

تا این‌ جا جای‌ هیچ‌گونه‌ گفتگو نیست‌؛ و هیچ‌ کس‌ نمی‌تواند بگوید که‌ واژه‌ی‌ «دوچرخه‌»، برای‌ همه‌ مردم‌، بهتر از «الدراجه‌» است‌. اما اگر فارسی‌ زبان‌ را وادار کنند که‌ واژه‌ «الدراجه‌» را به‌ کار ببرد و آن‌ را بنویسد و بفهمد؛ و یا عرب‌ زبان‌ را وا دارند که‌ واژه‌ «دوچرخه‌» را به‌ کار ببرد، آن‌ گاه‌ است‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر دوی‌ آنان‌ را گرفتار کرده‌اند: فارسی‌ زبان‌ نمی‌تواند، بداند که‌ دراجه‌ مؤنث‌ یا مذکر است‌ و صفت‌ آن‌ چگونه‌ باید ساخته‌ شود و جمع‌ آن‌ چیست‌؛ و عرب‌ زبان‌ نمی‌داند که‌ «دوچرخه‌» به‌ دوچرخه‌ها و یا دو چرخگان‌ جمع‌ بسته‌ می‌شود و اینان‌ هر دو باید این‌ واژه‌ و همه‌ حالتها و صورت‌های‌ آن‌ را بیاموزند. 

واژه‌ «دوچرخه‌» یکی‌ از آسان‌ترین‌ واژه‌ها است‌ که‌ برای‌ نمونه‌ برگزیده‌ شد. اما اگر عرب‌ زبان‌ را وا دارند که‌ همدردی‌، همکاری‌، همزبانی‌، و یا کارمند، دردمند، و دانشمند را بفهمد و میان‌ کاردان‌ و کارشناس‌ و یا دانا و دانشمند تفاوت‌ بگذارد؛ و همچنین‌ اگر فارسی‌ زبان‌ را وادار کنند که‌ میان‌ رقت‌، شفقت‌، یا رحمت‌، معاونت‌ یا معاضدت‌، عضو و یا مأمور مؤلم‌ یا الیم‌ ویاموجع‌، عالم‌ وعلیم‌، علام‌ و یا عُلام‌ و علامه‌ فرق‌ بگذارد و از آنها یکی‌ را انتخاب‌ کند و عالم‌ را به‌ علاّم‌ یا عالمون‌ جمع‌ ببندد و علیم‌ را به‌ علماء، آن‌ گاه‌ است‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ هر دوی‌ آنان‌ را از زندگانی‌ نیکبخت‌ دور کرده‌اند و به‌ آنان‌ گفته‌اند: نیاندیشید و نفهمید، بلکه‌ بیاموزید و به‌ یاد بسپارید. 

اما فهمیدن‌ توانایی‌ است‌ که‌ خداوند جان‌ و خرد به‌ همه‌ انسانها داده‌ است‌؛ و هر انسانی‌ حق‌ دارد، اگر بخواهد، افزون‌ بر کارهایی‌ که‌ می‌آموزد و علم‌ یا فنی‌ که‌ می‌داند، از علم‌ و ادب‌ نیز، تا آن‌ جا که‌ برای‌ او ممکن‌ است‌، بهره‌ ببرد؛ و در هر جامعه‌ انسانی‌ به‌ حسب‌ این‌که‌ به‌ چه‌ پایه‌ از تکامل‌ رسیده‌ باشد، بعضی‌ از مردم‌، به‌ خواندن‌ و فهمیدن‌ فلسفه‌ نیز نیاز دارند و می‌خواهند بدانند که‌ افلاطون‌ یا کانت‌ یا برگسن‌ یا وایت‌هد چه‌ گفته‌ است‌ و راسل‌ یا هیدگر یا یاسپرس‌ چه‌ می‌گوید. 

حال‌ اگر برای‌ نمونه‌ یک‌ فارسی‌ زبان‌، که‌ آموزش‌ دبیرستان‌ را تمام‌ کرده‌ و یا حتی‌ پزشک‌ یا مهندس‌ و یا استاد تاریخ‌ و یا جغرافی‌ و یا ریاضی‌ و یا فیزیک‌ است‌، و زبان‌ آلمانی‌ را نمی‌داند، بخواهد فلسفه‌ی‌ کانت‌ یانیچه‌ را به‌ زبان‌ خود بخواند و بفهمد، وادار کردن‌ او به‌ خواندن‌ ترجمه‌ی‌ نوشته‌های‌ این‌ فیلسوفان‌ به‌ زبان‌ بوعلی‌ سینا و ملاصدرا بی‌انصافی‌ و ظلم‌ و بیداد است‌. و این‌ مرد، که‌ در فن‌ خود استاد است‌ و دانشمند است‌، از این‌ روکردن‌ به‌ فلسفه‌ پشیمان‌ می‌شود و حق‌ دارد تصور کند که‌ فلسفه‌ی‌ امروز نیز هنوز همان‌ فلسفه‌ی‌ بوعلی‌ سیناست‌ و فلسفه‌ از زمان‌ بوعلی‌ تا امروز هیچ‌ گونه‌ دگرگونی‌ نیافته‌ است‌. درست‌ است‌ که‌ بوعلی‌، مردی‌ بس‌ بزرگ‌ است‌ و در فلسفه‌ و عرفان‌ و علم‌ صاحب‌ نظر بوده‌ است‌ و در همه‌ی‌ جهان‌ معروف‌ و محترم‌ است‌، ولی‌ کانت‌ یا نیچه‌، بوعلی‌ نیستند و به‌ زبان‌ او سخن‌ نگفته‌اند؛ و حتی‌ یک‌ واژه‌ از واژه‌های‌ نیچه‌ نیز با واژه‌ها و اصطلاح‌های‌ بوعلی‌ یا ارسطو، هم‌ معنا نیست‌.
بنابراینها و به‌ دلیل‌ این‌که‌ همه‌ی‌ جوانان‌ و همه‌ی‌ دانشمندان‌ ما به‌ همه‌ی‌ زبانهای‌ اروپایی‌ آشنا نیستند، اگر خواسته‌ شود که‌ اینان‌ نیز مانند همه‌ی‌ مردم‌ جهان‌ آزاد از نیک‌بختی‌ بررسی‌ کتاب‌های‌ فلسفی‌ برخوردار شوند و نوشته‌های‌ فیلسوفان‌ گذشته‌ و همزمان‌ را بخوانند و بفهمند، باید این‌ نوشته‌ها را از زبان‌ خود این‌ نویسندگان‌ به‌ زبان‌ خوانندگان‌، یعنی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ برگرداند. 

کدام‌ زبان‌ فارسی‌؟ 

زبانی‌ که‌ بیشتر ایرانیان‌ به‌ آن‌ سخن‌ می‌گویند. زبانی‌ که‌ فردوسی‌، مولوی‌، سعدی‌ و حافظ‌ به‌ آن‌ شعر گفته‌اند. زبانی‌ که‌ سهروردی‌ به‌ آن‌ زبان‌ فلسفه‌ نوشته‌ است‌. زبانی‌ که‌ نرشخی‌ و بیهقی‌ و نویسنده‌ی‌ نامعلوم‌ تاریخ‌ سیستان‌ به‌ آن‌ زبان‌ تاریخ‌ نوشته‌اند؛ زبان‌ سیاست‌ نامه‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌ و قابوس‌نامه‌ و زبان‌ هزاران‌ نویسنده‌ی‌ نامی‌ ایرانی‌؛ زبان‌ کشاورزان‌ و پیشه‌ وران‌ ایران‌؛ زبانی‌ که‌ هر فرد ایرانی‌ با آن‌ آشناست‌ و می‌تواند مقصود خود را با آن‌ به‌ دیگران‌ بفهماند. 

فرصت‌ شیرازی‌، در مقدمه‌ی‌ «نوشته‌های‌ عجم‌» حکایت‌ می‌کند؛ پس‌ از آن‌که‌ کتاب‌ خود را به‌ پایان‌ رساند، یکی‌ از «فضلاء» به‌ او گفت‌: نوشتن‌ این‌جور کتاب‌ها کاری‌ ندارد، اگر مردی‌، کتابی‌ در صنایع‌ لفظی‌ لسان‌ عرب‌ بنویس‌؛ و فرصت‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ این‌که‌ از عهده‌ی‌ این‌ کار برمی‌آید، چیزهایی‌ به‌ سبک‌ «فضلاء» نوشته‌است‌. من‌ نخستین‌بارکه‌کتاب‌او را خواندم‌، به‌ خود گفتم‌، شاید علت‌ عقب‌ماندن‌ فارسی‌نویسی‌، این‌نیست‌که‌ زبان‌ فارسی‌ نمی‌تواند مطالب‌ علمی‌ و فلسفی‌ را بیان‌ کند، بلکه‌ علت‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ فارسی‌نویسی‌ را نشانه‌ بی‌سوادی‌ می‌شمرند و به‌کار بردن‌ اصطلاحات‌ زبان‌ عربی‌ را گواه‌ «فضل‌» می‌پندارند. اکنون‌ نیز که‌ بیش‌ از سی‌ سال‌ از آن‌ تاریخ‌ می‌گذرد، هنوز به‌ همین‌ عقیده‌ هستم‌. 

یکی‌ دیگر از علتهای‌ عقب‌ ماندگی‌ فرهنگ‌ ایران‌ این‌ است‌ که‌ بعضی‌ از نویسندگان‌ ماهنوز هم‌ گمان‌ می‌کنند که‌ ما باید بکوشیم‌ علم‌ و فلسفه‌ را به‌ زبان‌ «قدما» بیان‌ کنیم‌؛ زیرا «قدما افضل‌ و اعلم‌اند». برای‌ نشان‌ دادن‌ نادرستی‌ این‌ سخن‌، کافی‌ است‌ که‌ چگونگی‌ انتقال‌ فلسفه‌ی‌ یونانی‌ به‌ زبانی‌ عربی‌ را از نزدیک‌ نگاه‌ کنیم‌. اتین‌ژیلسن‌ در کتاب‌: «فلسفه‌ در قرون‌ وسطی‌» در این‌باره‌ چنین‌ می‌نویسد: «در فهرست‌ نوشته‌های‌ ارسطو، که‌ سریانی‌ها به‌ عربها انتقال‌ دادند، نوشته‌هایی‌ آمده‌ بود که‌ بی‌شک‌ خود ارسطو از پذیرفتن‌ آنها جزو نوشته‌های‌ خویش‌ خودداری‌ می‌کرد؛ ولی‌ این‌ نوشته‌ها به‌ علت‌ شهرت‌ ارسطو تأثیری‌ بسزا (در اندیشه‌ی‌ فیلسوفان‌ عرب‌) داشتند. دو کتاب‌، یکی‌ به‌ نام‌ «الهیات‌ ارسطو» و دیگری‌ به‌ نام‌ «کتاب‌ علتها»، که‌ هر دو را از نوشته‌های‌ ارسطو می‌شمردند، تأثیر زیادی‌ در تعبیر اندیشه‌های‌ استاد کردند. مطالب‌ کتاب‌ اولی‌ از کتاب‌ چهارم‌ تا کتاب‌ ششم‌ انئادهای‌ پلوتن‌ گرفته‌ شده‌ بود؛ و مطالب‌ کتاب‌ دوم‌ از کتاب‌ «مفردات‌ علم‌ الهی‌» پروکلوس‌. مهم‌ترین‌ نتیجه‌ی‌ این‌ کار این‌ شد که‌ نویسندگان‌ عرب‌، فلسفه‌ای‌ را که‌ از تفسیر فلسفه‌ی‌ ارسطو و فلسفه‌ نوافلاطونیان‌ ساخته‌ شده‌ بود به‌ نام‌ فلسفه‌ی‌ ارسطو شناختند... همه‌ی‌ کتاب‌هایی‌ که‌ در قرون‌ وسطی‌ با نام‌ همگانی‌ «درباره‌ی‌ عقل‌» نوشته‌ شده‌ از بخشی‌ از کتاب‌ «درباره‌ی‌ روان‌» اسکندر آفرودیزی‌ گرفته‌ شده‌ است‌ ( Aphrodise َ Alexandred ، معروف‌ترین‌ مفسر نوشته‌های‌ ارسطو است‌ که‌ در سال‌های‌ 198 تا 211 میلادی‌، در آتن‌، فلسفه‌ی‌ ارسطو را آموزش‌ می‌داده‌ است‌. و این‌ بخش‌ را از کل‌ کتاب‌ جداکرده‌، آن‌ را کتابی‌ مستقل‌ شمرده‌اند... «کتاب‌ العقل‌» الکندی‌ (تاریخ‌ مرگ‌: سال‌ 873 میلادی‌) نمونه‌ی‌ عالی‌ این‌ گونه‌ نوشته‌هاست‌..» 

چنان‌ که‌ در این‌ سخنان‌ پیداست‌، کسانی‌ که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ فلسفه‌ نوشته‌اند، برای‌ خود فلسفه‌ی‌ جداگانه‌ای‌ داشته‌اند و واژه‌ها و اصطلاحات‌ آنان‌ با واژه‌ها و مفهومهایی‌ که‌ ارسطو و افلاطون‌ به‌ کار برده‌اند یکی‌ نیست‌؛ و چنان‌ که‌ از کارهایی‌ که‌ از قرن‌ نوزدهم‌ تا امروز در زمینه‌ی‌ فیلولوژی‌ یونانی‌ کرده‌اند، پیداست‌، زبان‌ افلاطون‌ یا ارسطو با زبان‌ الکندی‌ یا فارابی‌ یا بوعلی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ یکسان‌ نیست‌. یکی‌ از نمونه‌های‌ آشکار دور بودن‌ فلسفه‌هایی‌ که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نوشته‌ شده‌، مثلاً از فلسفه‌ افلاطون‌، همان‌ کلمه‌ی‌ ایده‌ افلاطونی‌ است‌ که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ «مُثُل‌» گفته‌اند و حال‌ آنکه‌، چنان‌ که‌ پیش‌ از این‌ نوشته‌ شد (یادداشت‌ یک‌، ص‌ 279)، افلاطون‌ برای‌ این‌ معنی‌ واژه‌ی‌ دیگری‌ را به‌کار برده‌ است‌. 

مراد ما از این‌ روشنگری‌ این‌ بود که‌ دلیل‌ برگرداندن‌ فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ و پیشینیان‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، و نه‌ به‌ زبان‌ «قدما»، نشان‌ داده‌ شود؛ و اکنون‌ که‌ این‌ نکته‌ روشن‌ شده‌ است‌، می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ سبک‌ نوشتن‌ این‌ کتاب‌ و روش‌ ترجمه‌ی‌ سخنان‌ فیلسوفانی‌ که‌ تاریخ‌ زندگانی‌ و اندیشه‌ی‌ آنان‌ نوشته‌ شد، چگونه‌ است‌:
نخست‌ آن‌که‌ در این‌ کتاب‌ کوشش‌ شده‌ که‌ واژه‌ها درست‌ به‌ معنایی‌ که‌ در زبان‌ یونانی‌ دارند به‌ فارسی‌ برگردانده‌ شوند؛ و از آن‌ جا که‌ زبانهای‌ فارسی‌ و یونانی‌ خویشاوند یکدیگراند، این‌ کار بسی‌ آسان‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؛ و واژه‌هایی‌ مانند «پیش‌اندیشی‌» که‌ درست‌ با واژه‌ pronoفa و «هماننداندیشی‌» که‌ درست‌ با واژه‌ omonoفa و «نیک‌ پنداری‌» که‌ درست‌ با واژه‌ eudoxia برابر است‌ به‌ کار رفته‌اند؛ و حال‌ آن‌که‌ اگر می‌خواستیم‌ برابر این‌ واژه‌ها را به‌ همین‌ درجه‌ی‌ دقت‌ در زبان‌ «قدما» پیدا کنیم‌ بایستی‌ نخست‌ بر آن‌ می‌شدیم‌ که‌ در بند دقت‌ نباشیم‌؛ و این‌ کار نیز چندان‌ آسان‌ نیست‌.
دیگر آن‌که‌ سخنان‌ فیلسوفان‌ را به‌ همان‌ شیوه‌ی‌ بیان‌ آنها ترجمه‌ کردیم‌، تا باستانی‌ بودن‌ زبان‌ آنان‌ حس‌ شدنی‌ باشد و برای‌ نمونه‌ سخن‌ پارمنیدس‌ به‌ زبان‌ فلسفه‌ی‌ نیکلایی‌ هارتمان‌ برگردانده‌ نشود. 

در بعضی‌ جاها، ترجمه‌ی‌ فارسی‌ سخنان‌ فیلسوفان‌ با ترجمه‌ی‌ آلمانی‌ یا انگلیسی‌ و یا فرانسه‌ و گاهی‌ نیز با هیچ‌ یک‌ از آنها جور نیست‌؛ و با در نظرگرفتن‌ متن‌ یونانی‌ ترجمه‌ی‌ درست‌تری‌ از آنها شده‌ است‌. اما این‌ کار نشانه‌ی‌ این‌ نیست‌ که‌ ما از ترجمه‌کنندگان‌ آلمانی‌ یا فرانسوی‌ بهتر یونانی‌ می‌دانیم‌. هرگز! آشنایی‌ ما با این‌ زبان‌ حتی‌ از دانشجویانی‌ که‌ در اروپا یونانی‌ باستانی‌ می‌آموزند؛ بیشتر نیست‌ ولی‌ زبان‌ ما بهتر از زبان‌ آنان‌ با یونانی‌ جور می‌آید و جایی‌ که‌ برای‌ نمونه‌ مترجمان‌ فرانسوی‌ در ترجمه‌ی‌ فعل‌ doxazeفn که‌ از واژه‌ doxa یعنی‌ پندار گرفته‌ شده‌ در می‌مانند فارسی‌ زبان‌ به‌ آسانی‌ می‌تواند ترجمه‌ کند: «پندار، می‌پندارد» (نگاه‌ کنید به‌ صفحه‌ی‌ 139)
هر جا که‌ برای‌ فهم‌ مطلب‌ لازم‌ بود، واژه‌ یا جمله‌ای‌ در داخل‌ علامت‌ ( ) به‌ متن‌ افزودیم‌. 

درباره‌ی‌ واژه‌ «نه‌»، چون‌ حرف‌ ربط‌، هنوز هم‌ گرفتاری‌ داریم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ آیا جمله‌: «نه‌ شنوایی‌ و نه‌ بینایی‌، نه‌ رنج‌ و نه‌ خوشی‌، روان‌ را تاریک‌ نکرده‌ است‌»)، درست‌ است‌ یا نادرست‌، و باید نوشت‌: «... تاریک‌ کرده‌ است‌» قاعده‌ی‌ «نفی‌ اندر نفی‌ اثبات‌ است‌» دردی‌ دوا نمی‌کند. 

واژه‌ها را همان‌ گونه‌ که‌ تلفظ‌ می‌شوند نوشتیم‌: تقوا، اجرا، معنا، و نه‌ تقوی‌ و اجری‌ و معنی‌. نام‌ یونانیان‌ را به‌ تلفظ‌ یونانی‌ و گاهی‌ به‌ تلفظ‌ فرانسوی‌ نوشتیم‌، مگر در مورد نام‌های‌ معروف‌ مانند افلاطون‌ به‌ جای‌ پلاتون‌ و فیثاغورث‌ به‌ جای‌ پوتاگوراس‌. 

همین‌ چند نکته‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ چگونگی‌ سبک‌ نوشتن‌ این‌ کتاب‌ کافی‌ است‌؛ زیرا نکته‌های‌ دیگر را در دیباچه‌ نوشته‌ایم‌. اگر توانسته‌ باشیم‌، با نوشتن‌ این‌ کتاب‌، توجه‌ جوانان‌ ایرانی‌ را به‌ فلسفه‌ و پژوهش‌ فلسفی‌ کشانده‌ باشیم‌، زهی‌ نیکبخت‌ هستیم‌ و امیدواریم‌ که‌ چنان‌ که‌ ما در دوران‌ آموزش‌ در دبستان‌ و دبیرستان‌ ناراحت‌ می‌شدیم‌ که‌ چرا می‌گویند کثیرالاضلاع‌ و ذوجنبتین‌، خوانندگان‌ این‌ کتاب‌ از این‌که‌ ما برای‌ ترجمه‌ی‌ philosopheفn یونانی‌ نوشته‌ایم‌ فلسفیدن‌ و ننوشته‌ایم‌ تفلسف‌، ناراحت‌ نشوند. 

فهرست‌ مطالب‌ کتاب‌ تاریخ‌ فلسفه‌ 

* پیشگفتار
* سپاسگزاری‌
* دیباچه‌
* سرآغاز 
1- تاریخ‌ چیست‌؟
2- فلسفه‌ چیست‌؟
3- تاریخ‌ فلسفه‌
4- مراحل‌ تحول‌ تاریخ‌ فلسفه‌ 
* دوران‌ اوّل‌
گفتار اول‌: درباره‌ی‌ اوپانیشدهای‌ کهن‌
گفتار دوم‌: درباره‌ی‌ سخن‌ زرتشت‌
گفتار سوم‌: درباره‌ اندیشه‌ی‌ لا ئوتسه‌
گفتار چهارم‌: آیین‌ بودا
1- گفتار در بنارس‌
2- سوره‌ی‌ اجر رهروی‌
3- پو تپادو
گفتار پنجم‌: یونان‌ پیش‌ از سقراط‌
1- ارفئوس‌ و ارفیک‌
2- هسیودوس‌
3- دانایان‌ هفتگانه‌
گفتار ششم‌: فیلسوفان‌ پیش‌ از سقراط‌
1- آناکسیماندروس‌
2- آناکسیمینس‌
3- فیثاغورث‌
4- فیثاغورثیان‌ قدیم‌
5- کنسوفانس‌
6- هراکلیتوس‌
7- پارمنیدس‌
8- زنون‌ الئات‌
9- امپدکلس‌
10- آناکساگوراس‌
11- لوکیپوس‌
12- دموکریتوس‌
13- اوپانیشدهای‌ میانه‌
نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ فلسفه‌ در دوران‌ اول‌
* دوران‌ دوّم‌
پیشگفتار
گفتار اول‌: زمینه‌ی‌ فلسفه‌ی‌ دوران‌ دوم‌
یک‌- دبستان‌ فیثاغورثیان‌
1- فیلولائوس‌ از مردم‌ کروتن‌
2- آرکیتاس‌ حکمران‌ تا رانت‌ و دوست‌ افلاطون‌
3- ایکتاس‌ واکفانتوس‌ از مردم‌ سیراکوز
دو- دبستان‌ سوفیستها
1- پروتاگوراس‌
2- گرگیاس‌
3- هیپیاس‌
گفتار دوم‌: سقراط‌
گفتار سوم‌: افلاطون‌
الف‌ - نوشته‌های‌ افلاطون‌
I - نوشته‌های‌ دوره‌ی‌ اول‌
1- دفاع‌ سقراط‌
2- اوتیفرن‌
3- کریتون‌
4- شارمیدِس‌، لوسیس‌، لاِکس‌ و آلکیبیادس‌
5- ایپیاس‌ کوچک‌، ایپیاس‌ بزرگ‌، پروتاگوراس‌ و گرگیاس‌
6- منون‌
-II نوشته‌های‌ دوره‌ی‌ دوم‌
1- فایدون‌
2- مهمانی‌
3- فایدروس‌
4- یون‌، منکسنوس‌، اوتودموس‌
5- کراتولوس‌
6- پولیتیا
III - نوشته‌های‌ دوره‌ سوم‌
1- پارمنیدس‌
2- ته‌ئه‌تتوس‌
3- سوفیست‌
4- مرد سیاسی‌
5- فیلبوس‌
IV - نوشته‌های‌ دوره‌ی‌ چهارم‌
1- تیمئوس‌
2- کریتیاس‌
3- ناموسها یا قانونها
4- اپی‌ نومیس‌
ب‌- فلسفه‌ی‌ افلاطون‌  

 

http://www.iptra.ir/vdcfddct6w.html 

.......................... 

در ارتباط با ترجمه اینجا را هم ببینید:  

همه چیز درباره ترجمه؛ مترجم در بیست سالگی 

http://www.mehre8000.blogfa.com/post-388.aspx

نظرات 3 + ارسال نظر
سیدمهدی سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 10:35 http://www.smkhatami.blogfa.com

انسان از انتخاب مطالبتون لذت میبره
ممنون

در ضمن شکلک کمپوت گلابیتون حرف نداشت

سلام
واقعا امیدوارم چاره ی دردی باشه. رنسانس غرب از ترجمه آثار مسلمین شروع شد و با این وضع ترجمه در کشور ما،انتظار رنسانس نباید داشت چه رسد به انقلاب صنعتی و توسعه و پیشرفت!

قابل شما رو نداشت :)

صبا دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 13:03 http://children-of-war.blogfa.com

سلام
سپاس فراوان از تلاشتون
حالا شما همه تلاش خودتون رو بکنید شاید همین طوری کم کم صدای ما به گوش مسئولان هم برسه شاید یک نفر پیدا بشه تو همین فضای نت کمک کنه
راستی برای آقای دلشاد هم خیلی دعا کنید حالشون زیاد خوب نیست تحت مراقبتند

سلام
بله ما باید وظیفه مون را انجام بدیم و اثرش با خداست

سلام مصطفی جان شکست نفسیت مارا کشته بابا مواظب باش ایثار زده بالا ما را هم از دعای خیرت فراموش نکن امروز بحمدالله حال پدر بهتر شده ممنون.

سلام
شکسته نفسی نیست ارزش گفتن ندارد و کاش به درخواست عمل کنی!
خدا پدرت را حفظ کنه و شفای عاجل بده ان شاءالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد