کتاب و کتاب خوانی

با تشکر از آقای رضا کهبدی که این کتاب را معرفی کردند و خلاصه آن را دراختیارمان قرار دادند. - نخ نما


«بخش اول»

نام کتاب: جامعه شناسی نخبه کشی
           
قائم مقام، امیر کبیر، مصدق
نام نویسنده: علی رضا قلی (والا)
انتشارات: نشر نی
نوبت چاپ: چاپ اول خرداد ۱۳۷۷؛ … چاپ یازدهم ۱۳۷۷؛ ... چاپ بیست و هفتم ۱۳۸۶
چاپ: اسلامیه
نوع کتاب: علوم اجتماعی (جامعه شناسی ايران)

نوشته پشت جلد
آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام می شود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماع و از پایین؟

در دو سده اخیر برخی از نخبگان سیاسی ایران می خواسته اند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی بکنند و تغییراتی دهند. گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی به دست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه روزگار برجا ماند اما خود قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی شدند. نمونه بارز آن میرزا تقی خان امیر کبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم قائم مقام و پس از او دکتر محمد مصدق. این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجه ای که عایدشان شد.

در این کتاب عوامل و عوارض درونی و بیرونی و روش های بیرون رانده شده اینان از گود بررسی و سعی شده است عوامل و موانع توسعه ی سیاسی و اجتماعی شناخته شود.

فرازهایی از کتاب
۱. نخبگان و شکل گردش آن در جامعه غربی، «مسئله» غربی هاست. غربی ها در جامعه شناسی و هم اقتصاد و هم سیاست و هم زیست شناسی، بحثی درباره چگونگی گردش نخبگان و برآمدن آن ها در بخش بالایی جامعه دارند. در واقع تمامی نظریه هایی که به گونه ای به رقابت و ماندن افراد  در سیاست و اقتصاد و  دیگر زمینه ها ختم می شود به نوعی گزارشی است از واقعیتی که کسانی قدرت انطباق بیشتری دارند هوش بیشتر و استعداد تواناتری دارند در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ و ... به قله جامعه صعود می کنند، و به تعبیری بهترین ها بر بلندا می آیند. بحث نخبگان و برآمدن آن ها یک مبحث مفصل در جامعه شناسی دارد. در این جا نخبگانِ جامعه از بافت اصلی جامعه هستند و همان گونه که خواهید دید آن ها هستند که به قله جامعه برمی آیند، ولی «نخبگانِ اصلاح» دچار مشکلات بسیار جدی و اساسی در تمام زمینه ها هستند، و هدف اصلی بررسی این کتاب نیز ضمن بررسی جامعه شناسانه حاکمیت و رفتارهای اجتماعی ، بیشتر بررسی عوامل و موانع برآمدن «نخبگانِ اصلاح» و رویه نابود کردن آن ها توسط هویت های جمعی ایرانیان است. (ص ۷ و ۸)

۲. می خواستم با این فکر که اگر امیرکبیر زنده بود یا اگر علیه مصدق کودتا نمی شد یا اگر فلانی سر کار بیاید چنین و چنان می شود به مبارزه برخیزم و نشان دهم که ساختارهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی تاب تحمل اصلاحات این بزرگان را نداشتند. می خواستم نشان بدهم که اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاویز شویم و آن را تحویل دیگری بدهیم، تا ساختارهای استبداد پرور هستند هم چنان به تولید محصول خود ادامه خواهند پرداخت ... (ص ۱۰)

۳. بیشتر دوستانی که دست نوشته مرا خواندند به دو نکته اشاره کردند. لازم می دانم برای رفع ابهام، پاسخ به آن عزیزان را در این جا بیاورم که برای خوانندگان دیگر، آن دو نکته روشن شود. نخست این که می گفتند طرح مسئله به این شکل موجب می شود که بعد از خواندن کتاب، حالت یأس به انسان دست بدهد زیرا ابعاد نارسایی ها بسیار گسترده و عمیق مطرح شده است. جواب من این بود که این همه برای دادن شناختی است که با واقع انطباق بیشتر داشته باشد و آرمان های دور از واقع ما را تعدیل کند و شناخت دقیق تر موجب عمل اصلاحی واقع بینانه تر بشود، و ما را هر چند تلخ تر و سخت تر ولی به سرمنزل مقصود که دفع هر چه بیشتر مفاسد است برساند، و ابزار واقعی تری برای ساختن این سرزمین اسلامی به دست بدهد و آن جامعه مطلوب مدنی با شناخت و عمل صحیح به دست می آید ولی با آرمان های بلند دور از شناخت و عمل صحیح نه.

نکته دوم این که می گفتند، به گونه ای بحث شده است که گویا غرب الگوی بی عیب و نقص و مطلوب است. پاسخ بنده در این جا نیز، مشابه مورد بالا، توجه دادن به شناخت غرب است به عوض لعن و نفرین و ... آن چه مسلم است ایرانی ها در عمل الگوهای توسعه علمی، نهادهای مدنی، الگوهای مدیریتی، صنعتی و تقریبا حکومتی و هم چنین الگوهای مصرفی و در بسیاری از زمینه ها نوع زیستن غربی ها را پذیرفته اند؛ ولی خوش تر می دارند که در بیان آن ها را تقبیح  کنند. (ص ۱۱)

۴. برخورد تحلیلی دقیق، کار فکری سنگینی می طلبد و چون به قول اینشتین « فکر کردن مشکل ترین کارها نیز هست»، و این از فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد بر نمی آید، پس بهترین چاره پیدا کردن «بز بلاگردان» است و چه بهتر که همه گناه یک هزار سال عقب افتادگی و کم کاری در زمینه های مختلف را به گردن استبداد و استعمار بیندازیم. (ص ۲۴)

۵. یکی از نشانه های پیشرفت  فکری-علمی جامعه، قطع رابطه با تحلیل ساده عامیانه، به نفع تحلیل های دقیق تر و منطقی تر و عقلانی تر است. (ص ۲۵)

۶. تلاش برای فهم جامعه به صورت دقیق تر و استفاده از مدل های علمی تر برای بیان واقعیات اجتماعی یادگار عصر رنسانس است. اروپایی ها سعی کردند جامعه را در مجموعه ای از قواعد هماهنگ، با کارکرد متقابل و نظم اجزا آن ببینند. (ص ۲۵)

۷. در این نوع تحلیل، نظر بیشتر بر کل مجموعه از یک طرف و روابط متقابل عناصر و اجزا مختلف جامعه از طرف دیگر است. (ص ۲۶)

۸. با کمی اغماض می توان گفت که تمامی مشکلات اقتصادی-سیاسی-اجتماعی ایران و آن چه در مجموع عقب ماندگی نام گرفته است ریشه های تاریخی دارند، و رفع یا تخفیف آن مشکلات هم بدون مراجعه به ریشه های تاریخی و شناخت دقیق آن ها به احتمال زیاد غیر ممکن است. (ص ۲۹)

۹. «فرهنگ اقتصادیِ» پانصد ساله اخیر ایران ویژگی خاصی دارد. خطوط کلی آن، یعنی اهرم های فرماندهی در داخل نظام اقتصادی ایران، طی این مدت، فرق چندانی نکرده است. هر چند تحولاتی در شکل و برخی در محتوا مشاهده می گردد، لیکن بنیان های اصلی و بافت سنتی آن تغییر نکرده اند. اهرم هایی که در نظام اقتصاد صنعتی عمل می کنند، نه در اقتصاد سنتی قبل، و نه در اقتصاد از هم پاشیده فعلی، به چشم نمی خورند. در طول این زمان پانصد ساله، گه گاهی، تحولاتی کوتاه مدت رخ می دهد، و دوباره حیات اقتصادی جریان مستمر و کهن خود را ادامه می دهد. (ص ۳۰)

۱۰. جامعه و فرهنگ مغولان سخت قبیله ای بود و از جامعه شهری و صنعت هر چند ابتدایی فاصله های عظیم داشت. (ص ۳۲)

۱۱. در این زمان ابریشم محصول عمده تجارتِ خارجیِ ایران را تشکیل می دهد. انحصار تجارت آن با ونیزی ها است. اینان سودی کلان از این تجارت می بردند، ایرانیان خود قادر به تسلط بر بازار فروش نبودند. برای این منظور ونیزی ها در تبریز و در گیلان کنسولگری داشتند. (ص ۳۲)

۱۲. اوزن حسن (حکومت ۸۸۲-۸۷۳ ق) پادشاه مقتدر این سلسله (آق قویونلو – نخ نما)، برای اولین بار در تاریخ ایران، از ترس یک دشمن خارجی به دامن غرب پناه برد. وی برای مبارزه با عثمانی ها صلاح خود را در التجاء به ونیزی ها دید. (ص ۳۳)

۱۳.  از این روی از دربار سلطان کیوان شوکت قدر قدرت وظل الله فی الارض سفیری به دریوزگی جهت تامین اسلحه و مهمات جنگی راهی دیار کفر شد و این اولین ارتباط از نوع تکنولوژی و صنعت بود. از آن روز تا به حال این بافت ارتباطی، هم از نظر کیفیت و هم از نظر کیفیت، به شدت بر ضرر ما ادامه داشته است. اروپا رو به توسعه بود. از اختراع چاپ چند سالی می گذشت. ایران هم چنان درجا می زد. از آن زمان تا به امروز، جز تلاش های گسیخته و ناهماهنگ، در هیچ موردی و در هیچ زمانی فرهنگ کلی جامعه ایران، راه های کارآمد توسعه را به نحوی که بر بخش قابل ملاحظه ای از جامعه مسلط و تبدیل به الگوی فکری و رفتاری اجتماعی شود، نیافت. (ص ۳۴)

۱۴. اروپاییان حدود سال های ۱۵۰۰ م آمریکا را کشف کردند و به گرد آفریقا گشتند و از طریق دریا به خلیج فارس و هند آمدند.

ایران در این روزها، روزگار ناامنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها را پشت سر می گذاشت که یک مرتبه با کشتی های جنگی اروپاییان رو به رو شد. (ص ۳۵)

۱۵. پرتغالی ها با سلاح جدید، شش کشتی و چهارصد و شصت مرد جنگی در ۱۵۰۷، یعنی شش سال پس از استقرار دولت صفویه، با سی هزار مرد جنگی ایرانی در هرمز درآویختند و حاکم هرمز را تحت قیمومیت درآوردند و در تمام جزایر دریای جنوب به کشتار و غارت پرداختند. (ص ۳۶)

۱۶. از آن تاریخ خلیج فارس و دریای عمان به زیر سلطه غربی ها درآمد و تا به امروز منطقه دست نشانده سیاست آن هاست. (ص ۳۶)

۱۷. امنیت قضایی-اقتصادی-سیاسی-اجتماعی، یا به عبارت دیگر حاکمیت نظم و قانون، موجب امید به آینده و در نتیجه موجب رشد فعالیت، تلاش و خلاقیت انسان می گردد. این ویژگی از شرایط و لوازم ضروری هرگونه رشد و توسعه اقتصادی است. حاکمیت قانون و خود قانون، بر خلاف تصور ایرانیان، نه خریدنی است و نه وارد کردنی. (ص ۳۸)

۱۸. مردم و حاکمیت «امنیت اجتماعی» به معنی وسیع کلمه را، با نظمیه، امنیه، کلانتری، دادگاه های کیفری، زندان، شکنجه و کشتار عوضی گرفته اند. مردم از آن جهت در اشتباه اند که هر بار می خواهند از «ناامنی اجتماعی» خلاصی یابند و بر آن بشورند، ابتدا به این ها حمله ور می شوند، در حالی که اینان خود معلول عوامل اجتماعی اند. حاکمیت نیز از آن جهت در اشتباه است که می خواهد با این وسایل امنیت برقرار کند. آن چه تاریخ گذشته ما گواهی می دهد، نه آن موفق شده است و نه این. (ص ۳۹)

۱۹. قانون در رابطه با تعهد معنی می یابد؛ یعنی تعهد افراد جامعه در سرسپردن به فلان قانون. و این تعهد نیز قبل از این که بتواند به ضرب تیر و تفنگ و دشنه بر مردم حاکم شود، در مردم ایجاد می گردد. و زمانی که از داخل روابط متقابل مردم بجوشد، خود موثرترین ضامن اجرای آن خواهد بود. دومین ضامن اجرای آن خود فرد است، فردی که به صورت خلاق در خلق روابط اجتماعی سهیم بوده است. سومین و آخرین ضمانت اجرای قانون «اجبارِ» دولتی، یعنی پاسبان، دادگاه، زندان و ... است. و این سومین از غیرموثرترین و کم ارزش ترین و ناکافی ترین ضامن های اجرای قانون است.

در کشورهایی که امنیت اجتماعی به معنی وسیع کلمه از متن و بطن روابط اجتماعی جامعه شکل گرفته باشد، حمایت از آن توسط خود افراد تضمین می شود.

برعکس در کشورهایی که این امنیت به معنی فوق وجود نداشته باشد و آن را بیشتر به صورت وارداتی تلقی کنند وضع به گونه ای دیگر است؛ یعنی «ناامنی اجتماعی» حاکم بر شکل قانون دولتی می شود و آن را می شکند. و اولین شکنندگان آن خود مردم هستند. در این گونه جوامع روابط اجتماعی اولین عاملی است که خود برای فرار از قانون وسایلی را تعبیه می کند. مردم علاوه بر این که از این امر شرمنده نمی شوند، آن را نوعی «زرنگی» تلقی می کنند. (ص ۳۹ و ۴۰)

۲۰. گفتیم که وجود و حضور امنیت به اعتبار جامعه شناسی آن از لوازم فعالیت اقتصادی است. جوامعی که به رشد صنعتی رسیده اند این امنیت را به صور مختلف تامین نموده اند. و این در حالی است که معمولا در کشورهایی مشابه کشور ما این امنیت تحقق نیافته است.

در اروپا، که قبل از همه جهان صنعتی شد، این امنیت به صورت نسبی و متناسب با زمان وجود داشته است. خصوصا زمانی که در ایران «امنیت چماقی» بر همه امور استیلا داشته است، در اروپا «متقابل» بودن حقوق و تعهدات قراردادی طبقات مختلف، دولت و پایگاه فئودال-آریستوکراتیک آن وجود داشته است. (ص ۴۱)

۲۱. تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوزهای متعدد و مداوم به جان و مال مردم. گذشته از غضب مال و اموال مردم، ایران کشوری بوده که در آن شاهان و شاهزادگان نه فقط به وسیله دشمنان بلکه توسط بستگان خود نیز به قتل می رسیدند و یا کور و اخته و ... می شدند. (ص ۴۲)

۲۲. در زمان صفویه تجارت و صناعت عمده داخلی، عموما انحصاری بود و بی ثبات. تجارت عمده توسط شاه و وابستگان درباری انجام می گرفت و صناعت نیز تقریبا به همین نحو بود. (ص ۴۴)

۲۳. دوران عظمت ایران در تجارت و صناعت همان چند ده زمان شاه عباس اول و دوم بود که ایران در داخل به یک ثبات نسبی و در نتیجه به رونق اقتصادی دست یافته بود و آن چه از آثار اصفهان شاهدید، نشانه ای از رونق آن ایام است. این رونق نیز، رونقی از جنس اقتصاد سنتی بود، هیچ یک از اهرم هایی که اجازه شکستن اقتصاد سنتی و رفتن به سوی اقتصاد صنعتی را بدهد موجود نبود. (ص ۴۶)

۲۴. شاردن می نویسد: «ایرانیان خیلی علاقه به دلالی دارند و دوست می دارند که کالا را بخرند و استفاده ای گرفته بفروشند.» (ص ۴۶)

۲۵. سرمایه گذاری تولیدی مستلزم امید به آینده است، و ناامنی قاتل این امید است. دلالی، رشوه، فساد، تعدی، ویرانی و ... این کارنامه عمومی صفویان است. (ص ۴۷)

۲۶. ایرانیان که از درک بافت صنعت و قالب های اجتماعی آن عاجز بودند موفق نشدند «ارباب ابزار» شوند و آن را به کمک خود بخوانند، ناگزیر از ساختن آن واماندند و به هیچ وجه قادر به مبارزه و بیرون راندن پرتغالی ها نشدند تا این که بالاخره قدرت پیچیده تر و زورمندتری در تاریخ ۱۰۳۱ قمری (۱۶۲۲ میلادی) یعنی بعد از صد و پانزده سال استقرار بیگانه در بندر عباس، جهت حفظ و تامین منافع خود با شاه عباس اول قراردادی بست. این قرارداد استعماری بود. و در قبال این قرارداد بود که انگلیس حاضر شد امامقلی خان، سردار ایرانی، را کمک کند تا پرتغالی ها را از بندر گمبرون و هرمز براند (که به علت همین فتح نام آن را بندر عباس گذاشتند). (ص ۵۲)

۲۷. تجارت خارجی ایران، در دست ارامنه، هلندی ها، انگلیسی ها و فرانسوی ها بود. (ص ۵۲)

۲۸. واردات ایران از روسیه  و صادرات ایران به روسیه، هم بافت با صادرات و واردات با دیگر کشورهایی بود که رو به صنعتی شدن گذاشته بودند و از نظر سیاست تجاری نیز وضع مشابهی داشتند. (ص ۵۵)

۲۹. اما ایران از سقوط صفویه (سال ۱۱۳۵ قمری) تا تاجگذاری نادر شاه افشار (۱۱۴۸ قمری) یک پارچه در قتل و غارت می سوخت. در دوازده سال حکومت نادر نیز (تا سال ۱۱۶۰) هر چه آبادانی در ایران بود زیر سُمِ ستوران نادر تخریب شد و قدرت نظامی و اقتصادی ایران از داخل رو به تحلیل رفت. (ص ۵۷)

۳۰. از اواسط صفویه کالاهای خارجی بازارهای ایران را اشباع کرده بودند. (ص ۵۸)

۳۱. انگلیسی ها برای وادار کردن کریم خان به تسلیم از دو شیوه استفاده کردند. شیوه هایی که هم چنان ادامه دارد. اول این که توسط سرسپردگان خود در جنوب مشکلاتی برای کریم خان به وجود آوردند که کریم خان در حل آن مشکلات سیاسی-نظامی عاجز ماند؛ از طرف دیگر با «رشوه» جلو آمدند. هم به خود وی رشوه دادند و هم به اطرافیان او، در نتیجه کریم خان تسلیم شد. قراردادهایی که در زمان کریم خان بسته شد از نظر ماهیت کار تجارت، انحصاری و بسیار خطرناک تر و پرضررتر از قراردادهای گذشته بود. (ص ۶۰)

۳۲. «اروپایی در این راه متوجه شد که مراجعه به ارسطو کار نمی گشاید، از این رو همه را کنار گذاشت.» علم از این پس ابزار کار بود و نه وسیله تفنن فلاسفه، به همین خاطر نیز به خدمت زندگی عمومی درآمد و همه جایی شد. (ص ۶۳)

۳۳. اروپاییان باور کردند که ترقی فنی مساوی است با ثروت و قدرت. (چیزی که دنیای سومی ها هنوز نفهمیده اند و می خواهند آن را با پول بخرند و بیشتر آن را باژگونه می فهمند، یعنی پول معادن را که خود نحوه تولید و استخراج آن را مدیون تلاش دیگری است بدهند و صنایعی بگیرند و صنعتی شوند و با صاحبان آن درآویزند و بالاخره خودشان نشسته و آقایی کنند.) (ص ۶۵)

۳۴. کم کم ماشین بخار قدرت غیر قابل تصوری به پشت جبهه او (صنعتگر غربی) روان کرد و در مراحل بعدی الکتریسیته به عنوان انقلاب دوم کار او را تسریع کرد. هم زمان ماشین های خودکار در تمام اقطار اروپا دودکش های خود را بر زمین کوفتند. (ص ۶۵)

۳۵. کارگران تعدادشان افزایش یافت و کار سخت بود، مدیران سخت کوش و عقلانی بودند، کوچک ترین بی دقتی و سستی مساوی با از بین رفتن در دنیای رقابت بود. به قول پل والری، اروپا در یک چیز خلاصه می شد و آن به کار گرفتن «حداکثرها» بود: به کار گرفتن حداکثر نیروی فکری و جسمی آدمی؛ به کار گرفتن حداکثر نیروی طبیعت و ... (ص ۶۷)

۳۶. بسیاری از روشنفکران پیشرفت اروپا را ناشی از پیشرفت علم تلقی می کنند و این نوعی «تلقی باژگونه» است. چنین تلقی موجب می گردد که این جامعه خود را به صورت ظاهر به آخرین پدیده های علمی مجهز کند در حالی که از پیشرفت اجتماعی چیزی عایدش نمی گردد، این به دلیل همان «تلقی باژگونه» است. در تمام رشته ها آخرین دست آوردهای علمی را ترجمه و به دانشگاه ها می آورند، ولی فارغ التحصیل اش کارایی چندانی ندارد.

واقعیت آن چه در تاریخ جوامع صنعتی رخ داد این است که پیشرفت های علمیِ همراه تحولات اجتماعی و در پاره ای از موارد متعاقب آن مرجع رفع مشکل سرمایه داری قرار گرفت. در علوم انسانی رابطه تنگاتنگ بین تحولات اجتماعی و تئوری های علمی وجود داشت. و یکی از دلایلی که این تئوری ها کارایی چندانی در ایران ندارند این است که بدون توجه به قالب های اجتماعی آن ها اقدام به انتقال علوم کرده اند و این مسئله در مورد نهادهای اجتماعی-سیاسی نیز صدق می کند. (ص ۷۰ و ۷۱)

۳۷. در این جا عصاره بحث گورویچ۱ را می آوریم. وی معتقد است که ارتباط کامل بین واقعیت های اجتماعی و نظام ها مختلف معرفتی وجود دارد و این که پیشرفت جامعه بشری در بُعد مادی و معنوی حکم واحد دارد. قالب های اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ با ذهن و معرفت بشرند و بدین اعتبار عقل و جامعه دارای یک ماهیت اند. این که در تمام زمان ها و در نزد همه مردمان بین نهادهای اجتماعی و ایده های و اندیشه ها، ارتباط دائمی و مستمری وجود دارد و این که ظرفیت مادی و معنوی بشر در هر جامعه ای برابر است. (ص ۷۱)

۳۸. ... معرفتی که در اروپا فوران می کرد در رابطه با فوران و جوشش اجتماع بود و معرفتی که در ایران طی دوران مورد بحث در جریان بود ناشی از رکود بطن و متن اجتماع بود. (ص ۷۱)

۳۹. ... آن سخن هگل راست می آید که نوابغ قابله های روح اجتماعی زمان خود هستند. (ص ۷۲)

۴۰. ماکیاولی سیاست را از اخلاق جدا کرد. (ص ۷۴)

۴۱. فراسیس بیکن آموزش کلیسا را از آن جا مردود می دانست که روحیه شکاکیت و نوآوری را عرضه نمی داشت، بلکه پیروی صرف شاگردان از استادان را می خواست. (ص ۷۵)

۴۲. در وصیت نامه فرانسیس بیکن آمده است: «من روح خود را به خدا، جسم خویش را به گور و نام خویش را به قرن های بعد و اقوام جهان تقدیم می کنم.» (ص ۷۶)

۴۳. بعد از این، جمع بندی افکار و اعمال مردم اروپا به عهده ولتر (۱۷۷۸-۱۶۹۴) واگذار می شود. وی در آستانه انقلاب صنعتی گفت: «اشتغال نداشتن به کار با زنده نبودن یکی است.» «همه خوبند جز مردم تنبل.»۲ و «به ملت کار بیاموزید تا شریف و نجیب شوند.»۳ او فقط به «وقت» خود بخل می ورزید. (ص ۷۶)

۴۴. ولتر چنین نتیجه گیری می کند: «آن که می خواهد زندگی را در این جهان بر خود هموار سازد باید تا آن جا که می تواند کار کند ... هر چه سن من بیشتر می شود، بیشتر به لزوم کار پی می برم، کار در طول جریان خود بزرگ ترین سرگرمی می گردد و جای همه آرزوها و احلام و رویاهای زندگی را می گیرد ... اگر نمی خواهید خودکشی کنید همیشه خود را با کاری سرگرم کنید.»۴ (ص ۷۷)

۴۵. کانت: «تنازع لازمه پیشرفت است.» «… مخلوطی از روح فردی و رقابت لازم است تا انسانیت به بقا و پیشرفت ادامه دهد.» (ص ۸۰)

۴۶. هگل: «تاریخ جهان صحنه سعادت و خوشبختی نیست، دوره های خوشبختی صفحات بی روح آن را تشکیل می دهد، زیرا این دوره ها، دوره های توافق بوده اند. و چنین رضایت و خرسندی گرانبار، سزاوار یک مرد نیست … تناقصات عالمِ واقع به وسیله پیشرفت و تکامل حل شده است …» (ص ۸۱ و ۸۲)

۴۷. شوپنهاور: «این شرور، از قبیل مبارزه و تنازع، از لوازم حیات اند.» و گفت: «اگر شرور از میان بر خیزد و مبارزه و تنازع به پایان رسد، ملامت و کسالت هم چون رنج و درد غیر قابل تحمل می گردد. بنابراین زندگی هم چون پاندولی میان رنج و کسالت در حرکت است … پس از آن که انسان تمام رنج ها و شکنجه های خود را در توهم دوزخ خلاصه کرد برای بهشت چیزی جز کسالت باقی نمی ماند …» (ص ۸۲)

۴۸. … هم زمان با آغاز صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر اتابک اعظم، مانیفیست مارکس منتشر شد. (ص ۸۳)

۴۹. زمانی که داروین اندیشه کهن را به لرزه درآورد، مصادف با ورقی از تاریخ فرهنگ تمدن ایران بود که ایرانیان با انتخاب «بقای اقبح۵» میرزا تقی خان امیرکبیر را، در آستانه حضور موجودی قوی تر و ثروتمندتر و تواناتر قربانی کردند. (ص ۸۵)

۵۰. در اروپا، معدن با کارخانه، کارخانه با کارگر، کارگر با قانون کار و همه این ها با نظام سیاسی، جمع این ها با طیف روشنفکری و دانشگاه، همه با یکدیگر و با فرهنگ کلی و روحیه علمی، بلند پروازی ها، حساسیت های اخلاقی و عاطفی و ... همه با هم در تناسب بود.

در مقابل، در نزد ایرانیان نیز همه چیز با یکدیگر، مجموعه و نظام فرهنگی همسازی را به تصویر می کشید. کم کاری با ضعف تولید، صناعت بی جان با تجارت، روحیه غیرعلمی با تولید سنتی، همه این ها با روابط خارجی، همه و همه با فرهنگِ ملی غیرخلاقِ اندیشه سوزِ عاطفیِ گنگِ قضا-قدریِ منفی در تناسب کامل بود. این ها دو الگوی سراسر متفاوت اند؛ ایرانیان می خواستند دست آورد الگوی غرب را (توسعه اقتصادی، پیشرفت فنی و ...) بر الگوی سنتی خود سوار کنند. نه قالب های اجتماعی صنایع غرب را خوب می شناختند و نه تاریخ تحلیلی خود را، در نتیجه هرج و مرج بی حد و حصری بر زندگی اجتماعی-سیاسی-اقتصادی آن ها سایه افکند. (ص ۸۵ و ۸۶)

(رفتن به بخش دوم)

_______________________________

پای نوشت ها

Traite du Sociologie, G. Gurvitch, PUF, Paris, 1967, t2, p123, 124 1  

۲ تاریخ فلسفه 

۳ تاریخ اقتصادی 

۴ تاریخ اقتصادی 

۵ در مقابل «بقای اصلح» برگرفته از کتاب چارلز داروین با عنوان «پیرامون اصل انواع به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای اصلح در تنازع برای بقا». اقبح به معنای قبیح تر، زشت تر (فرهنگ دهخدا آنلاین) – نخ نما

+ نوشته شده در  شنبه دوازدهم دی ۱۳۸۸ساعت 14:0  توسط   |