نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده!

بسم الله الرحمن الرحیم

از مدتی قبل بنا داشتم از خاطرات جبهه هم بنویسم .اما راستش هیچ وقت در عرض پنجسال وبلاگ نویسی ام نتوانستم خودم را راضی به نوشتن در این مورد بکنم . اما یکبار شد که اینکار را کردم و آن زمانی بود که مسعود دهنمکی برای ساختن فیلم اخراجی ها و وعده ی پخش این فیلم از تلویزیون در همان اوایل فیلمسازی اش تحت فشار قرار گرفته بود .  

یکی از وبلاگ نویسها در وبلاگش تهدید کرده بود که اگر این فیلم از تلویزیون پخش شود خودش را درمقابل صدا و سیما آتش می زند ،به صدا و سیما هم اعلام کرده بود. تعدادی از علاقه مندان او از رزمنده ها و بچه مذهبی ها و عده ای از مخالفان مشی دهنمکی در حمایت از او حلقه ی وبلاگی درست کرده بودند. خلاصه موضوع داغ و حاد شده بود در سطح جامعه هم بحثهای زیادی راجع به این فیلم در رسانه ها راه افتاده بود. یک عده از این طرف به دفاع سفت و سخت از او برخاسته بودند و یک عده هم همانطور که گفتم به دفاع از آن بنده ی خدا ،  

خلاصه مقابل هم صف آرایی کرده بودند که چرا ، او شخصیت رزمنده ها را مثل مجید سوزوکی نشان داده؟ و یا حاجی گرینوف و یک مشت جاهل را به عنوان بچه های جبهه ای به خورد خلق الله داده است؟ آنزمان رزمنده ها همگی بدون استثنا یک شکل بودند و اهل نماز شب و دعا و انابه معرفی می شدند. من با وجود اینکه با دهنمکی اختلاف فکری بسیاری داشتم و دارم. لازم دانستم در دفاع از حضور قشرهای مختلف مردم از جمله چنین اشخاصی که او در فیلمش معرفی کرده بود از خودم نوشته و فرماندهی گروهانی متشکل از تعدادی از همین آدمها که اخراجی ها خوانده میشدند، بنویسم . مقاله را نوشتم و در طی آن از رشادت و شهادت تعدادی از همین عده گفتم و در ضمنش از روی مین رفتن خودم هم مطالبی نوشتم . دهنمکی مطلع شد و مطلب مرا عینا با لینک وبلاگم در وبلاگش نقل کرد و من شدم سیبل طرف مقابل! خلاصه طول و تفصیلش ندهم برای اولین بار آمار وبلاگم از سی چهل نفر در آن زمان به دویست سیصد نفر رسید. بگذریم .بحثها کردیم و نهایتا با احترام هم موضوع تمام شد. بله همان یکبار بود که من در همان یک مقاله از خودم نوشتم. 

مرداد ماه برای من ماه پرخاطره ای است. خاطره هایی از جنس غم و از جنس شادی. که همگی در همین ماه اتفاق افتاده است. در سه سال پی در پی در چنین ماهی ، برادرم به شهادت رسید و من روی مین رفتم و ازدواج کردم

اینکه الان دوباره به این موضوع برگشتم برای این است که دیروز بچه ها در خانه رفتند سراغ انباری تا وسایلی را که لازم داشتند دربیاورند و در خلال اینکار، چشمشان به تعدادی کتاب و دفتر و نامه در یک کارتن خورده و آنها را هم بیرون آوردند. نامه های من بود که در جبهه دریافت کرده و تعدادی هم نامه هایی بود که از جبهه فرستاده بودم. امروزم به خواندن این نامه ها گذشت. حدود صد نامه بیشتر یا کمتر می شود. با خواندنشان خندیدم. گریه کردم . وبه فکر فرو رفتم. نامها و نامه هایی را دیدم که صاحبانش شهید شده اند. معلول و مجروح و بعضی مرحوم شده اند و یا از آنها بکلی دور افتاده و بی خبر مانده ام . دیدم که بعضی از ما اخراجی هایی هستیم و همدیگر را هم گم کرده ایم! از بسیاری از آنها هیچ خبری ندارم. از کسانی که حاضر بودیم برای هم بمیریم و حتا بعضی از ما هم ،چنین کردیم. با خودم اندیشیدم حتا دوستی های میثاق بسته با خون هم پایدار نیست.

بله در میان نامه ها ، نامه هایی هست که بچه های هفت هشت ده دوازده ساله از مدارس شهرهای مختلف برای رزمندگان جبهه ها همراه با هدایا و کمکهای خود می فرستادند. هدایایی مثل آجیل ، شکلات ، کمپوت و کنسرو و اینطور چیزها که با پول توجیبی و یا پولی که از پدرها و مادرهایشان می گرفتند هر کدام چیزی تهیه کرده و همراه با یک نامه در داخل یک چعبه و یا مشمی به جبهه می فرستادند . چند تایی از این نامه ها را هم ،من دریافت کردم و برای همه جواب فرستادم و فقط از جوابهایی که فرستادم ، مجددا یک نامه بدستم رسید. نامه ی اول از پسری بود به نام بشیر طلایی و نامه ی بعدی هم از او که در جواب نامه ام ،عکسی از جبهه و من خواسته بود و من نداشتم که برایش بفرستم!

از میان نامه ها و تمام نام ها دیدم دلم برای بشیر طلایی ( در آدرس نامه طلائیان از بهاباد یزد ) و محمدرضا رضایی آن پسران کوچکی که از یزد نامه نوشته بودند تنگ است. وبرای محمدرضا بور آباد که از تربت جیدریه و برای علی خلج که از مبارک آباد نامه داده بودند. همینطور برای محمد مهدی آهنگری از دبستان دولتی فلسطین قریه لالا و محمد بلوچی یا بلوجی و نامه هایی که پاکتشان گم شده و اسم و آدرسشان را نمی دانم. خیلی دلم می خواست بدانم که بودند؟ و الان چه می کنند؟ با خودم فکر کردم از انها که نامشان را می دانم یادی بکنم .نام بچه های کوچکی که برای رزمنده ها نامه می نوشتند و حالا مطمئنا مردی شده اند.

چون نمونه ای از این نامه ها را من در اینترنت پیدا نکردم چند تایی را اسکن می کنم می گذارم تا شما هم ببینید. شاید اصلا این نامه ها ما را با حال هوای آن روزها آشنا و شناختمان از ملتمان را بیشتر کرد.

آهای کسانی که آن بالاها نشسته اید ، بدانید که ، این ملت از همه چیزش گذشت و همه ی بار انقلاب و جنگ و تحریمهای اقتصادی و ندانم کاریهای مسئولین و ...را بردوش کشید ،دیگر شایسته ی آنچه امروز بر سرش میآید نیست!

نامه های اسکن شده را در صورت تمایل در ادامه مطلب ببینید

 

نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده     نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده  

 

نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده   نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده

 

 نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده!    نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده! 

 

 نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده!   نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده! 

 

 نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده!  نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده! 

اگر خواستید عکسها را در اندازه بزرگتر ببینید به این آدرسها مراجعه کنید: 

http://s3.picofile.com/file/7465540428/Scan00213.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465559244/Scan0014.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465560535/Scan0015.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465562903/Scan0016.jpg 

http://s1.picofile.com/file/7465566234/Scan0017.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465568060/Scan0018.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465569458/Scan0019.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465570428/Scan00513.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465572896/Scan00113.jpg 

http://s3.picofile.com/file/7465575692/Scan002114.jpg

نظرات 9 + ارسال نظر
واحه چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 14:19

سلام عمو مصطفی
خوبید؟
رسیدن به خیر
کار و بار خوب پیش میره؟روبراهید خدا را شکر؟
بخونم و بیام

جوینده یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 23:21

سلام

من مجددا مونده بودم پشت در وبلاگتون !!!

چقدر دوست داشتم این پست تون رو ... عاااشق صفا و صمیمیت و یک رنگیه زمان جنگ بودم با همه ی بچگیم .. با همه سختیهایی که داشت .. با همه ی تنهایی هامون .. با همه ی سختیهایی که می دیدم مامان تحمل می کنه تا سه تا بچه رو بدون حضور پدر به بهترین نحو تربیت کنه تا وقتی همسرش از جنگ برمی گرده شرمنده نباشه ...

عجب حس نوستالژیکی داره این کاغذهای گل و مرغی ...

خدایا! کی باورش میشه آدم زمان جنگ رو بیشتر از زمان صلح دوست داشته باشه ...

-----

کلا امشب منو بردید به ادوار گذشته زندگانیم ... ۵ سال آخر قبل از تاهل رو هم هر روز از جلوی عکس برادران افراسیابی رد شدم و فاتحه خوندم و افسوس خوردم ... دلم برای پارک گلسار تنگ شد الان

سلام

من شرمنده ی شما هستم!
قالب وبلاگ را هم فقط به خاطر شما عوض کردم که سنگین نباشد و راحت باز شود. راستش من دو ماهی هست که توی خانه ADSL ندارم و با دایال آپ می آیم و تا به حال با هیچ وبلاگی مشکل نداشته ام. ببینید مشکل از کجاست؟

برای من که بعد از چند وقتی سراغ این نامه ها می رفتم ببینید چه حالی درست کرد؟

مهدی نادری نژاد یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 19:02 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
جناب ستاریان عزیز
پیشنهادی دارم این نامه اسناد گویایی هستند از مقاومت و تاریخ یک ملت غیور. اگر برایتان امکان دارد این نامه ها را تبدیل به کتاب کنید تا همه از آن بهره ببرند. بنده هم در این راه کمک یار شما خواهم بود. یا علی

سلام
از پیشنهاد شما ممنونم زمان جبهه هر رزمنده ای دفترچه خاطرات داشت و زمانی اینها جمع اوری شد برای انتشار، اما هرگز منتشر نشد!اینها و نامه ها و اسناد به مراتب ارزشمندتری از اینکه من گذاشتم را مراکزی در اختیار دارند که اتفاقا وظیفه نشر آن را هم بر عهده دارند. اینکه منتشر نمی شود "اما"یی دارد که همان "اما" اجازه ی انتشار این طور نوشته ها را نخواهد داد.

سلمان محمدی یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 16:40 http://salmanmohammadi.blogsky.com/

سلام. داغ تازه میکند این نامه ها ... داغ.
از خودم میپرسم آن حال و هوا چرا پایدار نبود؟ از آن همه ایمان و رشادت چه مانده الان؟ و چرا؟
شما میدانید؟

نجیبه محبی شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 22:58

نامه ها تاریخ گویایی بود ممنونم از انتشارش

محمد مهدی شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 16:27 http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
طاعات و عبااتتون قبول
خدمت میرسم و در باره این نامه و نامه ها و دهنمکی و... خواهم نوشت. دوران خوب و به یاد ماندنی بودو یادش بخیر. و نامه ها و گفتارها با دیدنش خاطره ها زنده میشه منم سال قبل در ۱۴ فروردین نامه خودم و یکی از دایی های شهیدم را اسکن کردم و....
دست بر قضا بی بی سی تو برنامه نوبت شما به بررسی رسیدگی به معلولین جنگی جهان و ازص جمله ایران و افغانستان ژرداخت. و نامه نمایش داد و مطرح کرد.
http://1sobhe14.persianblog.ir/post/18/
http://1sobhe14.persianblog.ir/post/48/

کوثر شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 05:06

راستش من هر سه فیلم اخراجیهارو دیدم و....والله چی بگم!فکر میکنم حرفی برای گفتن نداشت...دهنمکی فقط با این کارهاش میخواست به شهرت برسه که رسید...
شاید عده ای که بخاطر جو الان مملکت از انقلاب دل خوشی ندارن وبه هر بهانه ای میخوان کشور ومشیش وبه سخره بگیرن اولین کسانی بودند که از دیدن این فیلم لذت میبردن وتنها چیزی که از این فیلم یاد گرفتند فقط تکیه کلامهای بازیگرها وتقلید از اونها بود...
این فیلم بجز تکه های کوچک حرفی برای گفتن نداشت وفقط سیاستمدارانه مردم وپای فیلم نگه میداشت...
درسته حقایقی هم در این فیلم به چشم میخورد که نمیشه انکارش کرد ولی چیزی که مهمه این بود که جوونهای ما از همه چیزشون گذشتند تا الان بتونیم آزاد زندگی کنیم....از جوونی وعلایقشون!از زن وزندگیشون!از اهداف مادی وکوچک وبزرگشون!فقط برای یک هدف بزرگ!
با اینکه یکساله بودم که جنگ شروع شد ولی زندگی کردن در مناطق جنوبی وجنگی وداشتن پدری با شغل نظامی خیلی درک اون دوران برام راحت تر کرد...وقتی که بقول شما ؛کسانی که اون بالا نشستن؛ از درد ورنج مردم این پایین بی خبر بودند....چطوری از حال وهوای جبهه ها خبر داشتند...چه میفهمیدند جنگ با مردم چه کرده!!!چه میفهمیدند مادری که پسرانش وبا دست خودش بدرقه میکنه وخبر شهادتشونو یکی پس از دیگری میشنوه چه حسی داره؟؟!!اینا همه از دوردیده میشد وواقعا کسی از عمق مصیبتی که بر مردم میرفت خبر نداشت!حالا فیلمی ساخته بشه که بخواد یک رفتار مبتکرانه انجام بده وبخاطر جلب توجه نسل جوون شوخی وجدی وبا هم قاطی کنه وبخورد مردم بده که چی؟؟؟که الان وقتی یه جوون یه رزمنده ی زمان جنگ ویا چه میدونم یکی واون دوران ولمس کرده وازش حرف میزنه ببینه مدام تو ذهنش مرور کنه آیا این از کدوماش بوده؟؟!!!از اون دسته ی اخراجیها یا از دسته ی سیدی که تو فیلم بچه هارو ارشاد میکرد!آیا ساخته شدن این فیلم ابهامات وتو ذهن بچه ها بیشتر نکرد؟؟!!!
ینی واقع جوونها مون فهمیدند که چی شد که مجید سوزوکی اینکارو کرد وآیا فهمیدند که چرا بعد از این تغییر وتحولات افراد بقول خودشون اخراجی حاجیهای فیلم در قسمت سوم این فیلم به این جایگاه رسیدند؟؟؟؟....
نامه ها رو دیدم....خوشبحالتون که اینچنین خاطراتی دارین....مادرم همیشه میگه درسته اون زمان زندگی تو غربت وجنگ خیلی سخت بود ولی صفای اون وقتا خیلی بیشتر از الان بود...
بهر حال ما قدرتون و میدونیم وبرای سلامتیتون دعا میکنیم
ببخشین بخاطر اطاله ی کلام....
شاد باشین وخدایی
دست علی بهمراهتون

سلام
راستش من آنزمان نمی دانستم که اخراجی ها بشود دو و سه و میلیارد میلیارد بفروشد و حتا حق اکبر عبدی به عنوان بازیگر را هم ندهد! توی سینما هفت می گفت حقش را ندادند.
از حاتمی کیا و رسول ملاقلی پور و یکی دو نفر دیگر که بگذریم همه داشتند جبهه را تحریف می کردند . یک زمان سینماگران از آنطرف بام می افتادند و رزمنده ها را آدمهایی بقه ی تقوی بسته نشان می دادند و یک زمان هم نوبتش شد که از اینطرف بیفتند. من یقین دارم این فیلم را هرکسی جز دهنمکی می ساخت سازنده و فیلم و سینما را با هم منفجر می کردند کفن پوشانی امثال خود دهنمکی!
اما گفتن این حقیقت که تمام اقشار مردم توی جبهه حضور داشتند از نظر من آنچنان اهمیتی داشت که حاضر شدم تمام نواقص و ایرادات فیلم را ندیده بگیرم و از او و فیلمش دفاع کنم.

در مورد خانواده ها اگر لازم باشد نامه های خانواده ام را اسکن می کنم و می گذارم اینجا تا ببینید پدر و مادر من به عنوان نمونه چطور وقتی مثلا من و دو برادرم جبهه بودیم ناراحت بودند که خودشان هم نمی توانند جبهه باشند! همان وقت پسر عمو و دو برادر خانمش و دو پسر دایی و یک دایی ام و دو پسر عمه ام همه با هم جبهه بودیم با چهل پنجاه نفر از یک محله و دو سه مسجد محل!
من توی تهران خانواده ی شهید می شناسم که پنج شهید داده اند.
http://golzare-shohada.blogfa.com/post-153.aspx
خانواده‌ ی افراسیابی با 5 شهید و دو جانباز. شاید نظیر این خانواده در کشور ما به تعداد انگشتان یک دست هم نباشد...
عکس این شهدا:
http://www.mehrnews.ir/mehr_media/image/2007/11/310642_orig.jpg
آنزمان روحیه ها اینطوری بود البته برای ما و تا جاییکه می دیدم و می شناخنم اینطوری بود و به محض اعلام نیاز جبهه ها، برای رفتن دعوا بود و نمی بردند. امام هم جبهه رفتن را واجب کفایی اعلام کرده بود و کسی مطابق حکم شرعی هم مجبور نبود برود چون به قدر کفایت نیرو بود. البته در ادارات و اواخر جنگ سهمیه ی اعزام نعیین می کردندو اواخر جنگ دیگر اینطور نبود که اعزام نیروها مثل قبل پر و پیمون باشه و ما با مشکل نیرو روبرو بودیم.. و البته شاید برای کسانی هم رفتن به جبهه از همان اول ماجرا طور دیگری بوده و من نمی دانم.
درست به خاطر اینکه یک ملت جنگ را اداره کرد همه باید از هم تشکر کنیم و من از شما و خانواده شما که در آن سن با مشکلاتی که گفتید و من هم لمسش کرده ام در جنگ حضور داشته اید ممنونم

کوثر شنبه 21 مرداد 1391 ساعت 04:38

سلام ووقت بخیر...
خوبین قربان؟؟؟
طاعات وعباداتتون قبول در گاه حق....
بااجازه تون مطلب وبخونم وبیام

سلام علیکم.
گفته ای
«آهای کسانی که آن بالاها نشسته اید ...»


اولاً آن کسی که آن بالا نشسته همانند همان کسی است که در دوران جنگ آن بالا نشسته بود، و می فرمود ــ مضموناً ــ جنگ نعمت است و ملت از تحریمها استقبال می کند.
ثانیاً این مقاله ات آن کسان آن بالا را به فکر فرو می برد کلاسهای انشاء مدارس را جدیتر بگیرند، تا در جنگی که ممکن است در دفاع از ماجرای انرژی هسته ای دربگیرد، دانش آموزان مدارس نامه های هیجان انگیزتر و روحیه دهنده تر بنویسند به رزمندگان!!!
با توجه به این که الان حتا از مهد کودکها به بچه ها هِلو و اکی و ای بی سی دی ای اف چی اچ یاد می دهند، نامه هایی به رزمندگان خواهد رسید، فارسی و انگلیسی خواهد بود!
البته:
احتمالاً دیگه نامه کم خواهد بود، و مخابرات (توجه کنید که مخابرات در اختیار سپاه است) شماره موبایل رزمندگان را از طریقهای مختلف به دانش آموزان اطلاع می دهد تا آنها

اس ام اس بزنند به رزمندگان!

سلام
البته خب شاید به عقیده ی شما وقتی جنگ به ما تحمیل شد باید می گفتند چرا جنگ؟ کدام نعمت ؟ بفرمایید خوزستان مال شما!
لااقل برای شما که بد نشد و با برجسته کردن طنزش توانستی به انشاها بخندی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد