سقوط صفویه

بسم الله الرحمن الرحیم عبدالله شهبازی

مطلب جالب و تازه ای از  آقای عبدالله شهبازی توی فیسبوکش خواندم که راجع به دوران صفویه و اصلاح فکر ما درباره ی آن دوره از تاریخ است. به نظرم واجد آن ارزش هست که وقت بگذارید و کامل بخوانید . البته من قسمتهای ابتدایی و انتهایی آن را که راجع به آقای علی ابوالحسنی و تمجید از او در مراسم سالگرد و بزرگداشتش بوده را به خاطر اختصار حذف کردم: 

... معروف است که "تاریخ را قدرتمندان مینویسند." یعنی در نهایت، آن کسان که قدرت و ثروت را به دست دارند دلبخواه خود از روایت تاریخ را بعنوان تاریخنگاری رسمی غالب و رایج میکنند. این سخن در مورد تاریخنگاری جدید، که از سده نوزدهم میلادی در اروپای غربی تکوین یافت، مصداق دارد. در تاریخنگاری جدید غرب، از سده نوزدهم، انگارهها و قالبهایی شکل گرفت که تا به امروز بر تاریخنگاری جهان مسلط است. ارائه تصویری از یونان و روم باستان بعنوان پیشنمونههای تاریخی جامعه جدید غرب، آرمانی کردن یونان باستان بعنوان مهد تفکر و تعقل، ارائه تصویری از غرب جدید بعنوان وارث مستقیم تمدنهای یونان و روم باستان، ارائه تصویری آرمانی از "رنسانس" بعنوان مبداء طلوع تمدن جدید غرب و غیره غیره، کلیشه هایی است که تاریخنگاری جدید بر بنیاد آن تکوین یافت. این صاحبان قدرت، که "تاریخ را مینویسند"، مانند سده هیجدهم پادشاهان مستبد اروپای غربی نیستند و "مورخ درباری" مانند لایبنیتس، مورخ رسمی خاندان آلمانی هانوور، خاندان سلطنتی بریتانیا از سده هیجدهم، نیست که تاریخ جهان را از خلقت آغاز کند و با سرگذشت خاندان سلطنتی هانوور- برونسویک به پایان برد. در تمدن جدید، که از سده نوزدهم شکل غایی یافت، نهادها و کانونهای خصوصی همپیوند با قدرتهای سیاسی حاکم بر غرب مُهر خود را بر تاریخنگاری میزنند. اینک محقق و مورخ به جای دریافت صله از دربار "پروژه" میگیرد و بسیاری برای گذران زندگی بینیاز از "پروژه" نیستند. بدینسان، شکل جدیدی از تاریخنگاری مبتنی بر قدرت سیاسی تکوین یافته است؛ باز هم تاریخ را قدرتمندان مینویسند. در این زمانه، اگر مورخ بیاعتنا به نیازهای روزمره زندگی به تفحص پرداخت، باید او را، فراتر از مورخ، "عاشق" نامید. این تعبیر، بدان معنا نیست که بر تلاش گروه قابلاعتنایی از محققان و مورخان "عاشق" در جهان غرب، از سده نوزدهم تا امروز، چشم پوشیم. تأکید میکنم که ما بسیاری از دستاوردهای خود را، در حوزه تحقیق تاریخی، مرهون تلاش این سودائیان‏ایم. فطرت انسانی "غرب" و "شرق" نمیشناسد.

تاریخنگاری جدید غرب، از دوران پس از مشروطه و بویژه در دوران حکومت پهلوی، بر تاریخنگاری ایران سایه سنگین خود را گسترد و قالبهایی متصلب پدید آورد. تلاش مورخین "سودایی" معطوف به شکستن این قالبها بوده است. یک نمونه را مثال میزنم: سقوط صفویه در اوائل سده هیجدهم میلادی.

تصویر غالب و رایج این است که حکومت صفویه با تهاجم محمود افغان، و در پی محاصره اصفهان، به سادگی سقوط کرد و عامل اصلی این سقوط بیکفایتی شاه سلطان حسین صفوی بود. این تصویر تا بدان حد رواج یافته که نام "شاه سلطان حسین" به تمثیلی از بیکفایتی بدل شده. واقعیت چیست؟

نخست، تهاجم از سوی مردم افغان نبود؛ تهاجم از سوی سپاهی بود به رهبری محمود از طایفه غِلزایی، Ghilzai یا غَلزایی، Ghalzai، از قوم پشتو، و همراهان غیرافغان او که در شهرهایی چون اصفهان و یزد کارگزاران پنهان و دسیسهگر داشتند. همین کارگزاران بودند که میخواستند نیمه شب دروازه یزد را به روی سپاه محمود بگشایند ولی توطئه ‏شان ناکام ماند و به دست مردم یزد قتلعام شدند و سپاه محمود از یزدیان شکستی سخت خورد. در پایتخت، اصفهان، نیز خیانتکاران درباری و صاحب مقام اندک نبودند. افغانها همه در سپاه محمود نبودند. دلیل این مدعا آن که ایل ابدالی، قدرتمندترین رقیب ایل غلزایی، حامی صفویه بود، هزاران تن از ابدالیان در قشون صفویه حضور داشتند و سران این ایل سرداران و امرای نادر بودند. پس از قتل نادر رئیس ایل ابدالی با نام احمد شاه دُرّانی حکومت خود را تأسیس کرد. احمد شاه ابدالی، یا دُرّانی، را "پدر افغانستان جدید" میدانند و افغانها او را "احمد شاه بابا" میخوانند.

دوّم، در فروپاشی صفویه فقط با تهاجم سپاه محمود غلزایی مواجه نیستیم؛ با تهاجم نظامی گسترده و عظیم از سوی سه سپاه مواجهیم: محمود غلزایی، پطر کبیر روسیه و قشون عثمانی. تهاجم محمود و پطر همزمان انجام گرفت. اندکی بعد، در بهار 1723، تهاجم عثمانی فروپاشی دولت صفوی را تکمیل کرد. چنین نبود که فروپاشی کامل دولت صفوی و خلاء دولت مرکزی در ایران، بطور طبیعی، روسیه و عثمانی را به طمع اشغال انداخته باشد.

سوّم، حضور فعال کانونهای غربی در تهاجم سهجانبه علیه حکومت صفوی عامل پنهانی نبود که از سوی مورخین تا بدین حد نادیده گرفته شود. در دستگاه پطر اوّل روسیه ماجراجویان انگلیسی و اسکاتلندی حضور فعال داشتند. در اوائل سده هیجدهم میلادی، کمپانی هند شرقی بریتانیا در غرب شبه قاره هند، در بمبئی امروز، قدرتمند بود. تهاجم به ایران در دوران حکومت سلطان احمد سوّم و مقارن با "دوره لاله" رخ داد که بعنوان دوران آغازین "غربگرایی" در تاریخ عثمانی شناخته میشود. صدراعظم عثمانی ابراهیم پاشا نوشهرلی است که، به دلیل رابطه نزدیک با قدرتهای غربی و انعقاد پیمان صلح پاساروویتز، غربیان او را "ابراهیم صلحطلب" میخواندند. فردی با اصل و نسب ناشناخته که چون سلطان دخترش را به همسری او درآورد به "داماد ابراهیم پاشا" ملقب شد. او اندکی پیش از تهاجم سهجانبه به ایران، در 16 نوامبر 1720، با دلالی مارکیز دوبوناک فرانسوی، پیمان صلح با روسیه را منعقد کرد و برای حکومت پطر امتیازاتی در ردیف قدرتهای غربی قائل شد. اندکی پس از انعقاد این پیمان بود که آشوب در ایران، از شماخی، آغاز شد. و اندکی پس از اشغال ایران، در ژوئن 1724، باز با دلالی مارکیز دوبوناک فرانسوی، پیمان تقسیم ایران را با روسیه منعقد کرد. دوست و همکار نزدیک مارکیز دوبوناک در بابعالی دانیل فونسکا، طبیب مقتدر یهودی سلطان، بود.

برخلاف تصوّر رایج، منابع تاریخی متفق ‏اند که قشون محمود غلزایی به تسلیحاتی پیشرفتهتر از سپاه صفوی مجهز بود. برخورداری از سلاحی بنام زنبورک، سلاحی آتشین که بر پشت شتر حمل میشد و در آن زمان برای ایرانیان "شگفت" بود، عامل بسیار مؤثر در پیشرفت سریع قشون محمود بود. این زرادخانه زنبورک از کجا به دست محمود رسید؟ آیا کمپانی هند شرقی انگلیس در این تجهیز نقش نداشت؟

و بالاخره باید به حضور جادوگری مرموز بنام میانجی در کنار محمود اشاره کرد. در دوران حکومت محمود میانجی مهمترین مقام مذهبی را داشت. او مسلمان نبود، هندو هم نبود. قسمت عمده پیروزیهای محمود را، معاصران، به جاودهای میانجی منتسب میکنند.

اعتبار صفویه در فرهنگ ایرانی تا بدان حد ژرف و نازدودنی بود که تا دههها پس از سقوط حکومت صفوی، تا سده نوزدهم میلادی، حکمرانان ایران، برغم تمایل، خود را به ایشان منتسب میکردند تا از این طریق مشروعیت یابند. کریم خان زند کودکی خردسال را، که نواده دختری شاه سلطان حسین بود، در شهر آباده فارس مستقر کرد و با نام "شاه اسماعیل سوّم" برایش خطبه خواند و بنامش سکه زد؛ و سالها بر سر تصاحب این نماد مشروعیت میان او و رقبایش جنگ بود. صاحب "گلشن مراد" مینویسد: «...اهل‏ ایران بعد از شصت و هفت سال از انقراض دولت صفویه گذشته‏ باز چشم حسرت و تمنا به دوران عدالت آن سلسله عِلیه‏ می ‏گماردآقا محمد خان و فتحعلی شاه قاجار نیز خود را به صفویه منتسب میکردند و محمدحسن خان قاجار قوانلو، پدر آقا محمد خان، را فرزند شاه سلطان حسین صفوی میخواندند از کنیزی گرجی که در خانه فتحعلی خان قاجار قوانلو در خفا به دنیا آمد. احمد خان ملک ساسانی، معلم احمد شاه قاجار، آخرین پادشاه قجر، روشن میکند که باور به انتساب به صفویه تا اواخر قاجاریه پا بر جا بوده است. خان ملک مینویسد:

«آقا محمد خان که از نسب خود کاملاً مستحضر بود، به همه سادات "اخوی" میگفت؛ چنانکه هنوز در طهران خانوادهای به این اسم و سمت باقی است. بعلاوه، مطابق نوشتجات و روایات متواتره فتحعلی شاه مکرراً میخواسته است عمامه صفوی بر سر گذارد و امراء قاجار مخالفت کردهاند... ناصرالدین شاه هم کاملاً به این وقایع آشنا بوده و میخواسته است نسب حقیقی خود را با جلال و احتشام آشکار سازد...»  

اگر صفویه در فرهنگ ایرانی بدنام بود، نیازی نبود که تا اواخر قاجاریه خاندان سلطنتی ایران خود را از تبار او بخواند و حتی حاجی زینالعابدین کرمانی، نواده محمدحسن خان قاجار و رهبر شیخیه کرمان ( کریمخانیه )، برای اثبات تبار صفوی و از این طریق سیادت خود در رساله "صواعق البرهان" داستانسرایی کند.

هجو صفویه با "رستمالتواریخ" آغاز شد؛ کتابی معروف در تاریخ صفویه و زندیه از نویسندهای ناشناخته و مجهولالهویه که به دلیل داستانها و مطالب مستهجن آن، بویژه درباره شاه سلطان حسین صفوی و حرمسرای او، شهرت فراوان یافته و به عنوان سند تاریخی مورد استناد برخی نویسندگان قرار گرفته. این کتاب سرشار از جعلیات فتنهانگیز است با الفاظ بغایت رکیک. برای مثال، درباره علت حمله محمود غلزایی به ایران، و فجایعی که در اصفهان رخ داد، چنین القاء میکند که گویا واکنش به فجایعی مشابه بود از سوی قشون قزلباش در قندهار و کابل و هرات بر اهل تسنن.

"رستمالحکما"، نویسنده مجهولالهویه کتاب فوق که خود را اینگونه خوانده، پیش از آن تأکید میکند که خسرو خان گرجی، والی تفلیس، و پسرش گرگین خان، «از مریدان علامهالزمانی حضرت فضایلمآبی صاحب کشف و کرامات و فضل و مقامات، آخوند ملا محمدباقر شیخالاسلام شهیر به مجلسی » بودند و « به استصواب علما و فضلا و فقها  «این دو را به حکومت کابل و قندهار و هرات گماردند. از این رذیلانهتر نمیتوان تهاجم محمود غلزایی به اصفهان و جنایات او را توجیه کرد و کانونهایی را استتار نمود که عامل مدهشترین و تراژیکترین حادثه تاریخ ایران در آغاز سده هیجدهم میلادی بودند؛ و سپس علت العلل این تهاجم را آموزههای علامه مجلسی و سایر علمای شیعی عصر صفوی خواند.

تأمل در رستمالتواریخ نشان میدهد که این کتاب را پس از دعوی میرزا علیمحمد شیرازی ( باب) نوشتهاند یعنی در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار و پیش از فوت او در سال 1264/ 1848؛ و نویسنده یا نویسندگان کارکنان بابی دستگاه میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی، یعنی خاندان حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله، بودهاند.

سقوط صفویه در اوائل سده هیجدهم میلادی رخ داد؛ در این سده بریتانیا به بزرگترین قدرت بردهدار تاریخ بدل شد، با اتکاء بر مستعمرات پهناور و انبوه بردگانش در قاره آمریکا ثروتی انبوه به چنگ آورد و این فرادستی راه توسعهطلبی و دسیسهگری او را در شرق هموار کرد. سالهای اولیه سده هیجدهم مقارن است با صعود سلطنت هانوور در بریتانیا و آغاز دورانی در تاریخ این کشور که به "عصر الیگارشی و امپراتوری" شهرت دارد.

آیا دلایل فوق، که تماماً مستند است، کافی نیست که سقوط صفویه را به کانونهای استعماری غرب نسبت دهیم؟ چرا تاریخنگاری ایران در این زمینه ساکت است؟

.... عبدالله شهبازی

2 اسفند 1391  

انتشار در وبگاه شهبازی: چهارشنبه، 9 اسفند 1391/ 27 فوریه 2013، ساعت 1 صبح 

http://www.shahbazi.org/pages/Abolhasani.htm 

نظرات 24 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 11:06

من فعلا تا نصفه ش خوندم اما اولین سوالی که برام پیش آمد این بود که به چه دلیل ما باید به روایتی که آقای شهبازی از این بخش تاریخ دارند اعتماد کنیم ؟
همین الان داشتم برای همسرم این حکایت رو تعریف می کردم :
(مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد !
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...! )

ما همین الان که ظاهرا با دو چشم خودمون شاهد روی دادن اتفاقات و ماجراهایی در کشورمون هستیم نمی تونیم اون دیوونه ای رو که بالای رودخونه ایستاده ببینیم چطور آقای شهبازی انتظار دارند ما این نگارش جدیدی از تاریخ رو بپذیریم و باور کنیم ؟

حکایتی که گفتید خیلی جالب بود و البته قابل تامل!

بنا نیست با اشاره ی یک مطلب ما نظرمان به تاریخ برگردد و بالکل تغییر کند. من این مطلب را نقل کردم چون حرف تازه ای داشت هر چند که نیازمند بررسی و منابع بیشتری است

مریم چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 10:56

سلام
من دوووووووووووووووووووم و خداحافظ !
این پست رو باید جمعیت اخوان بخونند که نمی خوان خونه تکونی کنند !
آقای ستاریان خودتون فنگ شویی کردید و خیالتون راحت شده اما ما چی .... نباید یک کوچولو به فکر ما باشید ؟!

سلام
دووووووومی شما هم مبارکه اما باور می کنید که میدانستم نخوانده نخواهید رفت؟
حقیقتا به این علاقه ی شما برای خواندن و دانستن حتا در شرایط اینطوری که شرح دادید غبطه می خورم. من هم می خوانم اما اگر کار داشته باشم موکول می کنم برای اولین وقتی که فرصت داشته باشم

بزرگ چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 08:18

و اما من با وجود سواد و مطالعات اندکم در برخی موارد شدیدا با جناب شهبازی مخالفم!اولا کل سلسله صفویه نه تنها بدنام نیست که از خوشنام ترین سلسله های بعد از حمله اعراب است. دلیری و رشادت شاه اسماعیل اول در جنگ چالدران که با نیرویی معادل یکدوازدهم سپاه عثمانی به جنگ ارتش تا دندان مسلح ترکیه رفت بر همه کسانی که دستی بر تاریخ دارند واضح و مبرهن است.دوما بدنام این سلسله شاه طهماسب است آنهم نه برای آنکه به قول آقای شهبازی اسیر مبارزه درسه جبهه شد بلکه برای اینکه به گواهی تاریخ خودش تاجش را به فرمانده افغان هدیه کرد. یعنی مانند جدش شاه اسماعیل اول تا آخرین نفس در میدان جنک استواری نکرد سوم پشتو ها هم طایفه ای از افغان ها هستند . این حرف شهبازی مثل این است که بگوییم ایرانی ها بر هند دست نیافتند بلکه لر ها آنها را شکست دادند. چهارم آنکه چه کسی گفته تا آن زمان ایرانی ها زنبورک ندیده بودند؟ اتفاقا وقتی سالها قبل در چالدران با توپخانه عثمانی روبرو شدند تنها سلاح گرمشان زنبورک بود. به نظرم روش دفاع شهبازی ازصفویه درست گفته دکتر شریعتی است که می گوید برای نابود کردن حقیقتی خوب به آن حمله نکن بد ازش دفاع کن

من علاقمند تاریخم و مرتب راجع بهش می خونم اما با این دقت و ریزه کاری از آن اطلاع ندارم اما شما ماشاءالله تسلط خوبی توی تاریخ یا این قسمت از تاریخ داری
توی کامنت ایشون هم نوشته بودم که:
سلام من این نوشته را با اجازه گذاشتم وبلاگم. اما این فکر مرا رها نمی کند که چگونه به استناد نوشته ای که برای یک سخنرانی تنظیم شده به مصاف آنچه به اسم تاریخ نوشته شده و در اذهان رسوب کرده می توان رفت؟!
در واقع سوالم از مستنداتی از تاریخ و نوشته هایی است که موید این مطالب باشد و بتوان به آن استناد کرد. در صورت امکان معرفی بفرمایید که به کجا باید ارجاع داد؟
...
حالا هم من متن کامنت شما رو به طور خصوصی توی فیسبوکش گذاشتم و از او جواب خواستم. اگر جواب داد به اینجا منتقل می کنم

بزرگ چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 07:55

سلام
ط
ن
ب
مطمئنم قبل از من دوستان آمده اند اما با دیدن طول مطلب عطای ط ن ب را به لقایش بخشیده اند اما من قول می دهم در اولین فرصت مقتضی برای خواندن بقیه پست برگردم

سلام
به مبارکی و میمنت
بله تازه من خلاصه اش کردم و این شده
اما چون هم فیسبوق فیلتر هست و هم وبسایتش. خب حیفم آمد مطلب توی محاق فیلتر بمونه و امکان دسترسی برای همه نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد