بشتابید که عصر شتاب است!

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر از عالم و آدم خسته و کلافه اید. اگر به هر دلیل گرفته و غمگینید. اگر دلمرده و افسرده اید و اگر استرس و اضطراب دارید و اگر...

اگر اعضاء خانواده ی شما از هم دور شده اند و یکی از آنها غروب نشده خوابیده و یکی دیگر از آنها، در گوشه ای تاریک، سرش را توی وایبر کرده و یا آن دیگری به بهانه ی قدم زدن از فضای گرفته ی خانه به بیرون زده و همسرتان هم از ماندن در آشپزخانه خسته شده و مغموم به در و دیوار نگاه می کند، بدانید که دوای درد شما پیش ماست.

بله حتا اگر ساعت هفت هشت شب هم شده، اصلا نگران نباشید و فورا گوشی را بردارید و در خفا زنگ بزنید به یک سالن تئاتر و بگویید این تعداد از صندلی های خودتان را به کسی ندهید، که ما داریم می آییم.

و بعد فورا با داد و هوار و تلفن و پیغام و پسغام های ایکی ثانیه ای، هر کدام از بچه ها را از هر سوراخی که هستند، فورا احضار کرده و به بیرون بکشید و جمعشان کنید و بعد هم سر ساعت نه، همگی شاد و شنگول، همچون اجنه های بوداده، با جیغهای بنفش، دم در همان سالن ظاهر شوید و به اتفاق هم بروید داخل و کنار دیگر موجودات شبیه به خودتان، روی صندلی نشسته یا ننشسته، شروع کنید به خندیدن، حالا نخند، کی بخند! مطمئن باشید که حال همگی شما با هم و یکجا خوب خواهد شد!

به همین سادگی و به همین خوشمزگی

بعد هم اگر آمدید بیرون تا یک هفته، ده روز یا یکماه لااقل، اینقدر شارژ هستید که بنشینید و راجع به فلسفه ی لودگی ها و علت وجودی مسخره بازی ها و چرایی دست انداختن چاقی ها و موضع ناسیونالیستی درباره ی تمسخر گویش ها و عصبانی شدن برای خندیدن به لهجه ها، برای خودتان پز روشنفکری بدهید و ایراد ساختاری بگیرید و خودتان را تا آنجا که دلتان خواست، ملامت کنید و حتا کتک بزنید و در همین اثنا با یادآوری همان صحنه ها و همان تکیه کلامها یک دل سیر بخندید و... و وقتی دوباره دپرس و آمپاس شدید و حالتان رفت سراغ پله ی اول، همین نسخه را از نو بپیچید و بعد هم از نو "غلط کردم نامه" بنویسید و وقتی هم که دوباره عرصه بر شما تنگ شد باز همین نسخه را تکرار کنید و این چرخه را تا رسیدن کامل به نیروانا ادامه بدهید.

با کلیک بر روی عکس، آن را بزرگ ببنید

من دو تا بلیط با 40% تخفیف هم دارم، برای کسی که مثلا بخواهد بداند "باجناقهای کله پوک" از چه مدل باجناقهایی هستند؟

اما از آنجا که حکما و قدما در ازمنه ی بسیار قدیم در لابلای کتب اقدم، بسیار گفته اند که خلق الله را به جای ماهی، ماهیگیری یاد بدهید، به دیده منت گذاشته و اطاعت و امتثال امر ایشان کرده و "بسیار خب" جانانه ای می گوییم:

با کلیک بر روی عکس، آن را بزرگ ببنید

اگر ساکن تهران نیستید که هیچ! شما می توانید بنشینید و همچنان غصه بخورید و گریه کنید. اصلا خودتان را بر زمین بکوبید و موهایتان را بکنید و ضجه مویه بزنید و حتا به خودکشی فکر کنید یا اینکه بگردید و یکی مثل اینجا توی شهر خودتان پیدا کنید!

اما اگر ساکن تهران هستید بدانید که شاهین ِ شانس، روی کله ی مبارک شما نشسته است. اگر کارمند اداره ای هستید یا بازنشسته اید، هیچ فرقی با هم نمی کنید، همه ی شما می توانید یا به ادارات خود و یا مستقیما به خود سایت کارینو به آدرس:

WWW.shabakekarino.com

مراجعه کنید و در قسمت دریافت کارت طلایی با پرداخت مبلغی اندک، دارای یک کارت طلایی همه کاره و شفابخش شوید و از مراکز تفریحی و سینمایی و فرهنگی و ورزشی و ... طرف قرارداد تا پایان سال 97 برای پنج نفر تخفیف 50% دریافت کنید.

خب کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا!

پس بشتابید که غفلت موجب پشیمانیست. فقط لطفا صندلی های ما را اشغال نکنید که ما هم داریم می آییم.

در آخر ذوق زده نشوید و از آنجا که پست بدون پسته های دربسته بی معناست و اصلا چنین پستی را نمی شود ترک کرد، پس کلیکیدن بیاغازید. این شما و این پسته ی دربسته ی این پست هم تقدیم به شما.
کد آهنگ این متن که ربطی هم به آن ندارد!
نظرات 6 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 22:16

فکر کردم واقعا برش داشتید ! شوخی کردم ببم جان !
آقای ستاریان برید به پدر کریم خان دخیل ببندید مراد می ده ها !

کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد.
یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع کرد به های های گریستن و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند و بعد از آرام شدن به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.
کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد.
آن مرد گفت: "من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان و خیزان خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم!
در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم.
آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم!
از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد!
این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدردانی و سپاسگزاری از والد ماجد شما بود ! "
مردک حقه باز که با ادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد!
موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد!
درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد.
کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!
هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت:
" مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که به مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری! ."
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.

برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم

خب واقعا برداشتمش! آهنگ وبلاگش کرده بودم و با عصبانیت شما و توجه به گوگلیستها که اتفاقا یکی از اونا رفته بود سراغ مطلب جزیره ی مجنونم، خجل شدم و برش داشتم اما لینکش توی این مطلب هنوزم هست
از شانس هم امروز کلی آدم اومدند و لابد کله تکون دادند و رفتند
اما عجب نقلی بود این نقل از کریم خان
من کریم خان زند رو خیلی دوستش دارم و با خوندن این کلی علاقه و ارادتم بیشتر شد کاش امثال سعیدی هم از اینگونه حکایات تاریخی آگاه می بودند و اون اراجیف رو راجع به دنیا اومدن به هم نمی بافتند و یا لااقل بعد از گفتنش همینطوری فلک می شدند

مریم چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 21:43

بشینید به این امید که من زنجموره کنم یا اینکه خودکشی کنم !!! من تا شما رو خودکشون کنم ول کن نیستم
ببم جان قباحت داره این چه آهنگیه که گذاشتید ؟
یک نفر اونجا نیست شما رو جمع و جور کنه ؟!

ما که توی تهران ساکنیم و اون قسمت از نوشته به ما مربوط نمیشه
قباحت برای چی؟! یک آهنگ خنده دار گیر آورده بودم ها همچین عصبانی شدید که دست و پام لرزید و فوری رفتم برش داشتم
اتفاقا دخترم گفت ولی من به حرفش گوش ندادم

صبا قلم چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 19:53

با سلام
یاد تئاتر ارحام صدر بخیر
سلیقه ها متفاوته ولی بدنیست گاهی دیدن اینها!
البته تو تهران که تئاترهای واقعا خوب زیاده
وهمینطور کنسرت موسیقی بانوان برا ی خانمها
که محیط خیلی خوبی هستش برای علاقمندانش

سلام
بله خدا بیامرزدش.
توی تهران تئاتر زیاده اما ظاهرا این شبکه فقط با همچین تئاترهایی قرار داد بسته!
...
راستی یادم افتاد که از ارحام صدر یک سی دی دارم که به زندگینامه و آثار او پرداخته. باید برم و پیداش کنم

بزرگ چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 17:12

سلام بر برادر مصطفی عزیز
من با وجود اینکه تهران نیستم و این کمدی را ندیدم از خواندن پست شما کلی محضوظ شدم خصوصا از ادامه دادن چرخه تا رسیدن کامل به نیروانا....حقیقتش اینجا هم تاتر های کمدی هست یعنی هراز گاهی حضرات لس آنجلسی بار سفر به دور کانادا میبدندند اما آنقدر سوژه هایشان پیش از انقلابی است که از مرز چرند گذشته و به مهوع رسیده است.البته یک تاتر جدی دو هفته دیگر با حضور هنرمندان داخل ایران از جمله باران کوثری اجرا خواهد شد که ممکن است بشود رفت و دید

سلام به داداش بزرگ
آقا کلی کیفور شدم که موجبات خنده ی شما با این نوشته فراهم شد
اما خدایی گاهی زدن بر طبل بیعاری هم عالمی داره ها

مریم چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 16:03

سلام
آهنگ رو که شنیدم فکر کردم اشتباهی آمدم !
اول شما شفاف سازی کنید و بگید جنابعالی بازاریاب کارینویید یا مسئول روابط عمومیش ؟
بعد : می شه پارتی بازی کنید و بگید تو شهر ما هم کارینو شعبه بزنه
و بعدتر : لطف کنند برای ما هم از این مجموعه تفریحی ها درست کنند وگرنه اون 40 تومنی که بابت دریافت کارت طلایی می دیم حروم و هدر می شه
آقای ستاریان اگه راست می گید ببینید سرنخ کارینو به کدوم یک از کله گنده ها می رسه !
شما فکر کردید مراکز تفریحی و سینمایی و فرهنگی و ورزشی با هر کسی قرارداد امضا می کنند و به راحتی حاضر می شن 20 تا 50 درصد تخفیف بدن ؟

حتما شما خودتون عضو شدید . کار خوبی کردید برای کسانی که اهل گل و گشت باشند واقعا می صرفه ....خوشششش بگذره

سلام
نخیر جانم شما اشتباهی نیامدید! شاید این آهنگ اشتباهی پخش شده. یا شاید شما اشتباهی شنیدید شایدم من اشتباهی شدم. من بودم یا یکی دیگه بود؟ راستی من کی ام؟ الان اینجا کجاست؟! منو کجا دارید میبرید؟
شما اشتباهی نیومدید اما شدیدا اشتباهی شدید! فقط این قسمت از نوشته مربوط به شماست:
اگر ساکن تهران نیستید که هیچ! شما می توانید بنشینید و همچنان غصه بخورید و گریه کنید. اصلا خودتان را بر زمین بکوبید و موهایتان را بکنید و ضجه مویه بزنید و حتا به خودکشی فکر کنید یا اینکه بگردید و یکی مثل اینجا توی شهر خودتان پیدا کنید!
بله من اشتباها عضو شدم و اشتباهی رفتم و این تئاتر رو از روی اشتباه دیدم و الان توی دوره ی ترک اشتباهم هستم و دارم برای خودم پز روشنفکری میدم و ایراد ساختاری می گیرم و گاهی هم اشتباهی خودمو کتک میزنم
منم اهل گل و گشت نیستم ها! بعد از سه ماه رفتیم یک تئاتر دیدم

قلم آبی چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 14:01 http://ghalameabi.blogfa.com/

با سلام به علت تاخیر در تایید نظر پوزش می طلبم.مشکلی فنی بود که حل شد.
نظرات با پاسخ آن منتشر شد.

سلام
پاسختان را خواندم ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد