در تکاپوی بهار!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدمت شما دوستان بسیار عزیزم که اوقات زیادی از ساعات روزم صرف فکر کردن به تک تک شماست. 

با خودم فکر کردم توی این روزهای اخر سال، که همه در تکاپوی رسیدن به سال نو هستیم من هم در نشان دادن این تکاپو به خصوص از سوی طبیعت، با شما همراه باشم. با اینترنت دایال آپ و به سختی چند تا عکس آپلود کردم که با توضیحات زیر آن ملاحظه می کنید 

پارسال از درخت بید مجنون حیاط خانه ی یکی از دوستانم چند قطعه قلمه زدم و توی هفت هشت تا گلدان تکثیر کردم و به دوستان و اشنایان دادم و یکی را هم توی بالکن آپارتمانم گذاشتم. پارسال خوب رشد کرد و فکر کنم امسال تا اواخر تابستان بتوانم توی بالکن یک متر در سه متر و در سایه سار خنک همین بید مجنون که زودتر از عمو نوروز بهار را برایم به ارمغان آورده، بنشینم و یک چای داغ دیشلمه ی قند پهلو بخورم 

 بید مجنون   

احتمالا چون در روزگاران قدیم، اجداد ما در شرایط سختی زندگی می کرده اند و به خاطر زمستانی سرد و نداشتن آبگرم نمی توانسته اند هر روزه به نظافت خانه ی خود برسند، لاجرم، به محض گرمتر شدن هوا در زمستان، به فکر جبران مافات می افتاده اند و شروع می کرده اند به شست و شو و رفت و روب و خانه تکانی و تا انجام اینکار چند روزی را گرفتار بوده اند و به محض تمام شدن کار، جشن می گرفته اند و این شاید نقطه ی مبنایی بوده برای عید نوروز! ولی ما که همچنان پایبند این رسم و رسوم اجداد خود هستیم و این روزها در داخل خانه ها با چهار تا تیر و تخته و پرده به شدت سرمان گرم شده، نادانسته شاید از طبیعت غافل شده ایم که بی سر و صدا و آرام ارام از خواب زمستانی بیدار شده و با خود بهار را آورده است. امسال از شمشادهای هرس شده و رها شده در کنار خیابان قلمه زدم و می بینید که جوانه زده و سبز شده است   

قلمه ی شمشاد  

دوسالی هست که پشت بام مجتمع آپارتمانی ما شده محل تکثیر گل و گیاه این نمونه ی فعالیت من در پشت بام است. به این عکس اینطوری نگاه نکنید!  امسال به جای قلمه زدن، بذرهای مختلف گلها را کاشته ام و امیدوارم تا عید سبز شوند 

کاشت بذر گل در گلدان    

پشت بامی که هر روز به بهانه ی آب دادن و رسیدگی به گلها به آنجا می رفتم و می روم، جاذبه های دیگری هم برایم داشته و دارد. شبها ماه پر فروغ یا ستارگان پرشمار را می بینم و روزها با شکل های گوناگون ابرها مواجه می شوم. دیروز باد شدیدی می وزید و دود و گرد و غبار تهران را تا حدودی با خود برد و من بعد از مدتها، رشته کوه البرز و دماوند پر صلابت را دیدم! چند عکس از این رشته کوه و برج میلاد و... گرفتم که البته با دوربین موبایلم از کیفیت و شفافیت لازم برخوردار نشد! اما حالا که خواستم به نمایش بگذارم دیدم بیشتر از هر چیز بیقواره بودن شهر تهران در عکس نمود پیدا کرده است! پس به دور دستها نگاه کنید نه به این نزدیکی!   

نمای تهران از پشت بام خانه ی ما!  

و این هم پرچم برافراشته ی ایران بر فراز سازه های فلزی بسیار بلند که مدتی است در نقاط مختلف تهران نصب شده است و در هوای صاف می توان تعدادی از انها را دید. البته چند روز قبل همین پرچم بر اثر وزش باد پاره پاره شده بود و این نوی نو نصب شده

پرچم ایران  

پ ن: شاید نمی دانید که در تنهایی های خودم و اغلب در آخرهای شب، با گوشی، به نوشته ها و کامنتهای شما در گوشه و کنار وبلاگها سر می زنم و با نوشته های شاد شما، از ته دل می خندم و با ناراحتی و غصه دار بودنتان  واقعاغصه دار می شوم. این دوری و قطع ارتباطم با شما ناگزیر ولاجرم بود و همچنان هم این شرایط برقرار و پابرجاست و فعلا ناچارم همچنان کجدار مریض این رویه را ادامه بدهم. امیدوارم هر کجا که هستید، بهاری باشید و دلتان خوش باشد. 

پ ن 2 دیروز با کوچک کردن هر چه بیشتر انداره ی عکسها و بارگذاری های چندباره و ... هر کار که کردم عکسها دیده نشد که نشد! به ناچار فرستادمش توی چرکنویس ها، و امروز بی آنکه کاری بکنم دیدم خود بخود درست شده! این هم از عجایب زندگی مجازی توی ایران

 

نظرات 36 + ارسال نظر
شنگین کلک شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 10:32 http://shang.blogsky.com

خوبی داداش مصطفی
مارا نمی بینی یک یادی هم از مون نمی کنی خوش می گذره ؟
آخه این که نشد رسم برادری !؟
نکنه امسال خیال دارید مسابقه قلمه زنی راه بیندازید
اگه قراره توی مسابقه ای شرکت کنیم زود تربگید که مثل پارسال دقیقه نودی نشیم .

سلام بر داداش شنگ
ما هم که آقا خیلی دلتنگ دیدار شماییم و جز عرض شرمندگی چی داریم که بگیم؟
امسال بنا داریم مسابقه ی نهال کاری توی خونه ها راه بیندازیم و یک هفته به عید دوستان باید بذری رو بکارند و عید هم محصولش رو ارائه کنند

عبدالحسین فاطمی شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 08:24

گل کاشتن و کلا محبت به موجودات خدا خیلی اثرات داره و البته خیلی نشانه ها از روح بلند و آسمانی طرف مقابل می تونه باشه
کسی که به یک نبات حیات میبخشه و بهش محبت بی دریغ میکنه و رشدو به رشد و نموش کمک می کنه این خیلی حرف توشه
نمیخوام بی خود تعریف تون کنم ولی خداییش خداقل روزی یک ساعت وقت می ذارین براشون یا نه ؟!
یک ساعت وقت صرف موجوداتی که حتی زبان ندارند بگن که فلانی منو به اینجا رسونده !!
این خیلیه . خیلی

خب باید عرض کنم:
حقیقتا که نگاه به طبیعت نگاه به ایات الاهیه و برای من که خیلی بیشتر از هر کتابی که به عمرم خوندم، اموزنده است و خیلی بیشتر از هر کاری، به خدا نزدیکترم می کنه. دیدن رویش انواع گلها و گیاهان از انواع دانه ها؛ نوع برگها . شکل اونا، واقعا اعجاب برانگیزه. اصلا یک معجزه است. من از بس به نواع برگها توجه کردم حتا با دیدن یک برگ ریز چند میلیمتری می توانم بفهمم که چه نوع گیاهیه؟
علاقه ی عجیبی به گلها و گیاهان دارم. بیست سال پیش دو تا گردو کاشتم و نهالی شدند. یکی را به یک همسایه دادم و اون یکی رو توی حیاط خودمون کاشتم. خونه رو چند سالی هست فروختیم و با حیاط بغلی ما یک مجتمع مسکونی ساختند و الان دست شهرداریه. گاهی برای دیدنش دلتنگ می شم و یه وقتایی به دیدارش میرم و گاهی به خاطرش مسیرم را کج می کنم تا به این درخت که حالا درخت تناور و بلندی شده سری بزنم

عبدالحسین فاطمی شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 08:18

سلاااااااااااااااام
آقا مصطفی قدوم پر خیر و برکت شمارا در بزم یاران تبریک می گم
کاش بزرگ عزیز هم بیاد و ببینه که یه شیر مرد به آمار جمع آقایون اضافه شده

به هر حال حس حضور شما در جمع برای شخص بنده خیلی خوشایند هست

سلام و صد سلام به شما آقا من ِ روسیاه کجا و قدوم پر خیر و برکت کجا؟! شرمنده می کنید؟ ساعت از یازده گذشته و باوجود این جواب دادن به کامنتها رو ادامه دادم تا برسم به اینجا و بپرسم که راستی آقا بزرگ کجاست؟ و چی شده که چند روزی هست توی پست دادگاه 2 متوقف شدند؟ البته الان بهشون سر نزدم و با شرمندگی زیاد هنوز نرسیدم به کسی سر بزنم این از نظر لطف شماست و منم از حضور شما و جمع دوست داشتنی حظ یسیار می برم دیر وقت شده و بضاعت و توان فعلی من توی جواب دادن به کامنتها با کامپیوتر زاغارت و اینترنت نفتی تا همین حد بود که تا اینجا جواب کامنتها رو بدم. به امید خدا فردا کامنت بعدی شما و بقیه ی دوستان رو جواب بدم و برای عرض سلام و ادب خدمت تک تک شما برسم. به امید خدا

مریم شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 08:00

ما هم یک بالکن فسقلی داریم خیلی دوست دارم تو بالکن مون گل و گیاه داشته باشم اما نه واردم و نه سلیقه دارم
راستشو بخواید اصلا جرات ندارم لبه ی بالکن گلدون بذارم می ترسم باد بزنه و گلدونه خدای نکرده روی سر طبقه پایینی هامون سقوط کنه اونوقت خر بیار و باقالی بار کن !
بید مجنون رو تو گلدون کاشتید ؟ اولین باره که چنین چیزی می شنوم ! تا کی می تونه تو گلدون بمونه ؟
آقای ستاریان ما اگه این گلدونها رو سر پشت بوم خونه مون بذاریم آقا دزده دخلشونو میاد ! ( یادش بخیر ! یاد پستِ کفش دزدی مجتمع تون افتادم ! همون پست که کفشهای خانمها رو دزدیده بودند )
دزدهای نابکار ما به یک لامپ سر پشت بوم رحم نمی کنند ! شما حافظه تون مثل من قوی نیست برای همین عمرا یادتون بیاد که برای همون پست کفش دزدی براتون نوشتم که دزدها آبغوره های نازنین منو سر پشت بوم خوردند !
تو گلدونها چه بذری کاشتید ؟
سبزه تون در چه حاله ؟ پارسال چون سبزه ی من کچل شد اعتماد به نفسم رو از دست دادم و دیگه دلم نمی خواد امسال دوباره سبزه ی کچل درست دارم
ممنون که با این پست قشنگ یک بار دیگه خاطرات خوب پستهای گذشته رو برامون زنده کردید ...خدا کنه یک اتفاق خوب بیفته و باعث بشه شما سال آینده پر رنگ تر از همیشه در مجازستان حضور داشته باشید

باور کنید که میشه. فقط کمی اراده و وقت می خواد. من امسال تصمیم گرفتم فقط درخت بگذارم توی بالکن. پارسال با سرمای بی سابقه ی تهران، با کمترین غفلتم و دیر رسیدن چند تا از گلهام یخ زد. البته چندتایی رو قبل از سرد شدن هوا آوردم توی آپارتمان اما اونا هم به خاطر کمبود نور خراب شدند! نمی دونید چقدر غصه خوردم اگر گلدون استیبل باشه و با ثبات برای چی باید بیفته؟ می دونید وزن همین گلدون بید مجنون حداقل ده دوازده کیلوئه حتا گلدونای کوچکتر و سبکتر من هم با هیچ بادی تکون نمی خورند و نمی افتند به فکر افتادم امسال توی بالکن به جای گل بیشتر بونسای درست کنم و نگهدارم که نسبت به سرما و گرما هم مقاومترند. هر چند نگهداریشون سخت تره ماجرای دزدیدن آبغوره های شما از پشت بوم خوب یادم میاد و لامپهایی که برد و به شیشه ای که رحم نکرد این دزد ما هم کفشهای مردونه رو برده بود انواع و اقسام بذرگلها و گیاهانی که داشتم مثل میخک و آفتابگردون و خورفه و منداب و انار زینتی و .. اینطور چیزها
در باره ی سبزه هم بگم که هنوز نگذاشتم. پارسال زود گذاشته بودم و به سیزده بدر نرسید
این لطف شماست که عیب و ایراد و کاستی های نوشته های منو با دیده ی اغماض نگاه می کنید. من هم بهترین آرزوهارو برای شما دارم

واحه شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 07:50

سلام عمو جان
چشم ما روشن
چه پست بهنگام و زیبایی..واقعا قشنگ نوشتید که این روزا مشغله های دیگه باعث غفلت ما از طبیعت شده.دست و پاتون بی درد باشه و قلمه ها و جوانه های کاشته شده شکوفا و بذرهای امیدتون سبز سبز باشه
این سالهای اخیر انقدر روزهای آلوده زیاد بوده که باید برای آسمان کمی آبی عکس گرفت و در موزه جا داد
عمو جان واقعا خوشحال شدم..چقدر حضورتون با برکته
ولی یه چیزی که خوب نیست اینه که این جمله ی معروف دلهره برانگیز ولمون نمیکنه:این دوری و قطع ارتباطم با شما ناگزیر ولاجرم بود و همچنان هم این شرایط برقرار و پابرجاست

به به! سلام به شما برادر زاده ی خوب منچشم دلتون روشن باشه ان شاءالله چقدر دلم می خواست ذره ذره بیداری طبیعت رو به تصویر بکشم. باورتون نمیشه که من چه لذتی از نگاه کردن به یک برگ نورسته می برم شما لطف داری به این کمترین و روسیاه ترین خب فعلا چاره ای نیست جز گفتن واقعیت که امیدوارم که موانع بزودی مرتفع بشه و بتونم برگردم و از مواهب حضور در کنار شما دوستان مومنم استفاده کنم و حظ معنوی ببرم

مریم شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 07:47

سلام
صبح عالی متعالی... خوبید ؟
اینقدر دیر به دیر آپ می کنید که جای شکلکها رو فراموش کردم ! قدیما ترتیب شکلکهای کج و کوله اسکای رو بلد بودم جالا باید یک ساعت بگردم تا مثلا این شکلک رو پیدا کنم !
اتفاقا دو سه روز پیش به وبلاگتون سر زدم و بعضی از پستهای اسفند ماه سال گذشته رو خوندم .
12 اسفند روز عقد دختر خانمتون بوده . با تاخیر سالگرد عقدشون رو تبریک می گم و براشون آرزوی خوشبختی می کنم . راستی ازدواج نکردند ؟
17 اسفند روز فراخوان سبزه سبز کردن بود ، یادش بخیر با این کار چه شور و ولوله ای بین دوستان ایجاد کردید خاطرات خوب اون روزها همیشه یادمون می مونه
و 27 اسفند یک عکس دسته جمعی از وبلاگهامون گذاشتید یادش بخیر
خلاصه کلی افسوس خوردم که چرا امسال نیستید تا باز مثل گذشته با پستهای قشنگتون حال و هوای ما رو بهاری کنید .
امروز صبح که کامنت کوثر عزیز رو خوندم و دیدم نوشته به وبلاگ شما سر بزنیم کلی خوشحال شدم چون فهمیدم آپ کردید .
ان شاء الله همیشه سلامت و شاد باشید هم خودتون سالم باشید هم سیستم زاغارتتون

سلام و شب شما هم خوش
شما می دونید اما برای بقیه بنویسم که آخه الان ساعت ده و نیم شبه و من فقط عصرها و توی مغازه به کامپیوتر و اینترنت دسترسی دارم
خب ایراد از دیر به دیر نوشتن من نیست. علت رو توی چیزهای دیگه مثل کهولت سن و فراموشی و این حرفها باید جستجو کرد

شما که همیشه به من لطف داشتید و دارید و نوشته های منو قابل می دونید و مدام سر می زنید و مرور می کنید. بله سالگردشون نزدیک بود و گذشت و البته هنوز نامزدند و فعلا در کنارمون هستند
آهان چه روزهایی بود. یادش به خیر خیلی خوشحالم که شما همگی هنوز کنار هم هستید و وقتی به هر کدوم از شما سر می زنم می بینم همونطور پرحرارت و دوست داشتنی برای هم کامنت می گذارید و به هم سر می زنید.

منم دعا می کنم شما هم همونطور که خودتون نوشتید همیشه مثل امسال سالم و تندرست و قبراق باشید راجع به سیستم زاغارت هم متاسفانه حق با شماست والا...

ناهید شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 04:51

سلااااااااااااام داداش خوبم
خوش اومدین ،رسیدن بخیر ، وای نمی دونید چقدر خوشحال شدم وقتی هد هد ما مهربان کوثر خبر دادن که شما آپ کردین ، فوری براتون کامنت نوشتم ولی نتونستم بفرستم ، مثل اینکه با تبلت خیلی سخته
داداش عزیز با اومدنتون روزهای خاطره انگیز سال گذشته رو دوباره زنده کردین، ولی وقتی حرف از رفتن می زنید بازم غمگین می شم ، برام خاطره ی دوران خدمت برادرم تداعی میشه که هنوز نرسیده می گفت دو روز دیگه باید برم و ما غصه می خوردیم ...
مثل همیشه ما رو به سفر گل و گیاه بردین ، اتفاقا دیروز باغچه ی حیاطمون گلکاری شد و من همش به یاد شما بودم ...عکسها خیلی زیباست ...فقط عکس تهران زیاد جالب نبود ،ساختمانهای نا هماهنگ و معماری غیر کارشناسی که افتاده دست یه عده آدمهایی که فقط به سودشون فکر میکنن ،چهره ی شهر رو نازیبا کرده ، این عکس آخری سمت راست یه ساختمونی هست که رنگ پیشانی ساختمون تقریبا قرمز رنگه بنظر جالب میاد ، شبیه خونه های اروپایی است ، ایکاش خونه ها همه یک شکل بودن یا ویلایی بودن ...

قلمه ی بید مجنون و همینطور شمشادها هم زیباست معلومه خیلی ذوق دارین ،دستتون درد نکنه ، شاد و سلامت باشین

سلام به ناهید خانوم، خواهر خوب خودم هر چی از خوبی خاطرات پارسال بگید برمیگرده به حضور سبز و صمیمی خود شما دوستان که همون موقع هم منو شرمنده ی خودتون کردید والا من کاری نکردم برای من هم اون روزها خاطره انگیزترین روزهای وبلاگ نویسیم بود. بله پس حالا متوجه شدید که منم با گوشی چقدر غصه می خورم که نوشته های خوب شما رو می خونم اما نمی تونم هیچ ردی از خودم بگذارم حتا با گذاشتن شکلک یک گل یکی از آرزوهای من برگشتن به خونه ای هستش که حیاط داشته باشه. سابق بر این حیاطی داشتیم که من از بس توش گلکاری کرده بودم، میرفتم داخل حیاط بین گلها و درختها و گیاهان گم میشدم و کسی از توی خونه نمی تونست منو ببینه اما حالا گرفتار چاردیواری آپارتمان شدم و دلم خوشه به چند تا گلدون! از ناهنجاری معماری و ساختمانهای تهران هر چی بگیم کم گفتیم. به خصوص که یکی از دخترهام معماری خونده آهان اون ساختمون قرمز رنگ، بنای ساختمون رو با گونی های این رنگی پوشونده برای سنگ کاری. ظاهرا این دستورالعملی از طرف شهرداری هستش و حالا از شانس این یکی گونی هاش قرمز از آب دراومده ممنون از همه ی محبت های بیدریغ شما و خوشحالم که شوق به زندگی رو از شما آموختم و همچنان هم می اموزم

بانویسیب شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 02:12

انشا الله که همیشه اسمون دلتون ابی باشه و غصه به دل مهربونتون راه پیدا نکنه
باارزوی سلامتی و شادی و بهاری زیبا
التماس دعا عمو

متقابلا آرزوی من هم برای شما همینه و دعا می کنم همیشه زندگیتون پر از عطر و بوی خدا باشه که با این وجود هیچ کم و کسری توی زندگی هیچ کس پیدا نخواهد شد.

بانویسیب شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 02:10

سلام مجدد عمو مصطفی
عکس گلدانها و بید مجنون و شمشاد ها و جوانه ها واقعا بهار رو و رسیدنش رو تو این روز های سخت برام به ارمغان اورد نوشته هاتون به بنده حقیر نیروی مثبت میده.....ممنونم واقعا... کوچتون خیلی شبیه کوچه ما هستا عمو مصطفی نکنه همسایه ایم....اما نه ما کرجیم ....راستی کار بذر کاری و قلمه زدن خیلی هنر و عشق میخواد .....دستتون درد نکنه الان حروفم اضافی میشه بلاگ اسکای فکر کنم 800 تا حرف اجازه داریم منم که کم حرففففففف

سلام دوباره به شما
خدا رو شکر که اینقدر سلایق و علایق ما به هم شبیه هستش و اینطور شباهت ها توی محله و گلدون و ... بین ما زیاد دیده میشه ضمن اینکه همزبون هم هستیم

دست شما درد نکنه که با وجود کار و فعالیت زیادتون وقت می گذارید و اینطور پر و پیمون می نویسید اما یک از محسنات بلاگ اسکای همینه که می تونید هر چقدر وقت و انرژی تون بهتون اجازه میده بنویسید بدون اینکه ایرادی به طولانی شدن کامنت شما بگیره

بانویسیب شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 01:57

کوثری کی بیستو شکار میکنی

شما کجایید که ببینید مثل همیشه 20 نصیب برادرزاده ی خودم شده؟

بانویسیب شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 01:56

سلام عمو مصطفی عزیز [گل]
میگ چرا نفهمیدم اپ هستید چون بلاگ اسای خبر نمیده و بنده حقیرم این مدت گرفتار بودم شرمنده عمو ی عزیز اما خودمونیما جای عمو قاصدک خالی بیاد کر کری بخونه هی از بلاگفا بد بگه اخه خودمونیم این شکلکهای بلاگ اسکای اصلا قشنگ نیستا هنوز مطلب رو نخوندم از بیمارستان خاتم الا اغنیا دارم کامنت میزارم فعلا اینو بپرسم گلدانهای ما تو بالکن شما چیکار میکنه برم بخونم بیام خدمتتون

سلام به باتوی زندگی و چه اسم خوبی ناهید خانم برای شما انتخاب کردند
در باره ی جناب قاصدک که فقط باید بگم دورادور شیفته ی ایشون هستم و در مورد محسنات بلاگ اسکای هم الان فرصتش نیست والا می گفتم و می دیدید که مثنوی هفتاد من کاغذ شد
خدا بد نده! بیمارستان برای چی؟! هر چی که بود و یا هست ان شاءالله که به همین زودی خدا به کرمش شفا عنایت کنه

الهام شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 00:15 http://sarve1390.blogfa.com/http://

سلام.چقدر خوب که هستید همچنان.براتون ارزوی سلامتی میکنم و اینکه روزهای آخر سال رو به خیر و نیکی پشت سر بگذارید .

سلام
کامنت شما منو متحیر و متعحب کرد از اینکه هنوز به یادم هستید و تشریف آوردید بی نهایت ممنونم

کوثر جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 23:41

جای دوستان خالی
اینجا باشن وباهم اینجارو بترکونیم
منظورم کامنتدونی بوداااااااااا
خیلی خیلی خوشحال شدم عموجان
اومدنتون
پست گذاشتنتون
سر زدنهاتون
همه وهمه اشتیاق شروع سال جدید وچندین برابر کرده
یاد وخاطرات پارسال بخیر
به همین زودی گذشت!
برای من که اتفاقات ناخوشایند زیادی داشت ولی به نگاه و رحمت خدا امیدوارم

شاد باشین وهمیشه سلامت

همین جوری هم شرمنده ام! کامنت رو باید جایی ترکوند که صاحبش بتونه جواب موشک رو با موشک بده نه من ِ یک لاقبا که حتا از جواب دادن به چهار تا کامنت عاجزم و از سر زدن به وبلاگها هم بی نصیبم!
ممنون از لطف شما، سعی کردم با همه ناتوانیم و به اندازه ی بضاعت کم خودم، نقش کوچکی توی ایجاد حال و هوای بهاری داشته باشم. دعا می کنم سختی هاتون ، آسون بشه و ایام فراق شما به روزهای وصل دائم منتهی بشه تا همیشه شاد بینیمتون

کوثر جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 23:35

به به عموی طبیعت دوست وخوش سلیقه ی من
امیدوارم همه ی این بذرها سبز بشن وشما شاد بشین
هر چند میدونم دستتون خیلی به گل وگیاه میاد و۹۹ درصدشون سبز میشن
به به زیر این بید مجنون جوان که نشستین بیاد ما هم باشید

اگر اون یک درصد هم سبز نشه، دلیلش رو توی خراب بودن بذرها باید جستجو کرد، والا گیاه برای رشد و نمو، به خاک مناسب و نور و دمای مناسب و آب احتیاج داره و من همه ی احتیاجاتشون رو براورده می کنم. پس چرا سبز نشند؟!

کوثر جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 23:31

خوبین عموجان؟ خیلی دلم برای مطالب قشنگتون تنگ شده بود
وقتی اومدم نت(تنهام وگرنه این موقع شب من اینجا چیکار دارم؟)دیدم خبر آپ دادین کلی ذوق مرگ شدم

ممنون از احوالپرسی و سر زدنهای دائم شما دل به دل راه داره. منم همینطورم. این دور شدنها هم قسمتی از بازی روزگاره و اما این بازی گرچه کمی طولانی شده اما دائمی نیست ها!
ببخشید دیگه که اعلام خبر آپ کردنم و زحمت خبر دادن به دوستان رو بر عهده ی شما گذاشتم به قول حافظ: گریه آبی برخ سوختگان باز آورد / ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد

کوثر جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 23:27

براین مژده گر جان فشانم رواست

سلام عموووووووو

سلام عموجان
سلام سلام صد تا سلام به تو و به همه ی دوستانی که به اینجا دعوتشون کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد