بسم الله الرحمن الرحیم
قلب ما تحت فشاری که در این نزدیکی ست
ما و این چوبه ی داری که در این نزدیکی ست
به جز آواز غم انگیز شب و ترس نخواند
حلق بی روح سه تاری که در این نزدیکی ست
بوی نادانی و ابراز تملق دارند
اینهمه شور و شعاری که در این نزدیکی ست
بال احساس گشودم ولی افسوس! چه سود
پر زدن توی حصاری که در این نزدیکی ست...
نقل شعر از اینحا:
رزمنده ای که با اسلحه خالی اسیرگرفت اکنون اسیر سلاح شیمیایی است!
حدود دو هفته پیش در خبرگزاری ها اعلام شد که نخستین دارنده مدال رشادت در بیمارستان بستری شد.
غلام دلشاد جانباز 70 درصد شیمیایی HI CVR (وضعیت حاد مصدومیت شیمیایی) و بنیانگذار انجمن دفاع از مصدومان شیمیایی شیراز مدتی است که در بیمارستان مرکزی شیراز بستری شده است.
غلام دلشاد جانباز 70 درصد شیمیایی HI CVR (وضعیت حاد مصدومیت شیمیایی) و بنیانگذار انجمن دفاع از مصدومان شیمیایی شیراز مدتی است که در بیمارستان مرکزی شیراز بستری شده است.
حدود دو هفته پیش در خبرگزاری ها اعلام شد که نخستین دارنده مدال رشادت در بیمارستان بستری شد.
و چنین گفتند که :
در 6 روز ابتدایی بستری ایشان هیچ یک از مسئولان به علت بی اطلاعی به عیادت ایشان نیامدند ولی به گفته غلام دلشاد در روزهای اخیر اتاق این جانباز در بیمارستان محل تردد همرزمان و مسئولان استان شده است.
غلام دلشاد در گفتگو با وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران گفت: من که لحظات پایانی عمرم را می گذرانم ولی پیشنهاد من به بنیاد شهید این است که کمیته ای تحت عنوان کمیته ملاقات از ایثارگران تشکیل دهند تا آنهایی که درصد دارند یا ندارند پس از ورود به بیمارستان برای درمان مصدومیت های شیمیایی مورد عیادت کمیته قرار گرفته تا اگر مشکلی در بحث درمان یا مددکاری جانباز وجود دارد برطرف شود.
این جانباز شیمیایی با تشکر از پرستاران و کارکنان این بیمارستان اظهار داشت: هزاران جانباز شیمیایی در شیراز زندگی می کنند که نیازمند توجه جدی هستند.
لازم به ذکر است غلام دلشاد جانباز 70 درصد شیمیایی در سن 14 سالگی وارد جبهه شد .
وی در منطقه اروند رود در برخورد با بالگرد دشمن ، آن را با دو خشاب 30 تایی اسلحه کلاش مورد حمله قرار داده و آن را سرنگون کرد و با همان اسلحه خالی خلبان را به اسارت گرفت.
این قهرمان وطن از سوی امام جمعه وقت آبادان به خدمت امام راحل(ره) رسیده و از سوی رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای نشان رشادت دریافت کرد.
دلشاد در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو همراه با لشکر 19 فجر شیمیایی شد.
ادامه ی مطلب را که حاوی زندگینامه ی دلشاد یکی از صدها جانبازان شیمیایی است را در اینجا بخوانید. واقعا خواندنی است :
http://www.chemicalmazlom.blogfa.com/post/532
کاش می شد ادای دین کنیم به این اسطوره های زنده که کنارمان هستند و ما براحتی فراموششان کرده ایم! خدا ما را ببخشد!
بسم الله الرحمن الرحیم
از دکتر محمود هومن قبلا در ضمن معرفی تاریخ فلسفه کتاب دوم از دفتر دوم ،مطلبی نقل کردم. در جلد اول کتابش مطالبی در مورد ترجمه هست. درباره ی دلیل سختی فهم متون فلسفی ترجمه شده به فارسی که مسئله ی مبتلابه ترجمه ی ماست و از دلیل عدم توفیق کار ترجمه و لزوم واژه سازی و ...مطلبی گفته است .پس عینا قسمتی را نقل می کنم:
تاریخ فلسفه (کتاب اول: از آغاز تا نخستین آکادمی)
* نوشته: دکتر محمود هومن
* چاپ: چهارم شهریور 1382
....
....
در زبان یونانی و فارسی، مانند همهی زبانهای هند و اروپایی، بعضی از فعلها به صورت مصدر و یا اسم مصدر، برای بیان بعضی مفهومها به کار میروند: مثلاً «بودن»، «شدن»، «دیدن»، «دانستن»، و مانند اینها. اهل اصطلاح، این واژهها را به «وجود»، «کون»، «رؤیت»، «علم» و مانند اینها ترجمه میکنند؛ ولی از آن جا که این واژهها در فلسفهی باستانی هند و یونان، با دقت شگفت انگیزی بکار رفتهاند و از هر یک از آنها چندین مفهوم ساخته شده است، این است که ترجمه آنها به «اصطلاحات مأنوس» خیانتی است به اندیشهی پیشینیان؛ و به همین دلیل هیچ یک از این فعلها به اصطلاحات مشهور ترجمه نشده، بلکه فارسی آنها به کار رفته است. چنانکه اگر میخواستیم، در ترجمهی گفتارهای کتاب سوفیست افلاطون که در آن دربارهی مفهوم «بودن» گفتگو شده است واژهی وجود را به کار ببریم، فهماندن مقصود افلاطون نا ممکن میشد: در این کتاب گفته شده که، از بعضی نظر، «بودن، نیست و نبودن، هست»، مثلاً «بودن، شدن نیست» و یا «بودن دگر است و نبودن دگر». حال اگر بخواهیم این سخنان را با اصطلاحات وجود، کون و عدم، ترجمه کنیم، به طوری که فارسی زبانان آنها را بفهمند، از آنجا که واژهی وجود هم به معنای بودن و هم به معنای هستی است، و همچنین واژهی کون هم به معنای شدن و هم به معنای وجود است، و عدم هم به معنای نبودن و هم به معنای نیستی است و از آنجا که همهی این مفاهیم با یکدیگر متفاوتاند پس، چنان که گفته شد، فهماندن مقصود افلاطون نا ممکن خواهد بود، مگر این که برای هر یک از این سخنان چند صفحه توضیحات بنویسیم. از ترجمهی دو مفهوم اصلی فلسفهی افلاطون، یعنی جهان دیده شدنی و جهان معنوی، به جهان محسوس و جهان معقول نیز به همین دلیل خودداری شد زیرا این دو اصطلاح از نظر لفظ و معنا با دو مفهوم افلاطونی تفاوت دارند.
...
زمانی که چیز تازهای از یک ملت به ملت دیگر میرسد و لازم میشود که واژهی تازهای برای این چیز ساخته شود، تفاوت زبانها آشکار میشود. یکی از سادهترین نمونههایی که میتوان برای این چگونگی آورد، نامگذاری اسبابهای صنعتی است که اروپاییها از قرن نوزدهم به بعد اختراع کرده و کم کم به همه کشورها فرستادهاند. برای نمونه هنگامی که در پایان قرن نوزدهم «دوچرخه» ساخته شد و کمکم به همهی کشورها رفت، عرب زبانها آن را «الدراجه» نامیدند و فارسی زبانها «دوچرخه».
عرب زبان با شنیدن این اصطلاح تازه، اگر این اسباب را به او نشان دهند، به قیاس واژه درج، که یکی از معناهای گوناگون آن، «راهرفتن» و معنای دیگر آن بالا رفتن از نردبان است، میپذیرد که این اسباب را میتوان دراجه نامید؛ و اگر آن را به او نشان ندهند، آن را چیزی همانند به «نردبان راه رونده» تصور میکند. فارسی زبان، با شنیدن واژه دوچرخه، اگر آن را به او نشان دهند، میگوید خوب نامیبه آن دادهاند؛ و اگر نشان ندهند؛ آن را اسبابی تصور میکند که دوچرخ دارد.
تا این جا جای هیچگونه گفتگو نیست؛ و هیچ کس نمیتواند بگوید که واژهی «دوچرخه»، برای همه مردم، بهتر از «الدراجه» است. اما اگر فارسی زبان را وادار کنند که واژه «الدراجه» را به کار ببرد و آن را بنویسد و بفهمد؛ و یا عرب زبان را وا دارند که واژه «دوچرخه» را به کار ببرد، آن گاه است که میتوان گفت که هر دوی آنان را گرفتار کردهاند: فارسی زبان نمیتواند، بداند که دراجه مؤنث یا مذکر است و صفت آن چگونه باید ساخته شود و جمع آن چیست؛ و عرب زبان نمیداند که «دوچرخه» به دوچرخهها و یا دو چرخگان جمع بسته میشود و اینان هر دو باید این واژه و همه حالتها و صورتهای آن را بیاموزند.
واژه «دوچرخه» یکی از آسانترین واژهها است که برای نمونه برگزیده شد. اما اگر عرب زبان را وا دارند که همدردی، همکاری، همزبانی، و یا کارمند، دردمند، و دانشمند را بفهمد و میان کاردان و کارشناس و یا دانا و دانشمند تفاوت بگذارد؛ و همچنین اگر فارسی زبان را وادار کنند که میان رقت، شفقت، یا رحمت، معاونت یا معاضدت، عضو و یا مأمور مؤلم یا الیم ویاموجع، عالم وعلیم، علام و یا عُلام و علامه فرق بگذارد و از آنها یکی را انتخاب کند و عالم را به علاّم یا عالمون جمع ببندد و علیم را به علماء، آن گاه است که میتوان گفت که هر دوی آنان را از زندگانی نیکبخت دور کردهاند و به آنان گفتهاند: نیاندیشید و نفهمید، بلکه بیاموزید و به یاد بسپارید.
اما فهمیدن توانایی است که خداوند جان و خرد به همه انسانها داده است؛ و هر انسانی حق دارد، اگر بخواهد، افزون بر کارهایی که میآموزد و علم یا فنی که میداند، از علم و ادب نیز، تا آن جا که برای او ممکن است، بهره ببرد؛ و در هر جامعه انسانی به حسب اینکه به چه پایه از تکامل رسیده باشد، بعضی از مردم، به خواندن و فهمیدن فلسفه نیز نیاز دارند و میخواهند بدانند که افلاطون یا کانت یا برگسن یا وایتهد چه گفته است و راسل یا هیدگر یا یاسپرس چه میگوید.
حال اگر برای نمونه یک فارسی زبان، که آموزش دبیرستان را تمام کرده و یا حتی پزشک یا مهندس و یا استاد تاریخ و یا جغرافی و یا ریاضی و یا فیزیک است، و زبان آلمانی را نمیداند، بخواهد فلسفهی کانت یانیچه را به زبان خود بخواند و بفهمد، وادار کردن او به خواندن ترجمهی نوشتههای این فیلسوفان به زبان بوعلی سینا و ملاصدرا بیانصافی و ظلم و بیداد است. و این مرد، که در فن خود استاد است و دانشمند است، از این روکردن به فلسفه پشیمان میشود و حق دارد تصور کند که فلسفهی امروز نیز هنوز همان فلسفهی بوعلی سیناست و فلسفه از زمان بوعلی تا امروز هیچ گونه دگرگونی نیافته است. درست است که بوعلی، مردی بس بزرگ است و در فلسفه و عرفان و علم صاحب نظر بوده است و در همهی جهان معروف و محترم است، ولی کانت یا نیچه، بوعلی نیستند و به زبان او سخن نگفتهاند؛ و حتی یک واژه از واژههای نیچه نیز با واژهها و اصطلاحهای بوعلی یا ارسطو، هم معنا نیست.
بنابراینها و به دلیل اینکه همهی جوانان و همهی دانشمندان ما به همهی زبانهای اروپایی آشنا نیستند، اگر خواسته شود که اینان نیز مانند همهی مردم جهان آزاد از نیکبختی بررسی کتابهای فلسفی برخوردار شوند و نوشتههای فیلسوفان گذشته و همزمان را بخوانند و بفهمند، باید این نوشتهها را از زبان خود این نویسندگان به زبان خوانندگان، یعنی به زبان فارسی برگرداند.
کدام زبان فارسی؟
زبانی که بیشتر ایرانیان به آن سخن میگویند. زبانی که فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ به آن شعر گفتهاند. زبانی که سهروردی به آن زبان فلسفه نوشته است. زبانی که نرشخی و بیهقی و نویسندهی نامعلوم تاریخ سیستان به آن زبان تاریخ نوشتهاند؛ زبان سیاست نامه خواجه نظامالملک و قابوسنامه و زبان هزاران نویسندهی نامی ایرانی؛ زبان کشاورزان و پیشه وران ایران؛ زبانی که هر فرد ایرانی با آن آشناست و میتواند مقصود خود را با آن به دیگران بفهماند.. ...
مطلب را بطور کاملتر در اینجا بخوانید یا به ادامه مطلب بروید:
http://www.iptra.ir/vdcfddct6w.html
در ارتباط با ترجمه اینجا را هم ببینید:
همه چیز درباره ترجمه؛ مترجم در بیست سالگی
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمتهایی از کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته ی آقای علی رضا قلی به نقل از :
http://nakhnamaa.blogfa.com/post-66.aspx
نوشته پشت جلدآیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام می شود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماع و از پایین؟
در دو سده اخیر برخی از نخبگان سیاسی ایران می خواسته اند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی بکنند و تغییراتی دهند. گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی به دست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه روزگار برجا ماند اما خود قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی شدند. نمونه بارز آن میرزا تقی خان امیر کبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم قائم مقام و پس از او دکتر محمد مصدق. این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجه ای که عایدشان شد.
در این کتاب عوامل و عوارض درونی و بیرونی و روش های بیرون رانده شده اینان از گود بررسی و سعی شده است عوامل و موانع توسعه ی سیاسی و اجتماعی شناخته شود
http://nakhnamaa.blogfa.com/post-67.aspx
قائم مقام برای تنظیم امور مالیِ دولت، دست مفت خوران را از خزانه دولت کوتاه کرد و برای خود دشمن بی اندازه تراشید. این ویژگی ایرانیان است. همیشه نظام های سیاسی آن ها به شدت به فسادهای مالی آلوده است و هر کسی نیز اقدام به سر و سامان دادن آن کند، مثل آن می ماند که دست در لانه عقرب کرده باشد. (ص ۹۸ و ۹۹)
هنوز به صورت جدی و علمی این سؤال در ایران مطرح نشده که چرا ۸۴ دوره نخست وزیری ایران در این دوره ۲۰۰ ساله همه همراه با فساد و تباهی بوده اند و [نخست وزیران] کم و بیش عامل بیگانه و تسلیم آن ها بوده اند. (ص ۱۰۴)
تلقی نوع اول، با تفکری عوامانه، «حاکمیت سیاسی» را با «حاکمیت قضایی» و «حاکمیت اجتماعی» خلط می کند. و همیشه در بند سرنگون کردن «حاکمیت سیاسی» بوده است. درست است که «اجبار» و یا «قدرت سازمان یافته» که قدرت تحمیل دارد در اختیار «حاکمیت سیاسی» است، لیکن ضامن یا ناقض حقوق افراد، تنها حاکمیت سیاسی نیست، بلکه این امر از «حاکمیت قضایی» و «حاکمیت اجتماعی» برمی خیزد. این نیز برآمده از «اندیشه ای جمعی» و از رشد یافتگان حوزه روابط اجتماعی و روح جامعه است. (ص ۱۲۵)
به راستی در ایران تلقی از کار دولتی مساویِ تعویض زمان با پول است و این که ساعاتی چرخی در اداره بخورند و پولی بگیرند، در حالی که در یک جامعه صنعتی، تلقی کارمند تعویض کار با پول است که چنین چیزی هیچ وقت در ایران نبوده است. (ص ۱۳۱)
کار مفید اداری امروز بیش از یک ساعت نیست، یعنی به ازای یک نفر، هشت نفر وقت تلف می کنند و وبال بودجه عمومی هستند. و معلوم نیست در چه زمانی و چه کسی قادر خواهد بود این مسئله را حل کند. (ص ۱۳۳)
اشکال کار در این است که اهل ایران می پندارند «پیدایش صنعت موجب تحولات غرب» شده است. این تفکر ساده لوحانه اگر به همین صورت خام جایگزین شود، که شده است، نتایج مخربی برای ما به وجود می آورد، که آورده است. و نتیجه آن این می شود که همیشه از صنعتی شدن باز می مانیم، که مانده ایم. در واقع پیدایش صنعت خود بُعدی از تحول روابط متقابل اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی غرب است. علل اجتماعی به معنی وسیع کلمه موجب پیدایش ماشین و ابزار شده که ماشین و ابزار نیز به نوبه خود موجب تحولاتی در زندگی اجتماعی این جوامع گردیده است. (ص ۱۴۵)
ایرانیان در صحنه بین المللی زمانی خواهند توانست با تمام ابعاد عقب ماندگی مبارزه کنند که با یکی از چهره های مهم عقب ماندگی که همین نوع «مبارزه سیاسی» است مبارزه کنند. یعنی باید با «مبارزه سیاسی» که تا به حال می کردند مبارزه کنند. (ص ۱۵۴)
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز در پیوندهای روزانه وبلاگی دیدم ،لینکی در همین مورد و با عنوان " اگر آقای یونسی، وزیر اطلاعات سابق، در مورد بنی صدر راست میگفت " از سایت خودنویس گذاشته بود .البته نمی توان خواند!
من خواندم و در قسمتی از آن نوشته است :
« البته شاید آقای یونسی این یکی را نمیدانند که این دروغها دیگر اثر خود را از دست دادهاند و به قول معروف دیگر دوران آفتاب پشت ابر ماندن بهسر آمده است و روز بروز هر چه بیشتر نسل جوان به حقایق اموری عارف میشود که وضعیت فاجعه بار کنونی را ایجاد کرده است و متوجه میشود که وضعیت اسفناک کنونی نه نتیجه انقلاب که نتیجه کودتای در انقلاب بوده است. »
بله کل ماجرا این است که کسی حرفی زده و کسی هم خواسته جوابی بدهد و البته این وسط راه افتادن بنی صدریسم مشهود است و عده ای مقابلش.
ناگفته نماند که خود آقای بنی صدر در این میان با حاشا کردن حرفهای گذشته اش به آن دامن زده و می زند. خب عده ای هم رفته اند و می روند و از آرشیو روزنامه ها ، کتابها و مطالبش ،دروغهای حرف او را درآورده اند.
خلاصه که بازار سیاست این روزها بد بازار مکاره ای شده است که متاعش به بهای سکه ی دروغ قابل عرضه است.
اووووف ... که نمی دانید وارد شدن به بحث و دنبال کردن لینکها و خواندن مطالب طولانی و سرسام گرفتن از این همه دروغ چقدر خسته و بیزارم کرد!
و البته از نقش جرج براون و شاپور بختبار و ژنرال اویسی در کودتای نوژه در لینکها صحبت به میان آمده و بسیاری مسائل دیگر ...اما از من جز همین مقدار اطلاع دادن از موضوع کاری برنمی آید.خودتان مطلب را جستجو کنید و بخوانید. البته میدانم که شاید برای کسی محدودیتهای موجود مانع از خواندن مطالب شود.اما نقلش هم بدلیل طولانی بودن ممکن نیست.