فساد و دزدی حکام

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روزی است گرفتارم و فرصتم مثل سابق نیست. چند روز هست که نشده به همه دوستانم سر بزنم. اما لطف شما شامل حالم هست و می بینم که سر می زنید. به پاس احترام به شما و برای اینکه به مطلب تکراری برنخورید، تکه هایی از تاریخ و حکام از:

http://www.sokhanetarikh.com/ 

را نقل می کنم که بد نیست بخوانید.

عجیب ترین رشوه

کنت گوبینو(1816-1882م.) نویسنده فرانسوى در کتاب سه سال در آسیا در باب رشوه خوارى زمامداران ایران در دوره قاجاریه مى نویسد:

یکى از عیوب بلکه از بلاهائى که در ایران ریشه دوانده و قطع ریشه آن هم بسیار مشکل و بلکه محال است رشوه گیرى است. این امر به قدرى رایج است که از شاه گرفته تا آخرین مأمور جزء دولت رشوه مى گیرد. و در عین حال هیچکس ‍ هم صدایش در نمى آید. گوئى تمامى مأموران و مستخدمین ایران از بالا تا پائین هم پیمان شده اند که موضوع را مسکوت بگذارند. قبل از اینکه به ایران بیایم در لندن، کتاب حاج بابا اصفهانى به دستم افتاده و در حین خواندن این کتاب به نظرم رسید که در زمان سلطنت فتحعلیشاه، وزیر مختار انگلیس مقدارى سیب زمینى براى دولت ایران هدیه آورده و گفته بود که اگر این گیاه را در ایران بکارید هرگز دچار قحطى نخواهید گشت. زیرا کشت و زرع آن به سهل است و محصول فراوان مى دهد و به خوبى جانشین نان مى گردد. ولى صدر اعظم فتحعلیشاه قبل از دریافت سیب زمینى گفته بود چقدر به من رشوه مى دهید که کشت این گیاه را در ایران رایج کنم.

آنها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها

کاروانی از شهری که به ترسویی مشهورند به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن، کاروان صد نفری ما را غارت کردند.

حاکم با تعجب پرسید: چگونه صد کس با دو تن برنیامده اند؟

یکی از آنان در پاسخ گفت: آن ها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها.

امثال و حکم دهخدا، ج1، ص69

بازی با تسبیح

روزی سید جمال الدین اسد آبادی (1217-1275 ش) در حضور سلطان عبدالحمید دوم، پادشاه عثمانی (حک: 1876-1909 م) نشسته بود و با دانه‌های تسبیح خود بازی می‌کرد.

وقتی از محضر سلطان خارج شد درباریان به او گفتند: چرا در حضور سلطان با تسبیح بازی می‌کردی؟

سید با نهایت بی‌اعتنایی گفت: چطور به کسانی که با سرنوشت میلیونها نفر بازی می‌کنند و به افراد نالایق مقام و طلا می‌بخشند، مردان با استعداد و آزادگان را به بند می‌کشند و در زندان می‌اندازند و از زشتکاریهای خود شرم و پروا ندارند حرفی نمی‌زنید اما به سید جمال الدین حق نمی‌دهید که با تسبیح خود بازی کند؟

هزار و یک حکایت اعلم الدوله ثقفی، ج 1، ص 101.

سگ های انگلیس 

در زمانی که نصرت الدوله وزیر دارایی بود لایحه‌ای به مجلس آورد که به موجب آن دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر دارند، نژادشان معلوم است و به محض آنکه دزد را ببینند او را می‌گیرند.

شهید مدرس (1249-1316 ش)  پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله دست خود را بر روی میز کوبید و گفت: مخالفم.

وزیر دارایی گفت: آخر هر چه لایحه می‌آوریم شما مخالفت می‌کنید دلیلش چیست؟

مدرس ضمن آنکه تبسمی بر لبانش نقش بسته بود جواب داد: مخالفت من هم دلیل دارد و هم به سود شماست. مگر نگفتید این سگها به محض دیدن دزد او را می‌گیرند؟ بسیار خوب آقای وزیر دارایی! با ورود این سگها به ایران اول کس که گرفتار آنها می‌شود خود شما هستید. پس مخالفت من به نفع شماست!

داستانهای مدرس، ص 177. 

.. 

پ ن 

قسمتی از این مطلب در صفحه ی آخر روزنامه ملت در تاریخ هفتم اسفند چاپ شده است:

http://www.mellatonline.net/index.php/pdf/category/307-7-

نظرات 33 + ارسال نظر
شنگین کلک پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 18:56 http://shang.blogsky.com

درود بسیار
امیدوارم هرچه زودتر گرفتاری های شما کم شود که به قول جناب مدرس این به نفع ما نیز هست ! والبته شاید بیشتر ازهمه
قطعات تاریخی بسیار جالبی را نقل کردید . استفاده کردم .
ممنون .

مهرداد پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 15:48 http://liveforlove.blogfa.com

عرض سلام و ادب و ارادت
خوبین؟
من بازم میام. فعلا اومدم عرض ادبی بکنم باز خدمت میرسم. [گل]

پاینده باد ایران پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 09:09 http://rezanouhi.persianblog.ir

جناب ستاریان عزیز

بسی لذت بردیم از این حکایات

پیروز باشید

بزرگ پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 08:25

اما من با نظر مدرس مخالفم! باید از این سگها وارد کرد آنهم به تعداد بسیار زیاد

محمد مهدی پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 07:34 http://1sobhe14.persianblog.ir/

راستی کی؟ و در چه فرصت هایی فیلم می بینید؟ خانم معلم جوری میگه برم اول تعریف کنم وف فیلمش را تهیه کنم کهف انگار تو کتابخونه خونشونه!!
والا من موندم بخوام فیلم ببینم. کی‌ باید ببینم. تهیش دردسرحوصله و دلث و دماغش هم اصل مطلب
اما خوب خداروشکر یه دوستای خوبی دارریم میبینند و میاند تو وبلاگاشون مینویسند.

محمد مهدی پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 07:30 http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
همه ی حکایات جالب و خواندنی و بعضا دردناک بود.
اولی هم جالب و ز نوع دردناکش بود. انگار هیچ تغییری نکرده یم!هنوز مثل دوران قاجارث از بالاترین مقام تاااااااااااااا همین زیر دست ها مشغول همین کارند. و براستی صدای هیچ یک کس هم در نمی اید.

مریم پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:42

آقای ستاریان اجازه می دید این حکایتها رو با آب و تاب برای جمعیت اخوان خونه تعریف کنم یا اول برم فیلم شونو پیدا کنم و ببینم و ...

مریم پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:40

چند وقت پیش در وبلاگ دوستی این حکایت رو خوندم :
می گویند در زمان وکالت مرحوم مدرس مردی که دنبال فرصت بوده برای به دست آوردن پست و مقام و یک شغل نان و آبدار در شهرداری مدام مزاحم مرحوم مدرس می شده که یک نامه ای ...سفارشی ...چیزی......
بالاخره مدرس به تنگ آمده نامه ای به شهردار می نویسد به این مضمون:
(( حامل نامه از مزاحمان من است و از همکاران شما ، لطفا یک گردنه را هم به او بسپارید))

مریم پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:40

- ماجرای رشوه خیلی خنده دار بود چه ادمهای ابلهی بر اجداد ما حکومت می کردند اونم با چه اسمها و لقبهای پرطمطراقی : ظل السلطان ...شاه شهید

- دو نفر همراه و صد نفر تنها خیلی جالب و قابل تامل بود !

-و چهارمی : جوابهای تند و تیز مدرس رو که می خونم تعجب می کنم واقعا اینقدر صراحت لهجه داشته ؟

الهام پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:37 http://sarve1390.blogfa.com

دم شهید مدرس گرم!!آخر شب واقعا باعث شادی روحمان گشتند!دست شما هم درد نکند

مریم پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 00:31

سلام
دستتون درد نکنه . رفتم به لینکی که نوشتید سر زدم فکر کردم کل مطالب این پست رو راحت و بی دردسر ازی ک صفحه نقل کردید اما دیدم اینجوریا نیییییییی ! و شما کلی زحمت کشیدید تا این مطالب رو از اینور و اونور پیدا کردید !
آقای ستاریان لازم نیست شما زحمت بکشید و برای این کامنت پاسخ بنویسید خودم به جای شما پاسخ می نویسم !

-----------------------------------------------------------------------------------
پاسخ :

سلام
حالا خوبه شما هستی و منو تشویق می کنی، والا می رفتم از بالای برج میلاد خودم رو می انداختم پایین تا مجبور بشوند اسمش رو عوض کنند به برج وفات
روحیه و ذوق و شوق برای آدم نمی گذارند که

مهدی نادری نژاد چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 21:09 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
خیلی از مسائل را میتوان در زندگینامه مستشرقین مشاهده کرد که با دید خاصی تنظیم شده است. معمولا این زندگی نامه زوایای پنهان درباره را افشا می کردند.

سلام
خب اینها مجبور نبوده اند سانسور شده حرف بزنند.

جوادسعادت چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 19:29 http://donjeshtamportal.blogfa.com

سلام دوست عزیزم یه وبلاگ دارم همه چی توش هست اگه دوست داشتی منولینک کنی لینکموبذار تووبلاگت به منم خبربده لینکت کنم درضمن به نویسنده هم احتیاج دارم اگه بهم کمک کنی ممنون میشم http://donjeshtamportal.blogfa.com http://donjeshtamportal.blogfa.com حتماسربزن بهم تبادل لینک یادت نره

سلام
معمولا تبلیغاتی ها رو پاک می کنم ولی مطالبت خنده دار بود و آهنگت هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد