دعاهایی با چشمان بسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه که بودم وقتی برای دید و بازدید عید و یا برای شرکت توی یک عروسی به همراه پدر و مادرم، به تالاری توی محلات از ما بهتران می رفتیم و ساختمانهای لوکس و خیابانهای قشنگ و آدمهای شیک و پیک را می دیدم آرزو میکردم کاش زندگی و خانه ها و محلات ما هم همینطوری بود.

اما تازه متوجه شدم که بالاخره تحقق پیدا کرده و به آن آرزو رسیده ام. درسته که رسیدن به آن آرزو چندین سال آزگار طول کشیده و خیلی چیزها از دست دادیم تا یک چیزی به دست بیاوریم. بله رسیده ام. وقتیکه محلات و وضع زندگی و خانه های از ما بهتران، با آن موقع خود فرق خیلی زیادی کرده. حالا ما شبیه سی چهل سال پیش آنها شده ایم. ولی البته آنها هم درجا نزده اند و مثل صد سال بعد ما شده اند!

خیلی از دعاها و آرزوها و درخواست های ما معلوم نیست در صورت اجابت و تحقق و برآورده شدن، همان باشد که واقعا می خواستیم! امروز با خودم فکر کردم که باید به بچه ها یاد داد وقتی دارن دعا و یا آرزویی میکنند، اول بخواهند که عکسی رنگی از آن وضعیت را ببینند، بعد باز هم اگر خواستند دعا کنند و هر کاخ آمال و آرزویی که خواستند، بسازند!

البته این مثال بود برای حرفهایی که به وضوح نمی شد گفت.


این نامه به خدا هم جالبه اگر بخونید.

پ ن:

از 23 دیماه قسمت آمار وبلاگ بلاگ اسکای رو فعال کردم. نمودارش شبیه نمودار دستگاههای CCU توی بیمارستانهاست. انگار داریم دوره ی مابین سلامت و نقاهت رو می گذرونیم و ملاقات کننده ها هم هستند اما کسی حال نداره حرف بزنه!

...


همساده ها

نظرات 10 + ارسال نظر
همطاف یلنیز شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 15:16 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
امروز سرگرم خوندن دعاهای یه سایت بودم
از این یکی خوشم آمد
"خدایا دستانم را به سوی تو میگشایم تا بدانی غیر از تو کسی را ندارم.
به آنچه دادی تشکر و به آنچه ندادی تفکر وبه آنچه گرفتی تذکر.
که داده ات نعمت، نداده ات حکمت و گرفته ات عبرت است.
یا رب! آنچه خیر است در تقدیر ما کن! و آنچه شر است از ما دور کن!"
آمین یا رب العالمین

سلام
آمین و امین و آمین یا رب العالمین
خب واقعا از دعاهای خوب و قشنگ و آهنگین منم خوشم میاد و ممنونم برای نقلش. خیلی هم ممنونم

سینا برادران جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 00:17 http://zehnenaghes.blogfa.com

درود بر آقای ستاریان عزیز
قدوم سبزتان را سپاس. کاخ آرزوها نه به مال است و نه به مقام کاخ آرزوهای من دیوارش از کاهگل آرامش است.

سلام آقا سینا
بله همینطوره و مقصود من هم فاصله های طبقاتی و افزایش اون بود.
خوشا به حال شما

مریم پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 18:48

- نامه ی نظرعلی رو چند سال پیش تو وبلاگم گذاشتم
http://raze-nahan.blogfa.com/post-349.aspx
تو پی نوشت اون پست نوشتم :
(من امشب می شینم آرزوهای ریز و درشت خودم ، خانواده م و شماها رو به صورت کتبی می نویسم ، دلم می خواد ببینم هر کدوممون چه موقع به آرزوهامون می رسیم .)
در طی این دو سال خیلی ها به آرزوهایی که براشون نوشته بودم رسیدند (نمی دونم از این بایت خدا رو شکر می کنند ؟) ولی خودم هنوز به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم !
خدا رو شکر همین که سالمیم (البته اگه باشیم !!!) نعمت بزرگیه

دست شما درد نکنه که آدرسش رو گذاشتید رفتم و دیدم و خوندم. ما شاءالله چه کامنتهای پر و پیمونی هم داشت و چه نامه های بلند و بالایی هم نوشتند تا نصفه خوندم و باید برگردم تا به آخر بخونم

مریم پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 18:47

سلام
قوم و خویش پدریم پولدار بودند ، وقتی بچه بودم با مادرم می رفتیم خونه شون ، با اینکه اونا کلفت و نوکر داشتند و خیلی چیزا داشتند که ما نداشتیم اما من خونه شون و خودشونو دوست نداشتم !!! شاید به خاطر نخوت و تکبری که در رفتارشون بود دوستشون نداشتم ...حتی به نظرم بچه هاشونم بدجنس بودند چون دائما با حرکات چشم و ابرو و باایما و اشاره با هم حرف می زدند
از همون زمان برای من ثروت معادل شده بود با کبر و غرور و فیس و افاده
و فقر مساوی بود با صمیمیت و گرمی و رو راستی ! (این تابلو رو یادتونه که تو بعضی خونه ها بود : در کلبه ی ما رونق اگر نیست صفا هست ...هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست )
الانم نسبت به از مابهترانها همون احساس گذشته رو دارم برای همین هیچ وقت آرزو ندارم که مثل اونها زندگی کنم
البته شایدم به مصداق ضرب المثل "گربه دستش به گوشت نمی رسه می گه بو می ده ! ) این حرف رو می زنم !

سلام
دقیقا منم همین احساس رو داشتم و الان هم دارم. اما فکر می کنم از بعضی نظرها ما هم مثل اونا شدیم. روابط قطع شده. رفت و آمدها پر شده از طمطراق و سفره ها هم با چشم و هم چشمی و البته با اکراه باز میشه
من انگار بد نوشتم قصدم این بود که بگم خیلی از آرزوهای ما و دعاهایی که می کنیم در صورت برآورده شدن، ممکنه موجب پشیمانی خود ما باشه. چون درسته آرزوشو داشتیم اما چشم بسته خواستیم و وقتی بهش میرسیم می بینیم اقناع کننده نیست برامون

بزرگ پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 07:13

سلام بر برادر مصطفی عزیز
میبینم ه حسابی از پست های شما عقب افتادم باید همه را بخوانم و بر گردم اما عجالتا در رابطه با آخرین مطلب شما عرض کنم که من هم با این موضوع فکر کرده ام که اصرار در برآورده شدن آرزویی اصلا خوب نیست. خانمی بود که وزنش یشتر از نرمال بود و همیشه ورد زبانش بود که ای کاشمن یک چشم نداشتم اما اندام متناسبی داشتم.عاقبت یک روز که برای گردش به بیرون شهر رفته بودند تصادف کردند و خانم یک چشمش را از دست دادودوهفته هم در کما بود وقتی به هوش آمد چشم نداشت اما رفتن در کما سبب تناسب اندامش شده بود.این است که باید همیشه گفت خدایا اگر مصلحت میدانی فلان آرزوی مرا به بهترین وجه برآورده کن....آمین!

سلام داداش
آقا چیزی از دست ندادید فقط این منم که دوست دارم با شماها مجالست داشته باشم.
خیلی حکایت پندآموزی بود.
شنیدم که گفته اند کسی را نفرین نکنید که اگر شایسته نفرین نباشه به خودتون بر می گرده!
آمین

ناهید چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 19:17

سلام داداش ستاریان گرامی
اتفاقا ، دیروز منم به همین موضوع فکر می کردم ، یعنی دم دمای صبح سفری داشتم به آینده ، یعنی بیست سال بعد :
ما تصمیم گرفته بودیم در این خونه ی سه طبقه ای که باهم هستیم ، اینجارو ، یک بار دیگه از نو بسازیم. البته فکرم تو قسمت تخریب کمی گیر کرده بود ، چون خونه رو خدابیامرز پدرم ساخته بود و استحکام زیادی داشت ، به همین دلیل خیلی سخت توی ذهنم تخریب می شد شاید هم علتهای دیگه ای داشت نمی دونم ...
خلاصه خونه رو تخریب کردیم و مطابق نقشه دلخواهمون این بار 10 واحد آپارتمان ساختیم و به این خونه نقل مکان کردیم نمی دونم چرا تا قدم به خونه ی جدید گذاشتم، حس دلتنگی و غصه تمام وجودم رو فرا گرفت ، فوری یاد خاطرات بیست سال پیش که ( الان هست ) افتادم و دیدم در گذشته ( یعنی در حال حاضر ) چقدر خوشبخت بودیم و بهمون خوش می گذشته ، ولی ما زیاد قدرش رو نمی دونستیم ، تو اون خونه ی جدید احساس کردم خیلی چیزها تغییر کرده ، دیگه از اون صفا و مهربونی و محبت خبری نبود ، خیلی ها اصلا تو اون خونه دیگه زندگی نمی کردن ! هر کسی جایی رفته بود ...
داشتم احساس خفگی می کردم ، یهو تصمیم گرفتم به سرعت به همین لحظه برگردم ، تازه به معنای واقعی لحظه ی حضور پی برده بودم ... و برگشتم ، بعد از اینکه به خودم اومدم ، فوری گوشی رو برداشتم و به داداش اصلان زنگ زدم :

سلام داداش جان !
سلام ! نی تویی ؟
بله منم ، تولدت مبارک داداش عزیز و نازنینم

سلام خواهر گل خودم
خیلی خوبه که آدم قدرت تصور بالایی داشته باشه و از اون بهتر اینه که آدم بتونه آینده رو ببینه. جدا اگر ما همگی قدری روی تصمیمات آنی و نسنجیده ی خودمون تامل کنیم و به نتیجه و آخرش فکر کنیم شاید هیچ وقت دست به اقدامی نمی زنیم که پشیمانی به بار بیاره.

به داداش اصلان تولدش رو از قول ما هم تبریک بگید

همطاف یلنیز چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 18:11 http://fazeinali.blogfa.com/

سلامی مجدد. چهارشنبه هفته بعد، چهارده ماه است ها. شب قبلش می توانید این مراسم گوش وایستادن سرگذر را انجام دهید به شرطی که مثل اینجا کوی و برزنتان بی رهگذر نباشد

سلام
باور می کنید من گاهی جواب خواسته های خودم رو روی یک تکه روزنامه باطله پیدا می کنم؟

همطاف یلنیز چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 15:12 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
گویا وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه می شود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
دیشب شب چهارشنبه چهارده ماه بید. ما در خراسان مراسمی داریم که در چنین شبی نیت کرده سرگذر به گوش می ایستیم اولین کلمات و جمله ها جواب خواسته مان می شود...امروز که وبگردی داشتم این دومین مطلب است درباره دعا و خدا و روش برآورده شدنش.اولی اینجا
http://referenc.blogfa.com/post-921.aspx
.
گفتید آمار، گویا همساده ها هم، همین روال را دارد ملاقات کنندگان کم حرف و خجالتی

رفتم به آدرسی که دادید و خوندمش. پریشب خونه ی برادرم بودیم و اونو براشون نقل کردم. معتقدم هیچ چیز توی این دنیا غیر ممکن نیست به خصوص که خودمم چشمه هایی از این گونه مسائل دیدم

بله همگی با هم انگار کاهل و سست شدیم

رویا چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 14:29

راستی خوش قلبی شما قابل تحسینه ..

ممنون از لطف و محبت شما

رویا چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 14:23

سلام و روز به کام!
کاش یه کم از این اعتمادی که توی کلام شما هست به خدا ، من داشتم .. البته زمانی دور داشتم ولی حالا ..

ممکنه آرزوهای دور و دراز به نفع ما نباشه و ندونیم .. ولی کمترین خواسته ها چی ؟ این چه حکمتیه که من نمی فهمم؟

چه چیزی و چه صلاحی هست که تمام روزای جوونیت رو به استرس و نگرانی و غم بگذرونی ؟ بالاتر از این سیاهی چی هست که نمی دونم ؟
راستش من به حکمت اعتقادی ندارم ..

سلام و صبح جمعه ی شما به خیر
خدای بزرگ محاط بر کل هستی و کائنات خودش گفته که از رگ گردن به شما نزدیکترم. از رگ گردن نزدیکتر کجاست؟ در درون ما!
خدا همه جا همراه ماست. اون از مادر مهربانتر از پدر دلسوزتر و از برادر نزدیکتر و از خواهر غمخوارتره و اگر چیزی رو که می خواهیم نمی ده به خاطر اینه که مطمئنا به صلاحمون نیست. اینو من یقین دارم.

باید راضی باشیم به رضای او که رضایت، با خودش آرامش میاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد