کینه شتری و صدام!

بسم الله الرحمن الرحیم 

چند روز نبودم. داشتم مطالب دوستان در این چند روز گذشته را مرور می کردم به مطلب جالبی از آقای غلامعلی رجایی برخوردم. به خصوص این قسمتش برای من جالب و در عین حال خیلی عجیب بود: 

« تاریخ معاصر عراق حکایات عجیبی از بغص صدام و بعثی ها نسبت به ایران و ایرانی ها در خود نهفته دارد. نماینده آیت الله سیستانی در جنوب عراق که از دوستان  من است می گفت بخاطر گزارشی که ماموران مخفی استخبارات عراق در مورد من داده اند که مخفیانه رادیوی ایران را گوش می کنم به اعدام محکوم شدم و با وساطت استثنایی آیت الله سیستانی که برادرم در دفتر ایشان کارمی کرد و مسئول امور مالی بود معظم له نامه ای به حکومت بعث نوشته و تقاضا کرد مرا نکشند و درست به همین دلیل از مرگ رهیده است!

شنیده ام آخرین جمله ای که صدام قبل از اعدام گفته این عبارت بوده است که : احذروالفرس. مواظب ایرانیها باشید! » 

...  

بله احادیث ما نشان می دهد که مردم یا به علمای خودشان شبیه اند یا به امرایشان; یا حدیث دیگری از معصوم می گوید مردم به حاکمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان. کاش دلیل این کینه ی صدام نسبت به ایرانی ها روشن می شد. آنگاه شاید دلیل جنگ با ایران و این همه مصیبتی که بر مردم دو کشور رفت، هم معلوم می شد!

مطلب ایشان را کامل بخوانید تا متوجه بشوید که دردها کجاست و ما چه فرصت سوزی هایی که نمی کنیم و اصلا چرا این موضوع برای من تا به این حد عجیب جلوه کرد!  

رحلت پیامبر عزیز اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت

 بسم الله الرحمن الرحیم 

ار حدود یکماه قبل به همت و پشتکار پسرم، برنامه ریزی و کارهای مقدماتی جهت انعقاد مجلس عزاداری رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد (صلوات الله و سلام علیه) و شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در بیست و هشتم ماه صفر شروع و دیشب به کمک اهل منزل و تعدادی از فامیل، خانه ی ما همچون دلهایمان سیاهپوش و عزادار شد. بله خانه ی ما از دیشب که تا دیر وقت سیاهپوشش کردیم محزون و غمگین شده است و مهیا شده برای فردا که هیئت عزاداری برقرار است.  

اینطوری و مختصرخدمت رسیدم، تا هم عرض تسلیت داشته باشم خدمت تک تک شما عزیزان و هم عذر خواهی کنم بابت اینکه گرفتار بودم و نشد خدمتتان برسم و جواب سلامها و کامنت ها را بدهم. 

دعا کنید خدا از همه ی اهل اسلام، اینگونه عزاداری ها را قبول کند و توشه ی آخرتمان سازد. از همگی التماس دعا دارم.

                      رحلت پیامبر اکرم صلوات الله علیه 

                      28 صفر

دزد محترم!

بسم الله الرحمن الرحیم

چند سال قبل توی یک خانه ی سازمانی، در یک شهرک، متشکل از صد و بیست سی خانه در یکی از جنوبی ترین نقاط تهران که محصور به حصارهای آهنی بود تا خانه هایمان از هجوم بیابان و جنگل اطراف در امان بماند، زندگی که نه، مردگی می کردیم.  

خانه های تو سری خورده ی کوتاه، هم قد، و با دیوارهایی به قد یک آدم.

زمستانی نزدیک به ماه مبارک رمضان، به یکباره از تمام بند رخت های حیاط تمام خانه هایی که رخت شسته و آویزان کرده بودند تا خشک شود، همه ی رخت و لباسهای شسته و تمیز به سرقت رفت. این موضوع نَقل محافل مردان شهرک و نُقل مجالس زنانه ی عصرگاهی، توی کوچه و محله و شهرک ما شد. نتیجتا همگی عزم را جزم کردیم که دزد نابکار را در نوبت بعد به دام بیندازیم و بگیریم. اما چند روز بعد که همه خسته از کشیک دادن های شبانه شدیم، دوباره دزد آمد و دوباره به انبان لباس های شسته و رفته ی آویزان در بند رخت ِحیاط هایمان زد! اینبار دیگر مضحکه نبود. خون ها به جوش آمد. رگ گردن ها متورم شد که، این چه جور دزد نابکاری است که به لباس رو و زیر خلق الله هم رحم نمی کند و اصلا بردن مال و اموال به درک ِ اسفل سافلین! برای خحالت ناشی از شکستن حریم خانه مان چه کنیم؟!

قرار بر این شد که این دو را، سه ای نباشد. اما انگار دزد لجباز هم قرار بر این داشت که تا سه نشود بازی تمام نشود!  

ماه رمضان شد و من به نقشه های اهالی برای به دام انداختن دزد، اعتماد نکردم وبا خود چنین قرار گذاشتم که با او در خانه بجنگم!  به همسرم گفتم شما بشوی، من کشیک می کشم و این چند تکه رخت و لباس باقیمانده را با جانم حفاظت می کنم. او همین کرد و پهن کردیم و شب به نیمه رسید و همه رفتند خوابیدند و من هم توی سرما، نشستم توی ایوان خانه و مشغول کشیک دادن و چشم انداختن به دیوارها، که دزد حرامی را، از دیوار بالا نیامده و به پایین پا نگذاشته، ببینمش، و غافلگیرم نکند.  

مدام از ایوان می رفتم توی حیاط و  دست می کشیدم به رخت و لباسها تا اگر خشک شده بردارم و، خود و رخت و لباسها را، از سوز سرما، به درون خانه ی گرم و نرم ببرم. شاید دوباره چرک شدند، بس که به آنها دست کشیدم!  

نزدیک سحر شد و رختها خشک نشد! با خودم فکر کردم، بروم سماور را روشن کنم که سحر بی چای نمانیم. به اندازه ی باز کردن شیر گاز و یک کبریت زدن و یک پارچ آب ریختن توی سماور، غفلت، باعث شد که دزد نابکار، آن خبیث خیره سر آمد و چند تکه لباس باقی مانده مان را هم برد!  

داشتم از غیظ سکته می زدم و از سرما می لرزیدم و از خجالت آب می شدم.  

القصه که ما جمیع جماعت مردان شهرک، حریف این یک نفر دزد نشدیم و او هم وقتی دید، ما را دیگر لباسی نمانده و از ما آدمهایی ساخته است با لباسهایی پاره و رنگی و خاکی، دست از سر مان برداشته و لابد برای کاسبی فکری دیگر کرد و یا سراغ محله ای دیگر رفت!

دیشب هم انگار، همان دزد، آدرس مرا در آپارتمانی که به تازگی مدیریتش را به من سپرده اند، پیدا کرده، برای منقص کردن عیش مان، دوباره آمد و همه ی کفشهای ما را از طبقه ی اول تا به آخر برد! اما عجیب اینکه به کفشهای خانمها کاری نداشت! خوشبختانه ما مردان می توانیم برویم سراغ کفش کهنه و پاره و با واکسی به آن، آبروداری کنیم. اما توی این وضعیت نابهنجار اقتصادی اگر کفش خانمها را هم می برد، نمی دانم چه خاکی باید بر سر می کردیم.  

خب خدا را شکر که دزد نابکار سابقا خبیث و اینبار محترم، مردانگی کرده و فقط مردانه ها را برد!

سه نفر از سیصد نفر

بسم الله الرحمن الرحیم

حتما خواندید یا شنیدید که آقای احمدی نژاد اخیرا گفته بود که سیصد نفر، شصت درصد نقدینگی کشور را در اختیار دارند!

تابناک دیروز مقاله ای نوشت و خلاصه اش این بود:

یک نفر ۲،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان تسهیلات گرفته و مالک ۳۲شرکت است و اسکله‌های خصوصی دارد. دیگری ۱۲،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان سرمایه، هواپیمای اختصاصی دارد که تسهیلات سنگین بانکی دریافت کرده و سومی هم بیش از ۱،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان تسهیلات گرفته و آن را در بورس کشورهای عربی سرمایه‌گذاری کرده و ورشکست شده است.

 

چیزی که برای من جالب بود این است که یکنفر هم کامنت گذاشته و نوشته بود:

من هم با کارشناسی ارشد ماهیانه 500 تومان حقوق میگیرم. اسم من را فراموش کردید :)

خب این اعتراف او واقعا ارزش داشت. چرا که خودش اقرار کرده که 500 تومان حقوق می گیرد.  

با این پولهایی که چاپیده و خورده شده و می شود، او و بقیه هفتاد و هشت میلیون ایرانی آیا نباید محاکمه شوند و آیا نباید جواب پس بدهند که این حقوق ها و درآمدهایی که دارند را چرا وچطوری دارند، که این سیصد نفر ناچار شده اند که به سهم ناچیز شصت درصد رضایت بدهند؟!  

منبع

با سه نفر از آن سیصد نفر احتمالی رئیس جمهور آشنا شوید!

تودیع و معارفه مدیریت و نقش OK

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نمایندگی از ساکنان ساختمان ، از جناب آقای ... که طی دوران ِ انجام مسئولیت، مدیریت ِساختمان ما را عهده دار بوده اند، و متحمل زحمات زیادی شده، و به نحو احسن به ایفای این مسئولیت پرداخته اند، تقدیر و تشکرم را، خدمتشان تقدیم می کنم.

با توجه به احاله ی مسئولیت مدیریت ساختمان به بنده، بمنظور ادامه روند قبلی و توان انجام کارها به صورت شایسته، خواهشمندم در اسرع وقت :

کلیه ی حسابهای زمان تصدی خود را بسته و ضمن ارائه ی بیلان کار ِ طی دوره ی سپری شده، حساب طلبکاری و بدهکاری اعضاء ساختمان را اعلام و موجودی صندوق را ارائه بفرمایند.

کلیدهای مربوط به مشاعات ساختمان، اعم از موتور خانه، اطاق آسانسور و تابلو اعلانات را محبت کرده، تحویل دهند.

دفاتر، نامه ها و قراردادهای مربوط به شرکتهای طرف قرارداد و طرف حساب با تعمیرات و نگهداری موتورخانه، آسانسور، نظافت ساختمان، بیمه ی آسانسور، ومابقی اطلاعات و شماره تماسها را ارائه بفرمایند. متشکرم

از شما همسایگان عزیز نیز تشکر می کنم و ادامه ی همکاری شایسته تان را همچون سابق خواهانم

با تقدیم احترام ....(اسم خودم ) 16/10/91 

حدود پانزده روزی است که طی نامه ای که به در و دیوار چسبانیده اند من از صورت یکی از ساکنین، ارتقاء مقام پیدا کرده ام و شده ام رئیس ساختمان! و اما دیدم هیچ خبری از دفتر و دستک و بودجه و ساختمان و میز ریاست و این حرفها نیست، چند روز قبل مدیر قبلی را دیدم و طی یک لابی در پارکینگ ساختمان از او خواستار تحویل کامل مدیریتش شدم و او ضمن دادن توضیخاتی مختصر گفت OK! اما همچنان خبری نشده و شانزده روز هم از مدت مسئولیت من گذشته است! پس الان نامه ی بالا را تهیه کردم برای الصاق به در و دیوار آپارتمان، و ثبت در تاریخ، که ایندگان نگویند فلان کس آمد و هیچ کاری نکرد و رفت! 

اما راستش می ترسم که مدیر قبلی همچنان به نوشتن OK زیر این نامه بسنده کرده و اقدامی عملی نکند! 

اما این OK یعنی کِی؟ به کامنتی در این مورد برخوردم، هر چند جوابی برای سوالم نگرفتم، اما برایم جالب بود که مقصر اصلی وضع پیش آمده برای من یک کارگر بیسواد امریکایی بوده، وقتی راجع به OK اینطور خواندم:

دریک انبار کالا در امریکا ، کارگر بی سوادی به کار مشغول بود. او وظیفه داشت تعداد کالای مورد نظر هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن میزان آن ، روی گونی بنویسد All Correct به معنای " صحیح است" ، چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود و فقط تا حدودی حروف را می شناخت ، با استفاده از صدای اول کلمه ها علامتی روی گونی ها می گذاشت.
به این صورت که به جای All ، ازحرف O و به جای کلمه Correct ، از حرف K استفاده
می کرد و لذا به جای اصطلاح All Correct روی گونی ها می نوشت OK
و جالب اینکه هر دو این حروف با حرف اول کلمه اصلی تفاوت داشت
و وقتی کارفرمایش از او پرسیده بود این حروف چیست وی در پاسخ گفته بود به اختصار نوشته است All Correct . از آن به بعد استفاده از کلمه OK در آن انبار رسم شد و سپس به تدریج در دنیا همه گیر شد و امروزه مردم سراسر دنیا از آن به عنوان یک کلمه کلیدی در محاورات استفاده می کنند.