آزادی خرمشهر به یاد شهید کریم صیامی

بسم الله الرحمن الرحیمشهید کریم صیامی

امروز سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر بود. سال 1361 در چنین روزی تعداد قلیلی از مردانِ مرد روزگار، با کمترین امکانات، و با اتکاء به خدا و با قدرت ایمان خود، توانستند کاری بکنند که بعد از فرار شاه و پیروزی انقلاب، برای سومین بار، دل تمام مردم ایران از اعماق وجودشان شاد شود. بطوریکه به خیابانها بریزند و جشن و سرور راه بیندازند و به پخش شکلات و شیرینی و شربت بپردازند و ماشین ها بوق بزنند و .... اما این روز برای من علاوه بر یادآوری این خاطرات شیرین، یادآور خاطرات غم انگیزی هم هست. در آن سال برادر من مجروح شد. دو ترکش نارنجک دستی به سینه و دستش اصابت کرد و اگر استخوان دنده اش از ورود ترکش به قلبش جلوگیری نکرده بود سال 61 شهید می شد.

علاوه بر این، تعدادی از دوستانم شهید شدند و کریم صیامی نیز مجروح شد و به حال کما در بیمارستان بستری گردید. یک روز بعد از شادی وصف نشدنی آزاد سازی خرمشهر، در یک عمل بی سابقه، تمام اهالی محل در ساعتی غیر از نماز، در مسجد جمع شدند تا برای شفای آقا کریم دعا کنند و دعای توسل بخوانند.

آقا کریم ما که متولد 1337 بود از پیش از انقلاب، با تشکیل جلسات مخفی با دو سه نفر از السابقون محل به مطالعه ی متون ممنوعه می پرداختند و این زیر بنای محکمی ساخت، برای آینده ای که به زودی با پیروزی انقلاب از راه رسید.

هفده شهریور سال 57، این کریم صیامی بود که با دستان خونین و در حالی که بغض و گریه راه گلویش را بسته بود ، فریاد کنان از راه رسید و برای محله ای خبر کشتار جمعه ی خونین را آورد.

شخصیت او برای محله ی ما چون شخصیت مرحوم طالقانی بود. نفوذ کلام بی سابقه ای داشت و از بزرگ و کوچک، پیر و جوان، مسجدی و لات و الواط به او احترام ویژه ای می گذاشتند و چه بسیار جوانانی که با سخنان او و به خاطر احترام به او اهل نماز و جذب مسجد شدند و به جبهه رفتند و عاقبت نیز شهید شدند. عاشق نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه بود و خطبه های حضرت امیر المومنین را از حفظ می خواند و دعاهای حضرت سجاد علیه السلام ورد زبانش بود. با جوانان محل فوتبال بازی می کرد و صدای خوش قرائت قرانش هنوز در گوش من طنین انداز است و چه صدای محزونی داشت وقتی به زبان ترکی نوحه می خواند. او چنان عاشق امام حسین علیه السلام بود که بی نیاز از میکروفن و بلندگو و فراری از مداحی و مداحی بازی، به یکباره از گوشه ای از مسجد اهسته و زمزمه کنان می خواند" حسینیم وای ..حسینیم وای ...یارالارون آخار گانی.. حسینیم وای حسینیم وای.. آدون گوربان باشون هانی.. حسینیم وای حسینیم وای و.... " و هر که بغل دستش بود با او همراه میشد و کم کم تمام عزادارن بی توجه به مداحی پشت بلندگو با این نوا همراه میشدند و او با این سوز درونی خود، تمام جماعت زنجیرزن را به ولوله می انداخت و همه از تمام وجودشان برای غریب الغربای کربلا می سوختند و شوری ایجاد میکرد که از دست و زبان هیچکس ممکن نبود.

من امروز به یکباره یاد او افتادم و یه تعدادی از دوستان پیامکی فرستادم و فهمیدم روز هشتم خرداد در منزل آن شهید مراسم سالگرد برقرار است. اما وقتی توی گوگل نام او را جستجو کردم، تنها جایی که از او اثری یافتم توی سایت بهشت زهرا بود! و سایت یاد شهیدان که نه عکسی از او داشت و نه چیز دیگری جز تاریخ تولد و شهادت و شماره ی یک قبر!

نمی دانید چقدر سوختم. او که محله ای با وجودش نورانی و روشن شد تا بهنگام جراحتش دست با آستان الاهی بلند کنند و از خدا مسئلت کنند که از کما برگردد، سبکتر از این شده بود که دوباره بتواند در خاک ماوا گزیند و روز ششم خرداد به جوار قرب الاهی رفت و روز هفتم خرداد نیز با همراهی جمعیت کثیری از مردم محله و مساجد اطراف که تا آنروز سابقه نداشت، در بهشت زهرا دفن شد. نمی دانم با همه ی اثراتی که داشت، چرا امروز حتی نام و یاد و عکسی از او نیست. دیدم این از غیرت من به دور است. پس این چند جمله را از او نوشتم و چند عکس هم آپلود کرده می گذارم تا آقا کریم نازنین ما اینطور بی نام و نشان نباشد و رو بر من ترش نکند که از خجالت نگاهش، آب می شوم. مگر نه اینکه شهدا، شاهدند پس شاهد و ناظر بر اعمال ما هستند؟ 

در ادامه مطلب می توانید عکسهایی از او به همراه دوستان دیگری که بعضی شهید شده اند را ببینید 

 شهید کریم صیامی   

مراسم بدرقه ی اعزامی ها قبل از عملیات فتح المبین در مسجد 

ایستاده از راست شهید محمد شادجو - شهید کریم صیامی - شهید رضا سبزعلی

نشسته از راست شهید...؟ - مرحوم ابراهیم محمدی نسب (قصابیان ) - من - شهید ناصر رضیعی

 

ازدواج شهید کریم صیامی در مسجد  

مراسم ازدواج کریم صیامی که برای اولین بار و بصورت بی سابقه ای در مسجد برگزار شد

شهید کریم صیامی  

ایستاده در وسط شهید کریم صیامی. نشسته از راست شهید سعید حاجی زاده

شهید کریم صیامی 

شهید صیامی در حال سخنرانی

نظرات 28 + ارسال نظر
افسانه چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 18:10

سلام آقاى ستاریان، بعد از سالها و چند بارى که سالهاى پیش توى گوگل سرچ میکردم و چیزى قابل توجه از شهید صیامى پیدا نمیکردم و دلم میسوخت، امروز که دوباره به یاد شهید افتادم و اسمشون سرچ کردم و با عکس و این مطالب زیبا مواجه شدم خیلى خوشحال شدم و ناخودآگاه اشک ریختم، اون زمان من ی دختر بچه٨-٩ساله بودم و تو کوچه محل سکونت شهید صیامى لى لى بازى میکردیم،شهید صیامى میومد و وقتى مارو میدید ،کمى با ما دختربچه ها لى لى بازى میکرد و ما چقدر ذوق میکردیم،بعضى از دخترا روسرى سرشون نبود،البته همه بچه بودیم ولى شهید صیامى به این بهونه یک کمى بازى میکرد و بعد میگفت باید بره، ما بچه هاکه خیلى شهید رو دوست داشتیم میگفتیم بازم بازى کنید ،میگفت باشه من هروقت همتون روسرى سر کردید دوباره باهاتون بازم میکنم، اونایی که روسرى نداشتن میرفتن و روسرى سر میکردن برمیگشتن، وقتى شهید شد،تموم دختر بچه ها از فراقش ضجه میزدن. امروز با خوندن مطالب شما خاطرات برام تازه شد، ولى متأسفانه عکسهایی که گذاشتید هیچکدوم باز نمیشن

موسایی شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 20:25

سلام جناب ستاریان
ببخشید عکس ها برای بنده لود نمیشه چطور میتونم عکس ها رو تهیه کنم؟

بهار سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 12:41

سلام وقت شما بخیر .متاسفانه عکس ها رو من نمیتونم ببینم.خیلی برام مهم هستش.اخ عکس مراسم بدرقه عملیات فتح المبین رو میخوام حتما حتما ببینم.میشه راهنمایی کنید.لود نمیشن هیچ‌ کدوم و فایلش شکسته هست

حامدقلمزن اشرف جمعه 27 فروردین 1395 ساعت 06:57

برادر عزیز سلام و ممنون ازمطالب ارزشمندت در مورد این شهید بی ادعا و دوست داشتنی بنده هم مثل جنابتان از روی گوگل سرچ میکردم و فقط از ایشان همان چیزی را میافتم که فرمودید !!! روح بزرگی دارد این شهید و بنظرم در اخلاق به اوج رسیده بود سالهای ٦٠ و ٦١ بود که توفیق آشنایی با ایشان را داشتم درشهرستان "آستانه اشرفیه "و هنوز صدای دعای کمیل و ... ایشان با آن سوز و گدازش در گوشهایم هست هنوز نهج البلاغه اش که به من هدیه داد و نوشته اش روی آن که تعبیر "اقیانوس علم و تقوی " نامیده بود مورد استفاده ام هست و نامه های ایشان که برایم میفرستاد ... آخرین پیامش مرا به درس خواندن و رسیدن به درجه اولی سفارش کرد و در آخرین نامه اش فقط میفرمود ؛ بخوان ،بخوان ، بخوان و... که الحمدالله توانستیم .... دیشب که لیلة الرغایب بود بعد از نماز یاد ایشان بودم و امروز بعد از نماز صبح دوباره اسم ایشان را سرچ کردم که به مطالب زیبایتان رسیدم و خواندم و کلی دعایتان نمودم امیدوارم موفق و موید باشید اگر خدمتی بود در عتبات بنده نیز از خادمین حرمهایی که ایشان آرزوی آنجا را داشت ،هستیم با ایمیل میتوانید ارتباط بگیرید و ضمن اینکه اگر امسال مراسمی باشد ما را نیز با خبر فرمائید ./ یا علی

علی عطای جمعه 7 شهریور 1393 ساعت 20:43

سلام دارم خدمت قهرمانان بی ادعا روحشان شاد جناب ستاری عزیز بنده علیرضا عطایی هستم از اقوام شهید بزرکوار سردار کریم صیامی وقتی وارد سایت شدم وخاطرات زیبا ودل انکیز شمارا خواندم اشک جشمان مرافرا کرفت جون ایشان خیلی شخصیت مظلومانه و باایمانی داشتن انشاا..که همیشه محفوظ وباقی باشید

کوثر دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 17:45

سلام عموجان
اومدم بگم ئههههههه چرا نیستین که دیدم بعلهههههه کامنتها زیر نویس شده وعمو جانم حالشون خوبه

سلام عمو
من ممنونم که هر روز سر می زنید و بعد از غیبتی کوتاه در کنارمون هستید

فروردین دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 01:40 http://ashteroh.mihanblog.com/

خدا رحمتشون کنه
شنیدم میگن که هرکسی رو که دوست داری،روز رستاخیز باهاش محشور می شی.
اینطور که پیداست شما با شهدا محشور میشید

یا حق

سلام آقا اشکان
خدا کنه همینطور بشه، اما بعید میدونم! مقام شهدا که عند ربهم یرزقون هستند والاتر از اونیه که امثال من بهش راه داشته باشند و همنشین باشند با اونا

سید نورالدین دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 00:21

سلام دست شما درد نکند که یادی از شهدا کردی بعضی از انها خیلی غربند

سلام
جز ابراز شرمندگی برای این کامنت شما چیزی ندارم که بنویسم

کوثر یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 19:16

و۲۰

مبارک باشه بر شکارچی بیست

صبا قلم یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 18:20

با سلام
شهدا که رحمت یافته الهی اند
این ماییم که نیاز به رحمت ومهربانی خدا داریم
شهدا مارا دعا کنند
پست خوبی برای این شهید بزرگوار گذاشتید
شاید که یاد این عزیزان نور زندگیمون شود

سلام بر شما
رحمت خدا عامه اما شهدا خاصند و شهدا باقی اند به بقاء وجه رب و وجه رب را هلاک نیست.
امید داشتم شما هم چیزی بر این نوشته در مورد این شهید اضافه کنید

امیری یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 17:42 http://abamiri.blogfa.com/

سلام این روزها به یمن وجود اینترنت و صفحات مفت ومجانی وبلاگ میتوان وباید یاد همه قهرمانان جنگ را اعم از شناخته شده گان یا ناشناس های بی ادعا ثبت وظبط کرد این صفحات در آینده مدارک خوبی برای محققین و پژوهشگران خواهد بود . باید نوشت فقط واقعیات را و بی حاشیه . مثل کاری که فرمانده عزیز ما سید نورالدین پسر شهرضا کرد !!

سلام
خدا بر توفیقات شما و برادر عزیز نورالدین بیفزایه که فقط از گلهای پرپر می نویسید

کوثر یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 13:07

اصلاحیه:
همسرم خونه بودند ومن کم پیدا

کوثر یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 13:06

سلام عموجان.روز تون بخیر
نخیر هنوز مدیر باشگاه نتونسته من وراضی کنه
این دوسه روز همسرم خونه بودند وکم پیدا

یاد شهدا همیشه زنده باد
امیدوارم خدا شمارو برای ما حفظ کنه

برم عکس هارو ببینم

سلام عمو
خب پس همچنان مواظب باشید که توی تله رودربایستی نیفتید
خب امیدوارم کنار هم همیشه خوش باشید و سلامت

الهام یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 13:02 http://sarve1390.blogfa.com/

سلام.امیدوارم حالتون خوب باشه.
عذر میخوام به خاطر دیر ثبت کردن کامنت ها...
کسالت داشتم و یک خستگی مفرط.دلم نمیخواست توی این حس و حال جوابی بنویسم.به تایید همینطوری میگذشت اونوقت و من شرمنده میشدم.
ممنون که حضور دارید و سر میزنید.ممنونم...

سلام. ممنونم
نه گمان کردم کامنتهام نرسیده و چون برای چند پست همزمان کامنت گذاشته بودم و هیچکدومش تایید نشده بود فکر کردم مشکلی پبش اومده.
ان شاءالله که به زودی خستگی هاتون رو به در میکنید
ممنونم که اومدید

مریم یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 09:16

هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار که از یاد رفته اند

اینان نه آن گل اند که گویی در این بهار
از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند

اینان نه آهویند که گویی دریغ و حیف
در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند

جای دریغ نیست بر ایشان که این گروه
با عزم آهنین و دل شاد رفته اند

« استاد » گفته بود که با جان و دل به پیش
اینان بنا به گفته استاد رفته اند

سرباز آهنین نبرد نهایی اند
پولاد زیست کرده و پولاد رفته اند

مهدی اخوان ثالث (م-امید)

عجب شعری بود این شعر اخوان ثالث و من بیشتر متعجبم که شما چه جوری این شعر مرتبط با بحث رو توی ذهن داشتید و گذاشتید اینجا

باران یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 08:58

سلام جناب ستاریان
شادی روز ازادی خرمشهر رو هرگزفراموش نمیکنم واینکه به چه قیمتی اون شادی نصیبمون شد !
خوش به سعادت شهیدصیامی وهمه ی شهدا که جایگاه خوبی رو برای خودشون انتخاب کردن
کاش بتونیم دینمون رو به شما عزیزان وایثارگران هم ادا کنیم
کاش جوانهای امروزی هم ذره ایی ازروحیات جوان های اون سالهارو داشتن ...

سلام باران خانم
بله نسل ما خاطراتی داره که نسل تازه از اون بی بهره است و ارزشهایی رو می شناخت که امروز کاملا رنگ باخته.

ناهید یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 05:24

سلام داداش خوب و دلاورم
وای باورم نمی شه توی یک عکس از 6 نفر 5 نفر شهید شدند
چه جوانهایی بودن ، خوشا به سعادتشان ،ما الان آرامشمون رو مدیون دلاوریهای آن جوانمردان روزگار هستیم ، انگار همه ی آنها برای جنگ تربیت شده بودند و چقدر پاک وزلال بودند ، چه حس مسئولیتی به مملکت و سرزمین خود داشتن ، وای بر کسانی که از نام آنها استفاده ی ابزاری می کنند ...
روح شهید صیامی شاد و قرین رحمت باد ،
داداش خوبم مادرم می گفت : آقای ستاریان مثل عبدالله فیلم روز واقعه باید زنده می ماند و پیام رسان وقایع جنگ می شد :
آخر فیلم توی کربلا سایه ی زنی دیده می شه که به عبدالله میگه : برو ای جوانمرد و خبرمان را به گوش مردم برسان و عبدالله میاد توی میدانی در شهر و میگه : من حقیقت را بر خاک دیدم ، من حقیقت را پاره پاره بر سر نیزه ها دیدم ، من حقیقت را ...

سلام خواهر گلم
راستش من باورم نمیشد که ابراهیم به جای شهادت مرحوم بشه! حالا سرنوشت برای من چی در نظر گرفته؟ خدا عالمه!
دعا کنید عاقبت به خیر بشم که رسیدن به این هم برام آرزوی بزرگیه
نسل شهدا، انگار نسلی جدای از همه ی نسلها بودند و من چقدر شانس آوردم که در بین اونا و در زمان اونا بودم هر چند از جنس اونا نبودم
خدا مادرتون رو حفظ کنه اما همین کار هم از دستم بر نمیاد که مثل عبدالله روز واقعه پیغام رسون شهدا باشم

banouye-sib یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 02:52

.سلام عمو مصطفی گلم [گل]
جای عموی نداشتم رو برام پر کردید اخه پدرم برادر نداره اما من الان یه عموی خوب و مهربون دارم ....ممنونم از احوالپرسی هاتون انشا الله شما هم خوب خوب باشید ....دکتر شیخ الاسلام ما بین مریض وقت داده برای 16 تیر ....اما دو تا دکتر دیگه که از اساتید شوهر خواهرم هستند ام ای ار رو دیدند و تقریبا نظر دکتر خوشنام رو داشتند و یه دکتر دیگه فردا وقت گرفتم و هفته دیگه هم پیش دکتر طباطبایی وقت گرفتم البته همه مابین مریض ....و تا الان اونطور که این سه تا دکتر تشخیص دادند چند تا سکته رو رد کردم و به قول اقایون دکتر ده درصد لپ راست مخچه از بین رفته و الان دارو های رقیق کننده خون بهم دادند تا از لختگی خون و سکته جلو گیری بشه و یه انزیو مغز هم نوشتند که فردا انجام بدم ....دیگه توکلم به خداست عمو جان ....شرمنده ام نمیتونم مطالب رو بخونم فشار به چشمم که میاد سردردم تشدید میشه اما نتونستم خدمتتون نرسم مدیون محبت همه شما عزیزانم هستم واقعا وجود شما دوستان برام خیلی غنیمته و من عاجز از جبران محبتهای همه شما عزیزانم حلالم کنید در هر صورت ...همیشه سلامت و تندرست و در ارامش باشید

سلام بر شما
شما خیلی به من لطف دارید و من هر بار شرمنده ی محبت شما می شم. خدا به شما سلامتی رو برگردونه که داشتن نعمت سلامتی بزرگترین نعمت برای همه ی ماست. پیگیرش باشید و ما رو هم از حال خودتون با خبر کنید. ممنونم که با همه ی مشکلات از خودتون خبر دادید و ممنونم که هستید

آتش یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 01:56 http://dideno.blogsky.com

آقا ما اینجا داریم یکی یکی شناسایی می کنیم
اون دست راستی هم باید آقامجتبی باشه نه ؟ این چی یه دستش ؟

کاش می شد همه رو شناسایی کنید. چون من خیلی دلم میخواست اسم بعضی ها رو یادم بیاد!
بله اون مجتبی است و بادکنک دستشه

آتش یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 01:53 http://dideno.blogsky.com

داداش ببخشید دوتا سوال
توی عکس عروسی
1 -این حمید تپل خودمونه که نشسته تازه سیبیل درآورده بوده ؟
2 - اینجا مسجد ابوالفضل نیست ؟

بله اون حمید بود و ما الان بهش میگیم گردالو!
بله مسجد حضرت ابوالفضل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد