زنده باش!

بسم الله الرحمن الرحیم

به سانِ رود

که در نشیب ِدرّه سر به سنگ می زند،

رونده باش

امید ِ هیچ معجزی ز مرده نیست 

"زنده" باش ...

هوشنگ ابتهاج 

رود و صخره   

ما تماشاچیانی هستیم

که پشت درهای بسته مانده ایم

دیر آمدیم، خیلی دیر!

پس به ناچار،

حدس میزنیم،

شرط می بندیم،

شک می کنیم،

وآن سوتر، در صحنه

بازی به گونه ای دیگر در جریان است...

حسین پناهی

حدس و گمان 

انتخاب سختی است بین قبول نقش تماشاچی پشت درهای بسته بودن و مرداب شدن و یا رود بودن و به صخره زدن.

کجایی ای انسان؟

بسم الله الرحمن الرحیم 

تمام قصه همین بود
و می گفتم
حکایت من و تو ؟
هیچ کس نمی خواند
چه بر من و تو گذشته است ؟
کس نمی داند
چرا ؟
که این سکوت سکوت
من و تو بی تردید
حصار کاغذی ذهن را ز هم نشکافت
و خواهش من و تو نیم گامی از تب تن نیز دورتر نگذشت
که در حصار تمنای تن فروماندیم
و در کویر نفس سوز من فروماندیم
نه از حصار تن خویشتن برون گامی
نه بر گسستن این پای بندها دستی
همیشه می گفتم
من و
سکوت ؟
محال است
سکوت عین زوال است
سکوت یعنی مرگ
سکوت نفس رضایت
عین قبول است
سکوت که در زمینه اشراق اتصال به حق
در این زمانه نزول است
سکوت یعنی مرگ
کجایی ای انسان ؟
عصاره عصیان
چگونه مسخ شدی
با سکوت خو کردی
تو ای فریده
هر آفریده
بر تو چه رفت ؟
کز آفریده خود
از خدای بی همتا
به لابه مرگ مفاجاه آرزو کردی؟ 

« حمید مصدق »

 

ببند غنچه صفت لب زمانه خونریز است
گل مراد چه جویی سموم پاییز است
سراب حسرت ایام حاصل فرهاد
شراب دلکش شیرین به کام پرویز است
لبم به جام و
سرشکم به جام می لغزد
تهی ز باده و از اشک جام لبریز است
به هر که می نگرم غرق بدگمانیهاست
ز هر که می شنوم داستان پرهیز است
ز لاله زار جهان بوی داغ می آید
به جویبار دود خون چه وحشت انگیز است
همیشه کشور دارا خراب از اسکندر
هماره ملکت جم زیر چنگ چنگیز است
از آنچه رفت به ما هیچ جای گفتن نیست
چرا؟ که در پس دیوار گوشها تیز است
کدام نقطه دمی امن می توانی زیست
بهر کجا که روی آسمان بلاخیز است
چنان شکست زمانه پرم که پندارم
شکنجه های تو بر من محبت آمیز است
من و مضایقه از جان ؟ تو آنچنان خوبی
که پیش پای تو جان
حمید ناچیز است 

« حمید مصدق » 

... 

راستی این ناروا نیست که روا میدارد که به امثال روازاده ها تریبون میدهند تا از محموله ی خاک به میلان اراجیف ببافند؟!

تراریوم terrarium

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روز گذشته خیلی گرفتار شده بودم، دلیل یکی از گرفتاری هایم این بود که پسرم وقتی برای انجام یکی از کارهایش، با موتورم بسمت مرکز شهر و حول و حوش بازار رفته بود ، راهنمایی رانندگی، چون موتور، بیمه و پلاک ملی نداشت، آن را توقیف کرده و به پارکینگ منتقلش کرده بودند و ... خلاصه بعد از عمری، حسابی بدون وسیله شده بودم! بدتر اینکه می گفتند موتور بعد از ده سال، از رده خارج است و ... به هر حال، با هر مصیبتی که بود با دادن تعهد، برای بیمه کردن موتور و تعویض پلاکش، توانستیم از پارکینگ درش بیاوریم، چیزی نمانده بود که سقف موتور نازنینم را بزنند و بفرستندش اسقاطی! فعلا که بخیر گذشت، بگذریم. به قول معروف یکبار جستی ملخک... 

این یکی از دلایل کم رنگ شدنم بود و از بقیه مشکلاتم هم فاکتور می گیرم که خاطر شما هم مکدر نشود و امیدوارم به زودی برطرف شود و مثل سابق تمام و کمال در خدمت شما باشم! 

اما دو سه روز قبل، وقتی در پانویس کامنت یکی از دوستان و در بحثی مربوط به گل و گیاه سایتی را معرفی کردم، خودم هم مفصلا به قسمتهای مختلف این سایت سر زدم و برای اولین بار با تراریوم terrarium مواجه و با آن آشنا شدم، این نوع فقط احتیاج به یکبار آبیاری در ماه دارد و برای کسانیکه وقت و مجال رسیدگی به گل و گیاه را ندارند، از این نظر ایده ال است. در این مورد تا به حال، چیزی، نه شنیده و نه خوانده بودم. ظاهرا انواع و اقسام زیادی هم دارد مثل تراریوم های ایستا ( جعبه ای)  تراریوم های قابل حمل (در گلدان شیشه ای) و .. وقتی طرز درست کردنش را خواندم، تصمیم گرفتم که برای خانه یکی درست کنم و امروز به میمنت خلاصی موتورم، جای شما خالی، دوباره رفتیم بازار گل و با خرید خاک و تُنگ و چند نوع گل و گیاه ، به جای یکی، دو تا تراریوم درست کردم. 

درست کردنش به نظر من خیلی خیلی ساده است. پیشنهاد می کنم که اگر به گل و گیاه علاقه دارید برای تلطیف فضای خانه ی خودتان، شما هم درست کنید:   

 

تراریوم terrarium - باغ شیشه ای

 

تراریوم terrarium - باغ شیشه ای    

اگر خواستید عکس ها را در اندازه ی بزرگتر هم ببینید: 

http://s4.picofile.com/file/7739503652/PIC_00471.jpg  

http://s4.picofile.com/file/7739514301/PIC_00421.jpg 

http://s4.picofile.com/file/7739519458/PIC_00481.jpg 

http://s4.picofile.com/file/7739519779/PIC_00461.jpg

دروغ سازی فرهنگی!

بسم الله الرحمن الرحیم 

الان دو نفر که می گفتند خبرنگار هستند، با چسب و تشکیلات و با یک پوستر آمدند در مغازه، و در حال چسباندن عکس گفتند که آقا اجازه می دهید این پوستر فرهنگی از یک جشنواره به اسم شمیم بهار را روی شیشه ی مغازه ی شما که کار فرهنگی می کنید بچسبانیم و فوری هم برمی داریم! 

گفتم این پوستر چی هست؟ و چرا می خواهید بچسبانید و بعد هم چرا می خواهید بردارید؟ 

گفت می چسبانیم که عکس و خبر تهیه کنیم و بعد هم برمی داریم! 

فهمیدم موضوع بودار است فوری رفتم بیرون و به پوستری که داشت می چسباند یک نگاه تندی کردم، بهار را که دیدم، گفتم: نخیر آقا اجازه نمی دهم.

گفت چرا؟  

دلیلم را و از حساسیت شدیدم به صاحب این شعار را گفتم.  

گفت این ربطی به او ندارد و کار فرهنگی و عکس است و نفع و ضرر سیاسی ندارد! 

گفتم این که عذر بدتر از گناه شد. کار شما مثلا خبرنگاری است نه اینکه خبرسازی کنید! کار شما مثل این است که به شما بگویند بروید از حوادث قتل خبر تهیه کنید و شما بروید بزنید یک نفر را بکشید و بعد هم از او عکس و خبر تهیه کنید! پوستر را می چسبانید که بگویید خلق الله توی شهر اینطور از فلان جشنواره استقبال کرده اند که در و دیوار مغازه ها هم از ان پر شده ؟! لااقل دروغ و دغل توی کار فرهنگی ندیده بودیم که چشممان به جمال این یکی هم روشن شد!

یاد فیلم شوخی افتادم با بازی پرویز پرستویی که توی یک دیالوگی می گفت " وجدان درد که قصه است!! " و البته من به آنها نگفتم که  " کار فرهنگی که قصه است! " و شاید شما از این پوستر صد تا چاپ کرده اید و می خواهید پول یک میلیون نسخه ی آن را از کسی و یا جایی بگیرید! 

شمعدانی هایی برای نفس کشیدن

بسم الله الرحمن الرحیم 

من بدون سبزه و گل و دار و درخت و طبیعت، انگار که نفسم بند میاید. باور کنید که من بدون خاک و بدون لمس خاک و بدون بوی خاک، انگار که مرده هستم! اگر از من بپرسند که چرا از آپارتمان و اپارتمان نشینی بدت می اید بی معطلی فقط جواب میدهم چون حیاط و باغچه ندارد!  

به تازگی که هوا خوب شده و میشود در و پنجره ها را باز کرد تا هوایی تازه وارد ریه ها شود، هر وقت می نشستم پشت میزی که کامپیوترم روی آن هست و لپ تاپم را روشن می کردم و دست دراز می کردم تا پنجره ی رو به بالکن کنار دستم را باز کنم تا شاید نسیمی و یا هوای تازه ای بیاید داخل خانه، و چشمم می افتاد به سنگ و سیمان و پنجره ای در آن روبرو که یا خانمی مثل من هوس هوای تازه کرده و امده پشت پنجره و یا اقای همان خانه بی خیال اینکه کسی هم ممکن است او را ببیند با یک زیرپوش و یا بدون همان زیرپوش به آدمها و ماشینهای عبوری چشم دوخته بود و نمی دانم داشت در خیال خود کجا سیر میکرد و من با دیدنشان از داشتن هوای تازه پشیمان می شدم و پنجره را می بستم و دوباره زل میزدم به صفحه لپ تاپم! 

خانمم وقتی صبح دو روز قبل پیشنهاد رفتن به پارک را داد، فورا فکری به نظرم رسید و گفتم من پیشنهاد بهتری دارم. و اینطور شد که سوار موتور شدیم و رفتیم بازار گل و چرخیدم و چرخیدیم در میان انواع و اقسام گلها، و دیدم که انگار این نوستالوژی اینجا هم دست از سرم برنمی دارد و از میان همه ی آن گلها و گیاهان به سراغ شمعدانی رفتم و خوشبختانه دیدم که سه نوع شمعدانی توی بازار هست و من هر سه نوع را گرفتم و با گلدان و خاک و ... وقتی برگشتم خانه؛ فوری و بی معطلی دست بکار شدم، همانطور که یک دکتر را از بلندگوی بیمارستان بخواهند و بگویند بیماری احتیاج به مراقبتهای ویژه دارد تا دکتر خودش را هر جا که هست زودتر بر یالین بیمار برساند. بله این گلها برای من حکم تنفس مصنوعی و همان مراقبت ویژه را داشتند و دارند. لااقل حالا که پنجره ی رو به بالکن را که باز می کنم. قسمتی از قاب تصویر روبروی چشمانم را منظره ای از گل و گیاه تشکیل می دهد چون حالا با این منظره روبرو می شوم.  

شمعدانی های بالکن ما 

شمعدانی های بالکن 

 

آن نسترن کناری را هم تازه گرفته ام. حالا توی لبه ی بالکن خانه ی ما پرشده از گلدانهایی که هر وقت می روم سراغشان، ساعتی را فارغ از سر و صدای چند متر پایین تر خیابان می شوم و خودم را توی باغچه ای می بینم و بکلی از دنیا فاصله می گیرم. 

گلدان دیگری هم برای داخل خانه گرفته ام. برای آشپزخانه، یعنی برای تنها جایی که پنجره دارد و نور کم سویی از خلال خانه هایی که سینه به سینه ی آفتاب و نور داده اند میرسد. راستش آپارتمان ها یک بدی بزرگ دیگر هم دارند و آن اینکه راه آفتاب را به کلی سد کرده و می بندند. این گلدان را برای خانمم خریدم، اما بیچاره ناچار شده این گلدان را روزها بگذارد لب پنجره و شبها که نور همه جای خانه یکی است، بیاورد روبروی چشم انداز نزدیک تلویزیون توی نشیمن بگذارد تا هر وقت چشممان به آن افتاد، خوشحال باشیم که گلدانی زنده توی خانه داریم که دارد نفس می کشد و نفس مان را تازه می کند با گلهای بسیار زیبایی که با هر لبخند ما، گل از گلش می شکفد و لبخندی زیبا به ما هدیه می کند. 

  

راستی گل باقلا هم گل قشنگی است و بیخودی اسم گل باقالی بد در رفته و آن را مسخره می کنند! بله باقلاهایی که برای عید سبز کردم را به گلدان بزرگتری منتقل کرده ام و حالا به گل نشسته است و چند وقت بعد شاید باقلا پلو با گوشتی بخوریم که باقلای ان محصول بالکن کوچک خانه ی ماست! 

گل باقالی! یا گل باقلا