ناکامی و بی عدالتی، دلیل پرخاشگری و انقلاب و جنگ

بسم الله الرحمن الرحیم  

قبلا راجع به آزادی و عدالت گفت و گویی داشتیم و به تازگی خانم محبی با مطلب لرزان زما هم زمین و هم زمان  و آقای سلمان محمدی با درج دو مفاله از عطاءالله مهاجرانی و جواب عباس عبدی به او با عنوان وطن در دو نگاه مرا به این موضوع بازگرداند، این بار سوال این است که دلیل هنجارها و ناهنجاریهای اجتماعی چیست؟  

افسردگی، عصبانیت، عدم وجود شادی و نشاط، نبود رضایتمندی، ناراحت کردن، دزدی، صدمه زدن، فحاشی، نزاع ، چاقوکشی ، قتل، تجاوز، تعدی به حقوق دیگران، آسیب زدن به اموال عمومی، بطور کلی بروز رفتار ضد اجتماعی در جوامع بطور کلی و در جامعه ی ما بطور اخص و حتا شروع جنگ ها دلیلش چیست؟

دلیل کینه توزی سیاهان نسبت به سفید پوستان، نفرت مردم کشورهای استعمار شده از کشورهای استعمارگر، نگاه غیر دوستانه ملتهای توسعه نیافته نسبت به کشورهای توسعه یافته چه می تواند باشد؟ میدانیم که منشا شروع جنگ جهانی دوم تجمیل سنگین حس شکست و حقارت به آلمان بود، که آن خرابیهای عظیم و آن کشتار وسیع را رقم زد.

الیوت آرونسون در کتاب روانشناسی اجتماعی که توسط دکتر حسین شکرکن ترجمه شده است به موضوع پرخاشگری هم پرداخته است.

آنچه می خوانید خلاصه ای از اواسط این کتاب است که می تواند مبین بسیاری از رفتارهای پرخاشگرانه جامعه ی ما و بطور کلی جوامع انسانی باشد.خلاصه ی بخشی از کتاب روانشناسی اجتماعی صص 166 - 174:  

               ناکامی و محرومیت

برای این سوال که آیا انسان به طور غریزی موجودی پرخاشگر است، شواهد قطعی و روشنی برای جواب وجود ندارد. به همین جهت بحث و مجادله در این مورد هنوز ادامه دارد. بیشتر شواهد موجود حاصل مشاهده و تجربه با گونه های دیگری غیر از انسان است. زینگ یانگ کوئو بچه گربه و بچه موشی را در یک قفس قرار داد و دید که آن دو دوستان نزدیکی برای هم شدند. این آزمایش غریزی نبودن پرخاشگری را ثابت نمی کند اما نشان میدهد که با آموزش می توان از رفتار پرخاشگرانه در دوران کودکی ممانعت و جلوگیری به عمل آورد. در آزمایش دیگری توسط ایرناس ایبل ایبس فلدت نشان داده شده که موشهایی که در انزوا بزرگ شده اند به موش دیگری که به قفس آنها آورده شود حمله می کنند و این در ادامه ی آزمایش کوئو ثابت می کند که پرخاشگری آموختنی نیست اما ثابت نمی کند که پرخاشگری لزوما غریزی است. پل اسکات از بررسی شواهد نتیجه گرفت که برای جنگیدن نیازی فطری وجود ندارد و این نظریه با ادعای فروید مغایرت دارد و در واقع منکر وجود غریزه پرخاشگری است. این بحث بارها انجام گرفته است. نتیجه گیری اسکات را رفتار شناس برجسته حیوانات کنراد لورنر تائید نمی کند.... و این مباحثه و مجادله ادامه دارد. لئونارد بروکوویتر که از پیشوایان متخصصان پرخاشگری انسان است، اعتقاد دارد که انسانها در این مورد با حیوانات کاملا متفاوتند. زیرا یادگیری در رفتار پرخاشگرانه آنها نقش مهمتری ایفا می کند. در آدمیان پرخاشگری نتیجه تعاملی پبچیده میان تمایلات ذاتی و پاسخهای آموخته است.

پرخاشگری می تواند معلول هر موقعیت ناخوشایند یا ملال انگیز از قبیل درد، دلتنگی و غیره باشد. مهمترین عامل در ایجاد پرخاشگری از میان همه موقعیتهای ملال انگیز، ناکامی است. اگر فردی در نیل به هدف خود با شکست مواجه شود ناکامی حاصل، احتمال پاسخ پرخاشگرانه او را افزایش می دهد. معنی این مطلب این نیست که ناکامی همواره منجر به پرخاشگری می شود، یا این که ناکامی تنها علت پرخاشگری است.

تصویر روشنی از رابطه بین ناکامی و پرخاشگری از آزمایش معروف راجر پارکر، تامارا دمبو و کورت لوین نمایان می شود. این روانشناسان کودکان خردسال را با نشان دادن اطاقی پر از اسباب بازی و اجازه دسترسی ندادن، آنها را ناکام کردند پس از آنکه کودکان از پشت حائلی سیمی انتظاری طولانی و دردناک را پشت سر گذاشتند وقتی سرانجام اجازه یافتند تا با اسباب بازی ها به بازی بپردازند، آنها را به طرف دیوار پرتاب کرده و لگد مال کردند و از این قبیل رفتارها. اما کودکانی که بدون هیچگونه حائل و انتظاری، و به سهولت و سادگی به اسباب بازی ها رسیدند با نشاط و سرور به بازی با آنها پرداختند. بدین سان ناکامی می تواند منجر به پرخاشگری شود. تمیز بین ناکامی و محرومیت، اهمیتی بسیار دارد. کودکانی که اصلا اسباب بازی ندارند پرخاشگر نمی شوند. لیکن کودکانی که متوقع بوده اند تا با اسباب بازیها بازی کنند وقتی انتظار آنها برآورده نگردید احساس ناکامی کردند، و این شکست باعث رفتاری مخرب در آنها گردید. حروم فرانک روانپزشک خاطر نشان ساخته است که دو آشوب خیلی جدی سیاهپوستان در سالهای اخیر در فقیرترین مناطق اتفاق نیفتاد – بلکه این دو آشوب در واتس [ Watts  ] و دتروی [ Detroit  ] که معیشت سیاهپوستان به ادبار و فلاکت مناطق دیگر کشور نبود به وقوع پیوست. نکته مهم این است که زندگی سیاهپوستان در آن مناطق در مقایسه با ثروت و مکنت سفید پوستان فلاکت بار بود. انقلابها معمولا توسط مردم محروم آغاز نمی شود. بلکه انقلابها را اکثرا مردمی آغاز می کنند که تازه سربلند کرده و به اطراف می نگرند و متوجه می شوند که دیگران وضعی بهتر از آنها دارند و نظام حاکم با آنها با بیعدالتی رفتار می کند.

نتایج بحث میان روانشناسان به این انجامیده که وچود پرخاشگری در انسان را مانند حیوانات برای بقای نسل لازم نمیدانند .اما ذهن مردم مفرب زمین، بویژه امریکائیان عادت کرده است که موفقیت را با فتح و حسن عمل را با کتک زدن به دیگران معادل بداند. ام . اف . اشلی مونتاگو احساس می کند که ساده کردن بی اندازه و سوء تفسیر نظریه داروین در مردم عامی این عقیده را بوجود آورده است که کشمکش لازمه قانون حیات است. اشلی مونتاگو می گفت در اثنای انقلاب صنعتی برای کارفرمایان طراز اول که به بهره گیری از کارگران می پرداختند آسان بود که استثمار خود را درباره ی این که زندگی مبتنی بر تنازع بقاست و این که "فقط" بقای مناسبترین افراد، طبیعی است توجیه کند!

نظرات 13 + ارسال نظر
شهید خرد پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 20:01 http://dinpajoohan.mihanblog.com/post/173

دقیقا من فک میکنم صرف نبود عدالت و ناکامی هیچگاه عامل کافی برای انقلاب نخواهد بود

وجود یک ایدیولوژی جایگزین همینطور رهبری و جهت دهی به اعتراضات میتواند عامل اساسی انقلاب باشد

بی عدالتی و ناکامی حتی در صورت توجه به ان، فکر میکنم فقط میتوانند زمینه ساز اعتراضات باشند ولی وقتی بحث از انقلاب است لاز انجا که انقلاب نیاز به تجمیع انواع مختلفی از شرایط و عوامل است، به این سادگی نمیتواند عامل انقلاب تلقی شود
گمان میکنم بی عدالتی تنها میتواند عامل نارضایتی و اعتراض شود ولی اینکه تبدیل به حرکتی و اقدامی در قالب انقلاب شود یقینا نیازمند امور و شرایطی چون ایدیولوژی و رهبری توانمند است

همانطور که هم در جامعه ی خود و هم در جوامع مختلف دیگر شاهد بی عدالتی ها و ناکامی ها هستیم ولی به علت نبود ان دو شرط اساسی دیگر انقلابی رخ نمیدهد
همانطور که در برخی از انقلابها هم به جهت ضعف در یکی از ان دو شرط اساسی یعنی (رهبری و ایدیولوژی) شاهد مصادره ی ان انقلابها توسط برخی قدرتها هستیم

یک نکته ی دیگر در تایید ناکافی بودن بی عدالتی و ناکامی اینکه ، بی عدالتی و ناکامی صرفا میتواند به عنوان یک پتانسیل البته لازمی باشد که جرقه ی ان به توسط ان دو شرط اساسی زده میشود.

امیدوام بتوانم منظورمو برسونم

شهید خرد پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 00:05 http://dinpajoohan.mihanblog.com/post/173

سلام از مطالب زیبای شما استفاده کردم

ولی من فکر میکنم صرف بی عدالتی و ناکامی نمیتواند دلیل و حتی زمینه ساز انقلاب و جنگ باشد
شرط اساسی ان باید توجه عمیق به وجود این دو در میان تمام ملت و یا حداقل اکثریت اعضای جامعه باشد
یعنی اگه بی عدالتی و ناکامی باشه ولی ملت متوجه نباشن یا حتی متوجه هم باشن ولی نتونن ابراز و اعلام بکنن دیگه نمیشه انتظار انقلاب داشت
به این مطلب شما هم فکر میکنم اشاره داشتید

همچنین تشخیص درست علت ناکامی و نا عدالتی هم بسیار مهمه و فکر میکنم شرط اساسی باشه

چه بسا علت و حتی بی عدالتی در خود حکومت نباشد در چنین وضعیتی نمیتوان بی عدالتی و ناکامی را زمینه ساز انقلاب دانست

سلام
ممنونم در واقع من خلاصه وار نقل قول کردم
پس شما جز بی عدالتی و ناکامی چه چیزی را مسبب انقلاب می دانید؟
البته که در متن نوشته است:
انقلابها معمولا توسط مردم محروم آغاز نمی شود. بلکه انقلابها را اکثرا مردمی آغاز می کنند که تازه سربلند کرده و به اطراف می نگرند و متوجه می شوند که دیگران وضعی بهتر از آنها دارند و نظام حاکم با آنها با بیعدالتی رفتار می کند.

بله دانستن این که بی عدالتی وجود دارد شرط لازم است برای جرقه و شروع انقلاب. اما به نظر شما انگار شرط کافی نیست. همینطوره؟

شروع جنگ از سوی صدام را ناعادلانه بودن و در موضع ضعف قرار داشتن عراق در زمان قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر دانسته اند و خود او وقتی قرار داد را پاره کرد به همین تصریح کرد و مثال تحقیر آلمان بعد از جنگ جهانی اول و .. هم هست.

شاید لازم باشد نظر خودتان را بیشتر توضیح بدهید.
این موضوع در بحث نسبت میان آزادی و عدالت که قبلا داشتیم تمام نشده باقی مانده بود و به نظرم در اینجا معلوم شد نبود عدالت محرک بیشتری از عدم وجود آزادی برای شروع انقلاب است. الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم هم از سنتهای الاهی و موید همین است.

فرزانه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 23:58 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بنابر این بهتر نبود روی ارتباط انقلاب و پرخاشگری ناشی از ناکامی تاکید می کردید ؟ و اینکه چقدر از آن ناکامی ها امروز در جامعه مصداق دارد ؟
البته ناکامی فقط یکی از عوامل پرخاشگری است . بخشی از آن غریزی است بخشی ممکن است حاصل آموزش های اجتماع باشد

مورد چهارم از انواع آن که آقای محمدی اشاره کرده اند واقعا قابل توجه است .

سلام
من بیشترین قصدم فهم دلیل تفاوت رفتارآدمها در جوامع مختلف بود. اما چون موضوع روان شناسی اجتماعی است به احکام کلی تری رسیدیم. البته محرومیت ها و ناکامی ها و بی عدالتی ها در بروز انقلاب تاثیر عمده ای دارد. همانطور که انسان به طور فردی نسبت به آنها واکنش نشان می دهد اجتماع هم در کلیت احاد جامعه این کنش را به نمایش می گذارد

در غریزی بودن پرخاشگری همانطور که نقل کردم اتفاق نظر وجود ندارد و چربش نظرات بر غریزی نبودن آن است.

در باره ی نقش اجتماع در آموزش پرخاشگری و به طور مثال از تفوق طلبی غربی ها و به خصوص امریکایی ها و از دویست سال آموزش آن گفته شده و مثالهای زیادی هم آورده است.

مثال عینی و ملموس مورد چهارم به نظرم نظامهای کمونیستی است و نمونه های رقیقترش را همیشه و همه جا می توان پیدا کرد. خب همین دولت نهم و دهم با شعار عدالت بر سر کار آمد و آوردن نفت بر سر سفره ی مردم! اما نتیجه اش معکوس بود و به زیان مردم.
مجله ی نسیم بیداری چند ماه قبل یک شماره داشت به اسم تعدیل هاشمی ، عدالت احمدی نژاد. در آنجا می بینیم همان برنامه های هاشمی پی گرفته شده است از سوی کسی که خودش را مقابل او و برنامه های اقتصادیش را در مقابل برنامه ی او تعریف می کرد!

سلمان محمدی چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 23:53 http://salmanmohammadi2.blogsky.com

سلام. پیاژه تمام نظریة خود در بارة نموّ شناختی (cognitive development) را با مشاهدة دقیق رفتارهای دو دختر دوقلویش پرداخته بود. تا جایی که میدانم به کار او هم نقدهای زیادی به ویژه از حیث روش وارد شده است. در عین حال همچنان هر کتابی در بارة نموّ فصل مشبعی در بارة نظریة نبوغ آمیز او دارد. اگر خواستید، کتابهای تازه را هم نگاهی بکنم تا حرفم مستندتر باشد.

سلام علیکم.
آیا آثار و نظریات و کتابهای ژان پیاژه، در دنیا و در ایران، الان زیاد مطرح نیست؟ طبق بررسی ی من در وبسایت کتابخانه ی ملی، ظاهراً الان کتابهای پیاژه کتابهایی نیست که زیاد چاپ شود. آیا آثار پیاژه «کلاسیک» شده؟ آیا «کهنه» شده؟
علاقه دارم در این زمینه بدانم.

سلمان محمدی چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 01:28 http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

بسم الله الرحمن الرحیم. در روانشناسی اجتناعی چند توضیح یا تبیین (explanation) برای پرخاشگری وجود دارد:
1. هر گاه انسان از نیل به اهدافش بازبماند و سرخورده شود، پرخاش میکند. این همان نظریة سرخوردگی - پرخاشگری (Dollard's frustration-aggression hypothesis) است که آقای ستاریان به خوبی توضیح دادند. بعد برکویتز تبصره ای به ان زد و گفت بهتر است بگوییم انسان سرخورده آمادگی پرخاش دارد و در صورت حضور سرنخهایی در محیط - مثل سلاح - ممکن است پرخاش کند.
2. برای وقوع پرخاش علاوه بر یک عامل نهییج کنندة بیرونی، یک تفسیر از آن به نفع پرخاشگری نیز لازم است social information processing). این برانگیختگیِ پرخاشگری‌خوانده‌شده ممکن است به موقعیتهای دیگر نیز تسری داده شود (نظریة انتقال تهییج excitation-transfer theory).
3. پرخاشگری را هم انسان یاد میگیرد. مثلا با مشاهدة آن در دیگران و پاداشهایی که از آن میگیرند (Bandura's social learning theory). این نظریه از جمله در تبیین خشونت ناشی از مشاهدة خشونت در تلویزیون به کار رفته است.
4. فرد در پی کسب قدرت اجتماعی برای کنترل بر دیگران، تحقق دادن عدالت، یا ابراز هویت، گاه ممکن است به دیگران زیان یا صدمه هم بزند که در این صورت پرخاشگری خوانده میشود (social interactionist theory).
منبع: روانشناسی اجتماعی نوشتة کارول براون، 2006، انتشارات SAGE.

سلام
ممنون که با اطلاعات خود به بحث غنای بیشتری دادید

نجیبه محبی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:36

سلام و درود

خوب غم انگیز است با این حساب خشونت اجتناب ناپذیر است چون ناکامی اجتناب ناپذیر است.

اما با تاسف باید قبول کرد ناکامی احتمالا مهمترین عامل پرخاش است

سلام
بله تا ریشه ی بیعدالتی خشکانده نشود این مصائب بشر ادامه دارد!

سیدعباس سیدمحمدی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:15 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
یک مقدار از پرخاشگریها و تنداخلاقیها، ژنتیکی است. یک مقدارش بسته به محیط و شرایط است.
هیتلر در جوانی از سوی یک یا چند یهودی اذیت شده بود، و در هنگام زمامداری، خشم خود را به یهودیها نشان داد. شاید در توجیه خشونت هیتلر نسبت به یهودیان، مهمتر از بیعدالتی و ظلمی که به او روا شده، تیپ روانی و شخصی ی خود او نقش داشته. به شما و من هم ممکن است بیعدالتی و ظلم شود، اما به شخصیت خود ما بستگی دارد که کلاً عفو کنیم یا انتقام ملایم بگیریم یا انتقام بسیار بسیار شدید بگیریم.

سلام
من چندین سال پیش توی کتاب نبرد من هیتلر خواندم او از یهود به شدت ابراز تنفر می کند چون یهود در زمان جنگ به جای همدردی و فکر کردن به ملت آلمان به فکر پرکردن جیبهای خود بوده اند.
این که شما گفتی را نمی دانستم.
به نظرم انسان به طور کلی آمادگی بغی و طغیان را دارد. ما همه دیکتاتورهایی هسیم در قامت خودمان. که ان الانسان لیطغی

کوثر سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:58

درضمن توجه داشتین که دومدال نایب قهرمانی وسومی را به گردن آویختم
فکر کنم هنوزم بادمجون بمم!چشمه زدنهاتون داره کارایی شو از دست میده

بله باید نشون بدم که اگر علی ساربونه می دونه شترو کجا بخوابونه منتظر نظرات بعدی من باشید!

کوثر سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:54

در روان­شناسی اجتماعی برای پرخاشگری تعریفی مشخص به کار می­رود. بر اساس این تعریف، پرخاشگری شامل هرگونه رفتاری است که با قصد رساندن آسیبِ روانی یا جسمانی به فرد دیگر یا یک شیئ انجام می­شود. در این تعریف بر قصد آسیب رساندن تأکید شده است و نیز بر این که پرخاشگری الزاماً موجب آسیب جسمانی نمی­شود (مانند ضرب و جرح)، بلکه ممکن است باعث آسیب روانی فرد بشود (مثلاً شایعه­سازی درباره­ی افراد).

در بررسی پرخاشگری تقسیم­بندی­هایی به کار می­رود که برای درک این پدیده و ادامه­ی بحث مفید به نظر می­رسد. نوعی از پرخاشگری که به آن پرخاشگری خصمانه (hostile aggression) گفته می­شود ناشی از عواطف و احساسات منفی خاص مانند خشم یا تنفر است و هدف اصلی آن آسیب رساندن به یک فرد یا شیئ است (مثل وقتی که کسی از حرف فردی دیگر خشمگین می­شود و به صورت او سیلی می­زند). در پرخاشگری ابزاری (instrumental aggression) پرخاشگری ابزاری است برای رسیدن به یک هدف خاص (مثل وقتی که فردی سعی می­کند رقیب را به شکلی از صحنه حذف کند تا خود جای او را بگیرد). گاهی پرخاشگری منجر به آسیب فیزیکی فرد نمی­شود، بلکه با روش­هایی دیگر مانند تهمت زدن و شایعه ساختن، ترور شخصیت، آسیب به اموال شخص یا جلوگیری از پیش­رفت او خود را نشان می­دهد. به این شکل از پرخاشگری پرخاشگری نمادین (symbolic aggression) گفته می­شود. در مواردی خاص جامعه پرخاشگری را مجاز یا حتا لازم می­شمارد (مثلاً در رفتار سربازان در حین مأموریت جنگی، یا وقتی که شخص برای دفاع از خود به خشونت دست می­زند). به این شکل از پرخاشگری پرخاشگری مجاز (sanctioned aggression) گفته می­شود. بالاخره، گاهی پرخاشگری به شکل فعالانه اعمال نمی­شود، بلکه فرد با روش­های منفعلانه مانند کارشکنی، اهمال­کاری و امثال آن مانع انجام کاری که مورد نظر فردی است می­شود که به آن پرخاشگری منفعلانه (passive aggression) می­گوییم.

به طور کلی، علاوه بر عوامل زیست­شناختی (مثل سطح تستوسترون خون)، عواملی مانند از دست رفتن اعتماد به نفس فرد، احساس بی­عدالتی، فقر، تراکم جمعیت، رفتار افراد و نهادهای مسؤول (مثل پلیس) و ارزش­های فرهنگی در بروز پرخاشگری مؤثر شناخته شده­اند


بحث طولانیست ودر اینجا بههمین نکات بسنده میکنم....
آخی یادش بخیر....
یاددوران تحصیل افتادم

عجب بحث پیچیده ای است این پرخاشگری انسان!
چند بار خواندم تا نفاوت اینها را بدانم. ممنونم از شما

کوثر سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:49

مطلب خوب وآموزنده ای بود...ممنون
بنظر من هر رفتاری که در انسان بروز وظهورپیدا میکنه دلیلی داره!چیزی که مسلمه پرخاشگری ذاتی نیست هر چند دفاع از حریم شخصی وعکس العملهای بجا جز لا ینفک ذات هر موجودیست! که گاه با پر خاشگری اشتباه گرفته میشود!همانقدر که صفات نیک در انسان پرورش میابد صفات نا پسند راه خود را درون ذات آدمی باز کرده وبا کوچکترین روزنه ای ظهور میکنند
این انسانها هستند که با تفاوت بزرگشان با حیوانات وموجودات دیگر باید راهی بیابند تا هر رفتاری را در کانال درست وصحیح آن قرار دهند!پرخاشگری وقتی در مسیری که نباید قرار بگیرد منحرف شده وموجبات آسیب اجتماعی را فراهم میکند...
بازهم ممنون
استفاده کردم....

خب خدا را شکر
توی کتاب نوشته است هم پرخاشگری و هم عدم پرخاشگری یاد گرفتنی است و کودک هر دوی اینها را از خانواده و محیط یاد می گیردو بسته به خانواده و محیطش پرخاشگر و یا اهل مدارا می شود.

کوثر سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:35

سلام
خرسندم که بعد از خوندن مطالب سیاسی وفلسفی شما چشمم به مطلبی سیاسی اجتماعی روشن شد!
با اجازه تون بخونم وخدمت برسم

سلام
ممنونم و اجازه ما هم دست شماست

سلمان محمدی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:05 http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. راستش نفهمیدم ربط این مطلب به "وطن در دو نگاه" چه بود؟ و چرا نوشتة من شما را به یاد روانشناسی اجتماعی خشونت انداخت؟ آیا لحن خودم خشن بود؟ شاید.
از این گذشته، مطلبی که از آرونسون انتخاب کرده ای، خیلی خوب است و متأسفانه هنوز هم در دانشگاهها همین را درس میدهند. متأسفانه، چون با همة خوبی خیلی قدیمی است.
شب که خانه رفتم ان شاء الله از منابع جدیدتر چیزهایی بر یادداشت شما می افزایم.

سلام
ربطش به توصیفاتی است که دو نفر از دو مکان می کنند
عطاءالله مهاجرانی درباره ی لندن می نویسد:
دیدم لندن را دوست دارم، با تنوع ملیتها و تساهل و تسامحش. با دقت و تعهدی که در هر کجا نشانی از آن به چشم می‌خورد. با اینترنت پر سرعتش که با هر کلیک به مقصد می‌رسی. با کتابفروشی اینترنتی‌اش که کتاب را همان صبح فردا به دستت می‌رساند. با ماشینهایی که قانوناً بایست به احترام کسی که پیاده است، پشت خط‌کشی عابر پیاده نگه دارند و فرد پیاده به احترام و سپاس دستی تکان می‌دهد و لبخند می‌زند. با این رسم دلپسند که هر کس از دری وارد می‌شود، به پشت سر نگاه می‌کند، اگر دید دیگری می‌آید، می‌ایستد و در را نگاه می‌دارد.
شهری که نه انتشار کتاب مجوز می‌خواهد و نه کنسرت موسیقی و تئاتر یا نمایشگاه آثار هنری ... شهری که کتابفروشی‌اش نمایشگاه دایمی کتاب است.
و
"هادی ک " از شیراز چنین می نویسد:
از شیراز تا دوحه ۴۵ دقیقه پرواز است. ۱۰ ساعت را در دوحه گذراندم. به جاهای مختلف شهر رفتم. بالای شهر، پایین شهر، موزه اسلامی، بازار ایرانیها و ... به خودم گفتم ای خدای من! فاصله هوایی این شهر با شیراز ۴۵ دقیقه است. ببین چه نظافت، آرامش، صلح و سکینه‌ای در این شهر حکمفرماست! انسانهای متفاوت با زبانهای مختلف و نژادهای گوناگون در این شهر زندگی می‌کنند. با احترام به مقررات. ولی در شهر من شیراز چه آلودگی، چه نفرتی پراکنده است! چه قدر فساد، چه قدر دروغ، چه قدر بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتی، چه قدر نا امنی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد