جوانی یا پیری تکنولوژیک!

بسم الله الرحمن الرحیم 

مدتی قبل دخترم از من یه عکس گرفت. بهش گفتم برای خودم هم بفرست. قدری معطل کرد تا اینکه با بلوتوث این سه تا عکس رو برام فرستاد: 

 

   

هر چند احتمال سوءاستفاده ی جماعت نسوان هست که این تغییرات عمده در اثر سه چهار روز جنگ چایداران اتفاق افتاده و به خاطره همینه که من ده بیست سال پیر شده ام و حتا موهای سرم ریخته! اما خب چکارشون داریم اینا که از تکنولوژی های جدید خبر ندارند، پس بگذارید که دلشون خوش به پیروزی خودشون باشه   

بله جماعت نسوان به لطایف الحیل سعی می کنند خودشون رو بهتر از اونی که هست نشون بدند درست بر خلاف ما جماعت اخوان!

این پست شاید به زعم بعضی ها تیر خلاصی باشه به وزانت وبلاگ اما این حرفها برای من مدتهاست که بی معنا شده!

نظرات 14 + ارسال نظر
واحه شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 09:31

سلام
من بدون این تکنولوژی هم پیر شدم
با تکنولوژی هم خودم را دیدم.شاهکار دخترم و نرم افزار مورد علاقه شه...پیریهای من خیلی شبیه مادر و خاله م شده بودخودمو دوست داشتم و یه حس عجیبی به کهن سالی خودم داشتم

سلام
حالا حالاها اول جوانی شماست! کو تا پیری؟
زیاد عجیب نیست اگر پیری ما شبیه پیری های پدر و مادرمون باشه

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 21:45

فقط کامنت من بی جواب موند
یعنی اینقدر من و ریز میبینین؟؟؟؟

ای بابا خب تا مطلب رو فرستادم بنا داشتم برگردم و بقیه ی کامنتها رو جواب بدم که شما عین خمپاره شصت سر رسیدی!

ناهید دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 04:36

سلام داداش خوبم
عمرا شما در سن پیری این شکلی بشین ، این پیری نرم افزاریه
راستی داداش عزیز ممنون که کلمه ی دمغ را برام توضیح دادین خودمم شک داشتم ها ولی خواستم با کلمه ی خلق جور در بیاد
تازه تو خونه هم به هر کی گفتم ، فکر می کردن که دمق با ق نوشته می شه
چرا در مورد پیری و ترحیم و مرگ حرف می زنین ؟ این چند روز کلی ما رو با کامنتهای خوبتون در جنگ چایدران دلشاد کرید ، حالا چی شده مگه ؟ جساب قلب و روحیه ی منم بکنین خب
این عکس داداش خوب من نیست ، به قول مشدی عباد :
من بو کیشی دن قورخورام

سلام خواهر گلم
پیری پیریه دیگه بالاخره چروکیده و درب داغون میشیم دیگه
راجع به دمق یا دمغ منم چون شک کردم جستجو کردم دیگه
خب این افکار و حال و هوای متفاوت مال ادمهاست. ما که خلق و خو، یا افکار ثابتی ندارم. نمی دونم چطور شد که نوشتمش. حالا شما ببخشین
به خاطر شما و اعتراضات بین المملی و بین الوبلاگی؛ عکسهای رو توی ادامه ی مطلب قایمش کردم

امیری یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 22:14 http://abamiri.blogfa.com/

سلام دوست عزیز نادیده
به قول آن شاعر خواننده ... عمر گران میگذرد خواهی نخواهی ...
حالا امروز اینجوری نبایم خیلی زود اینجوری میشیم خوبیش اینه که این شتری است که ... خدا عاقبت بخیرمان کند .

سلام داداش
شما که از روی عکسهات برام آشنای دیروزی. بچه هایی که همه شبیه هم بودند و امروز انگار همه فراموش کردیم همدیگرو
خاطرات و عکسهای شما باعث شد که راجع به مجنون بنویسم

کوثر یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 21:48

سلام عموجان خوشتیپ وسرحال وجوانم
ئه خب مریم جون ما هرکار کنیم بازم عموجانمون رو جوون وسرحال وزنده دل میبینیم
عموجان ن مطمئنم شما چند سال دیگه سرحال وسلامت وخیلی خوشتیپپپپپپپپپپپ هستین واصلا این نرم افزارهارو قبول ندارم
ایششش

سلام عموجان
ای بابا! من هر کاری کنم و هر بلایی که به سر عکسهای خودم بیارم باز شما خوشتیپ می بینی که!!
خدا عالمه از فردای همه ی ما. ممنونم عمو

مریم یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 20:42

با اینکه دیگه نمی خواستم در باره ی جنگ چایدران بنویسم ولی نمی تونم این چند مورد رو ننویسم :
1- برای منم جنگ جایدران یک خاطره ی به یادموندنی و شیرین شد حیف که آخرش ... چه می دونم والله ! شاید باید این اتفاق می افتاد تا من به درستی حرفهای شما در مورد پست جشن تولدم و خراب کردن شادی دوستان پی ببرم !
2- من اعتراف می کنم که شما تو این جنگ حرف اول رو می زدید کامنتهاتون فوق العاده بود شاید این کامنتها رو یک جایی ذخیره کنم تا یادگاری داشته باشمشون .
3- چون من تو جنگ جایدران دائما از شما غلط املایی می گرفتم الان دچار عذاب وجدانم که چرا غلط یکی از خانمها رو که غائله رو نوشته بود قائله نگرفتم ؟! البته من این غلط املایی رو زمانی دیدم که تصمیم گرفته بودم دیگه کامنت نذارم وگرنه من آدمی نیستم که بخوام بین جمعیت اخوان و نسوان در رابطه با غلط املایی فرق بذارم
اختیار اینکه این کامنت باشه یا نباشه با شما

نه بابا! برای چی راجع بهش ننویسیم؟
من این پست رو مخصوصا اینطوری گذاشتم که بشه اگر خواستند و خواستید شوخی کنید و هر کس خواست بیاد و سر به سر قیافه ی زاغارت من بگذاره و دلش شاد و خنک بشه از شکست جماعت نسوان توی جنگ چایدران

بله به یاد موندنی شد و دلیلش هم حضور شاد و خندان همه بود نه فقط من

راجع به سه هم باید بگم به شتر گفتند از کجا میایی گفت از حمام. گفتند از زانوانت پیداست خیلی از شما معلومه که بین جماعت اخوان و جمعیت نسوان فرق نمی گذارید

مریم یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 13:53

سلام
دیشب ، نه به خاطر دیدن این سه عکس ، بیشتر به خاطر یادآوری خاطره ی کوتریموکسازول ،یاد این شعر افتادم :

گر میان مشک، تن را جا شود
وقت مردن گند او پیدا شود

به جز این شعر ، مدام تصویر جمجمه ی آدمیزاد تو گور و روی خاکهای سرد جلوی چشمام مجسم می شه !
این پست بر خلاف اون چیزی که شما نوشتید :(تیر خلاصی بر وزانت وبلاگ!) برای من به اندازه ی یک پست عرفانی تاثیرگذار بود

سلام
این حس و حال مشترکه بین من و شما! پریشب به فکر افتادم اعلامیه ی ترحیم خودم رو با فتوشاپ درست کنم و عکسش رو بگذارم اینجا. و الان شکر میکنم که کامپیوتر دم دستم نبود و بعدش که هم منصرف شدم. راستش الان که فکرش رو می کنم می بینم ترسیده ام از اینکه شوک بدی وارد کنه و یا شوخی بی مزه ای تلقی بشه.
بگذریم در واقع این پست جای اون پست نشسته

آتش یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 11:33 http://dideno.blogsky.com

سلام . قبل از هرچیز آقا دست شما درد نکنه که مارا از این حملات
ناجوانمردانه رهایی بخشیدید و منت خدای را که وضعیت سفید شد .
این روزها بازی با این قبیل برنامه ها ی تغییر عکس روی گوشی های موبایل مرسوم شده . قدیم ها ما برای بازی میرفتیم جلوی آینه های
بزرگی که موج داشتند و به چهره کج و کوله خودمون میخندیدیم .
اما ازحق نگذریم اون سمت چپی بدجور آدم را به یاد ماهیتابه می اندازه

سلام
این چند روز ِجنگ چایدران جزء روزهایی که مطئنم هیچ وقت فراموشش نمی کنم چه خوب به اون آینه ها اشاره کردید شما ناسلامتی مثلا از جماعت اخوانی!! شما هم؟ از ماست که برماست

ناهید یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 04:33

الا ای داداش جان در انظار خلق
نمایان مکن تو خود را دمق

سلام
خب منم خیلی زور میزنم از این کوزه همان نتراود که دراوست اما ظاهرا موفق نشدم!!
راستی منم فکر میکردم دمق یعنی ناراحت اما الان فهمیدم یعنی شکستن دندان شکستن! و خجل سرشکسته شرمسار شدن و درستش هم انگار دمغ باید باشه
دمغ شدن [ dæmæɢ ʃodæn ] 1 خجل و شرمسار گشتن ناظم الاطباء .
2 بشکسته شدن. حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مایوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن. بعد از انتظاری شدید جواب یاس شنیدن. پس از چشم داشتی سخت دفعتاً نومید گشتن با امیدواری قلبی ناگهان مایوس گشتن. بدان سان که در ملامح او اثر یاس ظاهر گردد. دمق شدن علی اکبر دهخدا .
ساخت دمغ + شدن

ناهید یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 03:59

سلام داداش ستاریان
واااااای این چه عکسیه گذاشتین اینجا ؟ نه به اون گلدونای خوشگل و گلهای زیبا نه به این عکسهای وحشتناک ، باور کنید مریم بانو خیلی شجاعه که تونسته چهار تا کامنت بنویسه ، من که صفحه رو زدم پایین نمی تونم عکستونو نگاه کنم ، به خصوص این وقت شب
[:S011: ]

سلام خواهر خوبم

خب اینم یک وقتی خوشگل بوده ها!! یعنی با پیری و از دست دادن زیبایی آدمها، از جمله من ترسناک میشند

مریم یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 00:41

دور از جون زبونم لال بعد از اینکه جان به جان آفرین تسلیم کردم باید برام پست بزنید !
از الان می تونم حدس بزنم متن پست تون چیه
بانوی شریره ی اسیره ، مادری فداکار و معلمه ای زحمتکش جان به جان آفرین تسلیم کرد !
البته این متن مال خوشبینانه ترین حالته که مثلا خیلی متاثر شده باشید
متن طولانی تر رو هم نوشتم اما چون دیدم باعث سرشکست خودمه حذفش کردم !

شوخی ها و خنده، سرجای خودش، اما این چه حرفیه که می زنید؟
خدا به شما سلامتی بده. ان شاءالله سالهای سال زنده باشید و دامادی بچه ها و نوه هاتون رو ببینید

مریم شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 23:28

خوب بود عکس اصل کاریه رو هم می ذاشتید تا بیشتر به تاثیر تکنولوژی جدید پی می بردیم

خب بدجنس اصل کاری رو که برام نفرستاد

مریم شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 23:25

قدیما من قرص کوتریموکسازول می خوردم و هیچ اتفاقی برام نمی افتاد
اما چند سال پیش بعد از اینکه دو تا قرص رو با همدیگه خوردم یهویی علائم حساسیت آشکار شد سریع رفتم اورژانس و برام آمپول زدند و خوب شدم
یکی دو سال بعد حواسم نبود و دوباره قرص کوتریموکسازول خوردم این دفعه علائم حساسیت وحشتناااااااااااااااااااااااک بود راه نفسم بند آمد و صورتم ورم کرد !
زنگ زدم به مدرسه ی کامی و در حالی که به سختی حرف می زدم گفتم دارم می میرم
با کامی رفتیم کلینیک و سریع برام آمپول زدند و گفتند اگه یک بار دیگه کوتریموکسازول بخوری حتما می میری
بعد از اینکه حالم جا آمد کامی گفت : من امروز برای اولین بار چهره ی واقعی تو رو دیدم
من همون موقع جواب کامی رو دادم ( با ماهیتابه ! ) ولی باور کنید تا مدتها وقتی یاد صورت باد کرده ی خودم می افتادم دپرس می شدم
دیدید آدم تو قالپاق ماشین چه شکلی می شه ؟ از اون بی ریخت تر شده بودم
از این داستان نتیجه می گیریم به جمالت نناز که به تبی بنده

اما من از این داستان نتیجه گرفتم که برای سر به نیست کردن شما کافیه یکدونه قرص کوتریموکسازول داشته باشیم. پس دیگه خدا بیامرزدتون

مریم شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 23:12

سلام
این چه افتخاریه ؟!!! والله به این شونصد سال عمری که کردم ندیدم یک نفر از این عکسها بذاره تو وبلاگش !
می ترسم امشب خوابهای ترسناک ببینم !
آقای ستاریان تو عکس سوم قشنگ معلومه که ماهیتابه چدنی خورده تو سرتون !
محسن هم این نرم افزار رو داره ولی جرات کنه منو این ریختی کنه
اصلا جرات کنند یکی شون از من عکسی بگیره که تو اون عکس بد افتاده باشم بلافاصله باید فرتش کنند !

سلام سلام
خب افتخارش به همینه که هیشکی نمیتونه اینکارو بکنه خیلی خوب شد شما کلا چهار پنح ساعت می خوابیدید حالا با کابوس این مقدار کمترم میشهاز اثرات ماهیتابه و قابلمه عکسهای فجیعتری دارم اما چون شماها دل دیدنش رو ندارید نمی گذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد