صبح و طلوع فجر

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی توی شرایطی خاص و اغلب نیمه های شب جملات و کلماتی به ذهنم خطور می کنه و ذره ذره و با سختی توی پیامک گوشی می نویسمش و به تعدادی از دوستانم می فرستم که بعدا برای پاک کردنش دچار مشکل میشم، یعنی حیفم میاد پاکش کنم! الان تصمیم گرفتم یکی دو تا رو بگذارم اینجا، میدونم شعر کلاسیک نیست و از صنابع شعری بی بهره اما میخوام قدری از پیامکهای گوشی رو پاک کنم تا شاید سبکتر بشه! همین!

شب و ظهور سرخی شفق خبر از بیداد می داد

که اگه کرد و آکند دل آسمان از داد این بیداد؟

بس بشر نالید و فغان زد به سحر ز جور چرخ روزگار

به انابه خون گریست آسمان به محضر حق کردگار

طلوع فجر

خدنگ نور بر جرس خورد، بانگ سحر برخاست

دی به سر شد و صبح ز بستر خام برخاست

سکوت و سکون طی شد، حالیا ولوله برپاست

بین! شمیم دل آویز صبح، بی شرنگ برجاست

مستان! صف به صف پیاله از می پر کنید 

جان آذرخش و شهاب سنگ با شرر نو کنید 

چهار قل خوان، چون سماور قل کنید 

هان عزیز بشتاب، تن به سحر جان بخش 

دهل را بهل، نی شو، بینوا جان بخش 

ندیدی پف کنند زود، روند به پستوی مور؟ 

فراز آی ز ظلمت، فرود آی به سکوی نور