12 بهمن پرواز انقلاب

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت پنج صبح، در طلوع روز پنجشنبه، در آخرین دقایق پایان حکومت نظامی طاغوتی، هزاران نفر از مرد و زن و کودک بسوی مسیرهایی راه افتادند که قبلا از طرف« کمیته ی استقبال از امام خمینی» معین شده بود. این مسیرها همان جاده هایی بود که از دو روز قبل و بیشتر از پیش با خون جوانان آب و جارو شده بود ....صحبت بود که «امام» در ساعت 9 صبح در تهران خواهد بود و مردم از زیر سر نیزه های حکومت نظامی گذشتند. دیشب را در میدانهای مسیر خوابیدند تا صبح جایی باشند که نزدیک به امام و سعادت دیدارش را داشته باشند. میدان آزادی مملو از جمعیت شد. هر قدر به ساعت ورود امام نزدیک می شد بر وسعت جمعیت افزوده تر و طپش قلبها به شمارش می آمد. راستی چه می شود اگر نگذارند هواپیمای امام بنشیند؟ اگر هواپیما را در آسمان نشانه بگیرند؟ اگر امام را بکشند؟ راستی چه می شود؟

این سوالی بود که انسان جرئت نمی کرد، حتی از خودش بپرسد، و اگر ناخودآگاه در مغز انسان مطرح می شد، عرق سردی وجود انسان را فرا می گرفت و با بلند کردن سر به آسمان با خودش می گفت: مگر ممکن است خدا ما را بی یاور بگذارد. مگر نه که ما برای اسلام و برای خدا می جنگیم؟

ساعت از 9 صبح گذشت، قرار بود امام در ساعت 9 در فرودگاه مهرآباد باشد. « کمیته استقبال از امام» از مردم خواسته بود که با خود مقداری غذا و یک رادیو همراه داشته باشند. مردم در حالت راهپیمایی رادیوهای کوچک دستی خود را به گوش چسبانده بودند و در این ساعات فقط از رادیوهای نظامی موسیقی پخش می شد. جوانها که در این لحظات در شور و هیجان بسر می بردند ناگهان خاموش شدند و فقط صدای قدمهای کوتاه و بلند و فریاد گروه « انتظامات استقبال از امام خمینی» [متشکل از 60000 نفر نیروی داوطلب مردمی ] که با بازوبندهای سبز رنگ در میان مردم بچشم می خوردند و صدا می زدند« آقا از دست راست، خانم اینطرف نیا» بگوش می رسید.

گفتار تهدید آمیز بختیار که خاطر نشان کرده بود ممکن است هواپیمای امام خمینی را نگذارد به فرودگاه ایران نزدیک شود و یا گروهی که حامی شاه بودند امام را تهدید به سرنگونی هواپیما کرده بودند، در خاطره زنده شد. مردم چیزی بین مرگ و زندگی احساس می کردند. چشم زخمی به امام، مرگ همه ی ملت را دنبال داشت. اگر فاجعه ای رخ دهد، خدا می داند مردم ایران چه خواهند کشید، ولی هنوز چیزی از ساعت 9 نگذشته بود که موسیقی رادیو قطع شد و گوینده ای با لحنی خوش از امام شروع به صحبت کرد و ضمن صحبتهای خود از تاریخچه ی زندگی امام، در ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه اعلام کرد: هواپیمای امام خمینی بر خاک ایران نشست. در این هنگام غریو شادی در میان راهپیمایان برخاست....بعد از چند دقیقه رادیو اعلام کرد: امام خمینی از هواپیما پیاده و سوار بر یک مرسدس بنز شد. ناگهان صدای رادیو قطع شد و برنامه ی موسیقی پشت موسیقی شروع شد. شادی مردم ناگهان تبدیل به خشم و نفرت شد. شعارهای« مرگ بر بختیار» جای خوش آمد گویی را به امام خمینی گرفت .

در شهرستانها که همگی به امید پخش مستقیم تلویزیون در خانه های خود مانده بودند و از طرفی دولت به تمام اتوبوسهای مسافری از یک هفته قبل اخطار داده بود که بطور کلی هیچ مسافری را حق ندارید به تهران بیاورید. و از رفتن ماشین های تانکر بنزین به شهرستانها جلوگیری کرده بود تا اینکه بر اثر کمبود بنزین کسی نتواند از شهرستانها به تهران سفر کند. با وصف این موضوع میلیونها نفر از شهرستانها برای استقبال از امام خمینی به تهران آمده بودند.

خشم و نفرت بر اثر عدم پخش رادیو تلویزیون مردم شهرستانها را نیز به خروش درآورد و در شیراز رادیو تلویزیونهای خود را در خیابانورود امام به میهن انداختند و سوزاندند و فریاد برآوردند که این رادیو تلویزیون مردمی نیست. این استعمار امریکاست. ولی در دلها باز امیدی برخاست و همه از ته دل می گفتند« الهی شکر» مردم محله ها که بسر کوچه ها جمع شده بودند شعار می دادند و شادی می کردند. از منقلهای اسپند در وسط جمعیت دود بهوا برمی خاست و مردم در میان خود نقل و نبات پخش می کردند . ولی باز این فکر پیش می آمد در فرودگاه امام را چگونه استقبال می کنند که آسیبی نبیند.

یکی از روزنامه ها می نویسد:

« هنگامی که امام عازم حرکت می شوند به 600 نفر از خبرنگاران و فیلمبرداران که خیال داشتند همراه ایشان بیایند گوشزد می کنند که در این راه امکان خطر مرگ وجود دارد و این خطر ناشی از تهدیدهایی است که از جانب بعضی از خائنین قبلا اعلام شده، لذا امام از خبرنگاران می خواهند که بخاطر ایشان عزم خطر نکنند و با ایشان مسافرت ننمایند. از آن گروه 600 نفره 150 نفر داوطلب شده و با نشان دادن علامت صلیب به روی سینه ی خود با پرواز انقلاب عازم ایران شدند. مدیران هواپیمای غول پیکر ارفرانس تصمیم گرفتند به جای 400 نفر مسافر اقدام به سوار کردن 50 تن از همراهان امام و 150 نفر از خبرنگاران که جمعا نصف ظرفیت هواپیما می شد بنمایند.»

گام به گام با انقلاب – ج اول - اکبر خلیلی - چاپ دوم 1375- صص 263 - 266

....


همساده ها

من چقدر آنلاینم ما چقدر خوشبختیم

سلام

آقای آنلاینیان اومده بود دیدنم و برام یک چشمه از زندگی امروزش گفت و گفت و تعریف کرد و منم ضبط کردم. طولانی شد اما بهتون قول میدم که هر چی دارید می خونید سانسور نشده است و عین مطالب پیاده شده ی از این نواره، بدون اینکه حتا یک ویرگول جا بجا کرده باشم:

امروز صبح نزدیکای ساعت 9 از خواب بیدار شدم. همه هنوز خواب بودند. لابد غافلگیر شدند. آب کتری ِ هشت لیتری، روی گاز تا صبح جوش خورده بود و داشت تموم می شد، خباثتم گل کرد و تا کسی از راه نرسیده و یک چیکه آبش هم تموم نشده فوری یک چای لیوانی برای خودم و یکی هم برای زن جان، ریختم.

دماغم کیپ شده، حس کردم انگار آنژین روسی شدم یا آنفولانزای قبرسی گرفتم که صبح به این زودی بیدار شدم. یک طرفه سینک ظرفشوییه دوقلو، شیرو باز کردم برای شستن دست و صورتم و حسابی فین کردم. کتری رو هم گذاشتم توی اون یکی سینک ظرفشویی و شیر مخصوص تصفیه آب رو به روی اون باز کردم. اندازه ی لوله ی خودکار ازش آب میاد و وایسادم بالای سرش تا پر بشه. به صدای نوازش گونه ی شرشر آب که داشت به شدت زیر گوشها سیلی می زد، گوش دادم. خیال می کردم با این کارم صدای آبشار دوقلوی شیرپلای دربند رو توی خونه کپی پیس کرده باشم، حسابی!

انگار به یک وال یا یک نهنگ قاتل، بخوای با قطره چکون آب برسونی، یک ربعی طول کشید تا کتری پر از آب بشه، بالاخره می گذارمش روی شعله وسطیه گاز و تا آخر بهش گاز میدم. هود هم که چند وقتیه خرابه و قااااار قاررررر می کنه. پس از خیر روشن کردنش می گذرم

میام توی اتاف و کیس کامپیوترو روشن می کنم، صدای تراکتور ازش بلند میشه. صدای تراکتور قدیمی نافلیت که زمین یونجه کاری شده رو بخوای باهاش شخم بزنی. یه همچین صدایی از خودش ساطع می کنه و با این صدا، دو سه نفر مثل رعد و برق زده ها از خواب می پرند و گیج و ویج به اطراف نگاه می کنند. بیچاره ها فکر می کنند دیشب که خواب بودند کردمشون توی گونی و با خودم بردمشون سر زمین!

 

ادامه مطلب ...

رحیمی و «دوست عزیز و قدیمی»

بسم الله الرحمن الرحیم

رحیمی رئیس دیوان محاسبات:

«در سوریه یک مسلمان گفت اگر بنا بود بعد از پیامبر اسلام پیامبر دگری بیاید می گفتم آن پیامبر احمدی نژاد است.» «در دیوان، گامی خلاف میل شما و قانون برداشته نمی شود. اگر مساله ای شما را آزرده کرد در دیوان اصلاح می شود.» [ روزنامه شرق –  ۱۸خرداد ۱۳۸۵- صفحه ۴]

محمد رضا رحیمی با حکم محمود احمدی نژاد معاون رئیس‌جمهور درامور حقوقی و پارلمانی شد

محمدرضا رحیمی با حکم محمود احمدی نژاد معاون اول رئیس جمهور شد [۲۲ شهریور ۱۳۸۸ – ۱۶ مرداد ۱۳۹۲]

اعطای نشان درجه یک خدمت به محمدرضا رحیمی

محمدرضا رحیمی٬ معاون محمود احمدی‌نژاد در دولت دهم شامگاه سه‌شنبه (هفتم بهمن ۱۳۹۳) با انتشار نامه‌ای از ۱۷۰ نامزد انتخابات مجلس هشتم سخن به میان آورده که نام آن‌ها در پرونده وی دیده می‌شود.

الیاس نادران از نمایندگان مجلس در ۷ دی‌ماه ۱۳۸۹ ادعا کرد که محمدرضا رحیمی در اواخر دورهٔ مجلس هفتم در حالی که رییس وقت دیوان محاسبات اداری بوده است صدها میلیون تومان پول[یک میلیارد و دویست میلیون تومان] بدون داشتن منبع مالی توزیع کرده است. طرح تحقیق و تفحص از عملکرد دیوان محاسبات در زمان تصدی وی در مجلس به رای گذاشته شد، اما نمایندگان مجلس با آن مخالفت کردند. این طرح با اختلاف ۱۰ رای به تصویب نرسید.

صبح روز چهار‌شنبه (هشتم بهمن ۱۳۹۳) نیز ۳۰ نماینده مجلس در نامه‌ای خواستار معرفی این ۱۷۰ نفر شدند که این درخواست به «توصیه» برخی اعضای هیات رئیسه مجلس به طور کامل از دستور خارج شد. [ از ۲۷۰ نماینده ی دوره هشتم مجلس اصولگرا فقط ۱۰۷ نفرشان  حذف شده اند یعنی در دوره نهم مجلس اصولگرا، ۱۶۳ نفر باقیمانده، همان نمایندگان دوره ی هشتم هستند]

مجلس

گفته شده است: رحیمی همچنین آمر و طراح نقشه پرداخت چک ۵ میلیون تومانی به نمایندگان مجلس در ازای پس گیری استیضاح عوضعلی کردان بود

همچنین نوشته اند که: رحیمی در دیوان محاسبات کشور، یکی از مسئولان اخراج شده شرکت بیمه ایران را که با توصیه یک نهاد امنیتی اخراج شده بود، به عنوان بازرس همان شرکت بیمه تعیین کرد و در نتیجه گزارشی غلط وی به احمدی نژاد، وی دستور برکناری مدیرعامل و تمام هیات مدیره اعضای شرکت بیمه ایران را داد

به هر حال با همه ی آنچه گذشت این شعر باز هم مصداق پیدا کرد که:

نردبان این جهان، ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است

و عاقبت رحیمی:

دیوان حکم دادگاه مبنی بر ۱۵ سال حبس را به پنج سال و ۹۱ روز حبس کاهش داد. وی همچنین به پرداخت سه میلیارد و ۸۵۰ میلیون تومان محکوم گردید

و کار به اینجا کشید که

افشاگری رحیمی علیه احمدی‌نژاد؛ چوب آبروبری‌های شما را می‌خورم

شاید فراموش کرده‌اید که رحیمی محکوم امروز، چوب لجبازی‌ها و آبروبری‌های گاه و بیگاه شما را می‌خورد.

در حاشیه:

خاطرتان هست کردان بعد از استیضاح افشاگری کرد و از جمله اینکه گفت: علیه نمایندگان کنونی مجلس 120 پرونده دارد

و البته با استیضاح کنار گذاشته شد و عمرش هم کفاف نکرد تا پرونده ها را پیگیری کند و چندی بعد مرد!

راستی از الهام و فاطمه رجبی و معجزه ی هزاره ی سومش چه خبر؟

پ ن 12 بهمن 93
نامه نمایندگان به برادران لاریجانی درباره 170 نماینده‌

اسامی را اعلام کنید


....

همساده ها

دعاهایی با چشمان بسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه که بودم وقتی برای دید و بازدید عید و یا برای شرکت توی یک عروسی به همراه پدر و مادرم، به تالاری توی محلات از ما بهتران می رفتیم و ساختمانهای لوکس و خیابانهای قشنگ و آدمهای شیک و پیک را می دیدم آرزو میکردم کاش زندگی و خانه ها و محلات ما هم همینطوری بود.

اما تازه متوجه شدم که بالاخره تحقق پیدا کرده و به آن آرزو رسیده ام. درسته که رسیدن به آن آرزو چندین سال آزگار طول کشیده و خیلی چیزها از دست دادیم تا یک چیزی به دست بیاوریم. بله رسیده ام. وقتیکه محلات و وضع زندگی و خانه های از ما بهتران، با آن موقع خود فرق خیلی زیادی کرده. حالا ما شبیه سی چهل سال پیش آنها شده ایم. ولی البته آنها هم درجا نزده اند و مثل صد سال بعد ما شده اند!

خیلی از دعاها و آرزوها و درخواست های ما معلوم نیست در صورت اجابت و تحقق و برآورده شدن، همان باشد که واقعا می خواستیم! امروز با خودم فکر کردم که باید به بچه ها یاد داد وقتی دارن دعا و یا آرزویی میکنند، اول بخواهند که عکسی رنگی از آن وضعیت را ببینند، بعد باز هم اگر خواستند دعا کنند و هر کاخ آمال و آرزویی که خواستند، بسازند!

البته این مثال بود برای حرفهایی که به وضوح نمی شد گفت.


این نامه به خدا هم جالبه اگر بخونید.

پ ن:

از 23 دیماه قسمت آمار وبلاگ بلاگ اسکای رو فعال کردم. نمودارش شبیه نمودار دستگاههای CCU توی بیمارستانهاست. انگار داریم دوره ی مابین سلامت و نقاهت رو می گذرونیم و ملاقات کننده ها هم هستند اما کسی حال نداره حرف بزنه!

...


همساده ها

چرا همساده ها

بسم الله الرحمن الرحیم

بر درخت زنده ، بی برگی چه غم؟          وای بر احوال برگ بی درخت

از سال 1997 وقتی که برای اولین بار اصطلاح وبلاگ بکار برده شد و سپس از مشتقاتش بلاگ و بلاگر و وبلاگ نویس بوجود آمد. وبلاگ نویسان هم پا برعرصه ی وجود گذاشتند و وبلاگها جایی شد برای نوشتن عموم مردم، از روزمرگی ها و خاطرات و هر انچه که دوست داشتند....این موج جهانی بوجود آمده، به سرعت به ایران هم رسید بطوریکه در سالهای 2001 تا 2004 سرویسهای وبلاگ نویسی فارسی نیز پی در پی شروع بکار کردند و به این ترتیب اولین وبلاگهای فارسی نویس بوجود آمدند. این پدیده در ایران با وجود پایین بودن سرعت اینترنت، به زودی گسترش پیدا کرد تا جاییکه یک روزی توی فضای مجازی و در دنیای وبلاگستان جای سوزن انداختن نبود و ایران و ایرانی ها در دنیا برای دوره ای، رکورددار بیشترین کاربران اینترنت و وبلاگ نویسی شدند. شاید ما همگی خاطرات خوشی از صدای مودم های دایال آپ داشته باشیم. اما احتمالا همه ی ما، امروز با افزایش سرعت اینترنت ازحوصله ای که آنزمان به خرج می دادیم و از هزینه هایی که متحمل می شدیم تا وارد این دنیا شویم حیرت زده می شویم. اما امروز وسایل و امکاناتی در اختیار ماست که اتصال به دنیای مجازی را به آسودگی و سهولت و در همه جا ممکن می کند. گوشی های همراه با اپراتورهای نسل اول و دوم و سوم و چهارم به سرعت و پی در پی از راه رسیدند و این امکان را برای همه ی کاربران خود فراهم کردند تا از طریق وایبر و واتس اپ و لاین و فیسبوک و اینستاگرام و... به همه جای عالم وصل شوند و حلقه های دوستانه ی بسیاری درست کنند و با هم با کمترین هزینه و به سرعتی باورنکردنی در ارتباط باشند. اگر اخبار و اطلاعات در زمان اجداد ما به وسیله ی پیک ها و کبوتران نامه بر و چاپارها جا به جا می شد و فقط بدست امرا و پادشاهان می رسید، اکنون همه می توانستند و می توانند با در اختیار داشتن یک گوشی از همه ی اخبار باخبر شوند.


بله کامپیوترها و لپ تاپ ها و تبلت ها و گوشی ها، همگی پنجره های گشوده ای هستند رو به جهان پیرامون ما، که هر گونه خواستیم بتوانیم به آن نگاه کنیم و به چشم انداز دلخواه خود خیره شویم. برای من دنیای فانتزی از درون قاب گوشی ها جذابیتی ندارد و کامپیوتر و وبلاگ نویسی، مثل رفتن به سالن تئاتر و سینماست. مثل خواندن روزنامه و ورق زدن یک مجله است. مثل دیدن عکس های قدیمی از آلبومی سیمی شده است، در حالی که همه ی اینها را می توان به صورت دیجیتالی و از طریق دنیای مجازی دید و خواند و دنبال کرد و اصلا خود اینجا هم مجازی است.


اما امیدوارم با دوستانم توی اینجا ، و از درون این دنیای مجازی، نقبی بزنیم به دنیای حقیقی و ارتباط محکمتری برقرار کنیم و دوستی های مجازی را رنگ و بوی صمیمانه تری بدهیم، آنقدر صمیمی که، همساده ها در محلات قدیمی را تداعی کند.

پ ن

اگر حال و حوصله و وقت داشتید اینجاها را هم بخونید هر چند روز وبلاگستان فارسی شانزدهم شهریور بوده اما نوشته ها بی مناسبت با مطلب فعلی نیست:

شروع سال چهاردهم وبلاگ‌نویسی
آیا دوران طلایی وبلاگستان فارسی به پایان رسیده است؟ - امین ثابتی
باید حتماً یک وبلاگ داشته باشید - صادق جم
روز وبلاگستان فارسی -پژمان دشتی‌نژاد
چرا باید امروز نیز وبلاگ بنویسیم؟ - علیرضا شیرازی
به بهانه روز وبلاگستان فارسی - مسعود فاطمی
روز وبلاگستان فارسی: روز عاملیت در وب - آرش کمانگیر
روز وبلاگستان فارسی - داود مظفری