اتمام ساخت خونه باغی

بسم الله الرحمن الرحیم

با اتمام کار بنایی ساختمان خونه باغی با سفید کاری داخلی، روز دهم خرداد با خانواده رفتیم تا خونه رو تمیز و قابل سکونت کنیم و بنا داشتیم تا شب نشده حتا اگر شده به طور موقت اتاقی را تمیز کنیم که شب را همانجا بخوابیم. تمام خونه پر بود از خاک و گچ و اضافه ی مصالح. با در و پنجره هایی که احتیاج با سمباده و رنگ داشت و و فاقد شیشه بود. تانکر بالای ساختمون نصب نشده بود و به لوله کشی داخلی وصل نبود. فاضلاب باید از طریق لوله به چاه وصل می شد. آب آشامیدنی نداشتیم و باید به نزدیکترین چشمه می رفتیم و دبه هایی رو پر از آب می کردیم...خلاصه خیلی زود شب از راه رسید و با وجود کار بی وقفه و تلاش بسیار، تمام مساعی ما آنروز نتیجه ی ملموسی نداشت و جز اتاقی که از گرد و خاک پاک شده و مفروش به زیراندازی شده بود کاری چندان از پیش نرفت. بله برآورد اولیه غلط از آب درآمده بود و شب به نیمه رسیده بود و به ناچار خسته و کوفته باید می خوابیدیم. خواب که چه عرض کنم خودمان را در معرض نیش حشرات قرار دادیم. پنجره هایی که با کاردک و فرچه سیمی و سمباده از گچ و خاک و سیمان پاک کرده و به بعضی آستر رنگ هم زده بودیم کاملا باز بود و با روشن کردن چراغ انواع حشرات ریختند داخل خانه. فکر نمی کنم حتا موزه ی حشرات امریکا هم این تنوع از حشرات را به خود دیده باشد! حتا توی خونه با یک رتیل بزرگ مواجه شدیم که به سرعت موشک حرکت می کرد و با هر جان کندنی بود جانش را گرفتیم! تا خود صبح هیچ کس نخوابید و فقط بعد از طلوع آفتاب و روشن شدن هوا و پیش از تابش گرم خورشید بود که توانستیم چرت کوتاهی بزنیم.

ساخت سکویی با آجر و ملات در پشت بام برای گذاشتن منبع دوهزار لیتری آب، مستلزم کشیدن مصالح با طناب و سطل بود. کشیدن یک سطل پر از یک بیل ملات سیمان با طناب نازک حتا با دستکش کار هم، دستها را متاذی کرده و می بُرید. به هر سختی بود طی هفت ساعت بی وقفه کار ساخت این سکو زیر تابش شدید آفتاب انجام شد و پای پسرم از دو نقطه در رفت که به کمک راننده ی بولدوزر که الیگودرزی بود چند ساعت بعد جا افتاد اما باد و تورم شدیدش نخوابید. هر دو از پای راست شل می زدیم و کار سخت تر شده بود. من گر چه بالا رفتن از دیوار با همه ی سختی که داشت را انجام دادم اما پایین برگشتنش برایم محال شده بود و بالای پشت بام کاملا گیر کرده بودم. ارتفاع بیش از چهار متر، بلندتر از آن بود که بتوانم پایین بیایم. همسرم و پسرم رفتند نردبان بلند و سنگینی را از خانه ی برادر خانمم از چند صد متری و روی دوش آوردند تا بالاخره توانستم پایین بیایم. به محض پایین امدن، نصب شیر آلات سینک و روشویی و حمام را انجام دادیم و با گذاشتن تانکربر روی سکویش و انجام لوله کشی و اتصالش به منبع کار به آخر رسید اما باد و طوفان شدیدی شروع شد و تانکر خالی را از جایگاهش کند و با خود برد و لوله ها شکست. دوباره می بایست کار از اول انجام میشد!

از نهر آب باید آب را به آب انبار می رساندیم تا بتوانیم تانکر را با پمپ آب پر کنیم و پر شدن آب انبار ساعتها وقت و شلنگی بسیار بلند لازم داشت که نداشتیم و از برادر خانمم به امانت گرفتیم و ... لوله ی فاضلاب را در ساعاتی نزدیک به غروب آفتاب به چاه وصل کردیم و زمین را کنیدم و پوشاندیم و همسرم و عروسم هم طی این مدت خانه را رُفتند و روبیدند و پنجره ها را سائیدند و رنگ کردند و خانه را تمیز کردند.در همین اثنا یعنی در میان گرد و خاک ناشی از طوفان بود، که دوتا دخترم و دامادم بهت زده از طوفان، چون ملائکه ای از راه رسیدند و بعد برادر خانمم و پسرش برای کمک آمدند و زود دست به کار شدند و شیشه ها را انداختند و دستگیره ها را بستند و اتصالات شکسته لوله کشی را در نبود قطعات یدکی، ترمیم کرده و مجددا به تانکر وصل کردند. بنا بود از ویترینهای مغازه فعلا و به طور موقت به عنوان کابینت استفاده کنیم و خورد و خوراک و ظرف و ظروفی که توی دوتا ماشین لب به لب چپانده بودیم را در آنها جا بدهیم اما این قفسه های آهنی زنگ زده بود و احتیاج به رنگ داشت. رنگش زدم و ادامه اش را به عروس و دخترم سپردم...

 طول و تفصیلش ندهم که در عرض دو سه روز خانه ایی را که تازه بنایی اش تمام شده را با کاری جهادی، بی وقفه و خستگی ناپذیر قابل، سکونت کردیم. فراموش کردم بگویم که در حین رفتن بر سر زمین پسرم با راننده ی بولدوزر شرکت راه سازی برخورد کرده بود و از او خواسته بود بر سر زمین حاضر شده و برآورد قیمتی کند تا ببینیم با چه هزینه ای می شود از شر آن تپه که بسان کوه وسط زمین ما قرار گرفته می شود زمین را تسطیح کرده و آماده ی کاشت نهال کرد. فردای روزی که رسیدیم صاحب بولوزر و راننده اش آمدند و قول و قرار گذاشتیم و از فردا کار شروع شد. همینقدر بگویم که یک روز طول کشید تا بولدوزر توانست راه باز کند و برود بالای تپه! بهد از آن بود که هی خاک را از بالا ریخت پایین و حقیقتش را بگویم بسیار عمگین شدم که با اینکار از ارتفاع تپه کم شده اما به وسعتش ساعت به ساعت داشت اضافه می شد و اگر بنا بود سطح زمین از آنچه که هست بالاتر برود سوار کردن آب بر آن ناممکن خواهد شد. راننده ی بولدوزر که جانبازی بود و با هم دوست خوبی شده بودیم مدام می گفت نگران نباش درستش می کنم و هی خاکها را از بالا و در مقیاس بسیار زیاد می ریخت پایین!...


زمین شیب نسیتا تندی داشت به طوری که در انتهای زمین ارتفاعش حدود یک متر و در جاهایی بیش از یک متر بالا آمد.

اما با وجود این تپه، سفت و محکم بر سر جای خود ماند و تنها از ارتفاعش قدری کم شد. در هر حال قسمت عمده ی زمین بعد از چهار روز کار بولدوزر صاف شد و شخم هم زده شد و الان آماده است که بروم و نقشه ی باغ را با خط کشی توسط بند و گچ بر روی زمین مشخص کنم و جوی ها را با بیل در بیاورم و جای هر نهال را گودالی بکنم که آماده باشد برای کاشت نهال. خود اینکار زمان زیادی می خواهد به ویژه اینکه زمین دارای سنگهایی است که گر چه بعضی از سنگهای بسیار بزرگی را که در دل زمین بوده را بولدوزر درآورده و در انتهای زمین به عنوان سیل شکن کار گذاشته است، اما سنگهای ریز و درشت بسیاری مانده که باید به خارج از زمین منتقل شود و این کار دست و فرغون است. کار سنگینی است و تلی از سنگ را در انتهای زمین خواهد ساخت که در آینده می توان از آن برای دیوار کشی به دور باغ استفاده کرد.

همه ی اینها را گفتم که با وجود طولانی شدنش، میبینم خیلی حرفها و کارها هم ناگفته مانده. اما در همین فرصت می خواهم از شما دوستان خوبم عذرخواهی کنم. چون که زندگی وبلاگی من یکطرفه شده به این نحو که من با گذاشتن پستی شما را به زحمت انداخته و شما هم لطف کرده و می آیید و ابراز لطف و محبت می کنید. این چه کاری است که حتا فرصت نمی کنم کامنتها را جواب بگویم و شرمنده ام که برای عرض سلام هم نمی توانم به وبلاگ شما سر بزنم. به همین خاطر تصمیم گرفته ام برای مدت نامعلومی وبلاگم را تعطیل کنم تا کسی چشم انتظار نماند و نباشد،لطفا همه ی بدی های مرا به خوبی خود ببخشید و حلالم کنید و عذرم را بپذیرید و رخصت و اجازه بدهید که تا مدت نامعلومی نباشم. خدا پشت و پناه و نگهدار همه ی شما

نظرات 11 + ارسال نظر
شنگین کلک دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:53

سلام و خدا قوت و خسته نباشید
وقتی آدم خودش این قبیل کارها را انجام می دهد خیلی بیشتر به دلش می نشیند . درست است که سختی های
بسیاری دارد اما مطمئناً هیچ استاد بنایی یا کارگر ساختمانی
نیست که بتواند کار را مطابق میل آدم به انجام برساند کلی
هزینه می شود و منتشان را هم باید بکشی و در نهایت هم
آنچه دلت می خواهد نخواهد شد اما اینطور خیلی بهتر است مخصصوصا که شما فرماندهی یک گروه عملیاتی رابعهده داشته اید موفق باشید خیلی دلم می خواست من هم می توانستم آنجاحضور پیداکنم و در حدتوانم کمکی کرده باشم . درمورد رتیلی به گمانم که شما بد جنسی کرده اید این عکس که گذاشته اید رتیل آدم خوار است اما
اون بیچاره ای که شمابه قتل رساندید یحتمل خیلی فانتزی تر از این بوده . . در مورد تعطیلی وبلاگ هم در پست های بعدی نظرم را خواهم گفت و گله خواهم کرد

سهیلا پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 21:24 http://rooz-2020.blogsky.com/

بهتون خدا قوت و نخسته میگم جناب ستاریان عزیز و قدرتمند
دوستی باشما برایم افتخاره...و به وجودتون مفتخرم دوست من
الهی که همیشه ی ایام روز و روزگارتون به عشق و آرامش و آبادانی بگذره مهربون

صبا قلم دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 01:03

با سلام
مرحبا به این همت خانوادگی
از خونه باغی قشنگتر همین همدلی وزحمت مشترکه...
وسالها میگذرد ولی این خاطرات می ماندوپایدار...
وخداوند هم به به خاطر تلاش وزحماتتون
،برکتش را براتون جاری میکند...

امیری-عبدالرسول یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 19:10 http://abamiri.blogfa.com

سلام
خسته نباشید .
سازندگی در هر مقیاس و اندازه ای که باشه خوبه . خیلی زود روزهای بهره برداری و لذت بردن از آنچه ساخته اید می رسد و می بینید که ارزش زحمت کشیدن را داشته .
موفق و سربلند باشید

مریم یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 10:17

با اجازه من آدرس وبلاگی که تو اسکای دارم رو برای فریبا جان و یکی دیگه از دوستان عزیز اینجا بنویسم
http://yadedoost.blogsky.com/

باران یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 09:49

سلام وعرض خسته نباشید وخداقوت
اهل منزل وخانواده حسابی درحال جهادسازندگی بودن دستشون درد نکنه انشالله سالم وسلامت باشن
منم همچون دوستان عزیزم توقعی برای بازدید ازوبلاگ یا پاسخ به نظرات ازجانب شما ندارم لطف کنید ومنت بذارید درصورت فرصت بازهم برامون از خودتون بنویسید حتی مختصرولی حرف ازتعطیلی وبلاگتون نزنید ما منتظرمی مانیم

مریم یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 09:14

سلام
- من بیشتر از اینکه از قدرت بولدوزر تعجب کنم ، از قدرت سیل تعجب کردم که تونسته این سنگها رو جا به جا کنه !
- راستی این همون تپه ست که تو فیلم ساخت خونه می گفتید حالا باید یک روز بیام تپه رو مرتب کنم ؟!
- ...اینطور که معلومه این بولدوزر کارتون رو چند روز جلو انداخته .
- می گم شانس آوردید خونه ی برادرخانمتون اونجاست وگرنه نردبون از کجا می آوردید ؟ (من از دیروزه دارم فکر می کنم شما چطوری بدون نردبون رفتید بالای پشت بوم ! )
- یروز یادم رفت بگم خونه مبارک
- هفته پیش تو آپارات کلیپهایی رو دیدم در باره ی نحوه ی صحیح کاشت نهال و یادتون کردم

درویش شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 22:56

باسلام وعرض ادب ، خسته نباشید خدمتتون عرض میکنم.منهم میخواستم بگم همانطوریکه دوستان هم گفتند ، صجبت از تعطیلی وبلاگ نکنید لطفا ، کسی نمیخواد شما برای اینکار به زحمت مضاعف ببفتید همینقدر که هرازگاهی مطلبی بنویسید کفایت میکنه ، هیچکدوم از ما منتظر جواب کامنتها نمیمونه ، اصلا لازم هم نیست ، بگذازید این پنجره باز بمونه ، اینو واقعا میگم ، لطف میکنید.

ناهید شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 20:28

سلام بر داداش عزیز به حضور رسیده
این لقب به راستی که سزاوار شماست ، انسان به حضور رسیده یعنی کسی که زندگی رو با کار و تلاش و صبوری و همت پیش می بره و به اطرافیان نیز انگیزه ی حرکت می ده ! انسان به حضور رسیده لازم نیست که بگه التماس دعا ، زیرا که خود با سعی و تلاش در زندگی ، معنای دعا رو تعریف می کنه و باعث جذب برکت خداوند می شه...
داداش خوبم واقعا خسته نباشی خوشحالم که افراد خانواده نیز چون فرشتگان مهربون در کنارتون با صمیمت تمام کار می کنند ، دستشون درد نکنه
از اینکه تو پشت بام مونده بودید ، کاملا احساستون رو درک می کنم به هر حال صبوری همه ی کارهارو درست می کنه ...از قول من به همسر نازنینتون هم سلام برسونید
راستی از تعطیلی وبلاگ لطفا حرف نزنید ، ما به هیچ وجه از شما انتظار پاسخ نداریم ، تازه از این که زحمت می کشید و هراز گاهی ما رو در جریان کار آباد شدن خونه باغ قرار می دید ، یه عالمه ازتون ممنونیم
ایکاش مسئولین هم این گزارش رو می خوندن و برای آبادانی خرمشهر و شهرهای جنگ زده ، از شما درس می گرفتند !

مریم شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 19:05

سلام
- اینطور که معلومه تک تک اعضای خانواده به کار مسلطند و ماشاءالله همگی هنرمندند و کارآمد
کلی کیف کردم وقتی این همدلی و صمیمت و همکاری رو بین شماها دیدم ...خدا رو شکر .
- و اما در مورد وبلاگ اسم تعطیلی رو لطفا نیارید . اولا بگم که هیچ کس انتظار نداره شما به کامنتها جواب بدید یا سر یک وقت مشخص پست بزنید .
بذارید این وبلاگ بمونه و هر وقت آمدید تهران ، اگه وقت و حوصله داشتید گزارشی از کارای انجام شده رو برامون بنویسید
به همه تون خسته نباشید می گم ، ان شاءالله کارها همینطور خوب و مرتب پیش بره و خیلی زود نتیجه ی زحماتتونو ببینید ب...ان شاءالله

یادخاطرات شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 18:49

سلام

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر


مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !

در امان حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد