غریب به غریبی زندگی!

بسم الله الرحمن الرحیم

در اوج خستگی، دیشب تا به خود صبح، صدای خنده از خانه ی ما قطع نشد. خانمها، ما اندک آقایون را در یک اتاق حبس کردند و بقیه ی خانه را به اشغال خود درآوردند و مدام گفتند و خندیدند و ما چقدر از پشت در بسته سر به سرشان گذاشتیم...

امروز وقتی پسرم با عروسم با چمدانی کوچک برای ماه عسل به سفر رفتند، یاد گذشته ها افتادم. دیدم تازه امروز است که قدری از احساس پدر و مادرم را می توانم بفهمم . در نگاه آنها هم که حتما توی قاب خاطراتشان باز می شده، چه تصاویری که نمی شد دید، آنزمان که همین سیکل را تکرار می کرده اند! 

حواسمان هست؟  

نسل به نسل میآید و با ایجاد تغییراتی در آداب و سنن، جای خود به نسل بعدی می سپارد، که آنها نیز ، بزودی زود، در هنگام مرور خاطرات، بدل به نسلی قدیمی می شوند! 

داشتم فکر می کردم که فضای بیکران اطراف ما چه شادی ها و خنده ها و چه غم ها و گریه هایی را در دل خود ثبت و ضبط کرده است.   

چه بسیار اسم هایی که انگار اصلا وجود نداشته اند!  

چه اسم هایی که به بزرگی شناخته می شدند و امروز، حتا، هیچ اثری از نامشان نیست.  

میلیاردها میلیارد انسان به همین ترتیب آمده اند و رفته اند و همچنان هم، به صف از راه می رسند و به نوبت می روند! 

بله. راستی که در عین سادگی، چه فضای بغرنج و غریب و ناآشنایی است این زندگی!

نظرات 15 + ارسال نظر
دل نوشته های من پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 18:03 http://taghadoos.blogfa.com/

سلام آقای ستاریان بزرگوار
من که زیاد از این چیزا سر در نمیارم

آنتی ابسورد سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 08:41

درود بر جناب ستاریان عزیز.
تبریک مجدد.صادقانه بهترین آرزوها را برایتان و برایشان از خداوند خواستارم.
نمیدانم بهتر بود یاد چه ها می افتادم و چه ها می باید در ذهنم جان می گرفت وقتی خواندم و اندیشیدم این پست را.
امّا به ناگاه این رباعی خیّام از میان خروارها فکر مشوش در هزارتوی چنتای ذهنم جان گرفت:

در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم 2000کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

سلام
ممنونم آقا مهران عزیز
همینطوره و در اینطور مواقع هرکدام از ما خاطراتی در ذهنمان تداعی می شود با این دو بیت شعر شما من هم در ذهنم چنین امد:
عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد!

مهدی نادری نژاد دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 18:26 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

سلام
بله درد و مشکل در همین چگونگی" اندیشه کردن " است

فرزانه دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 12:53 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
... کاین تطاول زجهان گذرا ما را بس

سلام
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

سلمان محمدی دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 02:14 http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. جناب آقای ستاریان عزیز. علی رغم سن و سال نسبتا مشابهی که من و شما داریم، شما در "چرخة زندگی" خیلی از من جلوترید الحمدلله.
یادداشت شما خیلی دلم را تنگ کرد. معنای "چرخه" را حالا میفهمم.
و نیز معنای "خسرانِ" والعصر را.
راستش نمیدانم اینها به هم و به یادداشت شما ربطی دارد یا نه؛ در هر حال با خواندن آن اینها به ذهنم متبادر شد. همچنین به یاد بیتی افتادم که نخستین بار سال 68 - 69 از مهندس میثمی شنیدم، آن گاه که داشت برای عمل جراحیِ ترمیم دیسک کمرش آماده میشد:
خدایا چنان کن سرانجامِ کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
......

سلام
راستش این لطف شماست و نمی دانم اینکه فرموده اید جلوتر هستم به چه جهت است؟ اما من خودم را از همه جهات و از همه کس عقب تر می بینم! بله من مایوس شده ام از خودم، و مهلتم رو به اتمام است خب این دلگیر کننده است.
حقیقتا که ما در حال خسران هستیم و قسم های سوره ی والعصر گواه ان است!
قد افلح المومنون اگر دنبال رستگاری هستیم باید دنبال ایمان باشیم

جواد خراسانی دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 00:53 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ،
کار ما شاید این است که،
در " افسون " گل سرخ شناور باشیم.

دخترها وقتی ازدواج می کنند، از خانه پدر تنها می روند و اوایل دو نفری برمی گردند و بعد چند نفری.
و پسرها معمولا" گرفتار زن و زندگی می شوند! و بیشتر با خانواده همسر محشورند و کمتر به سراغ پدر و مادر می روند.

زیاد سخت نگیرد.

بماند سالها این نظم و ترتیب

ز ما هر ذره خاک افتاده جایی

غرض نقشی است کز ما باز ماند

که هستی را نمی بینم بقایی

مگر صاحبدلی روزی به رحمت

کند در کار درویشان دعایی

سلام
ببخشید نمی دانم چطور شده که یادم رفته جواب سلام شما را هم بدهم!
البته که پسرها بعد از ازدواج دارای مسئولیت می شوند و باید به مسئولیت جدیدشان برسند و از این نظر با دخترها فرق دارند که تازه به والدینشان وابسته تر و نزدیکتر می شوند و یکی می روند و احیانا چند نفر برمی گردند.
موضوع سحت گیری نیست. فکری بود که یکباره به ذهنم آمد و وجودم را مشغول کرد. اما واقعا از این سوالات آیا ما را مفری هست؟ دائما این سوالات که در سر من زنگ می زند و جواب می خواهد!

ghasemfam یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 23:36 http://aknun.blogsky.com/

سلام

واقعیت زندگی چیز خوشآیندی نیست.
شاید لازم باشد قدر نظام مقدس مان را بیشتر بدانیم که اینقدر مسائل روزمره در پیش رو گذاشته که خیلی فرصت فکرهای عمیق درباره زندگی را به ما نمی دهد.


سلام
واقعیت دنیا لعب و لهو و تکثیر اموال و ازدیاد اولاد است اما اینکه برای ما چه دارد همان دلمشغولیهایی که به ان مشغولیم و سیاست بی سرانجام یکی از انهاست

شهید خرد یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 19:07 http://dinpajoohan.mihanblog.com/post/185

شما خود پیشنهادی برای درمان این غربت دارید؟

راستش باز هم مولانا گفته است:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

اما امام جواب داده است:
نشنو از نی، نی نوای بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد تل خاکستر شود
دل بسوزد محرم دلبر شود

و دیدم که یک نفر هم به هر دو اینطور جواب گفته است:
بشنو از نی ، نی نوای دل بود
نی به خلقت همچو دل از گل بود
نی سخن میگوید از هجران و سوز
همره دل می شود آن هم به سوز
دل به نی می گوید و نی هم به دل
گفتگوی آن دو را بشنو به دل
همدلی اینگونه اش شور و صفاست
نی به تنهایی خموش و بینواست
گرچه نی سوزد همی خاکستر است
دل هم از خاک است و خاکش بستر است
آنکه گوید بشنو از نی یا زدل
خواهد از نشنیدنت نائی خجل

شهید خرد یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 19:06 http://dinpajoohan.mihanblog.com/post/177

سلام

من هم بارها این نوع اندیشه ها را با خود داشته ام

غربت زندگی شاید تنها مفهومی باشد که بی توقع حاضر است تمام حقیقت خود را به انسانها خصوصا نسل امروز ما بنمایاند .....
و به گونه ای در اغوش انسان قرار گیرد که تا پای مرگ از درون او جایی نرود

این احساسات وقتی بیایند لذت همه چیز را خصوصا این زندگی اول و اخر را از انسان میگیرند
ان موقع است که فقط یک مسکن به نام دلمشغولیهای دنیا میتواند کمی با فراموش کردن رنج زندگی تسکینت دهد.

سلام
خب این سوال از سوالات اساسی بشر است همان که منسوب به مولانا است چنین پرسیده است که:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 18:45 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم. زندگی، «ماه عسل + ماه حنظل» است

سلام
بله گاهی زندگی حنظل و زهر هلاهل هم می شود.
شک کردم و دیدم گاهی این کلمه را نمی دانسته اند چطور بنویسند و به این صورت توامان نوشته اند:
زهر حلاحل؟هلاهل؟هلاحل؟حلاهل؟

محمد مهدی یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 15:29 http://1sobhe14.persianblog.ir/

راستی اقای ستاریان داماد که دارید. عروس هم که شکر خدا پدا کردین. نوه هم دارید؟و دیگه اینکه کجا رفتند ماه عسل؟ طرفای ما اومدند بگین اسفند و نقل اماده کنیم.

راستش کار داماد با دخترم بی سرانجام شد !
از محل کارش بردنشان شمال
ممنون از لطف و محبت شما. اما خیال آسوده دارید که آن سمتها فعلا نمی ایند

محمد مهدی یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 15:24 http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
جناب ستاریان عزیز
اول کار خیرت مبارک و به فضل پروردگار به خوشی و خوبی در کنار هم سعادتمند باشند و سایه پر مهرتون همیشه بر سرشان مستدام.
دوم لباتون و دلاتون همیشه خندون چه وقتی در اتاق حبس بشید و فضای خانه دست خانمها باشه چه هر وقت دیگه
سوم تا بوده همین بوده و چنین نیز خواهد بود. یه عده ای میاند که یه عده ای برند. جشن ازدواج و صاحب فرزند و دوباره جشن و نوه و نتیجه و همینطور دور گردش

سلام
قربانت آقای سامع.
ان شاءالله که شما هم همیشه شاد و سرافراز باشید
بله اما واقعا دنیای عجیبی است. آن هیاهو و سر و صدا و برو و بیای این چند روز به یکباره امروز شده است سکوت کامل و تنهایی!

کوثر یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 14:18

وووووووی چقدر تواین دوتا کامنت حروف از قلم افتاده یا جابجا تایپ شده

خب ظاهرا شما عجله دارید و همیشه در حال حفظ موقعیت مسابفه برای کسب مدال هستید

کوثر یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 14:17

آره واقعا دنیای عجیبیه!همه چیز تکرار میشه درست مثل اینکه آدمها چندبار بدنیا میان
اینجور که من شنیدم والبته خود قران هم از اون اسم برده اینه که ۳۰ باربر این تعدا جمعیت روی زمین در زیر اون خاک هستند!
این یعنی سالها سال زندگی کردن وعجیب وغریبها رو دیدن
البته فکر نمیکنم زیادهم بد باشه
این یعنی هنوز خداوند از وجود انسان نامید نشده...

البته اینطور که شما فرمودید تناسخ می شود و مطمئنم منظورتان این نبوده. این فرمایش قران کجاست؟

خب انسان تا زمانی که فقط بر خدا معلوم است مهلت دارد و ایکاش ما از مهلتمان خوب بهره ببریم

کوثر یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 14:12

سلام بزرگوار...
خب بسامتی ومیمنت
انشالله بهشون خوش بگذره
درضمن توجه مینموئین که

سلام و عرض ادب
ممنون . من هم امیدوارم خوش باشند.
بله بله مدال طلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد