حکایت یک عکس! ملای سبزواری ، ناصر الدین شاه و عکاس باشی

بسم الله الرحمن الرحیم

 هر چند این نوشته می تواند نقض غرض شده و تبعاتی مانند بی اعتبار انگاشتن اقوال گوناگون در مورد سرگذشت ها و در این مورد خاص، آخوند ملا هادی سبزواری را در پی داشته باشد که از مشاهیر علما شیعه است و فراتر از آن حتا می تواند با تسری دادن به کل تاریخ، منجر به ساختگی دانستن همه تاریخ شود و مثل گفته های مرحوم شاملو را تداعی کند که طی یک سخنرانی با عنوان "ایران در سده بیستم" و تحت تاثیر یک نفر تمام تاریخ و اقوال تاریخی ذیل تاریخ را بالکل زیر سوال برد( البته آقای مهاجرانی طی کتاب گزند باد جواب مبسوطی به او داد) اما ظاهرا انکار نمی توان کرد که بر سر نکات و نقاطی از تاریخ تعمدا تحریفاتی صورت می گیرد، که توجه به آن مطمئنا خالی از فایده نیست. سرمنشاء فکر این نوشته از اینجا آغاز شد که دیروز من در وبلاگی مطالبی دیدم و خواندم در خصوص آخوند ملا هادی سبزواری

امروز گشتم و آن وبلاگ را پیدا نکردم اما در اینجا دیدم همان نوشته منتشر شده است:

1- دکتر شریعتی در یکی از کتاب های خود، داستانی را نقل کرده:

او آورده که ناصرالدین شاه در سفر به خراسان، بر سر راه مشهد، در سبزوار اتراق کرد و در این شهر به دیدن فیلسوف و حکیم بزرگ آن روزگار، حاج ملاهادی سبزواری، رفت و با او به گفت و گو نشست. در پایان نیز از حکیم درخواست کرد اجازه دهد عکاس باشی دربار که همراه موکب همایونی بود، از او عکسی بگیرد. فیلسوف بزرگ که تاکنون ازعکاسی چیزی نشنیده و ندیده بود، گفت: ماهیت عکس چیست؟

توضیح دادند که سایه ای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می افتد و باقی می ماند.

حکیم از در انکار درآمد و گفت: آنچه شما می گویید منطقا محال است؛ زیرا ما می دانیم وجود ظِلّ ( سایه ) قائم به وجود ذی ظِلّ ( صاحب سایه ) است. یعنی سایه تا وقتی هست که صاحب سایه باشد و به محض ازاله و از بین رفتن صاحب سایه، سایه از بین می رود. امکان ندارد “صورت جوهری” از اصل ماهیت آن جدا شود و به گونه ای “عرض وارانه” بر روی فیلم عکاسی ظاهر شود.به تعبیر دیگر عرض قایم به جوهر است.

شاه و همراهان درماندند و از پس قانع کردن حکیم برنیامدند، اما اصرار کردند که ایشان این بحث های منطقی را کنار بگذارد و اجازه دهد عکاس باشی از ایشان عکسی بگیرد. حکیم پذیرفت و روبروی دوربین عکاس باشی نشست و اکنون تنها تصویری که از ایشان باقی مانده، همان عکسی است که ایشان وجود آن را منطقا محال می دانست.

.......

بله امروز که می خواستم آن لینک را پیدا کرده و در لینکهای روزانه ام بگذارم هر چه گشتم آدرس آن وبلاگ را پیدا نکردم و  اما حیرت انگیز اینکه متوجه شدم انواع و اقسام مطالب در این خصوص وجود دارد که یا نافی هم هستند و یا متضاد هم و یا متناقض گفته اند و حتا از مطالبی چشم پوشی کرده و یا اضافاتی داشته اند!


مثلا قدس آنلاین حکایتی دیگر از همین عکس نقل کرده که هیچ اثری از آن استدلال فلسفی در مورد سایه وجود ندارد! در عنوان می نویسد:

 حکیمی که دوربین عکاس باشی ناصرالدین شاه را تایید کرد!

2- در متن می نویسد بنا به نقل منابع تاریخی گویا روزی ناصرالدین شاه در سه هزار متری سبزوار بنام «کوشک» وارد می شود و گروهی از علما به همراه میرزا ابراهیم شریعتمدار و برخی از تجار و مالکان به حضور او می رسند، و چون شاه، فیلسوف بزرگ سبزواری را در بین آنان نمی بیند، اشتیاق زائد الوصفی برای دیدن حکیم اظهار می دارد. صدر اعظم شاه برای آوردن فیلسوف به منزل وی می رود و می گوید: «امروز همه علما و اشراف سبزوار به حضور شاه رسیده اند که تازه وارد و میهمان است، به جز حضرتعالی»....

...تا می رسد به اینجا که:

آنگاه چون حکیم می فهمد که بالاجبار باید رفت، به کالسکه حاضر، سوار نمی شود و با چند تن از شاگردان خود به ملاقات شاه می رود.

و.... روز بعد که شاه به دیدن حکیم به خانه وی رهسپار می گردد

...چون حکیم عکس خود و نحوه عکاسی را از زبان عکاس می شنود، می گوید: «در استدلال علوم مناظر و مرایا، اسبابی نیکو است.»


اما این یکی جالبتر از همه است که سایت فارس بکلی موضوع عکس گرفتن را درز گرفته و روایتی را هم ساخته و پرداخته کرده که اصلا بکلی متفاوت است و سخنی هم از عکس به میان نمی آورد! :

«ملاهادی سبزواری» عالمی که پیشنهاد ناصرالدین‌شاه را رد کرد+تصاویر

این سایت ضمن شرح مفصلی از زندگینامه ی آخوند ملا هادی سبزواری مطلب مربوط با دیدار را ذیل عنوان "زهد حکیم سبزواری/ ماجرای حکیم سبزواری و ناصرالدین شاه قاجار" اینطور شروع کرده:

3- حکیم سبزواری گاهى هم صحبتى با فقرا و همنشینى با طبقات دیگر جامعه را مغتنم مى‌‌شمرد. زاهدانه مى‌‌زیست و به اشراف و حتى شخص شاه نیز بى توجه بود.....

...در سبزوار نیز عموم طبقات از او استقبال و دیدن کردند تنها کسى که به بهانه انزوا و گوشه‌نشینى از استقبال و دیدن امتناع کرد حکیم و فیلسوف و عارف معروف، حاج ملاهادى سبزوارى بود.

از قضا تنها شخصیتى که شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزدیک ببیند، همین مرد بود که تدریجاً شهرت عمومى در همه ایران پیدا کرده بود و از اطراف کشور طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزه علمیه عظیمى در سبزوار تشکیل یافته بود.

شاه که از آن همه استقبال‌ها و دیدن‌ها و کرنش‌ها و تملق‌ها خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش به دیدن حکیم برود.

و نهایتا رسیده به اینجا و اشاره ی تیترش به این است:

شاه ضمن صحبت‌ها گفت: «هر نعمتى شکرى دارد. شکر نعمت علم تدریس و ارشاد است، شکر نعمت مال اعانت و دستگیرى است، شکر نعمت‏ سلطنت هم البته انجام حوائج است، لهذا من میل دارم شما از من چیزى بخواهید تا توفیق انجام آن را پیدا کنم»

[حکیم گفت[ - من حاجتى ندارم، چیزى هم نمى‌‏خواهم

[در مورد عکس هم بکلی موضوع را سانسور کرده و در موردش هیچ نگفته است]

خب بی دلیل نیست که مردم ما عموما نسبت به رسانه ها و به ویژه به بعضی از رسانه ها، مثل همین سایت فارس، تا بدین حد بدبین هستند.

.....

و اما از همه اینها جالبترینش شاید این باشد که موقع جستجو به مطلبی هم برخوردم که در مورد آخوند ملا هادی سبزواری نیست. اما این یکی همه ی زندگینامه ی آخوند خراسانی را جعلی می داند!

ناصر پوربیرار را شاید همه بشناسید و از سابقه اش در مورد مسائل تاریخی چیزهایی بدانید. بله او در اینجا طی متنی بلند بالا به تحریفات تاریخی اشاراتی دارد و در مورد آخوند خراسانی هم چنین نوشته است:

با شیخ آوازه مند دیگری مواجهیم که مایه افتخار روحانیت معاصر است. ۱۷۰ سال پیش در خراسان به دنیا آمده، در ۲۰ سالگی، همان زمان که هنوز رطوبت حشت [خشت] و آجر چهار دیوار گرداگرد تهران برچیده نشده، سلطان خوابگاهی نداشت و هیچ اثری از شهر خوی دیده نمی شد، تا 22  سالگی نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابوالحسن جلوه در تهران به تحصیل فلسفه ادامه داده است و سپس ۱۴۸ سال پیش به صورت تمام عمر برای ادامه آموزش از جمله نزد میرزای شیرازی، عازم عتباتی می شود که در آن زمان به صورت مجموعه زیر بوده است

و متعاقبش این عکس را منتشر کرده:

برای من صحت و سقم مطالبش معلوم نیست و در پی کشف حقیقت هم نرفته ام اما این دوعکسی که منتشر کرده برایم خیلی خیلی عجیب و جالب بود:

و در مورد شرح این دو عکس هم اینطور نوشته:

از آخوند خراسانی دو سه تصویر باقی است که رسمی ترین آن ها در سمت راست ... می شود. عکس سمت چپ را، از آن که آخوند هرگز به ایران بازنگشت ظاهرا زمانی برداشته اند که شیخ فضل الله نوری در سفر به عتبات به دیدار آخوند رفته و به یادگار عکسی گرفته اند. ظرافت تصویر در آن است که آخوند میلی متر به میلی متر همان پزی را دارد و همان حجم و مرزهای خطوطی را پوشانده، که در عکس رسمی سمت راست می بینیم! آیا سازندگان این گونه ملحقات قلابی چه کسان اند و سوار بر این گونه بازی های مهوع به سوی چه مقصدی روانه اند؟

انتهای نقل قول از پور بیرار

...


اینجا هم قبلا ار تحریفات کیهان نوشته بودم که باید برای خواندنش فیل سوار شوید! :

http://mohredel.blogfa.com/post-81.aspx

اما اگر در خصوص، آرا، اندیشه ها و زندگینامه ی علما علاقمند به مطالعه هستید، پیشنهاد می کنم به وبلاگ دوست عزیزم آقای سید هادی طباطبایی از وبلاگ نگارستان هم مراجعه ای بکنید

ما موج اولی ها

بسم الله الرحمن الرحیم

پستی راجع به 22 بهمن گذاشته بودم که به دلایلی حذفش کردم.

یک وقتی کامنتی نوشته بودم برای بحثی و نمی دانم چرا حالا هم فکر می کنم لازم شده که دوباره برگشته و از نو نوشته و بخوانمش. شما هم اگر دوست داشتید با من بخوانید و اگر دوست نداشتید هم هیچ!:


حقیقت این است که ما نمی دانیم کجا هستیم و چرا هستیم و چه می خواهیم؟

 آیا دوربین به دست به تماشای کرات نشسته ایم یا در حال تخیل چگونگی قرار گرفتن زمین مسطح بر دوش چهار فیلی هستیم  که بر روی دوش لاکپشتی شناور بر آبی بی کران است!
گفتن از معضلات و مشکلات و فساد مردم و مسئولین تابوست و خطرناک محسوب می شود. اما واقعا مسئولین کی هستند و مردم کیانند؟ این مردم از مریخ و با سفینه ی فضانورد و بشقاب پرنده که نمی آیند! این مردمی که خواهان حکومت آنها بر خودشان هستیم، جز امثال ما هستند؟ ما، همین مردم کوچه و بازار، اعم از نقدعلی بقال و حسنعلی چغال آن دانشجو و آن بازاری و آن دکتر و آن پیشه ور ... تا کسانی مثل نوری همدانی و صانعی و سروش و ملکیان و فنایی و  نیکفر و دوستدار و طباطبایی و رحیم پور ازغدی و حسن عباسی و حسین شریعتمداری و...همگی جزء همین مردم محسوب می شویم و از امثال ما مردم هم می شوند همان آدمهایی که بر ما حاکمند و دوره ای هم در مناظره های انتخاباتی نشستند به دریدن و پاره کردن هم و بعد هم ما ریختیم توی خیابان به اعتراض و دعوا و بکش بکش از همدیگر!
چرا؟! واقعا نباید بپرسیم که چرا؟
از توهین به پیامبر یا آشفته می شویم یا دفاع نمی کنیم و یا اشاره به نقدهای تند و تیز ژیژک به نطام سرمایه داری غرب می کنیم و می گذریم. از تابو شدن بحث تکامل سخنی به میان نمی آوریم و از خط قرمزی به اسم هولوکاست اسمی به میان نمی آوریم و البته از جان لاک هم نمی گوییم که در زمانه ای چون زمان ما حتا اظهار نظر درباره ی قانون اساسی را جرم تعریف کرده بود چه برسد به مخالفت! در مقام ترجمه ی دردها، نظام های دموکراسی دویست سیصد ساله را با نظام دموکراسی سی ساله باید به مقایسه بگذاریم؟! که یا با تاراج طلای مایاها و اینکاها و پوست کندن سر سرخپوستان به نان و نوا رسید یا با معتاد کردن میلیون میلیون چینی بدبخت با برپا کردن جنگ تریاک و به بردگی بردن کشتی کشتی سیاهان افریقا. آیا اگر مثلا از فرانسه گفتیم نباید از سی سال حاکمیت مردم بر مردم بر پایه ی گیوتینش هم بگوییم و نباید بگوییم آنچه امروز جمهوری فرانسه نامیده می شود، جمهوری پنجم آن است؟  
با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به نقد ذهن گرایی و سوبژکتیو و آبژکتیو میکنیم و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم درست به همان سادگی که احمدی نژاد هم از آزادی 100 درصدی ایران و 0 درصدی غرب، داد سخن می داد! چقدر همگی شبیه به هم حرف می زنیم!

بله یکی اینجایی را که هستیم را همان سوئد و نروژ وسوئیس می خواهد و آن دیگری خواهان عربستانی است که شیعی باشد و یکی خواهان احیای ایران باستان با امپراطوری کوروش کبیر است یکی خیال می کند در افغانستان یا بنگلادش زندگی می کند و درست در همان حالی که  کسی هم خود را در اردوگاه آشویتس و اسیر دست فاشیستها و گشتاپو می داند و یکی هم توی بار درست کرده در گوشه ی خانه اش نشسته و اینجا را لاس وگاس می بیند و یکی هم کنار خمره ای سفالی نشسته و در آرزوی خم، هپروت را می بیند! یکی از حکومت مردم بر مردم که واقعا وجود دارد داد سخن می دهد و از نداشتن درک و شعور آنها که این را نمی توانند ببینند جملات قصار می سازد و یکی از نفهمی و آن دیگری از نوفهمی مخالفان میگوید ....
بله یکی خود را در بهشت می بیند و آن دیگری در جهنم! یکی هم اصلا بهشت و جهنم را از اساس مزخرف می خواند . بله دوباره همان صفر و صد کسانی که مدام از خمینی می نویسند و در ضدیت او هر رطب و یابسی را به هم می بافند  و گریزی می زنند به خمینی، برای نوشتن برای هر مطلبی، حالا آش دوغ اردبیل باشد و یا کیک زرد نوادا!
ما تا ندانیم کجاییم و بطور ریشه ای آزادی را تبیین نکنیم و تا لااقل روی خود کاربرد واژه ی دموکراسی یا مردم سالاری یا حکومت مردم بر مردم به توافق نرسیم و تا به تفاهم نرسیم که این نوع حکومت اصلا چطور حکومتی است و چه ویژگی هایی دارد و آیا میتوان نظام پادشاهی سوئد را جمهوری و حکومت مردم بر مردم دانست یا نظامی مائوئیستی چین نظام بهتری است یا بهتر است یکی مثل ملکه انگلیس داشته باشیم تا وضعمان روبراه شود! و آیا واقعا جمهوری اسلامی از آسمان افتاده و حرف نویی دارد و یا نه جمهوری اسلامی نظامی است منحط، باقی مانده از فرهنگ و سنتی منحط تر! وباید ان را دوباره شخم زد  .... و تا قبول نکنیم که فساد لازمه ی ممزوج در حکومتهاست و انتظار مدینه ی فاضله تا تشکیل دولت حقه، انتظار بیهوده ای است و ...

بله اینطور که پیداست باید از شاه وشیخ قبل مشروطه فرار کنیم به دامان رضاخان لائیک و از دست او در نرفته اسیر پسر سکولارش شویم و او را با تیپ پا بیرون نینداخته دوباره بیفتیم به جان هم و مشغول جنگ شویم و توی بازسازی سردار سازندگی نشده بشویم سردار چاپندگی و به اصلاحات نرسیده، اصلاحاتمان براندازی نرم لقب بگیرد و با براندازی نرم آن را باید براندازی کنیم و بشود اینکه برای بیرون راندن دست دزدان، دست به یک جیب ببریم و اسامی دزدان را در طی هشت سال جابجا کنیم و لیست بلند بالاتری از دزدان جدید را در جیب دیگری پنهان کنیم و به جای اوردن نفت سر سفره ی مردم، سفره ی انها را از اساس با جادو و ورد و خرافات دود هوا کنیم  و آخرالامر پاکترین دولت در طول تاریخ مان، رکورد دزدی و چپاول را در طول تاریخ مان بزند و چپاولهای نور چشمی ها و آقا زاده ها و نوکیسه های دولتی را شدت بخشد.

بله ما مدام دچار تناقضیم که یکی از جنگ تمدنها می گوید و در همان حالی که دیگری به گفت و گوی تمدنها فرا می خواند یکی دعوت به پوپر می کند و آن دیگری پوپر را قدیمی و منسوخ اعلام می کند یکی چکامه ی سرود وطن می خواند در حالیکه آن دیگری در همان زمان با نگاه به موجی سومی ها در فضیلت جهان بدون مرز شعر می سراید. یکی از کسادی کاسبی مغازه اش می گوید و آن دیگری از نپیوستن به سازمان تجارت جهانی ناله ای شعرگون سر می دهد!

چقدر حرفهای امروز ما شبیه به حرفهای  لااقل150 سال پیش ماست. ملت به تنگ آمده از جور حکام قیام کرد و عدالتخانه خواست. این مردم بی خبر از همه جا، اسم مشروطه به گوششان خورد و وعده و وعید که اگر مشروطه بیاید از در خانه ی شما چلوکباب تحویل خواهد داد و بیچاره ملت منتظر مشروطه خانم( ۀ تانیث) که این مشروطه خانم کی با ظرف چلوکباب درخانه شان را خواهد زد! آنزمان مردم رهیده از ستم شاه و شیخ، سفارت انگلیس را ملجا و منجی خود می شمردند و در باغش به بسط می نشستند. همان انگلیسی که مدتی بعد به کمک روسیه ایران را به دو قسمت شمالی و جنوبی قسمت کرد و نشستند به خوردن کیکی به شکل ایران!

تقی زاده می گفت از فرق سر تا نوک پا باید فرنگی شد و از طرف دیگر مدرس می گفت دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست. در این میان، ملت بیچاره دچار ناامنی و راهزنی و قتل، از خیر همه چیز گذشت و فقط امنیت خواست ..... آنچه از درون این نزاع بیرون آمد رضا خان بود و افسوسی که چرا مدرس به جمهوری رضاخانی تن نداد؟ و آنطور مظلومانه خود را به کشتن داد! رضاخان میر پنج شد شاه و چاپلوسی و تملق از او شاه قدر قدرت و شوکت مکان ساخت و با ارتش فکسنی که درست کرد، روی اسب مرده ی هیتلر شرط بست و عاقبت با یک دستخط فروغی و بفرموده ی انگلیس سوار بر کشتی باری رفت به جزیره ی موریس و انگلیسها پسرش را بر سر ما حاکم کردند. به ترتیب این داستان، استبداد لائیکی که با کلاه پهلوی آمده بود ملت را از دست تاج و استبداد شاه و عمامه ی شیخ نجات دهد رفت و جای استبداد لائیک  را استبداد سکولار گرفت. بطوریکه به گزارش سازمان دیده بان حقوق بشر در سالهای منتهی به انقلاب 57 حکومت ایران رتبه ی اول نقض حقوق بشر را در جهان از آن خود داشت. نیروهای خودجوش آن زمان امثال حسنعلی منضور را به درک می فرستاد و توسط قانون یک روز نجات دهنده ی ملت از دست یک آدم خائن خوانده می شد و فردای آن روز توسط همان قانون به جوخه ی اعدام سپرده می شد.

انقلاب شد. ملت به تنگ آمده از دست شاه سکولار و بی دین، جمهوری اسلامی خواست و همه گفتند شاه سلطنت کند نه حکومت و ولی اینبار مدرس زمان اشتباه قبلی را نکرد و خواهان برچیده شدن نظام سلطنت و استقرار جمهوری شد!

بله جمهوری اسلامی در اولین روزهایش خرابی ها را بیشمار اعلام کرد و وعده و وعید آب و برق مجانی را به او بستند.خب اینبار ملت منتظر چلوکباب تقدیمی مشروطه خانم نبودند. مواظب باشیم وعده ی سوار شدن بر سفینه چون فضانورد و رسیدن به مریخ و ملاقات با زن نشسته بر تخته سنگ مریخ به ملت ندهیم
بهتر است  بدانیم که مکان ما، مکان موج اولی های تافلر است، ما هنوز وارد موج دوم هم نشده ایم و خیال می کنیم در جایگاه موج سومی ها نشسته ایم و قدر قدرت و صاحب شوکت شده ایم و کشورها باید مدیریت جهان را از ما یاد بگیرند... اصلا خیال می کنیم ساختار جهان به گونه ای است که اجازه خواهند داد که موج دومی شویم چه رسد به اینکه به گرد پای موج سومی ها برسیم!
نگاه کنید به درگیری های سیاسیون و انقلابیون و مردم از صدر تا ذیل، از هر قشر و صنفی که خواستید خواهید دید که  آبشان به یک جوی نمیرود. بله تا وقتی چنین متفرقیم و تا وقتی در چنین اوهامی بسر  می بریم که حرف ما وحی منزل است و  دیگری نفهم و بی شعور و تا وقتی از آزادی بیان توهم ببافیم و تا کسی حرفی زد از کوچک و بزرگمان نفهم و بی شعور و نادانش بخوانیم به زبان مانند این نوشتار و یا با باطوم بر سرش بزنیم وضع همین است و همچنان در بر همین پاشنه می چرخد و خواهد چرخید. لااقل 150 سال است چرخیده است و همچنان هم می چرخد، چکارش دارید، بگذارید باز هم بچرخد.

سلبریتی ها بدون فتوشاپ!

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از نوشتن این مطلب، برای انتشارش، چیزی نمانده بود که دچار تردید و خودسانسوری شوم اما به مصداق این بیت از اشعار مولانا که

"هر بنای کهنه کابادان کنند/ نه که اول کهنه را ویران کنند؟" بر تردید ها و دودلی ها فائق آمده و منتشر کردم.

سلبریتی‌ها به افراد مشهور از جمله خواننده‌ها، هنرپیشه‌ها، مدل‌ها، ستارگان سینما و بسیاری از این قبیل افراد اطلاق می‌شود که هر چند بر صفحات اول روزنامه‌ها و نشریات زرد جای می‌گیرند ولی دست بر قضا طرفداران بسیاری در کشورهای مختلف دارند.  

مراکز و مجامعی مثل مراسم اسکار و گلدن گلوب و ... جز بزرگترین و مشهورترین جاها برای جلوه گری آنهاست. سلبریتی هایی مثل مدونا و لیدی گاگا، بیشترین طرفداران را در جهان به نام خود ثبت کرده اند. مثلا لیدی گاگا با ۲۹ سال سن(1986) و با عملیاتی محیر العقول تر از کارهای مدونا و با پوشیدن عجیبترین لباسها و فضایی ترین! اجراهایی که داشته و البته به خاطر صدا و ترانه هایی شنیدنی، از مدونا پیشی گرفته و الان بیشتر از همه ی آدمهای زنده ی موجود در دنیا، مشهور است. فرندهای او به بیشتر از یک میلیارد نفر میرسد! و فالوئرهای بسیار زیادی دارد. بله او مشهورترین و اصطلاحا سلبریتی ترین حال حاضر جهان است! و البته نا گفته نماند که در ایران هم سلبریتی داریم. الناز شاکر دوست از این نظر با 555 هزار و محمدرضاگلزار با 480 هزار فالوئر بیشترین طرفدار را در ایران دارند. حتا دختران جوان بیست ساله ای در ایران هستند که خوانندگانشان 60 و یا 70 هزار نفرند و این عدد یعنی برابری با تیراژ بهترین روزنامه های ایران!

سلبریتی ها با عملکرد خود در دنیا تاثیرات بزرگی می گذارند. طرفداران هر کدامشان، اینها را الگوی خود می کنند و حتا در پی این هستند که بدانند در لحظه کجا هستند؟ چه می کنند؟ چه ماشینی سوار می شوند؟ برای مسافرت کجا می روند؟ چه لباسی می پوشند؟ چگونه آرایش می کنند؟ ... حتا سایتهایی بوجود آمده اند که از طریق اینستاگرام عکسهای خصوصی و بعضا منشوری اینها را به دست آورده و در سطح جهان منتشر می کنند و جای هر کدام از ایشان را برای طرفداران خاصشان اطلاع می دهند! 

دنیای مد از آنها استفاده های فراوانی می برد و با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک و به کمک غول رسانه، مدام در پی طرح و بزرگ کردن آنها هستند. آب و لعاب - رنگ و نگار - قیافه و زندگی آنها را هر چقدر بتوانند، مجلل تر و زیباتر نشان می دهند. بهترین طراحان لباس آرزو دارند برای آنها لباس بدوزند تا مشهورتر شوند. بزرگترین طراحان مد در اختیارشان هستند و بزرگترین عکاسان هنری در دنیای مد، به آنها خدمت می کنند و با نور پردازی های خاص و با دستکاری های فنی و فتوشاپی اگر پیر شده اند، جوانشان می کنند و اگر از ریخت و قیافه افتاده اند، به ایشان جذابیت می بخشند و... 

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را (حافظ)  

آدمهایی هم در سرتاسر جهان و از جمله ایران هستند که اسیر دروغهای رسانه ها و ماهواره ها و مجلات زرد شده اند و هر آنچه، از طریق آنها به خوردشان داده می شود را با ولع می بلعند و با شیدایی خاصی می پذیرند. این آدمهایی که مدام در وضعیت بمباران تبلیغاتی قرار داشته و پیرو مد هستند، در دور باطل رقابت با هم، برای شبیه شدن به سلبریتی ها، حتا خود را به تیغ جراحان پلاستیک می سپارند و انواع عملهای زیبایی را بر روی خود انجام می دهند و تعداد زیاد آنها باعث شده ما از این نظر در دنیا به "ملت دماغ عملی" مشهور شویم. این آدمها اگر چاق هستند به سراغ بیرون کشیدن چربی‌های بدن یا لیبوساکشن می روند. یا با انواع قرصها و شربتها و لوازم و ادوات مربوط به لاغری به جنگ با چربی های خود ولو اندک باشد، میروند. گاهی اصل زندگی خود را به مخاطره های جدی می اندازند و حتا تا پای مرگ پیش می روند. آنها اگر لاغر هستند به فکر چاق شدن می افتند و به سراغ چاق کننده های اغواگرایانه ی تبلیغاتی ماهواره ای و اینترنتی می روند که در حد وفور و بدون هیچگونه نظارتی از سوی مقامات درمانی و بهداشتی به فروش میرسد. بعضی از آنها که دچار چین چروک شده اند به تزریق بوتاکس روی می آورند و یا به مصرف هر چه بیشتر لوازم آرایش، تا به حد افراط، می رسند. و گروه ها داف و خود داف پندارها را می سازند. مشهور است دختران در ایران دوست دارند بیشتر آرایش کنند، اما صورتشان تمام می شود! شاید شما هم می دانید که ایران در خاورمیانه بعد از عربستان، مقام دوم بیشترین مصرف مواد ارایشی را دارد و از این حیث مقام هفتم جهان را داراست! +  

آنها مدام در حال خرید پیراهن و شلوار و کیف و کفش و لباس شب و شال و مانتو هستند. ولی وقتی به یک جشن تولد یا عروسی یا مهمانی رسمی دعوت می شوند، همگی با هم اولین حرفشان این است که "حالا چی بپوشم من؟!!" و نهایتا لباس به هم قرض می دهند و قرض می گیرند!

عکس هایی که در ادامه می بینید شاید برای این دسته از آدمها تکان دهنده باشد و جرقه ای شود برای روشن شدن و تغییر رویه دادن و قبول اینکه بدون دستکاری خود هم، زیبا هستند و آنچه بسادگی تمام توانسته آنها را فریب دهد نرم افزاری به نام فتوشاپ است که اینطور طی سالها زندگی شان را دستخوش تشوش و اضطراب و استرس رقابت کرده و بحران های شدید روحی و جسمی و خانوادگی غیر ضروری و خسارت بار را باعث شده است.

سلبریتی ها بدون فتوشاپ و رنگ و لعاب 

در ادامه ی مطلب عکس های فتوشاپی بیشتری را در مقایسه با عکسهای حقیقی سلبریتی ها ببینید. 

ادامه مطلب ...

خسرو انوشیروان، عادل یا ظالم

بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه می خوانید عینا از کتاب ایران در زمان ساسانیان نوشته پروفسور آرتور کریستین سن و ترجمه رشید یاسمی چاپ 1387 از موسسه انتشارات نگاه، فصل هشتم مربوط به خسرو انوشروان ( انوشیروان) انتخاب شده است:

انوشیروان عادل 

یکی از ستمکاره ترین بزرگان سپاه سالاری بود، که کس از او « توانگرتر و با نعمت تر نبود و نوشیروان او را والی آذربایجان کرده بود و در همه مملکت هیچ امیر از او بزرگتر و با عدت و آلت تر و خیل و تجمل نبود.

وی را آرزو چنان افتاد، که مر خویشتن را باغی و نشستنگاهی سازد. کلبه و زمین پیرزنی مانع کار او بود و چون پیرزن راضی به فروش نشد، سپاه سالار آن کلبه و زمین به ظلم از او بگرفت. پیرزن درماند، خود را در پیش او افکند، که یا بها بده و یا عوض، در او ننگریست. هرگاه که این سپهسالار بر نشستی و به تماشا و شکار شدی، پیرزن بر سر راه او بانگ برداشتی و بهای زمین طلبیدی جوابش ندادی و اگر با خاصگیانش گفتی، گفتندی بگوییم و نگفتندی. تا دو سال برآمد، پیرزن عاجز شد و طمع از انصاف وی ببرید. پس برخاست و به رنج و دشواری از آذربایجان به مداین شد، چون درگاه نوشیروان بدید، گفت مرا نگذارند که در این سرا شوم. تدبیر من آن است که در صحرایی او را ببینم و قصد خود بر وی عرض کنم. پیرزن خبر یافت که نوشیروان به فلان شکارگاه می رود. بدان شکارگاه شد و آن شب آنجا بخفت. روز دیگر نوشیروان در رسید. بزرگان بپراکندند و مشغول شدند و نوشیروان با سلاح داری بماند. پیرزن چون ملک را تنها بدید، گفت ای ملک داد این ضعیفه بده. نوشیروان سوی او راند و قصه او بستد و بخواند. گفت دل مشغول مدار که مراد تو حاصل کنم. آنگاه فرمان داد تا آن پیرزن را به مهتر ده سپارند. چون نوشیروان از شکار بازگشت پیرزن را در خانه فراشی جای داد و در اندیشه بود که چه چاره کند، تا حقیقت این حال معلوم شود، چنان که بزرگان ندانند. پس ملک غلامی به آذربایجان فرستاد تا به ظاهر وضع شهر و حال غله ها و میوه های ایشان را ببیند چگونه است و جایی آفت آسمانی رسیده است یا نه و همچنین احوال مراعی و شکارگاه ها بپرسد، اما در نهان غلام را گفت در آذربایجان ( صفحه بعد ) حال آن پیرزن پرسد و او را خبر دهد. غلام حال ها را معلوم کرد و بدرگاه نوشیروان آمد و احوال بازگفت و نوشیروان را نحقیق شد که پیرزن راست گفته است. روز دیگر بار داد و چون بزرگان حاضر شدند. روی بدان بزرگان کرد و گفت والی آذربایجان را چه مقدار دستگاه باشد؟ گفتند دوبار هزار هزار دینار، زرینه و سیمینه. گفت از جواهر؟ گفتند پانصد هزار هزار دینار. گفت ملک و مستغل و ضیاع؟ بگفتند در خراسان و عراق و آذربایجان در هیچ ناحیت و شهری نیست که او را آنجا ده پاره و هفت پاره ملک و ده آسیاب و گرمابه و مستغل نیست. گفت چارپای؟ گفتند سی هزار. گفت بنده درم خریده؟ گفتند هزار و هفتصد غلام رومی و حبشی درم خریده دارد و چهارصد کنیز دارد. گفت اکنون کسی که چندین نعمت دارد و هر روز از بیست گونه طعام و بره و حلوا و قلیه چرب و شیرین خورد و ضعیفی دیگر که از پرستار خدای تعالی بوده باشد و در همه عالم دو نان داشته باشد، این کس به ناحق دو نان خشک از او بستاند و او را محروم گرداند بر او چه واجب آید؟ همه گفتند این کس مستوجب همه عقوبت بود و هر بدی که با او بکنند سزاوار است. نوشیروان گفت پس اکنون بخواهم که پوست او بکنند و گوشت او به سگان دهند و پوست را پر کاه کنند و بر در سرا بیاویزند و هفت روز منادی کنند که هر که بعد از این ستم کند با او همان کنند که با این کردند.» صص 368 - 369

انوشیروان ظالم 

آرای مردمان مطلع و اشخاص کاردان در نظر خسرو چندان ارزشی نداشت و حکایتی که طبری راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو نقل کرده است، که اصلاح خرابی مبتنی بر آن بود، این مطلب را می رساند. خسرو شورایی منعقد کرد که هرگاه کسی ایرادی دارد، اظهار کند. همه ساکت ماندند، چون پادشاه در دفعه سوم سوال خود را تکرار نمود، مردی از جای برخاست و با کمال احترام پرسید که پادشاه خراج دائمی بر اشیای ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد. آنگاه پادشاه فریاد برآورد:« ای مرد ملعون و جسور! تو از چه طبقه مردمانی؟» آن مرد در جواب گفت: «از طبقه دبیرانم» پادشاه فرمود « او را با قلمدان آن قدر بزنید تا بمیرد!» پس همه دبیران از جای برخاسته، آن قدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد. ( صفحه بعد ) آنگاه همه حضار گفتند: « خسروا خراج هایی که مقرر فرمودی همه موافق عدالت است»

کاووس که یکی از برادران خسرو بود و هوای تاج و نخت داشت، چنان که دیدیم به قتل رسید، برادر دیگرش جم در میان بزرگان ایران، که از سلطنت خسرو ناراضی بودند، هواخواه داشت، لکن خسرو پیشدستی کرد و جم را به قتل رسانید و برای این که از این گونه توطئه ها آسوده باشد، در عین حال همه برادران دیگرش را با پسرانشان و پدربزرگ خود اسپبدس Aspebedes هلاک کرد. فقط کواد، پسر جم، که کنارنگ آدرگنداد او را پنهان کرده بود، از این قتل عام نجات یافت. این راز آشکار نشد، مگر چند سال بعد، آنگاه به امر خسرو آدرگنداد را، که پیری سالخورده بود، به قتل آوردند و مقام کنارنگی را به پسرش وهرام داد...صص 373 - 374

ملت دماغ عملی!

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا می دانید که:

عمل زیبایی در کشور ما به اندازه ای انجام می شود که آمار آن از آمریکا و اروپا با جمعیت دو سه برابری شان نسبت به ایران هم بیشتر است.جراحی بینی متداول ترین این عمل هاست.

آیا می دانید که:

لونلی پلنت که به عنوان یکی از مهمترین ناشران کتب گردشگری در دنیا شناخته شده، به تازگی کتاب راهنمای سفر به ایران را منتشر کرده‌است. جالب آن‌که در بخشی از این کتاب عمل دماغ در ایران سوژه نویسنده شده‌است.

لونلی پلنت در سال 2008 کتاب گردشگری راهنمای سفر به ایران را منتشر کرد، این کتاب یکی از جامع ترین کتاب ها برای گردشگران خارجی است که قصد سفر به ایران را دارند. نویسندگان کتاب راهنمای سفر به ایران این کشور را به شش قسمت تقسیم کرده اند، این شش قسمت شامل مرکز ایران، شمال شرقی ایران، جنوب شرقی ایران، غرب ایران، خلیج فارس و تهران است. علاوه بر این تقسیم بندی نیز 2 بخش ویژه با عناوین تاریخچه ایران و فهرست وجود دارد که هرکدام سرشار از اطلاعات کاربردی هستند.

در قسمت تهران و صفحه 109 راهنمای سفر به ایران " آندرو بورک " یکی از نویسندگان کتاب در بخشی تحت عنوان " ملت دماغ عملی " به ماجرای عمل کردن دماغ دختران و پسران ایرانی که با چسب هایی بر دماغ در خیابان ها و نقاط مختلف شهرهای کشور دیده است اشاره می کند 

آنگونه که این نویسنده کتاب نوشته است او اول بار در جریان یک مهمانی در شهر اصفهان در این باره اطلاعاتی کسب کرده است، در همین میهمانی 2 نفر از حاضران دماغ های خود را عمل کرده بودند، او همچنین در ادامه، تهران را "پایتخت عمل پلاستیک بینی جهان" می نامند و می گوید بیش از 3 هزار جراح پلاستیک بینی در این شهر کار می کنند، او همچنین با اشاره به قیمت انجام یک عمل زیبایی دماغ در این شهر، آن را در ارزانترین حالت 1000 دلار آمریکا و در گرانترین حالت تا 4 هزار دلار ذکر کرده و با اشاره به میانگین حقوق دریافتی مردم در ایران این مساله را تعجب برانگیز دانسته است.

آندرو بورک همچنین در این بخش از کتاب نوشته است تعدادی از جوانان دختر و پسر ایرانی بدون اینکه دماغ خود را عمل کرده باشند با چسباندن چسب بر روی دماغشان تظاهر به انجام عمل زیبایی می کنند چرا که این کار کلاس و پرستیژ اجتماعی خاصی به آنها می دهد.

گفتنی است این کتاب تا کنون به چندین زبان مختلف دنیا از جمله ایتالیایی ، فرانسوی، آلمانی و چینی، ترجمه شده است و بسیاری از توریست های خارجی که به ایران می آیند این کتاب را در دست دارند. به نظر می رسد پرداختن نویسنده کتاب به موضوع جوانان دماغ عملی در ایران به عنوان موضوعی جالب توجه برای توریست ها خواسته است در این باره اطلاعاتی به مشتاقان سفر به ایران بدهد.

و آیا می دانید که: 

بیشترین عمل بینی مربوط به جماعت نسوان است.

پس این جماعت نسوان هستند که ملت ما را به عنوان ملتی دماغ عملی در جهان مشهور کرده اند!  

پ ن: کاریکاتور روزنامه ی گاردین از عمل دماغ در ایران رو هم ببینید: 

کاریکاتور روزنامه ی گاردین از عمل دماغ در ایران!

پ ن: 

من نمی خواستم وارد جنگ و نزاع میان جماعت نسوان با جمعیت اخوان بشوم اما شرارتهای مداوم مریم بانو، آن سرکرده ی شریره ی این جماعت، باعث شد که دل به دریای شجاعت زده و عکس دسته جمعی ایشان با جماعت نسوان را منتشر کنم!  

ادامه مطلب ...