در تکاپوی بهار!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدمت شما دوستان بسیار عزیزم که اوقات زیادی از ساعات روزم صرف فکر کردن به تک تک شماست. 

با خودم فکر کردم توی این روزهای اخر سال، که همه در تکاپوی رسیدن به سال نو هستیم من هم در نشان دادن این تکاپو به خصوص از سوی طبیعت، با شما همراه باشم. با اینترنت دایال آپ و به سختی چند تا عکس آپلود کردم که با توضیحات زیر آن ملاحظه می کنید 

پارسال از درخت بید مجنون حیاط خانه ی یکی از دوستانم چند قطعه قلمه زدم و توی هفت هشت تا گلدان تکثیر کردم و به دوستان و اشنایان دادم و یکی را هم توی بالکن آپارتمانم گذاشتم. پارسال خوب رشد کرد و فکر کنم امسال تا اواخر تابستان بتوانم توی بالکن یک متر در سه متر و در سایه سار خنک همین بید مجنون که زودتر از عمو نوروز بهار را برایم به ارمغان آورده، بنشینم و یک چای داغ دیشلمه ی قند پهلو بخورم 

 بید مجنون   

احتمالا چون در روزگاران قدیم، اجداد ما در شرایط سختی زندگی می کرده اند و به خاطر زمستانی سرد و نداشتن آبگرم نمی توانسته اند هر روزه به نظافت خانه ی خود برسند، لاجرم، به محض گرمتر شدن هوا در زمستان، به فکر جبران مافات می افتاده اند و شروع می کرده اند به شست و شو و رفت و روب و خانه تکانی و تا انجام اینکار چند روزی را گرفتار بوده اند و به محض تمام شدن کار، جشن می گرفته اند و این شاید نقطه ی مبنایی بوده برای عید نوروز! ولی ما که همچنان پایبند این رسم و رسوم اجداد خود هستیم و این روزها در داخل خانه ها با چهار تا تیر و تخته و پرده به شدت سرمان گرم شده، نادانسته شاید از طبیعت غافل شده ایم که بی سر و صدا و آرام ارام از خواب زمستانی بیدار شده و با خود بهار را آورده است. امسال از شمشادهای هرس شده و رها شده در کنار خیابان قلمه زدم و می بینید که جوانه زده و سبز شده است   

قلمه ی شمشاد  

دوسالی هست که پشت بام مجتمع آپارتمانی ما شده محل تکثیر گل و گیاه این نمونه ی فعالیت من در پشت بام است. به این عکس اینطوری نگاه نکنید!  امسال به جای قلمه زدن، بذرهای مختلف گلها را کاشته ام و امیدوارم تا عید سبز شوند 

کاشت بذر گل در گلدان    

پشت بامی که هر روز به بهانه ی آب دادن و رسیدگی به گلها به آنجا می رفتم و می روم، جاذبه های دیگری هم برایم داشته و دارد. شبها ماه پر فروغ یا ستارگان پرشمار را می بینم و روزها با شکل های گوناگون ابرها مواجه می شوم. دیروز باد شدیدی می وزید و دود و گرد و غبار تهران را تا حدودی با خود برد و من بعد از مدتها، رشته کوه البرز و دماوند پر صلابت را دیدم! چند عکس از این رشته کوه و برج میلاد و... گرفتم که البته با دوربین موبایلم از کیفیت و شفافیت لازم برخوردار نشد! اما حالا که خواستم به نمایش بگذارم دیدم بیشتر از هر چیز بیقواره بودن شهر تهران در عکس نمود پیدا کرده است! پس به دور دستها نگاه کنید نه به این نزدیکی!   

نمای تهران از پشت بام خانه ی ما!  

و این هم پرچم برافراشته ی ایران بر فراز سازه های فلزی بسیار بلند که مدتی است در نقاط مختلف تهران نصب شده است و در هوای صاف می توان تعدادی از انها را دید. البته چند روز قبل همین پرچم بر اثر وزش باد پاره پاره شده بود و این نوی نو نصب شده

پرچم ایران  

پ ن: شاید نمی دانید که در تنهایی های خودم و اغلب در آخرهای شب، با گوشی، به نوشته ها و کامنتهای شما در گوشه و کنار وبلاگها سر می زنم و با نوشته های شاد شما، از ته دل می خندم و با ناراحتی و غصه دار بودنتان  واقعاغصه دار می شوم. این دوری و قطع ارتباطم با شما ناگزیر ولاجرم بود و همچنان هم این شرایط برقرار و پابرجاست و فعلا ناچارم همچنان کجدار مریض این رویه را ادامه بدهم. امیدوارم هر کجا که هستید، بهاری باشید و دلتان خوش باشد. 

پ ن 2 دیروز با کوچک کردن هر چه بیشتر انداره ی عکسها و بارگذاری های چندباره و ... هر کار که کردم عکسها دیده نشد که نشد! به ناچار فرستادمش توی چرکنویس ها، و امروز بی آنکه کاری بکنم دیدم خود بخود درست شده! این هم از عجایب زندگی مجازی توی ایران