من و پروتزهام!

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی دنبال این گشتم که چی بگویم که هیچ کس را نرنجاند و شادی و نشاط دروغین هم نباشد و لبخند و خنده ی تصنعی هم درست نکند و به جای افتادن در پوستین خلق هم فقط از خودم گفته باشم و از چیزی که فعلا راضی ام می کند و از آن رضایت کامل دارم. 

پیدا نمی کردم و کم مانده بود با پیدا نکردنش این تابلوی تعطیل شد را بزنم سر در وبلاگم و بروم سراغ پیدا کردن اینکه چرا من اصلا رضایت ندارم!

اما بالاخره پیداش کردم. من فعلا از پروتزهایم راضی هستم.  

  

پروتزهای من 

 

خب احتمالا بعضی از شما اصلا نمی دانید که من اواخر جنگ روی مین رفته ام و پای راستم قطع شده و سالهاست که یک پایم مصنوعی است. و از همان سالها چند پروتز داشته ام و دارم.  

از شما چه پنهان مدتی قبل چون دلم نمی آمد پروتزهای شکسته و درب و داغون را بیندازم دور، کم مانده بود به هشت پا تبدیل شوم.  

مدتی قبل در یک اقدام انقلابی و حتا جنگی، چند تا از آنها را که اصلا استفاده نمی کردم را با کلی گریه و زاری انداختم دور :)  

درواقع الان ازهشت پا بودن درآمدم و با سه پروتزی که برایم مانده، فعلا موجودی چهارپا هستم!  

امروز با دقتی که کردم یادم افتاد پروتزی که به پا دارم را بر خلاف معمول مدتی هست که عوضش نکرده ام. یعنی از پیش از عید تا امروز همین پروتز را پوشیده ام.  

معمولا زمستان و تابستان، با آنها مشکل دارم و باید یک روز در میان و یا دو روز در میان پروتزها را عوض بدل کنم  والا از پا می افتم و راه رفتن برایم مصیبتی می شود که نگو و نپرس! البته گاهی هم اجبارا و برخلاف میلم و با وجود درد و ناراحتی مجبورم برای رانندگی کردن پروتز یلند زیر زانو را پا کنم و از پروتز سایم که کوتاهتر و راحتتر است دست بردارم! خلاصه برای هر کاری پایی دارم و از این نظر بورژوایی هستم برای خودم. 

معمولا داشتن درد را کتمان می کنم و به روی همراهانم نمی آورم اما آنها بر حسب شناختی که از من دارند می دانند که چه موقع از راه رفتن دارم خیلی درد می کشم و فوری فکری می کنند و برنامه را تغییر می دهند. با خودم داشتم فکر می کردم چند روزی هست که لااقل درد ندارم. پس گاهی نداشته ها هم می تواند باعث شادی و راحتی باشد.

کدامیک از شما قصه های من و بابام یادش هست؟ بچه که بودم هر وقت جدیدش را می خریدم بین پدر و مادرم بحث قدیمی دوباره زنده می شد و راه می افتاد که قصه های من و بابایم نه! قصه های من و بابام! فکر کنم که اگر کاریکاتوریست بودم شاید وبلاگی درست میکردم به اسم من و پروتزهام . بس که من خاطره تلخ و شیرین دارم از اینها!

نظرات 32 + ارسال نظر
گل بیتا شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 10:28 http://ARAK-IRAN.BLOGFA.COM

سلام بر رادمرد بزرگ منش، با پاهایی استوار در سماع ایثار ...
"سماع ایثار":
آنگاه که شرقی چشمانت
مشرق تنویر می شد
تا اهریمن دون را
در فضای ظلمانی شب
نشان گیرد
و آنگاه که هرم نفسهای تفنگت
بر سر دشمن زبانه می کشید
می دیدی که آن گلوله
در گلوی قلمم
چون استخوانی
واژه های مخملی شب را
می شکافت
و مشق وارستگی ات را
هر شب مهمان دفترم می کرد!
و خنجری می شد
بر حنجره ی ناپاک دشمن...
روح عاشقت را
درگیر دنیای دون
نتوان کرد
که دریا دریا عشق
به وسعت تمام اشکهای پنهان
در درونت موج می زند
و درخت درخت ،ایثار
از میوه های محبت
بر زبانت بار می گیرد
و بهشتی می شود
ازجنس واژه های کلامت!...
یاد دارم
سالیان صبوری ات را.
جوانه های جوان در خاک وُ
تو چشم بر افلاک.
بر بهشتی که
شایان تو نیست
بهشتی پراز گلهای عاشق
که با چشمان چلیپایی ات
مصلوب گشتند
تا فصلی نو از دفتر ایثار
در خرمن دستانت
سروده شود
و تو تفنگی شوی
در قبضه ی دستانت
خونخواه تمام لاله های واژگون
در نینوای "هل من ناصر.."
و پاسداشت این بهین خاک پاک!
... از:گل بیتا"

سلام بر شما
واقعا شرمنده شدم با این شعر بسیار زیبا که خودم رو لایقش نمی دونم
دستتون درد نکنه. اما من کجا و رادمردی و رقص سماع کجا؟ خدا منو ببخشه به خاطر نوشتن این پست شاید اشتباه کردم نوشتمش

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 10:24

خب بیست روز ورزش نکرده باشی نمره فالیت فیزیکی میشه ۶
ایروبیک ما ورزش سنگینیه خب!!!!!
بعدشم نیست که من ورزشکارم وارشد باشگاه باید تموم حرکات صحیح انجام بدم وتند تا بقیه که پشت سرم هستن درست انجام بدن

من که بیست و پنج سال هست ورزش نکردم چی؟! نمره ی فعالیت فیزیکیم هم شد 20
یادش به خیر اونزمان مسابقه ی دو صحرانوردی توی حدود صد نفر دوم شدم و توی شنای عرض رودخانه کارون بین دویست سیصد نفر سوم

بله دارم از چنته می خورم الان قدر بدونید و خواهید دید که بعدا به دردتون می خوره این ورزش کردنها

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 10:18

خوبه که الان راضی هستین ودرد ندارین
الهی بمیرم میدونم خیلی سخته
اگه سوزنی به انگشتمون بره اینقدر درد میگیره که خواب واز چشمامون میگیره
حالا شما اینهمه سال واینهمه درد....
از اینکه میبینم شما وعموهای دیگه ام لبخند میزنین وشاد زندگی میکنین خیلی خوشحالم
کاش جوونهای حالا حتی نسل خود من قدر لحظه هایی رو که شما بهمون هدیه کردین بدونیم

عمو دلتون میاد حرف از تعطیلی وب بزنین
ماگناه داریماااااااااا
دلتون براما تنگ نمیشه؟؟؟

بله خدا را شکر که چند صباحی است راحتم باهاش
خدا نکنه. دیگه عادت شده و این درد هم شده همدم ما نباشه مثل الان تعجب می کنیم
خب دلم اومد که حرف از تعطیلی بزنم اما دلم نیومد که تعطیلش کنم و فعلا که هستم تا خدا چی بخواد

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 10:14

سلاممممم من برگشتم
له ولورده شدم
بخونم وبیام

سلام
ای بابا! من می خواستم برم که!
خسته نباشی ببم جان. مگر رفتید توی چرخ گوشت استاکر

باران شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 10:05

اینجا معمولا روزی که تهران بارون بباره ابر میشه وفرداش بارندگی خداروشکر که باران باعث شادی ونشاط شما شد

ضمنا شما بزرگوارید وعزیز وما قول میدیم عینکمون رو عوض نکنیم

بله هوای خیلی خوبی شده پس ایشالا این هوای خوب فردا قسمت شما هم میشه
دیشب داشتم وضع بارندگی و هوا رو از سایت هواشناسی دنبال می کردم. بعد یکدفعه به سرم زد ببینم این گلبهار کجاست؟ پیداش کردم و دست آخرم رفتم بالا سر حرم و مدتی اون بالا موندم و زل زدم به قسمتهای مختلف حرم و مقبره پیر پالان دوز رو پیدا کردم و مطالبی ازش خوندم و یکی رو هم گذاشتم روزانه هام.
دیدید از کجا به کجا رسیدم؟

ممنون از این قول شما

مریم شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 09:38

سلام
همین یکی دو سال پیش بود که قاصدک پروتزهاش رو عوض کرده بود و زندگی براش تیره و تار شده بود ....از پروتزهای قدیمی نمی تونست استفاده کنه و پروتزهای جدید خیلی اذیتش می کرد یادمه که قاصدک تا مدتها به خاطر همین مسئله دپرس بود و نت نمیاد تا سرانجام سازنده ی پروتز دلش به رحم آمد و درستشون کرد .
خوشحالم که این روزا پروتزها اذیتتون نمی کنه

سلام
این عوض کردن پروتز شاید از تصمیمات سخت و بزرگ هر جانباز باشه!!
بس که اذیت کننده و وقت گیره و البته گاهی بی نتیجه و حتا سوهان روح و روان به خصوص که مهندس سازنده ی پروتز هم تازه کار باشه و ندونید که برایتان چه جور پایی خواهد ساخت. همه از اینکه مجبور باشند هم مثل پینوکیو راه بروند و هم درد بکشند ترجیح میدهند با پروتزهای قدیمی حتا اگر شکسته باشه سر کنند و نروند سراغ گرفتن یک پای نو!

باران شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 09:36

سلام وصبح اول هفته تون بخیر وشادی

عجب تابلوی اشنا و غم انگیزی!! چقدر موقع اپلود کردنش اکراه داشتم و غمیگین بودم ...لطفا شما هرگز ازش استفاده نکنید

نمیدونستم شما هم یکی ازایثارگران و جانبازان عزیزدوران دفاع مقدس هستید به این ترتیب اشنایی شما برام بسی افتخارامیزترشد

اجرتون با عادل مطلق
امروز دربرنامه ایی پیامکی درمورد جنگ وجبهه وجانبازان وشهدا خونده شد که مناسب این پست شماست
آنقدر دولا دولا دویدید تا ما راست راست راه برویم !!
چه مسئولیت سنگینی درقبال شماداریم ودارند ...
من همیشه برقراری کشور رو مدیون شما عزیزان هستم کاش بتونیم دینمون رو ادا کنیم ...
ازقصه های منو بابام یه چیزایی یادمه ولی نه زیاد !من بیشتر قصه های منو دغدغه های زندگیم یادمه !!

سلام
امروز صبخ با این بارانی که از دیشب باریده کلی شاد و با نشاطم و امیدوارم شما هم همینطور باشید
راستش مدتی هست که بفکر تعطیلی وبلاگم افتادم اما دل کندن از دوستانی که پیدا کردم برام خیلی سخته
حقیقتا برای اینکه شما و بقیه ی دوستانم بدانند یا نه از روز اول وبلاگ نویسی ام و شش هفت سالی هست که با خودم کلنجار رفتم. اما بالاخره تصمیم گرفتم که گفته ی شیخ بهایی را عمل کنم " آنچه باشید که دوست دارید"
من و امثال من وظیفه ای بر دوشمان داشتیم و انجام دادیم و دینی به گردن هیچ کس نداریم. امیدوارم این اعتراف من باعث نشود شما و دوستانم نسبت به من دید دیگری پیدا کنید.

منو دغدغه های زندگی رو که منم یادمه

ایماگر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 09:02 http://imayan.blogspot.com/

سلام،
سال نو مبارک
سلیمان وقتی چندی از هدهد بی‌خبر بود گفت یا دلیل خوبی برای غیبتش می‌آورد یا سرش را می‌برم. حالا ما هم که در کامنت شما علّت غیبت طولانیت را ندیدیم تصمیم گرفتیم اینجا یک کامنت بگذاریم. توضیح: هرکس من در وبلاگش کامنت بگذارم خودش و وبلاگش و تمام خوانندگانش قلع‌وقمع می‌شود و سر از اوین در می‌آورد!
فواید: آنجا کلّی معروف می‌شوی، روز در میان دلنوشته می‌نویسی، اعتصاب غذا می‌کنی و جایزه حقوق بشر دریافت خواهی کرد. باز بگو دوستی با عیّار فایده ندارد.
خوب کاری کردم آیا؟

سلام
عید شما هم مبارک
به به! چه عجب! دست پیش بگیرم که بدهکار نشوم.
خب همانطوری که شما بلدی وارد شوی بی آنکه ردی بگذاری، من هم بلدم مطالب را بخوانم بی آنکه بر سلیمان معلوم شود هر چند توی قله قاف نشسته باشی و اغلب راه به شما نداشته باشم!
درست به خاطر اینکه سرم همچنان بر تنم بماند و چون اصولا آدم فروتنی هستم و اینکه از معروف شدن چندان خوشم نمیآید، پس سعی می کنم توی کامنت شما اصلا آفتابی نشوم و فقط از طریق ایمیل بخوانمت و چندباری هم که خواستم اظهار فضلی بکنم و کامنتی بگذارم، کامنت شما راه نداد و نشد که نشد.
خلاصه آقا هستیمت

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 07:57

عمو بعدا خدمت میرسمبرم دیرم شد

بدو بدو برو، تا نمره فعالیت فیزیکی 40 بشه

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 07:51

عمو قالبم قشنگ بید؟؟؟؟؟
اون قالب بهم ریخته بود
براخودمم نصفه باز میشد
دیگه وقتش یکمی رو این مبلها بشینیم وبا هم حرف بزنیم نه؟؟؟؟

بله خیلی قشنگ بید. آدم توی اون قالب قدیمی دیگه همه چی رو قاطی پاتی میدید شما هنوز نرفتی باشگاه

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 07:50

باید تند تند بخونم باید برم باشگااااااااااااااه
وووووی بیست روز باشگاه تعطیل بوداااااا
مردم از کوفتگی وخستگی
با این نمره فعالیت فیزیکی

شما تند تند برو باشگاه من یواش یواش می خونم

کوثر شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 07:49

سلام
صبحتون پر از لبخند خدا
ااینجا هم بارونیه ودلنشیننننننننننننن
ط
ن
ب

سلام و صبح زیبای بهاری و باران لطیف آسمانی و مدالها همه مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد