مهریه

بسم الله الرحمن الرحیم

آقا مرتضی زیر ساختمان ما یک مغازه ی بزازی یا پارچه فروشی دارد. بیشتر از ده سال هست و حتا قبل از اینکه به این ساختمان بیایم با او سلام و علیک و دوستی داشتم و دارم. آدم بدی نیست، می دانستم که سالها قبل یعنی وقتی که پسر و دخترش کوچک بودند، همسرش آنها را ترک کرده و رفته بوده و آقا مرتضی طی این سالها به کمک مادرش بچه ها را بزرگ کرده. یکی دو سال قبل دخترش را به خانه ی بخت فرستاد ولی پسرش که بزرگتر هم هست تا جایی که خبر دارم هنوز ازدواج نکرده.

حدود یکسال قبل و با از آب و گل درآمدن بچه ها، خبردار شدم که به فکر تجدید فراش افتاده و با شوق و اشتیاق از سر و سامان گرفتن زندگی اش می گفت و اینکه بالاخره با کسی آشنا شده که دوستش دارد و قرار و مدار ازدواج را با هم گذاشته اند.

چند وقت از او بی خبر بودم. هفته پیش یک روز صبح، برای خرید پارچه رفتم مغازه اش و بعد از خرید پارچه، کارت عابر بانک را دادم تا پولش را از کارتم کم کند. گفت: کارتخوان قطع شده!

پرسیدم مال کدام بانک است؟ توی کارتخوانها کارتخوان بانک صادرات و بانک ملی معمولا مشکل دارند.

تنها بودیم و مغموم و دلشکسته گفت: اشکال از کارتخوان نیست، همسری که با او ازدواج کرده بودم بعد از هشتاد روز زندگی مشترک، رفته تقاضای طلاق کرده و مهریه اش که صد و چهل سکه ی طلاست را به اجرا گذاشته و حکم توقیف اموال مرا گرفته! و حساب های بانکی مرا مسدود کرده. چک هایم دارد با سر رسید به بانک می رود ولی اگر پول به حساب بریزم چون مسدود شده نقد نمی شود. حسابی اوضاع مالی ام به هم ریخته!

خیلی برایش ناراحت و غمگین شدم. پرسیدم: ای بابا! چرا طلاق؟ و توی این سن و سال چرا این مهریه ی سنگین؟ مگر دختر و جوان بود؟

گفت: نه! جوان نیست و بیوه هم است و علاوه بر این، از دو پا هم فلج است، ولی واقعا من بد کردم که دور از جان شما، خر شدم و به او علاقه مند شدم و صد و چهل سکه هم برایش مهریه قرار دادم؟

راستش چون نمی دانستم چرا کارشان به طلاق کشیده ؟ و چرا آن زن به چنین تصمیمی رسیده، نتوانستم حرفی بزنم. بناچار با آرزوی سر و سامان گرفتن مشکلات مالی اش و ختم به خیر شدن مسائل زندگی اش، او را با افکار مشوش و مغشوش و با دادن وعده ی برگشت و پرداخت نقدی پول پارچه، تنها گذاشتم.

قضاوت در اینطور مواقع واقعا که سخت است و چقدر خوب که من شغلم قضاوت نیست و قاضی نشدم و نیستم! اما واقعا برای هشتاد روز زندگی مشترک که بی سرانجام شده و به طلاق انجامیده، می توان هست و نیست و آبروی کسی را به یغما برد؟ بیخود نیست که کسی به ازدواج راغب نیست و روابط ولنگار و بی ضابطه و بی تعهد، هر روز بیشتر از روز قبل،  رواج پیدا کرده و همه از ازدواج کردن فراری هستند. به خصوص که خود ازدواج مخارج کمرشکنی را برای هر دو طرف تحمیل می کند.