فرنگ

بسم الله الرحمن الرحیم

دو روز قبل داشتم دنبال شعری می گشتم به وبلاگی رسیدم که حس عجیبی به من داد. ساعتهایی را صرف خواندن مطالبش کردم. ظاهرا نویسنده اش چند سالی است ساکن سوئد است. مطلبی هم داشت راجع به فرنگ که خواندم اما نمی دانم چرا ذهنم را مشغول کرده؟ شاید دلیلش این است که من به خارج از کشور نرفته ام اما با فرنگ رفته هایی برخورد داشته ام. به نظرم رسید مطلبش را نقل کنم و شاید برای شما هم جالب باشد و باب گفت و گویی در این مورد باز شود. اگر تجربه ای دارید خوشحال می شوم اگر بگویید 

به نقل از فرنگ

فرنگ :”در زمان قاجار و پیش از آن به کشور فرانسه اطلاق می‌شده است.فرنگ از نام فرانک گرفته شده است.بعد از آن تا دوران پهلوی به علت نا آشنایی ایرانیان با کشورهای اروپایی به همه کشورهای اروپایی اطلاق می‌شده است. با رواج یافتن سفر به اروپا و حضور سیاسی انگلیس و آلمان در ایران به تدریج از دایرهٔ کلمات خارج شده است و هم اکنون به عنوان کنایه یا استعاره به کار می‌رود.” Wikipedia

زمانی که این واژه در ایران رایج بود، “فرنگ” بهشت بود، آن روزها تعریف یک بهشت خیلی کمتر از چیزی بود که ما برای رسیدن به یک زندگی بهتر رها کردیم . به هر حال آرزوی آدم های زیادی بود که فرنگ را از نزدیک ببینند.تجربه کارهای بزرگی مثل روزنامه خواندن، نوشیدن قهوه فرانسه، سینما، به جا گذاشتن عکس یادگاری ، رادیو بدون اجازه شهربانی و خیلی چیزهای کوچک و بزرگ

گذشت و گذشت تا همین چند وقت پیش! یعنی درست بعد از “رواج یافتن سفر به اروپا، فرنگ هنوز بهشت بود اما نه برای روزنامه و قهوه فرانسه دست یافتنی، بلکه این بار به خاطر یک مجموعه از چیزهایی که مثل روزنامه و قهوه نیازهای ساده بشر امروز بودند مثل احترام به حقوق زن، مثل نداشتن حجاب، رقص و شادی یا از همه مهمتر احساس امنیت.

انسان هایی که همیشه با حسرت فرنگ زندگی می کردند. وقتی یکی از فرنگی ها وارد جغرافیای وطن می شد آدم های زیادی منتظر بودند. منتظر سوغات های فرنگ که مهم نبود یک تی شرت ساده، جوراب یا حتی یک شکلات بد مزه باشه، مهم بوی فرنگ بود. منتظر داستان هایی که شیرین ولی خیلی وقت ها واقعی نبوند. داستان هایی که آدم هایی آن ها را می ساختند که زندگی رو تو غربت سپری می کردند. آدم هایی که شاید نمی خواستند بهشت خیالی دیگران رو خراب کنند و یا از احساس برتری که بعد از این داستان ها داشتند ارضا می شدند. همین غربت نشین ها موقعی که بعد از زمان کمی مثلا دو سال بر می گشتند جغرافیای وطن، فارسی را سخت صحبت می کردند یا یک بخشی از جملاتشون بیگانه بود همان آدم هایی که گله داشتن از کلمات عربی در زبان فارسی الان دیگه فارسی را نمی فهمیدند یا بهتر بود که نمی فهمیدند. جملات آزار دهنده ای مثل “شما به این چی می گید؟” یا حتی صحبت کردن فارسی با لهجه انگلیسی با آواهای زیادی که به طور اغراق آمیزی استفاده می شدند. نداشتن واژه های متناظر برای کلماتی مثل Expire، Convince و

اما امروز یعنی بعد از چند وقت که از “رواج یافتن سفر به اروپا” گذشت، خیلی از آدم ها تجربه فرنگ را تو کارنامه خودشون دارند.فرنگی حداقل مثل دبی، ترکیه، مالزی یا تایلند که شاید از فرانک نیامده باشند ولی به هر حال فرنگ هستند و یک جور بهشت! امروزی که انگلیسی صحبت کردن و فارسیِ فراموش شده تازه غربت نشین ها به اندازه ی حسرت روزنامه و قهوه، مضحک و آزار دهنده است. افرادی که همچنان در برابر هموطنانی که دانستن زبان انگلیسی یا حتی فرانسه را یک امر معمول تلقی می کنند، به ارضا شدن از حس برتر بینی عادت کرده اند .

واضحِ که فرنگ، بهشت می ماند ولی این بار برای چه چیزهایی هنوز نمی دانم ….

http://www.aliyavari.com/blog/?p=121

توی کامنت نوشته است:

در نوشتن این چند خط من به هیچ وجه قصد کاذب نشان دادن بهشت فرنگ را نداشتم. صحبت از مقایسه درست یا غلط بیست و چندین سال در برابر فقط دوسال هم نیست. برای من و خیلی از ما ها مثل روز روشن که دلایل آدم ها واسه این پرواز چه قهوه فرانسه باشه چه آزادی چه امنیت چه رفاه کلا صحبت از نیاز و نداشته هاست… پس قصد نقد و نکوهش غیر منصفانه یا مغرضانه ندارم. حتی حرف من دلایل بهشت نبودن وطن و سوالاتی مثل “ما چه کردیم؟” یا “چه کسی به غیر از ما ساخت؟” و کلا مسئولیت داشته و نداشته ما هم نیست. حرف من یک یادآوری به خودم و همه آدم های بهشت نشین که بدانند که شاید صدای نوشیدن دلپذیر این قهوه فرانسه داره گوش هموطناشون رو کر می کنه! اگر نمی توانند اگر نمی خواهند اگر… اگر… حداقل بدانند که وطنی ها خوب می دانند که زبان مادری هرگز فراموش نمی شود و وطنی ها این روز ها انگلیسی رو خوب می فهمند همانطور که قهوه فرانسه های خوبی هم می نوشیدیم. صحبت من این فاصله هاست این تظاهر کردن هاست و بهشتی شدن های خیلی سریع  

و توی یک پست دیگری هم قبلا راجع به همین موضوع نوشته است که اگر به وبلاگش رفتید آن را هم بخوانید

نظرات 18 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 14:58

1- احسان گفت این دو تو جونوری که تو انیمیشن هستند خوکچه ی هندی اند .
2- همسترا رو نباید زیاد چاق و چله کرد وگرنه می میرند . یک خانمی می گفت دخترم به همستراش مغز گردو می داد خیلی چاق شدند و مردند . ....احسان نمی ذاره من به بوجی بوجی ها هله هوله بدم .
3- این مطلب رو خوندید ؟
http://mohajerani.maktuob.net/archives/2012/08/02/1465.php

سلام
راستش نه درباره ی همسترها و نه درباره ی خوکچه های هندی اطلاعاتی ندارم. حتما آقا احسان درست گفته. سلام خدمتشون برسونید.
آدرسی که دادید با پروکسی من مستقیما باز نشد! مجبور شدم بگردم تا توی همین ادرسی که دادید پیداش کنم! واقعا ممنونم باعث شدید به مطالب جدیدی از ایشون هم رسیدم.
اما مطلب چرا لندن را دوست دارم را خوانده بودم و همینطور جوابی که عباس عبدی به او داده بود را توی اینجا از قول دوستم خبردادم:
ناکامی و بی عدالتی، دلیل پرخاشگری و انقلاب و جنگ
http://mostafasatarean.blogsky.com/1391/05/31/post-62/
و اینجا از دوستم آقا سلمان بخوانید:
وطن و دو نگاه
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1391/05/27/post-78/

شنگین کلک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 01:17 http://shang.blogsky.com

درود بر داداش مصطفی عزیز
آقا مبارک آهنگ فرنگیتون باشه ! میبینم که شما به وبلاگ های متروک علاقمند هستید . مطلب درستیست خیلی ها نداشته ها و گم کرده های خود را در دوردستها یا شاید فرنگ جستجو میکنند غافل از اینکه هرچه هست در خود آدمیست و این بهشت را نه در آنسوی آبها بلکه در وجود خود باید جست . اما گذشته از این
مطلب گاهی هم پیش می آید که آدمی در وطن خویش احساس غربت می کند . وقتی از هر ده برخورد با مردم اطرافت حد اقل هفت ، هشت تایش برایت غیر قابل درک است کم کم شک می کنی که تو نسبتی با این جماعت نداری . این که حق باکیست یا درست و غلطش را نمی دانم اما به هرحال وقتی تفاوت ها زیاد
میشوند حس غربت هم پررنگ تر است . قرار می گذاری و سروقت درمحل حاضری اما طرف قرار یا اصلا نمی آید یا با تاخیر چشم گیری خواهد رسید و کوچکترین حس شرمندگی نیز ندارد و ظاهرا این امری طبیعی است . به اطمینان حرف شخصی عملی انجام میدهی و بعدمعلوم می شود که آن قولی بوده است
خلاف اما گوینده کوچکترین حسی نسبت به دروغگویی ازخود بروز نمی دهد . ترجمه کتابی را میخوانی از مثلا فلان نویسنده معروف و چندی بعد در جمعی سخنان آن نویسنده را بیان میکنی و مورد تمسخر دوستانت واقع می شود ووقتی که کتاب متن اصلی را به تو نشان می دهند می بینی که متن ترجمه شده خلاف منظور نویسنده ، به فارسی برگردانده شده و وقتی پیگیری می کنی میفهمی که برا کسب مجوز نشر . مترجم به خود چنین اجازه ای
را داده است . و هر روز و هر ساعت بارها و بارها چنین چیزهایی را در وطن خویش تجربه می کنی و هربار بامقایسه اینها با فرهنگ و تربیت خود به همین نتیجه می رسی که یا رفتار خودت اشتباه است یا آنچه که این جماعت بدان خو کرده اند و بازهم به غربت خویش می اندیشی . من نیز در آن بهشت فرنگ نبوده ام و نمیدانم که آدمیان آن دیار نیز غربتی از این جنس را تجربه می کنند یا نه .

سلام بر داداش عمران
بله به لطف شما به فراخور متن مدام cd عوض می کنم. آهنگها و به خصوص این آهنگ چیپسی کینگ رو من خیلی دوست دارم. البته از یانی بیشتر خوشم میاد. راستی انگار فقط من و شماییم که با اسپیکر روشن وارد وبلاگها می شویم. چون تا به حال جز شما، فقط یکنفر راجع به آهنگ وبلاگ نوشته.
درباره ی معضلات جامعه ی ما حق با شماست. این دوستی که برای پرستو خانم درباره اش نوشتم، تعریف می کرد چندین بار برای گرفتن گواهینامه اقدام کرده بود و هر بار هم رد شده بود. دفعه ی آخر می پرسد، سالها رانندگی کرده ام اما بالاخره من نمی فهمم که چرا رد می شوم و جواب شنیده بود شما بی جهت در اتوبان خط عوض می کنید و مدام میان خطوط جابجا می شوید!
او بزرگترین دردش توی تهران شده بود بد رانندگی کردن من و ما می گفت رانندگی اینجا مال شهر نیست و بدرد مسابقات فرمول یک می خوره!
یا می گفت برای استخدام به شرکتی رفتم و مرا استخدام کردند و بعد بلافاصله اخراجم کردند! پرسیدم برای چی؟ گفت چون من دو بار پرسیدم صبح ساعت چند باید اینجا باشم؟!
می گفت تو امریکا دروغ، خلف وعده، دیر رسیدن و بهانه آوردن بدترین توهین محسوب میشه. نظم و انظباط حرف اول رو میزنه و اطاعت از قانون. البته از کله طاسها هم می گفت و از بد مستی ها و ..ما هیچکدام از محسنات اونا را نداریم و علاوه بر آن ... ولش کنیم
اما یک چیز توی غرب هم هست که برای ما تحملش بسیار سخته و آن فردیت آنهاست. آنها به شدت تنها هستند. تنهایی خود خواسته و خود ساخته. آنها حضورشون توی شهرها و اجتماع حضوری برای کار و روابط کاریه. بعد دوباره می روند توی حاشیه ی شهرها و جاهای دنج و تنهایی خودشون!
بگذریم. دلم براتون تنگ شده بود. امید که حال و روزتون، دیگه اینطور نباشه که اینجا نوشتید.
اینجا را الان توی وبلاگ همطاف خانم دیدم که خواندنی است:
http://carinanazi.blogfa.com/post-525.aspx

همطاف یلنیز سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 21:03 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
پرسیسکی وراچ در آرشیو موضوعی وبلاگش لینکی که برایتان گذاشتم را "فرهنگ نوشت" نام نهاده است اندر احوالات ملت روس
http://verach.blogfa.com/category/11
و
سوتی های این همشهری من هم جالب است محض تنوع
http://jadeyezendegima.blogfa.com/post-70.aspx
.
یاعلی

سلام
واقعا ممنونم از لینکهایی که گذاشتید. چیزی که توی همین فرهنگ نوشت ها برای من جلوه کرد و برایم ارزشمند بود، افتادگی این جناب دکتر و دوستان دکترش بود. مثلا او به دیدار پروفسوری رفته است اما بجای تاکید بر این موضوع و نوشتن درباره ی آن و افه گذاشتن و این حرفها از بازی تخته نرد و گپ دوستانه اش و بالا رفتن آدرنالین به خاطر حرکت قطار و امکان جا ماندنش نوشته.
معمولا دیده ام دکترها اول اسمشان dr را حتما میگذارند و معمولا هم سایت دارند و لابد وبلاگ را دور از شئونات خود می دانند!
اما این حلقه ی وبلاگی که بیشترشان دکتر هستند واقعا خودمانی و بدور از افه های معمول و البته نامعقول دکترها می نویسند
برایم درس آموز بود. امیدوارم دوستانم هم این وبلاگ را ببینند.
بازم ممنونم

پرستو سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 20:40

سلام آقای ستاریان عزیز
دخترخاله ای دارم که نزدیک به 22 سالی هست که در امریکا زندگی می کنه .
پسر و دخترش،که همون جا هم به دنیا اومدن، از همون بچگی، نه تنها خیلی سلیس فارسی حرف می زدن که خیلی راحت هم گیلکی صحبت می کردن و اوازهای گیلکی رو هم اجرا می کردن .
چون هم دخترخاله ام و هم همسرش و هم پسرخاله های بسیار خوش صدایی دارم، این بچه ها هم همین طور بودن و هستن .
وقتی قرار شد خاله ام خونه ی ویلایی خیلی بزرگی رو که داشتن، به دلیل کهولت سن خودش و همسرش بفروشن، پسر دخترخاله ام اون قدر اشک ریخت و گریه کرد که نذاشت! و همش هم به پدرش می گفت که : پس تو این خونه رو بخر تا هر وقت میریم ایران، اون جا زندگی کنیم!
اما
الان چون این پسری که این قدر این جا رو دوست داره، به سن سربازی رسیده، نمی تونه بیاد ایران!!!!
البته! الان دیگه دخترش خیلی به این جا علاقه ای نداره و اگر هم میاد به خاطر دختر و پسرخاله ها و دایی هاشه .

می بینید طرف این جا دو روز میره کلاس زبان، دیگه نمی تونه فارسی حرف بزنه قربان! چه برسه به این که بره آب از فرنگستونم بخوره!!!
والله!

سلام
ممنون از شما و آنچه گفتید.
سال ۶۱ یا ۶۲ دوستی داشتم که برای امکان سنجی ادامه ی تحصیل مدت سه چهار ماه یا شش ماه رفت انگلیس و بعد هم برگشت. خب ما خیلی به هم نردیک بودیم. وقتی رفتم دیدنش، دیدم مدام وسط حرفاش انگار که مثلا فارسی یک کلمه رو فراموش کرده باشه می گفت " بهش چی می گید شما " بعد پشت بندش یک واژه ی انگلیسی بکار میبرد بهش گفتم تو یعنی واقعا زبان فارسی یادت رفته؟
یک دوست دیگه ی من که جانباز هم هست از سال 65 که برای آخرین بار با هم جبهه بودیم، برای درمان رفت انگلیس پیش برادراش و بعد هم بدون اینکه درمان بشه رفت امریکا و تا به امروز آنجا زندگی می کنه و چندین سال هم هست که همسر ایرلندی داره. وقتی که رفت چندین سال نیامد. اما مدتی است هر سال به ایران میاد و هر دفعه همدیگرو می بینیم. من یکبار همین رو ازش سوال کردم و او گفت زبان مادری ممکن نیست فراموش بشه و اینطور آدمها بازی درمیارند
او از محسنات امریکا و انگلیس برای من زیاد تعریف کرده و البته از اشکالات آنجا هم گفته. یکی از چیزهایی که گفت این بود که بچه دار شدن توی این کشورها اشتباهه. چون با فرهنگ اونجا بار میاند و این برای ما که توی فرهنگ ایران بزرگ شدیم، دردآور میشه والا برای بزرگسالان زندگی توی اونجا اینطورا هم که بر سر زبانها افتاده، پر از فساد و تباهی نیست و توی همه جا میشه و آدما می تونند مذهبی و یا ولنگار زندگی کنند. والبته تربیت فرزند مطابق با فرهنگ خودمون واقعا سخت و شاید اصلا محال باشه

همطاف یلنیز دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 21:36 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام
شُکر، ظاهرا علاقه مان به شخم زدن فرنگ نشینان هم وطن مشترک است
و خوشحالم وبلاگ ژاپن، پسند شد
نمی دانم فرصت شد سری به لینک های سایر هموطنان خارج نشین بزنید یا نه؟ به هرحال توصیه! می کنم وبلاگ دکتربابک را از دست ندهید قسمتی دارد به اسم فرهنگ نوشت
http://verach.blogfa.com/category/11
البته اگر عکس خوب می خواین، هند و ایرلند هم خوبند برای دیدن زیبایی های فرنگ بویژه ایرلند که خیابان به خیابان مستندسازی شده
لینکشان در پیوندها هست. چپ پایین
.
بمانید

سلام
بله از معرفی وبلاگش ممنونم
راستش توی لینکها پیداش نکردم اما وقتی داشتم شخم می زدمش به مطلبی رسیدم به اسم معرفی وبلاگی به اسم جوگیرییات که آدرسش این بود:
http://javgiriattt.blogsky.com/
فرهنگ نوشت نداشت فکر نکنم که این همونه؟ اگر اونم نباشه وبلاگ خوبی رو کشف کردم

ممنون

مریم دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 19:33

چرا تو خط اول همستر رو نوشتم همسر ؟!

بله واقعا چرا اینکارو کردید؟!!!

مریم دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 19:31

سلام
دستتون درد نکنه دیدمش خیلی قشنگ بود .
البته اینا اصلا شبیه همسر نبودند خپل و بی ریخت بودند همسترای ما خوشگلند
همستر سفیدمون چند روزه شده مثل موشه دایان ! نمی دونم چرا یک چشمش باز نمی شه . انگشتهای یک دستش هم ورم داره و قرمزه
احسان براشون خیلی ناراحته شونصد بار زنگ زده تهران و هر کی یک چیزی تجویز کرده
راستی این همسترای ما هم تو چرخ و فلکشون دقیقا همین احساس رو دارند ! یکیشون هر چند دقیقه یک بار سرشو از تو چرخ و فلکش بیرون میاره و نگاه می کنه ! می خواد ببینه به مقصد رسیده یا نه ؟
آقای ستاریان من وقتی می بینم تو خونه مون ، چقدر همه به خاطر ورم انگشتهای یک همستر ناراحتند از خودم می پرسم چطور بعضی آدمها می تونند یک انسان رو تا سر حد مرگ شکنجه کنند ؟
.......
اهل معنا، اهل دل، با دشمنان هم دوستند،
ای شما، با خلق دشمن! قلب تان از آهن است؟

سلام
واقعا انیمیشن قشنگیه. من وقتی به آخرش رسیدم و دیدم توی قفس هستند براشون غصه دار شدم
خب بهشون رسیدند که چاق شدند.
قبلا بهتون گفتم که همستر دوستم هم به همین مرض گرفتار شد و برد توی پارکی توی قم و رهاشون کرد.
راستش با آنچه گفتید و شعری که نوشتید یاد این شعر افتادم که به آنها باید گفت:
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
بعضی ها گرگی در لباس انسانند

بزرگ دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 18:04

دیدگاه های آدمها در باره فرنگ بسیار بسیار متفاوت است چون خود آدمها با یکدیگر فرق بسیار دارند. من زمانی تهران زندگی می کردم و وقتی تصمیم خانواده به رفتن به شیراز شد .غصه دار شدم.همین اتفاق چند سال بعد هنگام بازگشت به تهران افتاد. پس بخشی از آن(که فکر کنم عمومیت دارد) عادت کردن است. دوم اینکه خیلی ها فکر می کنند مرغ همسایه غاز است یادم است برای مصاحبه با سفارت کانادا رفته بودیم ایتالیا.همزمان دوست دختر خاله ام برای همان کار آنجا بود. وقتی برگشتم گفتند ایتالیا وشهر رم چطور بود؟گفتم بسیار کثیف وشلوغ وبی نظم.چون با چشم خودم دیدم که اکثر مردم بی توجه به چراغ قرمز از عرض خیابان رد می شدند.ته سیگار همه جا بود.یک شب هم دیدم چند جوان کنار خیابان مشروب می خوردند و شیشه های آن را وسط خیابان می کوبیدند و کرکر می خندیدند. اما آن دوست گفته بود: وای خواهر نمیدونی چقدر تمییز بود مردم مودب پشت چراغ می ایستادند و کسی مزاحم دیگری نمی شد.سوم اینکه همه چیز نسبی است وطن ما خیلی مزایا دارد که فرنگ ندارد و فرنگ خیلی چیزها دارد که ما نداریم.خود من همه آنها را در دو کفه ترازو گذاشتم واین طرف بیشتر چربید. لا اقل برای چند سال که بچه ها درسشان را بدون دغدغه کنکور و اساتید بی سواد فعلی ایران بخوانند . و برگشت هم بستگی به شرایط دارد. یادم است آن وقت که ایران بودیم یکی از بستگان دور بعد از سالها تحصیل در انگلستان وداشتن دکترای فیزیم(فکر کنم اتم) آمده بود ایران که خدمت کند.دانشگاه سراسری که اورا نخواسته بودند رفته بود دانشگاه آزاد نگهبان دم در راهش نداده بود ÷رسیده بود کجا؟ گفته بود من فلان مدرک را دارم و آمده ام برای تدریس.جواب داده بود برو بابا پی کارت اینجا از این دکتر موکترها زیاد داره

سلام
من وبلاگهای زیادی از مهاجرین و سفرکرده ها را خوانده ام و می خوانم. بعضی از آنها را چند سال است به طور مداوم می خوانم و ندرتا ردی بگذارم.
در اینجا درباره اش نوشته ام:
http://mostafasatarean.blogsky.com/1391/04/10/post-37/
به این نتنیجه رسیده ام که انها که مدتی از ابتدای سفرشان گذشته باشد معمولا واقع بین تر می شوند و شروع می کنند به گفتن بعضی مسائل، مثل تبعیض ها، تاخیر هواپیماها آن هم بدون کمترین عذرخواهی مسئولین و یا کمترین اعتراض از سوی مسافرین؛ تاخیر اتوبوسها، بی حساب و کتاب بودن قوانین و بی دلیل بودن بسیاری از انها و البته رعایت دقیق همین قانون حتا اگر مزخرفترین قانون باشد و ناامنی و ... خیلی چیزهای دیگر را از آنها می خوانم. اما معمولا تا بفهمند کسی اینطرف آب خوانده ورق بر می گردد و موضعی جانبدارانه می گیرند و می افتند به تعریف و تمجید و البته با این بهانه و از این موضع که من با همه ی معایب اینجا حاضر نیستم آن را با ایران فعلی عوض کنم. خب این پنهانکاری ها باعث می شود عده ای گمان کنند با رفتن از ایران به هر کجای دنیا، وارد بهشت خواهند شد و حال آنکه همه می دانیم اینطور نیست. بسیاری می روند و هست و نیستشان را از دست می دهند و مثلا من مستندی دیدم توی بی بی سی یا وی او ای از وضعیت پناهندگان، واقعا دلم سوخت برای انها، بخاطر مصائب بسیاری که گرفتارش بودند.
البته وضع پژوهشگران و آدمهای دنبال علم و فن اوری و صنعت، وضع توی کشور ما واقعا تاسفبار و آزار دهنده است و من این را از همه ی انها بی استثنا خوانده ام

سیدعباس سیدمحمدی دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 14:22 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
من ندرتاً از لغت «فرنگ» استفاده می کنم. می گویم «اروپا».

شاید زندگی کردن اکثر ایرانیان در اروپا، ایرانیانی که مهاجرت دائم یا موقت کرده اند، مانند زندگی ی پرنده است در خارج از قفس. خارج از قفس، آزادی است، اما آب و غذا همین جوری نمی افتد در دهان پرنده. پرنده باید تلاش کند برای یافتن آب و غذا. ممکن است در دام هم بیفتد. اما:
«آزاد است.»

از چند نفر شنیدم، تا حدود سال 1360 یا 61 یا 62، خروج از ایران خیلی سخت بوده. «نظام» این طور کرده بوده.

سلام

محمد ح دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 13:12 http://dustevatan.blogfa.com

سلام
راستش من توی نزدیکان فرنگ رفته چندتا دیدم که پولشون اجازه رفتن داده اما وقت برگشتن وقتی باهاشون صحبت کردم دیدم چیزی حالیشون نیست مثلا یکی همین عموم بود که به قول مریم خانم از هزینه های اونجا بد می گفت.
بچه هم که بودم توی مدرسه معلولین توی کلاس درس می خوندیم که یک خانم فرنگی (آلمانی) رو به زور مانتو پوشونده بودند و آوردند کلاس ما تا وضعیت معلولین اینجا رو ببینه. از ما خواستند تا اگه سوالی داریم بپرسیم. بچه پرروی کلاس من بودم و از وضعیت مدارس معلولین توی آلمان پرسیدم و از جوابایی که دادند و آقای مترجمشون گفت, کلم سوت کشید. چون می گفت مدرسه معلولین ندارند و اونها باشین یا حتی اتوبوس توی شهر می گردند چون اتوبوساشون جای ویلچر و وسیله ای مثل آسانسور داره. بگذریم چون باز داره کلم سوت می کشه

سلام
وقتی اوضاع بقیه ی ملت به این خرابی است. در مورد وضعیت معلولین چطور می توان انتظار داشت!
اینجا را ببینید:
http://hamehchi.com/showthread.php?tid=11911
اینکه مربوط به تفریح است. اما در باره ی مسائل و مشکلات اساسی معلولین هم ما مشکلات بسیار بسیار زیادی داریم. آقای مهرداد زندی و دیگر معلولین من دیده ام که در این مورد بطور مداوم در حال نوشتن هستند

علایی دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 12:57



سلام

آنهایی که نرفتند حسرتش را میخورند و اما آنها که رفته اند شما نگاه به این ناله هایشان نکن. هیچکدام حاضر به برگشتن نیستند. این دلتنگیها هم طبیعی است

سلام
راستش من هم دوست دارم بروم و ببینم. اما برای مهاجرت اصلا و ابدا حسرت به دل نیستم
راجع به دلتنگی ها و وضعیت امروز ما و نقشش توی تصمیم گیری های مهاجرین و دانشجوها برای نمونه اینجا را بخوانید:
http://awayfromhome.blogfa.com/9111.aspx
به این سوال جواب داده:
یکی از سوالهایی که همیشه از زمانی که پام رو توی این جزیره ی سرگردانی گذاشتم تا به امروز ازم پرسیده شده و همیشه هم به شدت حالم رو گرفته این بوده که: "آیا وقتی درست تموم شد به کشورت برمیگردی؟"

فرزانه دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 09:31 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
به گمانم از زمان قاجار در این فقره چیزی عوض نشده است . ضمناً معلوم است کسانی هم که نرفته اند در آرزوی وصال اند . حتی اگر به قدر دیدن وبلاگی یا بفرمایید شامی باشد!!

سلام
من که برای آقا سلمان نوشته بودم خود من اگر می شد دوست داشتم به روستا بروم
ضمنا من از قتل عام شش میلیون از مایاها و اینکاها و سرخپوستان توی عصر روشنگری و مک کارتیسم قرون وسطایی را توی عصر مدرن را هم می خوانم. خب حالا یعنی من آرزوی وصال اینها را دارم؟!

محمد مهدی دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 08:31 http://1sobhe14.persianblog.ir/

یه پیشنهاد
اقای ستاریان اب و روغن اون ماشینه را ببین و اماده تش کن برا یه سفر به فرنگکارای اجرایی و رانندگی و پخت و پز و شست و شو و خرج و مخارج با شما همراهی و گفت و شنود و نصمیم گیری و خورد و خوراک و نقل خاطرات فرنگ با من

ببم جان شما چرا یادت میره این ماشین توی خیابونای تهران نو و سیمتری نیروی هوایی گیر می کنه! باید یک فکر دیگه ای بکنیم
با شما همه جوره پایه ام. بشرط اینکه فقط به تعریفی
یاد کارتون باب افتادم. لینک دانلودش اینجا هست فقط سه دقیقه است . خیلی جالبه
http://minitoons.ir/post/440-%d8%a8%d8%a7%d8%a8-bob

مریم خانوم شما هم همسترها رو ببین

محمد مهدی دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 08:26 http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
اول از همه خودم را با همین شادی های کوچیک شریک میکنم و یه هورررررررررررررررررا واسه خانم معلم به خاطر اولی اینجا و اونجا اعلام می کنم. مبارکه
قربان فرنگ ندیده و نرفته ام. از چهار کشور زقرتی عربستان و عراق و سوریه و لبنان دو کشور عربستان و لبنان را پسندیدم. عربستان امکانات و رو به تجدد و رقیش و لبنان هم مدیترانه و زیبایی اون را
دعا کن یه سفر بریم شراکتی اروپا و بعد بیایم از فرنگ بگیم.

سلام
بله حیف که از این شکلکهای فوتکی نداریم که حسابی جشن و سرور راه بندازیم و هوووووورا بگیم
اووووو وه شما که کلی فرنگ رفتی! دریای مدیترانه را هم دیدی؟! مادرم هم رفته بود لبنان و خیلی تعریف میکرد

سلمان محمدی یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 23:01 http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

جناب ستاریان عزیز. سلام. بله. بد است این فیس و افاده ها. ولی یادت نرود که تا ما این قدر بدبخت ایم، این رفتارها طبیعی است. عین همین رفتار را روستاییها هم با شهر و شهررفته ها میکنند. من فراوان دیده ام.

سلام
اینجا موضوع بدبختی و خوشبختی برای من مطرح نبود. حتا موضوع فیس و افاده هم نیست.
یکی از دوستانم نوشته است:
" شهر خوب یافتنی نیست بلکه ساختنی است. "
می خواهم بدانم آنهایی که به خاطر یافتن اتوپیا یا آرمانشهری مهاجرت و یا سفر کرده اند، آنجا را یافته اند یا آسمان همه جا همین رنگ است. مثال روستایی ها مثال خوبی است. راستی راستی روستایی ها آرامش خیال بیشتری دارند یا شهری ها؟
خود من اگر می شد دوست داشتم به روستا بروم

مریم یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 20:29

راستی یادم رفت بنویسم اووووووووول !
تو رو خدا این شادیهای کوچیک رو از ما نگیرید !

خب باشه
پس هوررررررررررا
به مبارکی و سلامتی اول شدی شما

مریم یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 20:26

- تو اون وبلاگ خدابیامرزم یک شاعر ایرانی مقیم فرانسه همیشه برام کامنت می ذاشت و شعرهاش رو خصوصی می فرستاد تا تو وبلاگم بذارم... تو شعرهاش همیشه از غربت و غم دوری از وطن می گفت .
- بزرگ عزیز هم بیشتر از غم غربت می گه و اینکه بالاخره یک روز به وطن برمی گرده
- احسان می گه یکی از دوستای فیس بوکی مدت کوتاهیه که رفته خارج از کشور ...هر روز عکسهای بی حجابش رو تو صفحه ش می ذاره و ذوق می کنه که بالاخره شاهد آزادی رو در آغوش گرفته !

آقای ستاریان شرمنده من واقعا نمی دونم باید از چی بنویسم فکر می کنم بهتره تریبون رو بسپارم به دوستان عزیزمون !

غصه ی وبلاگ مرحوم رو دیگه نخورید مهم نیست. تنتون سالم.
یکی دیگه درست کنید و علاقه تون رو دنبال کنید.
یکی از دوستانم با وحود اینکه بیشتر نزدیکانش مهاجرت کرده اند، توی ایران مانده، گاهی فکر می کنم با وجود اینکه براحتی می تواند برود، چرا نرفته؟ لابد چیزهایی دیده یا شنیده!
خب همینهایی که گفتید خودش انتقال تجربه است. حالا امیدوارم کسانی که خودشون تجربه ی سفر داشته باشند بیایند و برای ما از آنجاها که رفتند بنویسند و حس و حالی که داشتند و دارند

مریم یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 20:21

سلام
جالب بود دستتون درد نکنه
من که تجربه ی خارج رفتن ندارم یعنی راستشو بخواید خیلی از شهرهای خودمونم ندیدم !
ولی خارج رفته زیاد دیدم :
- هاشمی رفسنجانی هر وقت می رفت خارج از کشور ، هفته ی بعدش تو نماز جمعه از گرونیهای اونجا می گفت و اینکه قیمت آب خوردن تو بعضی کشورها چقدر گرونه و ما باید قدر مسئولین کشورمون رو بدونیم !
- استاندارمون هم خارج زیاد می ره ولی از دستاوردهای سفرش نه چیزی می گه و نه چیزی می بینیم !
- خواهرم می گفت خارجی ها به موقع تفریح می کنند و به موقع کار می کنند زندگیشون نظم داره و کاری به کار دیگران ندارند و ...
- همکارم یک ماه رفت انگلیس وقتی برگشت مریض شد وقتی دلیلش رو پرسیدیم گفت : زندگی ما و زندگی بعضیها ! چرا ملت ما باید اینقدر در فلاکت و نکبت غرق باشند ؟
- تو برنامه ی بفرمایید شام بعضی ایرانی ها رو می بینم که که با اینکه مدت کوتاهی هست خارج از کشورند اما خیلی از کلمات خارجکی استفاده می کنند ...و بعضیها رو می بینم که به فارسی سلیس حرف می زنند و اصلا از کلمات خارجی استفاده نمی کنند

سلام
بله وفتی بخواهند مقایسه کنند فقط قیمتها رو مقایسه می کنند و از درآمدها و از امکانات رفاهی هیچ وقت حرفی به میان نمی آورند
از برنامه ی بفرمایید شام و به خصوص اینطور آدمها خیلی بدم می آمد. البته همیشه هم نگاه می کردم
من اگر وبلاگی ببینم مال یک مهاجر باشه تا جایی که وقت داشته باشم مطالبش رو می خونم. همه شون دلتنگی رو دارند. اما با وجود سختی های غربت، محاسن مهاجرت را بیشتر از معایبش می دونند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد