معلم عزیزم روزت مبارک

بسم الله الرحمن الرحیم

احتمالا روز اول مدرسه ، برای همه ی ما روزی فراموش نشدنی با خاطراتی شاد و شیرین و گاه خنده دار و البته احتمالا غمناک بوده است. بسته به اینکه روز اول مدرسه را چگونه گذرانده باشیم این خاطرات رقم خورده است و در ذهن ما حک شده و زائل شدنی و  زدودنی هم نیست.

برای من روز اول مدرسه، روز کشف و روز تجربه ای بزرگ بود، چرا که از یکی دوسال قبل، برای رسیدن به آن روز، انتظارها کشیده بودم. و حالا موعدش رسیده بود و من شاگرد مدرسه نام داشتم. کشف دوستان جدید و کشف لذت داشتن کیف و دفتر و مداد و مداد پاک کن و تراش. تجربه ی دیدن فضای مدرسه و مدیر و ناظم و کلاس و نیمکت و تخته سیاه و گچ و معلم.

معلم کلاس اول ما خانمی بود به اسم خانم الماسی. زنی مسن و تکیده و لاغر، که رنج روزگار از همه ی وجودش هویدا بود. معلمی که در شغل خود استخوان ترکانده و بسیار پر تجربه بود و شاید سال و یا سالهای واپسین خدمتش را می گذراند و در ناخوداگاه خود به بدن خسته و رنجورش وعده ی استراحت در ایام بازنشستگی می داد برای قدری آسودن پاها و استراحت دادن به دست های استخوانی اش. اما با وجود سن و سالش، مهربان و با حوصله بود و جدی. کلاس را به خوبی اداره می کرد و من خاطرم هست که برای بدست آوردن دل او، حاشیه ی راست و چپ دفترم را با فاصله ای دقیقا یکسان، خط کشی می کردم و تمام سر مشق های ابتدای کلاس اول را که تمرینی بود برای تسلط به مداد و صاف نوشتن الف و ب با گذاشتن مداد به کنار پاک کن، خط می کشیدم و خط فاصله ها را هم بی استثنا با مداد گلی می گذاشتم. منظم و مرتب! چون او مرتب نوشتن و تمیزی دفتر می خواست و من سعی داشتم نهایت تمیزی دفتر را تقدیمش کنم تا وقت خط زدن مشقهایم چشمانش از رضایت برق بزند و به من یک "آفرین پسرم" بگوید و همه ی همکلاسی ها آفرین گفتن او را بشنوند! یادم هست تنها جایزه ای را که به من داد یک مداد بود و من سالها این جایزه را با افتخار نگه داشتم.

وقتی به گذشته بر می گردم می بینم طی سالهای بعد، من معلم های زیادی داشته ام که اسم بعضی از آن ها را به خاطر دارم ولی نام اکثر آنها از خاطرم محو شده. واقعا تعجب می کنم که چرا علاوه بر نام او حتا حرکات و سکنات و قیافه ی معلم کلاس اولم را خوب خوب به خاطر دارم؟ جوابی که برای این سوال خود دارم این است:

معلم کلاس اول حس خوبی از روز اول مدرسه به من داد و خاطراتی خوش در ذهن من به جا گذاشت. حتم دارم وجود او بود که باعث شد من به درس نسبت به همسالانم علاقه ی بیشتری نشان دهم. او بود که تشویق کرد پدرم روزنامه بخرد تا من از لای صفحات روزنامه دور الف و ب و دال و ... خط بکشم و آب بابا را پیدا کنم. همین کار او باعث شد که از خواندن نترسم بلکه به آن اشتیاق داشته باشم و از سال بعد من خواننده ی پر و پا قرص کیهان بچه ها باشم و با وجود دیدن لواشک و تمبرهندی و آرد نخودچی خوردن بچه ها آب دهان قورت بدهم ولی سکه ی توی جیبم را در مشتم بفشارم و روزانه این پول توجیبی را به جای خرید خوراکی و تنقلات، حفظ کرده و جمع کنم و انتظار بکشم تا شنبه از راه برسد و من بدو بدو کنم و بروم سراغ دکه ی روزنامه فروشی و بپرسم: " آقا کیهان بچه ها اومده" و بعد که گفت "بعله" پنج ریال بدهم و مجله را بخرم و انگار که گنجی پیدا کرده ام با شوق و ذوق به ورق زدن و وارسی و سپس در راه به خواندنش بپردازم و برسم خانه و هی بخوانم و دوباره و سه باره بخوانم و دوباره تا شنبه ی دیگر از راه برسد و ...

 بله اشاره و راهنمایی او باعث شد که مادرم که عاشق خواندن بود و به خاطر اینکه دختر زاده شده بود نگذاشته بودند به درسش ادامه بدهد و با حسرت از لذت خواندن محروم مانده بود، در کشف الفبا و کلمات آشنا، توی روزنامه همراهم باشد تا وقتی که از او پیشی بگیرم و به تنهایی و بخوبی از عهده ی خواندن مجله برآیم و خیلی زود کتاب داستان بخوانم و سپس بروم سراغ رمان های طولانی و قطور. و در نوجوانی اکثر نویسندگان بزرگ را بشناسم و از هر کدام چند کتاب نام ببرم. بله به خاطر اثر خوبی که او بر من گذاشت، خواندن جزء سرشت من شد و کتاب از لوازم ضروری زندگی من.

می دانم که امروز خانم الماسی در میان ما نیست و حتم دارم که روحش به آسمان سفر کرده اما نام و یاد و خاطره اش تا آخر عمر با من همراه خواهد بود، پس با دیدگانی اشکبار از روی قدرشناسی، از زمین رو به آسمان نگاه می کنم و از صمیم قلبم می گویم معلم عزیز روحت شاد و روزت مبارک.

...

روز معلم را به همه ی معلم های دلسوز و زحمتکش تبریک می گویم، بویژه به دوستان بزرگوارم که معلم بودند و هستند و به نوعی خواستم از زبان یک شاگرد ادای احترام به این دوستان بزرگوار و معلمم کرده باشم.

نظرات 13 + ارسال نظر
..... جمعه 4 تیر 1395 ساعت 08:09

سلام متنتون خیلی قشنگ بود ولی من برعکس همه معلم کلاس ششمم رو خیلی خیلی دوست داشتم.اسمشون خانم الهیان بود .عالی بودن .البته اسم معلم کلاس اولمم یادمه ولی بیشتر از همه معلم ادبیات کلاس ششم که اسمشونو گفتم یادمه

سعیده یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 19:19

سلام خدا معلمتون رو رحمت کنه. من سال پنجم دبستان معلمی داشتم که خیلی دلم میخواد دوباره ببینمش. توی ف ب یکی از همکلاسی های قدیممو دیدم که با معلمم رفت و آمد خانوادگی داشت از اونهم پیجو شدم ولی بی معرفتی کرد و جواب منو نداد. الان من نمیدونم ایشون زنده هست یا نه چون سنش اون موقع زیاد بود و همسرش رو هم زود از دست داده بود. ولی فکرش منو رها نمیکنه چندبار خوابشو دیدم که گله میکنه میگه چرا هیچکس سراغ منو نمیگیره. بنظرتون چجوری میتونم پیداش کنم آیا برم اداره آموزش و پرورش جوابمو میدن؟

سلام
اولا ممنونم که تشریف آوردید و ثانیا ممنونم که اینقدر پیگیر پیدا کردن معلمتون هستید و ثالثا فکر می کنم به همون مدرسه و همون منطقه ی آموزش و پرورش اگر برید و سراغشون رو بگیرید بهتون جواب میدند که کجا هستند و چی شدند

بهنام طبیبیان یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 ساعت 15:07

سلام،از امیر بیان نقل شده که من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا.انکه مرا حرفی بیاموزد علی را بنده خویش ساخته است.اما من دو روز در تقویم زندگی ام در دوران پس از تحصیل شیرین و دلپذیر است یکی اول مهرماه و دیگری چهارده فروردین.چون دیگر نباید به مدرسه بروم.البته ایراد بیشتر از فرآیند آموزش در ایران است.با این همه خودم را مدیون معلمان زحمتکش میدانم که اینک چند نفری از آنها مهمان اهل آسمانند.

سلام
نظام آموزشی ما و از جمله تعطیلات طولانیش ایراد داشته و داره. ساعات متمادی یک بچه رو وادار می کنند به تکالیف و حفظیاتی که از فایده اش بی اطلاعه و معلمهای بیچاره هم باید تابع این سیستم آموزشی باشند و بچه ی بی انگیزه برای درس خوندن رو آموزش هم بدند. کاری سخت و طاقت فرسا.
خدا روح رفتگان از معلمین رو بیامرزه و در جنت ماوا بده

مریم شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 07:49

سلام
میلاد امیر مومنان (ع) و روز پدر رو تبریک و تهنیت می گم و از خدای بزرگ می خوام همیشه سلامت و شاد باشید و سایه ی پرمهرتون بر سر فرزندان عزیزتون باشه

سلام
خیلی خیلی ممنونم و ان شاءالله که همیشه سر زنده و سلامت باشبد زیر سایه ی مهر خدا

ناهید شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 06:36

سلام داداش عزیز
مثل همیشه بسیار زیبا و روان و با احساس نوشتید ، واقعا ممنونم
خیلی ها اسم معلم کلاس اولشون رو به خاطر دارند ، چون او اولین کسی هست که باعث شده آدم از کمای بی سوادی بیرون بیاد و محیط اطرافش رو باسوادانه بشناسه ...
معلمان کلاسهای بعدی مثل بازیکنان دو امدادی هستند که چوب کلاس قبلی رو از معلم مربوطه تحویل می گیرند و مسیر رو ادامه می دهند
اسم معلم کلاس اولم خانم الهیان بود ، خیلی مهربان و دلسوز بود ، هنوز هم رنگ چشمان سبزش توی خاطرم هست ..
راستی داداش عزیز وقتی خوندم که شما برای خرید کیهان بچه ها مجبور بودین ریاضت بکشین ، از ته دل آه کشیدم هرچند علم و آگاهی و جهان بینی شما در حال حاضر ، محصول همان ریاضتها و مطالعات و دود چراغ خوردنهاست که بسیار هم ستودنی است ...
در وبلاگستان ، شما معلمی هستین که همچنان با نوشته های خوبتون، درس سبز زیستن رو به من می آموزید، پس معلم گرامی روز شما مبارک
چراغ و نور قلمتان همیشه روشن و پر فروغ باد

سلام خواهر گلم
شما با نوع نگاهت به عالم و در لحظه، لذت بردنت از ثانیه به ثانیه ی زندگی، درس بزرگی به من دادید و من شاگرد شمام و همیشه خودم رو مدیون آموزش این نوع نگاه میدونم

صبا قلم شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 01:31

با سلام
وتبریک تولد مولا علی ع
وروز معلم وچه قشنگ از معلم کلاس اولتون
وفضای اون دوره وبخصوص کیهان بچه ها!!!
اون موقع کتاب برای بچه ها زیاد نبود وبرای
همین کودکان زود بزرگ می شدند واوناییکه
تشنه ی کتاب بودند ،هرچه که پیدا میکردند
می خواندند حال یا رمان های مستعان
وقصه ی عشق درکوچه وباغ های شمیران..
ویاکتاب هفته وکتاب جیبی با اون داستانهای
پلیسی شرلوک هولمز ووسترن!!؟؟
اونهم برای کودک دبستانی!!!؟
برادر یک کتابخونه داشت با قفل وزنجیر !
ودر عالم کودکی وعطش خوندن کتاب
قفل را باز وهمه جور
کتاب تاریخی ورمان فرانسوی
را با سرعت زیاد خونده وبا همون سرعت
سر جایش برای تنبیه نشدن !!
بعد ها که بهش گفته شد، اوفقط خندید!
سرعت مطالعه وخوندن همه جور کتاب
از یادگار اون روزگاره!!!

سلام
بله خاطرم هست عضو کتابخونه بودم و کتاب برای بچه ها اصلا نداشت و یا خیلی کم بود و از روی ناچاری کتابهای بزرگسالان رو می گرفتم و می خوندم. حتا کتابهای بازار هم همینطوری بود. کتابهای صادق هدایت و کتابهای عزیز نسین و قاضی سعید که در باره ی آدم فضایی ها می نوشت مثل لاوسون در جزیره ی وحشت و ... کتابهای موریس مترلینگ مثل مورچه ها - کتابهای جک لندن مثل آوای وحش و سپید دندان - یا کتابهای ارنست همینگوی مثل پیرمرد و دریا و زنگها برای که به صدا درمی آید - ویکتور هوگو با بینوایان - امیل زولا با نانا - دزیره - کلبه ی عمو تم - کنت مونت کریستو - اسپارتاکوس و...کتابهایی بود که من می خوندم

شنگین کلک جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 17:18 http://shang.blogsky.com

پس این برنامه نیلوفر اسمها راهم استخراج می کنه
آفرین به برنامه نویسش . نه خیر ما باید یک پورسانت درست و
حسابی چرب و چیلی از این سرکار نیلوفر بگیریم اینطوری نمیشه
بنظر من که اینطور دزدی کلیک کردن واقعاً زشته اونها برای سایتی که اینقدر به کسب درآمدش مینازه ؟!

این نیلوفر چندبار مشتری اینجا بوده اما هر بار هیچی نخریده بلکه به اسم مشتری میاد تا جنس بنجلش رو آب کنه

نیلوفر جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 16:48 http://emco37.mihanblog.com/

مصطفی از ته دل،
*عیدت مبارک*
به منم سر بزن

عید تو هم مبارک

شنگین کلک جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 13:39 http://shang.blogsky.com

سلام
و ممنون از بیان اینهمه احساسات زیبای کودکانه که مارا هم به روزهای اول مدرسه برد خدارا شکر اکثر معلم های من مخصوصاً معلم های دبستانم خیلی خیلی ماه بودند . وبرای همشون بهترین آرزوها رادارم .
یاد یک خاطره ای افتادم که شاید خواندنش برای شما هم بد نباشه . من قبل از دبستان یک سال هم کودکستان می رفتم و اونجا از اون کودکستان های خیلی شیک بود و به بچه ها یاد داده بودن که ته بشقابشون را نخورند و همیشه یک کمی از غذا را بگذارند یاحد اقل من اینطور فهمیده بودم . خلاصه سال بعد رفتم به یک دبستانی که سیستمش خیلی فرق داشت و نسبتاً اسلامی بودن و اونها اکیداً میگفتند که باید ته بشقاب را کاملاً بخورید تا اسراف نشه و من بیچاره مونده بودم که بالاخره باید چکارکرد و کدوم روش درسته ؟ این روزها شنیدم که دوباره قرارشده نظام آموزشی عوض بشه و حال که فکر میکنم می بینم این نظام آموزشی چقدر عوض میشه . یعنی انگار که بچه ها شده اند موش آزمایشگاهی اونهم برای آزمایشگاهی که آزمایش هاش تمومی نداره و شاید این فشارمضاعفی هم باشه برای معلم ها که هر روز باید بایک سیستم جدید خودشون را تطبیق بدهند . ما توی دبستان
یک معلمی داشتیم به نام آقای اعظمی که هرکجا هستند خداوند حفظشون کنه اون زمان جوان خیلی باذوقی بودند و عاشق بچه ها یادمه که ریش بلندی هم داشتند که ما عاشق کشیدن این ریش بودیم بعضی وقتها میریختیم سرشون بطوری که زیر دست و پای بچه ها می موندن . خلاصه اینکه یک روز دریکی از این حمله های دسته جمعی دفترچه یادداشت من وسط ریش ایشون گیرکرد از این فنر ها بود و فنرش رفت لای ریش های مجعد ودیگه در نمی اومد . اما ایشون با خوشرویی تمام درحالیکه دفترچه من به
ریششون چسبیده بود من را بردند توی دفتر و دو نفری سعی کردیم با چرخوندن فنر دفرچیه اون را از بین ریش خارج کنیم
الآن هرچی فکر می کنم نمیتونم تصورکنم که اونزمان چه حالی داشته ام . شرمنده بودم یا خوشحال ازچنین شیطنت گستاخانه ای اما یادمه که هرگز ایشون من یا بقیه را تنبیه نکردن و همیشه عاشقانه و مهربانانه باما برخورد می کردن . حالا یکدفعه باخودتون فکر نکنید ما ازاون معلم آزارهاش بودیم ها نه خیر خیلی هم بچه خوبی بودم . روز معلم هم به همه معلم های عزیز مبارک باشه و ان شاالله هرچی که آرزو دارند برآورده بشه .

سلام داداش
شما هم عجب خاطراتی داری ها!
نقل هر کدوم از این خاطرات با زبان شما همیشه شنیدنی و خوندنیه و ممنون که برامون گفتید
رفتن به کودکستان توی دوره ی ما جزء کارهای شیک بود و پدر و مادرها پولش رو نداشتند و بهونه می کردند که بچه از درس و مشق خسته و زده میشه و نمی فرستادند!
انگار سلیقه ای عمل کردن از اول جز سرشت ما بوده و هست و با تعلیم و تربیت این دوگانگی ها در ما رسوخ کرده و نهادینه شده. آموزش و پرورش با نمره دادن و ندادن و تنبیه کردن و تشویق کردن تبعیض رو بین بچه ها رواج میداد.
اما این معلم شما یک فرشته بوده که تا به این حد با بچه ها مدارا میکرده و شاید عشق وافرش به بچه ها به درد می چربیده

مریم جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 12:04

سلام
مثل همیشه خیلی زیبا و بااحساس نوشتید
یکی از دلایل زیبا نوشتن تون اینه که به جزئیات توجه می کنید و چیزهایی رو می نویسید که معمولا از دید خیلی ها مغفول می مونه .
من روز اول مدرسه رفتنم رو اصلا به خاطر ندارم . معلم اول و دومم خانمی جوان بود ولی من اون موقع فکر می کردم سنش زیاده . خیلی زحمت می کشید ولی از بس سختگیر و جدی بود باعث می شد ما من و بچه های دیگه زحماتشو نبینیم !
معلم سومم یکی از بدترین معلمهای دنیا بود
معلم چهارم و پنجمم معمولی بودند .
با این وجود منم مثل شما تشنه ی خوندن بودم و از وقتی یادمه دنبال مجلات و کتابهای داستان می گشتم . فکر می کنم علاقه و اشتیاق من به خوندن ذاتی بود ، جالب اینکه هیچ کدوم از افراد خانواده مثل من نبودند !
... معلم احسان آقایی بود جدی که خیلی به خط خوش اهمیت می داد ،احسان خوش خط بودن رو مدیون آقای نجماست
...معلم محسن خانمی بود که سال آخر خدمتش بود و محسن می گفت من معلمم رو دوست ندارم چون پیره و رگهای دستش معلومه !
متاسفانه معلم محسن در زمان گذشته جا مونده بود و همون روشهایی رو در کلاس پیاده می کرد که معلمهای مکتب خونه های قدیم ازشون استفاده می کردند ! بچه ها رو از فلک می ترسوند و از اتاقی مخوف که توش پر از مار و عقرب و جونورای درنده ست !
متاسفانه ما در نظام آموزشی مون چنین معلمهایی هم داشتیم و احتمالا داریم .
و البته معلمهای دلسوز و زحمتکش مثل خانم الماسی هم زیادند ، وجود همین معلمهاست که به شغل معلمی قداست می ده و باعث می شه مردم با احترام از معلمها یاد کنند .
روح خانم الماسی و همه ی معلمهای درگذشته شاد
ممنون از تبریک تون
حالا یک گریزی بزنم به شما ! و البته باید یک جوری بنویسم که شما هوس برجک زنی نکنید !
من در طی این دو سه سال از شما خیلی درسها یاد گرفتم بارها با اطمینان از اینکه نظرم صد در صد درسته در باره ی موضوعی اظهار نظر کردم ، اما وقتی نظر شما رو خوندم پی بردم نظرم کاملا اشتباه بوده !
ممنون به خاطر اینکه صریحید ...صادقید ...بدون رودربایستی و قاطعانه نظرتونو می گید ...و ممنون که تجربیات تونو خالصانه در اختیار من و دوستان قرار می دید ....
این چیزایی که نوشتم مقدمه بود برای اینکه بگم شما هم یک پا معلمید ...یک معلم واقعی بنابراین منم روز معلم رو به شما تبریک می گم

سلام شما همیشه به من لطف داشتید و از سر بزرگواری تشویقم کردید. من از شما مهر و محبت آموختم و شما توی وبلاگستان منشاء ترویج مهربانی هستید و حتم دارم توی دوره ی معلم بودن خودتون شاگردانی رو تربیت کردید که الان توی زندگی خودشون و توی جامعه عطر مهربانی و انسانیت رو پراکنده می کنند و این از بزرگترین اثرگذاری هایی است که یادگار شما و معلم هایی مثل شماست. خدا رو هزاران بار شکر می کنم و ممنونم به خاطر بودن شما

یادخاطرات جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 11:57

سلام

من هم معلم کلاس اول خودرا بیاد دارم.خانم ...... اما من از ایشان متنفر بودم .چون من شیطون بودم واو سیلی که به من زده هنوز به خاطر دارم .

هرگز نتوانستم فراموش کنم .چون در ان زمان کودک حس و حال خودش را داردومنتظر سیلی خوردن نیست.

اما در عوض معلمین سال های بعدی بسیار مهربان بودنددرست مثل مادر ومن به انها عشق می ورزیدم

این روز را تبریک میگوییم به معلمینی که به شاگردانشان

مهر می ورزند.

سلام
همین خانم الماسی بدترین خاطره ی عمر تحصیلی من رو هم رقم زد اما با وجود این چیزی که به من داد بیشتر از خاطره ی خیلی بدی که برام درست کرد ارزش داشت و برای همین من همیشه قدر دان او خواهم بود

همطاف یلنیز جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 10:17 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
ط ن ب
خداییش من خاطره ای از روز اول و سال اول حتی سالهای بعدش ندارم. جای شکرش باقیست فامیل معلم کلاس اولم را می دانم خانم صفاریان پور، خوو اینم علت دارد چون معلم کلاس سومم هم ایشان بید. ولی صحنه هایی رو از مدرسه و کلاس و رفتار معلم هایم بدون دانستن زمان و سال دقیقش به خاطر دارم. گویا بچه درسخوان بودم! خدا تمامی معلم های سال اول را بیامرزد بخصوص در زمان ما که بدون پیش دبستانی و مهد وارد مدرسه شدیم و از الف تا ی را آنجا یاد گرفتیم.

سلام
مبارکتون باشه
من خیلی از خاطراتم رو فراموش کردم و برام عجیب به نظر نمیاد اما چون خودم روز اول مدرسه رو خوب به خاطر دارم، فراموش کردن شما برام عجیب بود. واقعا کار معلمهای کلاس اول خیلی سخته به خصوص توی شهرهای بزرگ مهاجر پذیر که با انواع و اقسام بچه ها با زبان و لهجه و فرهنگ ها توی یک کلاس جمع می شوند و آنها باید به همه یکسان درس بدهند
اموات از معلمها روحشان شاد و زنده های مهلم ها هم در صحت و سلامت باشند ان شاءالله

سامان جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 10:00 http://silence65.blogfa.com/

واقعا یاد معلمهامون به خیر البته من گله زیادی هم از معلمای خودم دارم یادمه خیلی ازشون کتک خوردم نمی دونم چرا؟ یادمه پدر و مادرم من رو نمی زدند ولی معلمای دبستانم چندین بار وحشتناک من رو کتک زدند هیچ وقتاین علامت سوالم پاک نمی شه که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ اما معلمایی هم داشتم که ماه بودند دقیقا انگار داشتن به بچشون درس می دادن.. هر دو گروه از این معلما هر جا هستن خدا پشت و پناهشون

سلام آقا سامان
منم از کتک هایی که معلمها و ناظمها و مدیر مدرسه به بهانه های مختلف می زدند خاطرات زیادی دارم و الان که فکرش را می کنم می بینم شاید بدون اون تنبیهات، اداره ی مدرسه براشون ممکن نبوده و البته یک معلم داشتیم به اسم آقای طنازی که بیخود و بی جهت میزد و اصلا شاید عقده ای بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد