درد در بی خبری

بسم الله الرحمن الرحیم

آدمها تا زنده اند خبرسازند و وقتی مردند خبر می شوند و بر خلاف آنچه مشهور است که بی خبری خوش خبری است، درد در بی خبری از آدمهاست.

توی محله ی ما یک نانوایی فانتزی هست که روز اول ماه رمضان صفی مقابلش درست شده بود که نگو و نپرس، که گاهی خوردن نان بیات و یخ زده ارجحیت پیدا میکرد به نان تازه و داغی که با یکساعت توی صف ایستادن می شد خرید. به مرور هر روز که از ماه رمضان می گذشت این صف هم تحلیل رفت تا اینکه روزهای آخر، دیگر صفی تشکیل نمی شد و حتا موقع افطار هم می شد رفت و با کلی عزت و احترام، نانی خرید. قبل از ماه رمضان شنیدم که پدرصاحب مغازه فوت کرده و حالا می دیدم که دو پسر پشت پشخوان مغازه یکی زولبیا و بامیه می فروخت و آن دیگری هم از زیر زمین با فریاد نان طلب می کرد و به دست مردم می داد. این دو برادر سیاهپوش بودند اما برخلاف پدر بداخمشان به قدری شاد و پر انرژی با مشتریان برخورد می کردند که هیچ وقت نتوانستم، یا فرصت مناسبی پیش نیامد که فوت پدرشان را به آنها تسلیت بگویم. بعد از ماه رمضان که کار و بارشان از سکه افتاد و سرشان خلوت شد، با چشمانی از حدقه درآمده دیدم که پدرشان با اخم مخصوص و منحصر بفردش، جلوی مغازه ایستاده و منتظر مشتری است! نگاهم به او مثل نگاه به میتی بود که از کفن برخاسته باشد. ظاهرا خبر را بد داده بودند و پدر این آدم بداخم فوت شده بود و نه خودش!

مدتی قبل مادرم را بردم بهشت زهرا و با او بود که رفتم سراغ قبر پدرم و برادرم و مادربزرگهایم و دایی و کلی از فک و فامیل. کسانی که انگار قرنهاست مرده اند که دیگر نیستند، کسانیکه نیستند اما در خانه شان همیشه به روی ما باز است و اغوششان برایمان گشوده!

در دنیای واقعی وقتی یکی هست واقعا هست و میشود سراغش را گرفت حتا اگر شده توی قبرهایی که از شدت زیادی، باید نام و آدرسشان را روی کاغذ بنویسی تا از یادشان نبری و یا در میان قطعات و ردیف ها و شماره ی قبرها گمشان نکنی. یک صبح تا غروب، تک به تک بروی سراغشان و فاتحه ای بخوانی و خاطراتت را با آنها با تصویری که در ذهن سپرده ای، مرور کنی، بخندی، اخم کنی یا گریه کنی. سراغ زنده ها را هم با پرس و جو از این و از آن بگیری و احوالشان را بپرسی و حتا به دیدنشان بروی یا لااقل صدایشان را تلفنی بشنوی و با تصویر ساخته ی ذهنت مطابقت دهی البته هربار کمی پیرتر و لابد تکیده تر.

شاید یکی از محسنات سن زیاد، ازدیاد دوستان و آشنایان و ازدواج و زاد و ولد و گسترش فامیل باشد به طوری که فوت و فقدان یکی یکی آنها به چشمت نیاید اما بدی آن هم این است که وقتی میروی قبرستان و سراغ تک تکشان را از روی لیست می گیری، تازه می قهمی که ای دل غافل، از نظر تعداد، بقدری زیادند که نمی توانی به همه ی آنها سر بزنی و باید از تعدادی فاکتور بگیری! انگار مرغ اجل یکی یکی را مثل دانه ای برچیده و خورده است؛ هر چند دانه های تازه ریخته شده، نمی گذارد نبود دانه های خورده شده معلوم شود. بعد به فکر فرو می روی که عنقریب تو و مابقی را هم این مرغ خواهد خورد. اینطوریست که مردن برایت عادی و حتا عادت می شود!

اما توی دنیای مجازی اینطور نیست. داشتم فکر می کردم دوستان وبلاگی، طی این ده سالی که آمده اند و ارتباط برقرار کرده اند و رفته اند. کسانیکه با هم خندیده ایم. بر سر عقیده ای جنگیده ایم. به خاطر دردی با هم گریسته ایم و از درد دلهای هم با خبر شده و همدردی کرده ایم و شریک خنده ها و غصه های ما شده اند و به یکباره و بی آنکه بدانیم چه موقع، رفته اند! بی هیچ ردی و یا نشانه ای!کجا هستند؟

فکر اینکه فلان آدم، با فلان اسم، واقعا کی بود؟ از کجا آمد؟ کجا رفت؟ چرا آمد و چرا رفت؟ و اصلا چی شد؟ آزاردهنده است. کاش می شد سراغ تک تک آدمهای مجازی را با دریافت خبری گرفت و اگر شد صدایی از آنها شنید و در صورت امکان تصویری از آنان در ذهن ماندگار کرد.

باور کنید گاهی فکرم مشغول آدمهایی می شود که نیستند و از شدت فراوانی تعدادشان، چنان دچار بهت و حیرت می شوم که یادم می رود، کسانی را که دور و برم هستند، ببینم و به آنها توجه کنم. خلاصه اینکه این روزها، بودن های نبود شده ی مجازی، نه تنها برایم قابل هضم و درک نیست بلکه دردناک هم است و یکی از مشغله های ذهنی ام در زندگی.

نظرات 29 + ارسال نظر
ستاریان دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 19:45 http://mostafasatarean.blogsky.com/

عرض سلام و ادب و احترام به همه ی شما دوستان خوب و عزیز
این چند وقت حسابی مشغول بودم و در تدارک عمل و توی فرصتی که پیش اومد گفتم اینطوری خدمت برسم و اولا بابت نبودنهای خودم از شما عذرخواهی بکنم و ضمنا اطلاع هم بدم که برای مدتی نخواهم بود و عذرم هم این هستش که با توکل به خدا از جراح لگن برای جراحی نکروزم وقت عمل گرفتم و چهارشنبه صبح بستری می شم و به امید خدا صبح پنج شنبه بیست و نهم مرداد عمل دارم و طبق گفته ی دکتر به شرط حیات، احتمالا بیست یا سی روز آینده قادر به نشستن پشت سیستم نخواهم بود. پیشاپیش بابت نبودنم در آینده هم عذرخواهی می کنم و از همگی طلب حلالیت دارم و همگی شما دوستان خوبم رو به خدای بزرگ می سپارم. در پناه خدا و زیر سایه ی لطف او باشید

رجعت صدر دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 18:26

سلام
خب این که کاری ندارد به دوستان مجازی که قابل اعتمادند شماره بدهید یا قرار وبلاگی بگذارید
شما فکر می کنید ما با آقای دلشاد و پونه خانم دخترشان در شیراز چطور آشنا شدیم؟
یا آقای شیخی؟
یا مادر طهورا خانوم در مشهد؟
یا همین صبای کودکان سرزمین سرخ
البته برخی از دوستان هم هستند که اول در دنیای حقیقی با آن ها آشنا شدیم و بعد دوباره در فضای مجازی پیدایشان کردیم مثل خیلی از همکلاسی های دانشگاه
بالاخره شما مثل ما خام و بی تجربه نیستید، فرق حقیقت و مجاز آدم ها را بهتر از ما می تواید تشخیص دهید

بقیه در خصوصی...

سلام
باید زودتر به فکر می افتادم و اینکارو می کردم. هر چند زمانی که ما وبلاگ نویسی رو شروع کردیم فضا، فضای اعتماد نبود، شاید به این خاطر که ما سیاسی می نوشتیم و اینطوری با دوستان وبلاگی ارتباط صمیمی برقرار نمی کردیم. خدا شما رو دوست داره که تونستید با عده ای از بهترین آدمها ارتباط برقرار کنید و شاید هم خدا اون بندگان خدا رو دوست داره که تونستند با شما یک چنین ارتباط نزدیک و قابل اعتمادی برقرار کنند. از بابت ندادن جواب خصوصی هم واقعا عذرخواهی می کنم

باران یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:26

سلام
حقیقتا همینطوره ! منم وقتی میام ولایت ومیرم بهشت زهرا یه صبح تا شب هم برای دیداروفاتحه خونی برای اقوام کم میارم ! روحشون شاد
فقط دراین بین یه گم شده دارم یه جای خالی ،یه احساس ناتموم که سعی میکنم با رفتن به ابن باویه وفاتحه خوندن برسرمزارپدربزرگم جبرانش کنم اونم بابت دسترسی نداشتن ودوری از مزارپدرمه...
به نظرم بیشتر دوستانی که من درمجازستان میشناسم دارای این حس مشترک درمورد دوستانی که روزی دروبلاگهاشون فعال بودن والان به دلایلی نیستن یا کمرنگن، هستن.حتی مریم جون عزیزم که نوشته چرا ما باید به خاطر اونا روز روشنمونو تبدیل به شب تار کنیم ! چون مطمئنم که خودش بیشتر بهشون فکر میکنه
واقعیت اینه که من وقتی خودم درگیرکار وامتحان و...میشم بااینکه خیلی دوست دارم همراه همین گرفتاریها درکناردوستان هم باشم وازشون بی خبرنباشم ولی اصلا امکانش نیست چون نشستن پای نت وبلاگ همان وگذرسریع ساعت ها وتلنبارشدن کارها همان! پس ترجیح میدم ازاین سعادت مدتی بی بهره باشم تا سرفرصت عرض ادب کنم
به هرحال که من هستم وازم بی خبرنیستین نگران نباشید

سلام
نمی دونم چه حکمتیه که وقتی شما هستید من نیستم و وقتی من هستم شما نیستید. خب البته اگر گرفتاری ها از این نوع گرفتاریها باشه که شما برشمردید مانعی نیست که آدم کمی از فضای وبلاگستان فاصله بگیره. من نگرانیم از این بود که خدای ناکرده مریض احوال باشند و یا گرفتاری بزرگتری پیدا کرده باشند. خدا کنه هر کجا که هستند سلامت و شاد باشند

شنگین کلک شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 14:13 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام و عرض ادب خدمت پیرمرد زیرهجده سال
حالافلسفه این عکس بطری چیه ؟ یعنی برای هفت هزارسالگان نامه نوشته اید ؟ خوب باید درنظر داشت که همیشه فضای مجازی منعکس کننده نعل به نعل فضای واقعی نیست خیلی اوقات به دلایل متعدد یک نویسنده فضای مجازی قادر به ادامه نوشتن نیست . اما خیلی هاراهم می شناسم که علی رغم اینکه وبلاگشان غیر فعال شده است اما به وبلاگ های دوستانشان سر می زنند و یا اگر کامنتی نوشته شود جواب میدهند . و البته بعضی وبلاگ ها هم هست که حالا بعداز سالها فوت شدن نویسنده آن همچنان
بازدید کننده داره و براش خدابیامرزی می فرستند . مثل
نوید . http://special.ir/
حالا خداراشکر که ما و شما هستیم از حالا فکر نبودن ها را نکنید .

سلام داداش شنگ عزیز
این عکس بطری به زعم من زندگی های به خاطر و خاطره سپرده شده است که توی دریای متلاطم و به سوی عاقبتی نامعلوم به پیش میره.
بله خوب پشت هر اسم مجازی یک شخصیت حقیقی قرار داره و برای من همون شخصیت حقیقی مهمه و دوست داشتم همون شخصیت رو بهتر بشناسم و باهاش ارتباط برقرار بکنم. والا اسمها که اهمیتی ندارند، رسمهاست که مهمند. این رفتگان از عالم وبلاگستان خودش یکی از دلایل نوشتن این پست بود. تصور کنید اگر بازماندگان یک متوفی ندونند که وبلاگی بوده و یا نتونند وارد مدیریت وبلاگ شده خبر فوت وبلاگنویس رو برسونند، وبلاگی متروکه میشه و خوانندگان هرگز نمی فهمند که صاحب وبلاگ دیگه توی این دنیا نیست که جواب کامنت رو بده و یا به دوستانش سر بزنه و من همین باعث دردم شده.
البته که وجود شما برای من و ما مغتنم و بسیار عزیزه. ان شاءالله که سالیان سال حتا وقتی صد و بیست ساله ی زیر هیجده ساله شدیم، همچنان با هم باشیم

H.K جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 23:47 http://pangovan.blogsky.com/

سلام...
مرگ برای من مدت های زیادی یک معما بود و فکرم را خیلی مشغول کرده بود، خیلی طول کشید تا برایم این واقعیت جا بیفتد، به قولی که می گفت "فلانی هم به هفت هزار سالگان پیوست".
در وبلاگ و فضای اینترنت من هم تجربه مشابهی دارم، خیلی اسم ها و شمایل وبلاگشان با گونه نگارششان آمدند و غیب شدند...
به هر حال این یک حسِ مشترکی است که همه ما با آن مواجه می شویم...
خب آقای ستاریان بگذار ببینم حال شما چطور است؟
این زندگی معلوم نمی کنه که... پس بگذار یک حال و احوالی از شما بپرسیم تا یک وقت دیدی نا غافل "ارتحال" کردم و رفتم قاطی هفت هزار سالگان

سلام آقا حمید
خب مرگ همیشه معمای بزرگ بشر بوده و خواهد بود و تا لمسش نکنه از معما بودنش کم نمی شه. البته مقتدای ما فرموده که «موتوا قبل ان تموتوا» و خوشا به حال آن کسانیکه قبل از مردن بتونند به این معما فائق اومده و بهش چیره بشند و خدا رو شکر که شما هم از آندسته آدمهایید
بله وقتی آدم مرد وارد فضای لا مکان و لازمان میشه و با هفت هزار سالگان فرقی نخواهد داشت چون زمان مال دنیاست و اون دنیا ساعت و سال نمی شناسه
خب هر وبلاگ نویسی در این مورد تجربه مشابه داره و البته برخوردها هم متفاوته
از شما ممنونم و واقعا که کسی از آینده خبر نداره و معلوم نیست فردا و فرداها چی پیش میاد اما ان شاءالله که شما سالیان سال زنده باشید و سلامت و سرزنده و سرحال بمانید

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 22:27

سلام
- وقتی عزیزی رو از دست می دیم بدترین قسمتش ، قطع ارتباط با عزیزمونه . چقدر دردناکه بی خبری از کسی که پاره ی تنمون و جزیی از وجودمون بوده تا جایی که راضی می شیم به اینکه خودمون یا دیگری خواب اونو ببینیم !
- اگه بدونید چقدر دلم می خواد یک روز خودم تنهایی برم آرامستان و به تک تک رفتگانمون سر بزنم .هر وقت با یک نفر دیگه می رم باید عین کلاغ سر قبرها تند و تند نوک بزنم و سریع برگردم
- من خیلی به دوستان مجازی که رفتند فکر نمی کنم شاید به این دلیل که از اکثرشون باخبرم .از اونایی هم که بی خبرم دیدم سرشون تو لاین و وایبر و تلگرام و ...گرمه ! وقتی اونا از ما خبری نمی گیرند چرا ما باید به خاطر اونا روز روشنمونو تبدیل به شب تار کنیم !
- سلام به ناهید بانوی عزیزم من برگشتم

سلام
یک بار دل رو بسپارید به خدا و برید توی آرامستان و از صبح تا شب بچرخید. باور کنید هیچ گشت و گذاری تا این اندازه آدم رو سبک نمی کنه.
پدر مرحومم می گفت وقتی خیلی سرخوشید برید قبرستان و وقتی هم خیلی ناخوشید برید بازار.
خب ارتباط شما با دوستانتون قطع نشده که بدونید قطع به یکباره ی ارتباط یعنی چه؟ و امیدوارم که این ارتباطتون علی الدوام برقرار بمونه و همیشه باشید. صحیح و سالم و سرزنده و شاداب

ناهید سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 22:04

سلام داداش عزیز
نوشته ی جالب و تفکر برانگیزتون رو خوندم ، از اینکه قلم زیبایی دارید و می تونید احساسات درونتون را به این زیبایی بنویسید بهتون تبریک میگم
منم وقتی به یاد عزیزان از دست رفته میفتم ، خیلی دلم می گیره، هر کدام از رفتگان خصلتهای خاص خودشون رو داشتند ، برای همین هر وقت با کاری یاعملی مواجه می شم که شبیه عمل اون عزیزِان هست، فوری به یادشون میفتم و براشون فاتحه می خونم و روزی نیست که پدر و برادرم و تنها عمویم و دایی مهربونم و عمه نازنینم را یاد نکنم و بیشتر وقتها هم پدربزرگ و مادربزرگم را ... البته مادربزرگم ( مادر پدرم برای خود یه پا شیر زن بود ، مهربون و باسخاوت و باسلیقه و با یه عالمه خاطره... )
مثلا اگر رخت شسته ای رو روی طناب پهن می کرد تا موقع خشک شدن چند بار به اون سر می زد و رختها رو به سمت آفتاب برمی گردوند تا زودتر خشک بشه
وقتی تو ماه رمضون شبهای احیا برای همه شون فاتحه می خونم ، می بینم که وای تعدادشون از دانه های تسبیح هم بیشتر شد
بعضی از این آدمها به طور کلی زندگیشون هم با خودشون رفته ، چون بازمانده ها مثل خودشون مهربون و سخاوتمند و پرانرژی نیستند ...
یه پیرزن دانایی توی فامیل داشتیم که یادمه چند سال پیش بهم گفت : من مرُده شما زنده ببینید چه روزی گفتم ! اگه من روزی سرمو بذارم زمین ، سه روز از مرگم نگذشته این خونه از هم می پاشه ...و عجیبه که اینطور هم شد ! انگار پیر زن شیرازه ی خونه بود
داداش عزیز اگه بخوام در این مورد بنویسم ، خیلی طولانی می شه پس بهتره بیشتر از این سرتون رو درد نیارم
راستی من اهالی مجازستان رو مثل ستارگان آسمون تصور می کنم، بعضی هاشون خیلی پرنورند و بعضی ها کم نور و بعضیها هم هرازگاهی چشمک می زنن و یا خاموش می شن ، خب دنیاست دیگه... هیچ چیز همیشگی و ابدی نیست ولی امیدوارم شما مثل ستارگان پرنور همچنان بدرخشید و پاینده باشید .
این روزها جای حکیمه ی مجازستان مریم عزیز هم واقعا خالیه ، ان شاالله هر چه زودتر کامپیوتر درست بشه و دوباره چراغ حضورش روشن بشه، آخه خیلی دلم براش تنگ شده

سلام خواهر گلم
با هر کامنت شما من بیشتر معتقد میشم که تبار شما تافته ای جدا بافته از ما آدمهاست. خدا انگار خاندان شما رو از گل دیگری خلق کرده که اینطور شاخص بودید و با هر نقل قول از رفتگان و ماندگان خود، ما رو دچار حیرت و تحیر می کنید که مگر میشه!
خدا همه ی رفتگانتون بر بیامرزه به خصوص پدرتون و مادربزرگ عزیزتون رو و بازماندگان از خانواده تون رو براتون حفظ کنه برای همیشه ی عمرتون
تصور شما از همه چی با تصویری که ما از همون چیز داریم کلی متفاوته. باور کنید من اگر با شما آشنا نمی شدم نگاهم همچنان کج بود و دچار اعوجاج در دید بودم. دارم سعی می کنم مثل شما ببینم و با ممارست شما برای دید بهتر نمی تونم همیشه چندین قدم از شما عقبم
خواهر خوبم مریم خانم برگشته و من می دونم که یکی از مهمترین دلایل وجود و حضورش در وبلاگستان شما هستی
خدا شما رو برای هم حفظ کنه و همیشه از کنار هم بودن متنعم باقی بمونید

یادخاطرات سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 08:41

سلام مجدد

بیخود نیست که فبرستان ها رادیار فراموش شدگان

می نامند.

اما بعضی از رفتگان هرگز فراموش نمی شوند.وهمیشه در

ذهن ما جای دارند......یادشان گرامی

سلام
بله آنها فراموش نمی شوند و این ماییم که فراموشمان می کنند

یادخاطرات سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 08:29

سلام
به شما شهادت امام جعفر (ع)صادق را تسلیت میگویم.

از بزرگواری پرسیدم چه خبر؟؟؟؟؟

گفت بهترین خبر در بیخبری است.
===================
شما هم گرفتار هستید وگرنه در نوشتن فعال بودید.

من که وبلاگ ندارم اما وبلاگ چند نفر از عزیزان را میخوانم.

وقتی نمی نویسند واز انها خبر ندارم ناراحت می شوم

حتا وبلاگی را که من خواننده خاموش ان هستم.

اما خدا را شکر می کنم که هستند.وان شالله که سالم

باشند وهمیشه بنویسند.

سلام
کاش می شد وبلاگی درست کنید که دریچه ای بشه برای وقتی که از شما بی خبر می مونیم تا به اون دریچه سری بزنیم خبری بگیریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد