اوراقی از دفتر خاطرات سالهای دور و جبهه

بسم الله الرحمن الرحیم 

یا رب نظر تو برنگردد  

خواندن اینجا را از دست ندهید که نوشته ها و عکسهایی ناب دارد

شاید شما هم در ایام جوانی، دفتری برای ثبت خاطرات خود داشته اید. خاطرات که نه! کشکول!  

یادم هست در آن سالها کناب کشکول شیخ بهایی را خواندم و کتاب عبید زاکانی هم بدستم رسید و ایندو کتاب مشوقم شدند برای گردآوری و ثبت علاقمندی های من و نوشتن بعضی از خاطراتم.

سالهای سال است که بار اینها را با خود کشیده ام تا به امروز. در کامنت پست قبل دوست عزیزی اینطور نقل کرد:

امام اسعد می گوید:
از ابوحامد محمد غزالی شنیدم که می گفت:
«در راه بازگشت از جرجان دچار عیاران راهزن شدیم. عیاران هرچه را که باخود داشتیم گرفتند. من برای پس گرفتن تعلیقه (جزوه، یادداشت درسی) های خود در پی عیاران رفتم و اصرار ورزیدم. سردسته عیاران چون اصرار مرا دید گفت: "برگرد، وگرنه کشته خواهی شد"
وی را گفتم:" ترا به آن کسی که از وی امید امینی داری سوگند می دهم که تنها همان انبان تعلیقه را به من باز پس دهید، زیرا آنها چیزی نیست که شمارا به کار آید"
عیار پرسید که" تعلیقه های تو چیست؟"
گفتم: "درآن انبان یادداشتها و دست نوشته هایی است که برای شنیدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواریها برخویشتن هموار کرده ام."
سردسته عیاران خنده ای کرد و گفت: "چگونه به دانستن آنها ادعا می کنی، در حالی که چون از تو گرفته شد دانایی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟"
آنگاه به یارانش اشارتی کرد و انبان مرا پس دادند.»
غزالی گوید: «این عیّار، ملامتگری بود که خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود. چون به طوس رسیدم سه سال به تأمل پرداختم و با خویشتن خلوت کردم تا همه تعلیقه ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بار دیگر دچار راهزنان گردم از دانش اندوخته ی خود بی نصیب نمانم.»

بله با این نوشته یاد این دفاتر افتادم. هر چند اصلا ارزش علمی ندارند و بود و نبودشان هیچ مهم نیست، اما برای من انبانی هستند از خاطرات و ثبت حال و هوای آنروزهای من از روزهای جبهه گرفته تا بعد از آن ، که به هر صورت، از گزند روزگار محفوظ و مصون مانده اند. شاید برای چنین روزهایی! کسی چه میداند!

بعضی تاریخ دارند مثل این ها: 

   

و بعضی بدون تاریخند و معلوم نیست که مال چه سالهایی هستند مثل اینها:  

خاطرات جبهه 

  

ای پادشه خوبان فریاد ز تنهایی 

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی 

دائم گل این بوستان سیراب نمی گردد 

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

 

  

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
صبا قلم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 08:05

با سلام
کویر سبز نام زیبایی است وانتخاب قشنگی ومبارک باشد
خاطرات همیشه زیبا هستند ىحتی خاطرات بد
خاطره شرافت ها ونجابت ها ی جنگ است که ان را به دفاع مقدس تغییر نام داده است
ملتمس دعا وموفق باشید

سلام ممنونم و خوشحالم که شما هم تایید کردید.
خاطرات بد رو عموما سعی می کنیم به فراموشی بسپاریم و اکثرا خاطرات خوب رو به یاد میاریم و البته خوب و بد خاطرات هم بسته به زمان هر چی جلوتر میره تبدیل به یک چیز کلی میشه. خاطره

وجنگ با همه ی خطرات و خوبی ها و دردهای اون، برای ما خاطره هایی درست کرده که در کلیتش باید گفت

ممنونم که هنوز هستید و میخونید

عبدالحسین فاطمی دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 07:40

سلام
ما به زیارت پدر بزرگ تان آمده بودیم سردار

سلام
تو رو خدا به من سردار نگید بابا! مدام حس جنگ چایدران بهم دست میده
شرمنده که مایوستون کردم. اما به خاطر شما و این کامنت شما زودتر اومدم و عکس رو گذاشتم و مطلب رو نوشتمش

یک جرعه آرامش(بانوی بهار) یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 15:52 http://yekjoreearamesh.blogfa.com

سلام و خسته نباشید..
با کامنت آقای محمد مهدی موافقم تکنولوژی هم چیز رو از ما گرفت حتی دفتر خاطرات رو...
دفتر خاطرات بنده هم پر بود از اشعار جگر سوز عاشقانهجوان بودیم و بی غم....حالا اگر بخواییم بنویسیم تو هیچ دفتری خاطراتمون جا نمیشه...ولی خیلی دوست دارم یک روز خاطرات برادم رو از جبهه بنویسم ...

سلام بر شما البته تکنولوژی محستاتی هم داشته و بسته به نگاه ما به سنت، نگاه ما به تکنولوژی هم تفاوتهایی داره. اما از این نظر به خصوص با شما و داداشم محمد مهدی کاملا موافقم.
پس بازم باید بپرسم و این بار از شما که واقعا چرا " اشعار جگر سوز عاشقانه" ؟!
این کامنت شما رو که خوندم یاد موضوع حافظه ی انسان افتادم با همه ی پیشرفت بشر توی علوم، موضوع حافظه از مسائل لاینحل باقی مونده. قدرت حافظه در یادآوری گذشته واقعا جزء غامض ترین مسائل روانشناختی انسانه!
خب اینطور که شما گفتید از خاطرات برادرتون منم علاقه مند و کنجکاو شدم و خیلی دوست دارم تا بنویسید و ما هم بخوانیمش

امیری شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 20:45 http://abamiri.blogfa.com/

سلام هم از شما تشکر میکنم هم از دوست بزرگواری که وبلاگ این ناچیز را معرفی کردند . به نوبه خودم سعی میکنم واقعیات جنگ را انگونه که دیدم بنویسم بدون حواشی و تعریفات مصطلح .

سلام حاجی
قربان شما و منم ممنونم که ما رو میبرید به حال و هوای اونروزا

آنتی ابسورد شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 14:46

بسیار عالی

سلام و ممنونم

ناهید شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 14:10

سلام داداش خوبم
واااااااااای چه خاطرات زیبایی ! چقدر نقاشیهاتون قشنگه و همینطور چه دست خطی دارین داداش عزیز ،
واقعا با سلیقه این آفرین ، من که از دیدنشون سیر نمی شم ، خدا حفظتون کنه ، از همون سن و سال شما هم حسابی آنلاین (باهوش ) بودین
احساس می کنم هر کدوم از این خط و نقاشی ها یه پیام خاص داره ، نمی دونم شاید ...
الهی که همیشه سلامت و شاد باشین

سلام خواهر گلم ناهید خانوم
شما همیشه به من لطف دارید و مدام منو شرمنده می کنید
راجع به پیام حق با شماست و عجیب هم نیست برام، چونکه اینطور دقیق میشید به موضوع و غالبا برداشت های ناب و متفاوتی دارید ناچارم از همان واژه ی آنلاین خودتون برای توصیف خودتون استفاده کنم

عبدالحسین فاطمی شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 10:58

سلام
چه دفتر خاطرات خوشملی دارین آقا مصطفی
منم دارم ولی اگه یه صفحه شو بذارم تو وبلاگ دوستان عزیز تکفیرم می کنند بنابراین بگذار بر سر این کیسه مهر بماند و نگشایم

هم خط تون خوبه هم دست خط تون و هم نقاشی تون

قابل توجه جمعیت نسوان خاصه سردسته شون :
این سردار ما بود سردار شما چه هنری داره ؟!

سلام
خب زشتهاشو رو نکردم منم مقالاتی دارم که الان حتی خودم هم قبولش ندارم و مطالبی نوشتم که نمیشه برای کسی نقلش کرد. معمولا این دفترها خصوصیه، اما من خواستم حالات اون موقع خودمون رو مستند نشون بدم
آقا من سربازم نه سردار اما با همین درجه ی سربازی، بر امیر و سردار این جماعت پیروزم

همطاف یلنیز شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 10:29 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
خوشنویسید ها... گلبرگ را بس زیبا تحریر نموده بیدید
منم کلی سررسید دارم که روزنوشته هایم است
منتهی اغلب ناراحتم می کند دوران نوجوانی و گلایه ها و شکواییه ها و کلی عکس قلب و تیر و پروانه و ...
البته دوران تحصیل آخر سال، بعضی از ما دفتری را برای یادگاری از همکلاسی ها و گاه معلم هایمان قرار می دادیم ... آن اسامی و نوشته ها و تصاویر خودکاری و اشعار عشقولانه اش برایم خوشایند است ... حیف از عمر رفته باز نمی آید به دست

سلام سلام صد تا سلام
خب منم توی همین دفترها نوشته هایی دارم که توش از شکست عملیاتها نوشتم که هر وقت میخونم ناراحت میشم. این دفترها انعکاس دهنده ی حالات ما هستند از شادی و غم
راستی چرا جماعت نسوان این همه از شمع و گل و پروانه و تیر و قلب استفاده می کنند؟!
یاد روزهای جدا شدن بچه ها از هم به خیر. البته ما دوران مدرسه خیلی راحت از هم جدا می شدیم، اما زمان جنگ نه

مریم شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 05:28

به قول آقا سهیل : شما هم معلومه خاطره بازید
فکر می کنم منم وقتی همسن و سال شما یا حتی وقتی کوچکتر بودم مدام با مداد دو تایی می نوشتم و توشو پر می کردم
نوشتن حرف "ی" سخت بود و وقتی می دیدم یکی از "ی" هام بی عیب و نقص درآمده کلی ذوق می کردم

شما ماشاءالله خاطره باز تر از من هستید که به هر مناسبتی یاد دوستان رو زنده می کنید. خدا آقا سهیل رو حفظ کنه ان شاءالله
باید یک پست بگذارید و نمونه نشون بدید. فقط به ادعا که نیست!

مریم شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 05:21

سلام
- آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
نمونه نقاشی هاتونو قبلا دیده بودیم و می دونستیم نقاش زبردستی هستید امشب یک هنر دیگه تون رو هم رو کردید و فهمیدیم خطاط توانایی هم هستید
با این که سن و سالی نداشتید و احتمالا کلاس هم نرفته بودید خیلی خوب اصول خوشنویسی رو رعایت می کردید
- شعر آخری رو که دیدم نمی دونم چرا یاد قاصدک عزیز افتادم
شاید به خاطر شباهتش با این بیت که یک بار من برای عنوان یکی از پستهام انتخاب کرده بودم :
من از روییدن خار سر دیوار فهمیدم
که ناکس ، کس نمی گردد به این بالانشینی ها
قاصدک جان وقتی عنوان پستم رو خوندند نه گذاشتند ، نه برداشتند ! نوشتند این شعر رو از پشت کدوم وانت برداشتی
ممنون برای گذاشتن این پست خاطره انگیز ، من یکی رو که برد به سالهای جوانی و خونه ی مادری و خط و نقاشی های مرحوم برادرم و ...
ممنون عالی بود

سلام و صبح به خیر
نه دیگه اینطورا هم نیست و این لطف شماست.
راستش نه خطاطم و نه نقاش. البته هم نقاشی کردم و می کنم و هم خطاطی میکردم و پارچه نویسی. اما کلاس نرفتم و هر دو رو تجربی یاد گرفتم خط رو با نگاه کردن مداوم و هر روز به تابلوی مغازه ها و دو خط نوشتن یاد گرفتم و البته پدرم خیلی خیلی تشویق میکرد که خوش خط بنویسیم و فکر کنم همین تشویق بیشترین اثر رو روی من داشت برای تمرین مداوم و هر روزم

خدا قاصدک رو حفظ کنه، اما انگار توی شرارت و شلوغکاری دست همه ی ما جماعت اخوان رو از پشت سر بسته بوده ها! من چه احساسی داشتم توی گذاشتن این عکسها و شما یاد چی که نیفتادی!

شرف الدین شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 00:51 http://aldin2.blogfa.com

این وبلاگ هم ببیند. مطالب و خاطرات خوبی از جنگ مینویسه.
http://abamiri.blogfa.com/

اتفاقا ایشون هم شهرضایی هستند

سلام ممنونم. من که از دوستان وبلاگی آقای امیری هستم و امیدوارم دوستان هم مطالب خوب ایشون در مورد جنگ رو دنبال کنند

فریبا شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 00:00 http://faribae.blogfa.com/

سلام
چه عالی که این دست نوشته هاتون رو نگه داشتین ، هر از گاهی مرور خاطرات اون زمان مطمئنآ بسیار لذت بخشه ..
و چه خط زیبایی
به قول جناب آتش ، اون سانسورها چی بودن ؟!! زود لو بدین
شبتون خوش

سلام و صبح به خیر
بله اما خدایی این چند سال چندین بار خواستم سر به نیستشان کنم. اما الان خوشحالم که اینکارو نکردم
سانسور؟ حفاظت از اطلاعات کردم

آتش جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 23:37 http://dideno.blogsky.com

درود بسیار
داداش لذت بردم خیلی زیاد عجب خطی و عجب نقاشی دارید شما
اینها را رو نکرده بودید ! میگم تا سرکار کوثر بانو تشریف نیاورده اند بیا
بریم باهم یک نمایشگاه نقاشی بزنیم
من نفهمید نیمه شب و سط مسجد صحرایی و بیم نیش پشه چی
داشته که سانسورش کردی ؟ الله اعلم ! یک جورهای مشکوک میزد
میگم هر چند وقت یکی دوتا از این برگ خاطرات برامون بگزاری خیلی
خاطرات زنده میشه . دست شما درد نکنه

سلام داداش
آقا در مقابل هنر نمایی شما توی ساخت تندیس، زیره به کرمان بردیم که!
خب روزانه چندین نفر از جاسوسان خارجی با بیرق بیگانه به اینجا سر میزنند و من هم تطلاعات جنگی رو سانسور کردم
ای به روی چشم

محمد مهدی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 22:32 http://1sobhe14.persianblog.ir

سلام مجدد
حیف که این وبلاگ ها و سایت ها و ااسباب های دبگری از تکنولوژی جای دفاتر خاطات به این زیبایی را گرفته است. خطش دیدنی، نقاشی اش دیدنی کاغذ و دفترش و تاریخ و... همه و همه ماندگار
عالی بود

سلام سلام صد تا سلام
آره منم داشتم با خودم همین فکر رو میکردم که چقدر با این دفترها خوش بودیم و می شد هر وقت خواستی بری سراغشون. اما حالا از تمام ثمره ی این هشت سال وبلاگ نویسی من فقط همین وبلاگ مونده و بقیه به تیر غیب اشقیا گرفتار اومده و از بین رفته!

ممنونم که اومدی . قربانت

سید نورالدین جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 22:31

سلام
اولین باره که به وبلاگ شما سر زدم خیلی دیر بوده ولی خیلی جالبه ولی متاسفانه من جملات ادبی و....بلد نیستم ویه دیپلم فنی زمان شاه رادارم ودوست دارم به وبلاگ ضعیف من سر بزنید ونظر بدی ممنونم

سلام سید جان
قربون اون لباس خاکی و اون خاطراتت بشم که چقدر دلم لک زدن برای دیدن و خوندن از اونروزها! منم خیلی دوست داشتم و دارم که به شماها سر بزنم، اما چه کنم که همیشه دسترسی ندارم به نت و فقط توی مغازه و بین رفت و آمد مشتری ها میرسم بخونم و یا بنویسم اما اینو بدونید که آدرس وبلاگت رو میدم به آدرسهای قبلی توی گوشیم و هر شب بهت سر میزنم و میخونمت
منم دیپلم فنی هنرستان دارم، رشته ی برق
مطالب رو اف می خونم و ممنونم که آمدی و از وجود عزیز خودت با خبرم کردی تا برم توی عالم نورانی روزهای جنگ و دمخور بشم با شما و خاطرات شما

محمد مهدی جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 22:24 http://1sobhe14.persianblog.ir

سلام
اوووووووووووول
ط
ن
ب
تو این بی خبری و کم حضوری اولی را عشق است.

سللللللللللللللللللللللام داداش سامع گل و گلاب
همه ی مدالها مبارکککککککککککککک باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد