چهارشنبه سوری و سنت های بر باد رفته

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه سوریوقتی که ما بچه بودیم، برای رسیدن به شب چهارشنبه سوری، همه از بزرگ و کوچک، از چند روز مانده به این شب در تکاپو بودند. به یاد دارم که حتا مادربزرگ ها و پدربزرگ ها، هم با شور و اشتیاق، آن شب را تدارک می دیدند و آخر شب آن روز موعود، همراه با دیگر بزرگترهای محله که همگی توی خانه های فسقلی، توی کوچه ای تنگ و باریک، زندگی می کردیم، به جمع بچه ها می پیوستند و به نوبت، خنده کنان و در حالی که از ترس جیغ می می کشیدند، هر جوری بود از روی آتش می پریدند و می گفتند "زردی من از تو و سرخی تو از من."


بچه ها که سرتاسر روز را با شور و نشاط، مشغول ترقه بازی و ایجاد سر و صدا بودند شب که می شد تازه می رفتند سراغ فشفشه و هفت رنگ و بادبادک های فانوس دار و با هوا کردن این بادبادک ها و فشفشه ها و چرخاندن هفت رنگ ها جلوه ی بیشتری به پریدن از روی آتش و آسمان آن شب به یاد ماندنی میدادند. در آن روزگار، بتّه فروشی رونق داشت و عده ای به بیابانهای اطراف شهرها می رفتند و با کندن بوته های بیابان، به شهر بر می گشتند و تا بوته ها را به قیمت خوبی بفروشند و برخلاف امروز که شور هر چیز را درآورده اند، بوته ها، زود آتش می گرفت و می سوخت و زود هم تمام می شد. برای همین خریدنش هم اصلا به صرفه نبود، اما به هر حال برای به جا آوردن این سنت بومی و فرهنگی، هر کس به فراخور پولی که توی جیبش داشت، چندتایی بوته می خرید و در گوشه ی از حیاطش می گذاشت تا وقتی که پدرها از کار برگردند و مادرها از پخت و پز فراغت پیدا کنند و بروند و همگی بوته ها را به کوچه بیاورند و بر روی هم بریزند و آتش بزنند و آنوقت همگی پشت سر هم از روی آن ها بپرند. آهنگی هم برایش ساخته شده بود که می خواند "شب چهارشنبه سوری آی بُتّه بُتّه بُتّه." بله خرید بته قانونی نانوشته بود که سفت و سخت اجرا می شد. خاطرم هست گوینده های رادیو و مجریان تلویزیون مدام تذکر می دادند که این بوته ها را نخرید چون با از بین رفتن پوشش گیاهی در بیابانها، آسیب زیست محیطی به آن وارد می شود و کم کم این حرف اثر خودش را گذاشت تا اینکه خرید و فروش بوته به کلی منسوخ شد.

آجیل چهارشنبه سوری

قدیم رسم بر این بود که همه آجیل چهارشنبه سوری را که مختص همان شب بود، تهیه می کردند و پدر من که آجیل فروش بود، از چند روز قبل این آجیل را در وسط یک دوری که سینی مسی بسیار بزرگی بود، کُپِّه می کرد و به معرض فروش می گذاشت و سر چراغی هم که از راه می رسید، سرش برای فروش این آجیل. خیلی شلوغ می شد.


قاشق زنی چهارشنبه سوری

یکی از رسومی که در آن روزها، رواج داشت و من از اواخر شب های چهارشنبه سوری به یادم مانده، قاشق زنی است و ما بچه ها، چادر مستعمل و رنگ و رو رفته ای را از مادران خود می گرفتیم و آن را بر سر می کردیم و دسته جمعی و یا تک تک بطور ناشناس به در خانه ی همسایه ها می رفتیم و با زدن مستمر قاشق بر کاسه، خوراکی طلب می کردیم. بچه های دیگر هم به محض شنیدن این صدا خبردار می شدند و رفته رفته تعدادمان زیاد می شد و صاحبخانه شیرینی، شکلات، آجیل، گردو و یا بادام، میوه و... توی کاسه های ما می ریخت. چه ذوقی داشتیم، اگر زودتر از بقیه به فکر افتاده بودیم و با پیش دستی کردن به بچه های محل، کاسه مان از هدایایی خوردنی، پر می شد. تحفه ای که صاحبخانه ها یک به یک، به ما می دادند و بعد می نشستیم روی پله ای دم در خانه ای یا توی کف همان کوچه و زیر نور تیرهای چراغ برق و شروع می کردیم به شکستن گردوها و بادامها و پوست کندن و خوردن میوه و شیرین کردن کاممان با شیرینی ها و شکلات های شب چهارشنبه سوری و این ختم شیطنت های ما در آن شب به یادماندی محسوب می شد و حسن ختام هم، صدای گفت و گو ها و خنده هایی بود که از خانه ها به گوش می رسید و بوی انواع غذاهایی که سرتاسر کوچه را پر کرده بود و سر و صدای خانواده هایی که سرتاسر سال به انتظار این شب بودند و حالا به دور هم بر سر سفره ای برای خوردن باقالی پلو با گوشت یا سبزی پلو ماهی به همراه کوکو سبزی و یا فسنجان و یا... می نشستند و صدای تشتک نوشابه هایی که با قلقی خاص و با صدایی بلند به هوا برمی خاست و در پی اش غریو شادی و هورای آمیخته به تعجب که به نوبت از خانه ها به گوش باقی همسایه ها هم می رسید. 

بله واپسین روزهای سال کهنه بود و سال نو داشت از راه می رسید. روزشماری ما، برای رسیدن عید نوروز، دیگر داشت به سرانجام خود نزدیک می شد و دیگر از آن شب موقع خوابیدن، منتظر آمدن عمو نوروز بودیم و برای عیدی هایی که توی عیددیدنی ها جمع خواهیم کرد، نقشه ها می کشیدیم و کنار علاءالدین یا زیر کرسی با لبخندی شیرین به خوابی عمیق و سنگین فرو می رفتیم.

...

عیدتان، پیشاپیش مبارک

همین مطلب را توی همساده ها هم می توانید بخوانید.

نظرات 6 + ارسال نظر
یادخاطرات سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 09:52


سلام
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر می کند.
عید برشما وخانواده گرامیتان مبارک

سلامی دوباره
چه حسن تقارنی پیدا کرد این نوشته ی شما و مطلبی که من داشتم می نوشتم
عید شما و خانواده ی محترم هم مبارک باشه ان شاءالله

یادخاطرات سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 08:43

سلام

تصویری را که انتخاب کردید زیباست. بهاریه.

سلام و روز بر شما خوش
بله همینطوره و ممنونم

مریم دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 21:54

آقای ستاریان عکس مغازه ی خدابیامرزتون رو بعد از فنگ شویی سال 91 ببینید ای خدا ! چقدر من از خودم حسودی در وَ کردم !

http://s3.picofile.com/file/7673210963/%D9%85%D8%BA%D8%A7%D8%B2%D9%87.jpg

بله خوب به خاطر سپردید
اینم ببینید:
http://s4.picofile.com/file/8177491234/maghazeh1.jpg
و این:
http://s6.picofile.com/file/8177491334/maghazeh2.jpg

مریم دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 21:51

سلام
هدر نو مبارک دقت نکردم ببینمهدر همساده ها رو هم بهاری کردید ؟ فکر نمی کنم ! دیگه اینقدر گیج نیستم که نفهمم هدر اونجا عوض شده
فکر کردم بد نیست که کامنتهایی که سال 91 برای پست چهارشنبه سوری من نوشتید رو برای تجدید خاطره اینجا بنویسم :

ما به این وَرَک شما ، بوته می گفتیم و اون قدیما می رفتند از بیابونا می کندند و می آوردند برای مراسم از روی آتش پریدن می فروختند. یادم هست همون موقع تلویزیون کلی برنامه سازی کرد که با اینکار پوشش گیاهی بیابونا از بین میره و خواهش و تمنا که این بوته ها رو برای آتش زدن نکنید و خاطرم هست که مدتی پاسبون ها هر ماشینی که اینها رو حمل می کرد رو جریمه می کردند و به فاصله ی یکی و دو سال هم به کلی ماجرا ختم به خیر شد
ما توی تهران علاوه بر هفت رنگ و فشفشه، زرنیخ و کررات می خریدیم و البته اگر کسی می تونست بره به کوه سنگی که الان مقر سپاه شده و ستاد مشترک سپاه توی همونجاست می تونست به اندازه ی مصرف بچه های یک محله زرنیخ و کررات بخره و بیاره توی محل و به جند برابر قیمت بفروشه
خلاصه کاسبی راه می انداختند بچه های بزرگتری که می تونستند برند کوه سنگی
یک چهارشنبه سوری رو هیچ وقت یادم نمی ره
معلممون تکلیف زیاد داده بود تا به خیالش ما بشینیم خونه و ترقه بازی نکنیم. بیچاره مادرم که ماجرا رو فهمید با وجود اینکه خیاطی می کرد و گلدوزی، به من گفت تو برو بازی کن و من همه ی مشقهاتو می نویسم!
انگار دنیا رو به من دادند. بدو بدو رفتم و تا ده یازده شب بوی باروت گرفتم و انگار از جنگ برگشته بودم بس که ترقه ترکونده بودم و از روی آتیش پریده بودم
تازه بابام هم که توی قنادی کار می کرد و خشکبارچی بود همین ساعتها اومد و همگی رفتیم پشت بوم و فشفشه ها و هفت رتگهایی که سر و صدا نداشت و مخصوصا برای همین ساعت نگه داشته بودیم رو روشن کردیم و توی سکوت آخرای شب کلی کیف کردیم
بعد هم سبزی پلو و ماهی که همیشه برای چهارشنبه سوری داشتیم رو خوردیم جای همگی خالی
راستی اون موقع ها پلو مال زمان اینطور جشن ها و اینطور مناسبتها بود و به ندرت می شد خورد
اوه اوه یادم رفت از کاربیت بگم
کاربیت قبلا توی جوشکاری استفاده می شد می انداختند توی یک منبعی که درش محکم می شد و مقداری آب می ریختند روی آن و از سر شلنگی این گاز خارج می شد و با کبریت زدن به آن کار هوا برش رو می کرد.
ما می رفتیم یک مقدار از این کاربیت می خریدیم و یک قوطی رنگ رو تهش رو سوراخ می کردیم و قدری از کاربیت رو می انداختیم داخلش و چکه ای هم آب می ریختیم روی اون و در قوطی رنگ رو مجکم می بستیم و قوطی رو می گذاشتیم زیر پامون و از آن قسمتی که سوراخش کرده بودیم به وسیله ی یک کبریت که بهش نزدیک می کردیم گاز خروجی آتش می گرفت و آتش می رفت داخل قوطی و بعد بببببمبی می ترکید و در قوطی چندین متر می پرید چلو. صدای مهیبی می داد اما کاملا بی خطر بود
این کارها مال کلاس اول دوم و یا سوم ابتدایی بود البته.
بعدها پیشرفت کردیم که چون بدآموزی داره نمی گم

سلام خسته نباشید و خیلی ممنونم
دست شما درد نکنه که مثل ویکی لیکس با اسناد و مدارک متقن دست به افشاگری و انتشار کامنت من زدید

سلام
ممنون که این قدر پیگیر وبلاگ کودکان سرزمین سرخ هستید
ما شا الله !
شما از کجا خبردار میشد که ما این وبلاگ شلختۀ بی در وپیکر رو کی روزآمد!!! می کنیم؟
راستش بگید تو وبلاگ ما نفوذی دارید؟ کی خبرتون می کنه؟
البته قرار شده من هر دفعه به عمو دلشاد و آقای شیخی به روز شدنمون رو اطلاع بدم ولی سامانه پیامکیمون که برای شما فعال نیست؟!!!
...
کاش یک کم دربارۀ بازی های چهارشنبه سوری توضیح بیشتری میدادید
نه این که ما عقب افتاده ایم !!نمی دونیم اینایی که شما میگید چی هستن؟
هفت رنگ چیه؟
بادبادک فانوس دار مثل همین بالن های چینیه که الآن هست؟ چطوری درست می کردید؟کاش طرز تهیه اش رو برای بچه ها می گذاشتید تا اینقدر خرج رو دست پدرومادرشون نذارند!
فشفشه چی؟ همین فشفشه های الآنیه؟

سلام
ای بابا! کار شاقی نمی کنم که باعث حیرت شما شده
بلاگفا یکجایی داره که از دوستان به روز شده، مدیر وبلاگ رو باخبر می کنه و منم اسم وبلاگ شما رو اونجا وارد کردم و تا بهش سر بزنم می بینم که کیا مطلب تازه ای گذاشتند و سر بزنگاه خدمت می رسم
نفوذی هم البته دارم که به دلایل امنیتی از نام بردنش خودداری می کنم
هفت رنگ از همین وسایل آتش بازیه که موادی دور یک مفتول رو آتیش می زنید و با جرقه جرقه کردن می سوزه و تکون تکونش میدید:
http://clupshadi.ir/wp-content/uploads/2015/02/%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87.jpg?e74564
قدیم ما یک بالن سبک درست می کردیم از سیم و نایلون و به بادبادک می بستیمش. توی اون بالن کمی الکل به پنبه میزدیم آتش می زدیم بادبادک که بالا می رفت حلقه ی این بالن رو از نخ بادبادک رد می کردیم و در اثر گرما چون سبک بود بالا می رفت تا برسه به بادبادک توی اون بالا بالاها.
بالن های امروزی هم بود که با کیسه زباله های بزرگ خودمون درستش می کردیم
فشفشه هم همیناییه که الان هم فش فش کنان بالا میره و از خودش ردی از جرقه توی آسمون جا میزاره

ناهید دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 12:18

سلام داداش عزیز
پیشاپیش چهار شنبه سوری مبارک
ط ن ب رو با کمال شادی می پذیرم ، مبارکم باشه
اینو می گن فالگوش وایستادن وبلاگی ، به فال نیک می گیرم

سلام ناهید باجی
ممنونم و منم از اینکه پیشاپیش و قبل از پیش و پیشتر از اینکه ط ن ب رو تقدیم کنم با کمال شادی پذیرفتید و "مبارکم باشه" گفتید بازم ممنونم
بگیرید. بگیرید. به فال نیک گرفتن خیلی خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد