خاطره ای از روزهای دور

بسم الله الرحمن الرحیم

اواخر جنگ بود. روزهای موشک باران شهرها. شبها تا صبح، توی بسیج محله و در مسجد جمع می شدیم تا اگر موشکی به تهران خورد، توی آوار برداری و تخلیه ی مجروحین و شهدا، کمکی بکنیم. جمعمان جمع بود و هرکس نقلی تعریف میکرد.

انجمن اسلامی

در یکی از همین شبها، که همه جمع بودیم"عزت" که خیلی شوخ بود و دروازه بان تیم فوتبال مطرحی هم بود اینطور تعریف کرد:

اوایل انقلاب، یکبار "رشید" نذر کرده بود که، اگر فلان حاجتش برآورده شود پانصد تا مهر ِ نماز را، پای پیاده برای امامزاده داوود تهران ببرد! و حاجتش هم برآورده شده و وقت اداء نذرش رسیده بود. می گفت به سراغ من آمد و گفت که: " دستم به دامنت عزت، همچین نذری کردم و حاجتمم برآورده شده و رفتم مهرها رو هم خریدم و وزن پانصد تا مهر شده پنجاه کیلو! حالا می بینم نمی تونم این همه مهر رو، تنهایی و پای پیاده، به امام زاده داوود برسونم! مهرها رو ریختم توی کوله پشتی و دو تا کوله پشتی کردمشون و هر کدومش شده بیست و پنج کیلو! بیا و مردونگی کن و یکی از کوله ها رو تو بردار و یکی هم من برمیدارم، با هم بریم و بدیم و بیاییم. هم یک زیارتی بکنیم و هم نذر منو ادا کنیم و با هم برگردیم!

عزت می گفت در حالیکه داشتم مِن مِن می کردم! با او شرط کردم که: " اگر هزینه ی خورد و خوراک و سیگار به عهده ی تو باشه، قبول می کنم که باهات بیام" و او هم شرط را قبول کرد و پای پیاده راه افتادیم. تابستان بود و هوا داغ داغ! می گفت: "صبح زود قبل از طلوع آفتاب راه افتادیم و با هر جون کندنی بود تا نزدیکای ظهر،خودمون را به کن و سولقان رسوندیم که تازه اول راه فرحزاد محسوب می شد! خب اول باید می رفتیم فرحزاد تا بعدا، با یک کوهپیمایی با شیب خیلی تند می رسیدیم به خود امامزاده داوود!"

عزت می گفت، در بین راه هن هون کنان و خیس عرق می ایستادیم و برای رفع خستگی استراحت کوتاهی می کردیم و سیگاری می کشیدیم و منم مدام غرغر می کردم " که آخه مرد حسابی این چه نذری بود که تو کردی؟!" و " خب بجاش نذر می کردی اگر حاجتم برآورده بشه فلان قدر پول میریزم توی ضریح!" و نق می زدم که " آخه بابا اصلا چرا نذر کردی پای پیاده بریم؟!" و رشید که هم خسته شده بود و  هم از غرغر کردنهای من کلافه شده بود، می گفت" چه میدونم؟!" "چه می دونستم که پونصد تا مهر اینقدر سنگین میشه؟" "حالا یک اشتباهی کردم، دیگه!" " اصلا غلط کردم خوب شد؟!" و... من دوباره سرش داد می زدم که: "عجب خری هستی ها! حالا با این حرفها اجر خودتو، اجر منو ضایع نکن!! آخه اشتباه کردم و غلط کردم یعنی چی؟!...

می گفت، کم کم آب و نون و پنیر و خرما و از همه بدتر سیگارمون تمام شد و رشید هم دیگه پول با خودش نداشت و منم که کلا پول برنداشته بودم! خلاصه غرغر من داشت به اوج خودش می رسید. رفتیم و رفتیم تا اینکه دم دمای غروب شد! دیگه نه نای حرکت داشتیم نه یک چکه آب و نه یک تکه نان و بدتر از همه اینکه حتا یک نخ سیگارهم برایمان نمانده بود که دود کنیم!

خسته و درمانده و از سر تا پا بدنمان خیس عرق بود و نشسته بودیم که چیزی به رسیدن تاریکی شب نمانده. به مقصد نرسیدیم. پول هم نداریم که آذوقه ای تهیه کنیم و یا لااقل سیگاری بخریم و نفسی چاق کنیم. حالا باید چکار کنیم و چه خاکی باید به سرمان بریزیم؟ که یکدفعه، نسیمی بلند شد و بادی وزیدن گرفت و با خودش یک اسکناس دو تومنی نو و تا نخورده را روی هوا بلند کرد بود و می چرخاند. هر دو هاج و واج، توی گرگ و میش هوا، به این اسکناس نگاه می کردیم که، رشید داد زد قربانت بشم آقا، چقدر زود بفریادمون رسیدی و لااقل پول سیگارمون رو رسوندی؟! و دوان دوان رفت که اسکناس را روی هوا بگیرد. من هر چه داد زدم که این پول برای سیگار نیست و نباید بهش دست بزنیم و باید نگهش داریم که توی ضریح بیندازیم، به خرجش نرفت که نرفت!

پول را توی هوا قاپید و بدو بدو داشت میرفت که از نزدیکترین دکه، سیگار بخرد و برگردد، که یکدفعه، سنگی از کوه جدا شد و آمد و آمد و آمد تا اینکه درست خورد برسر رشید و او را محکم بر زمین زد و فریاد رشید هم از درد بهوا خاست که: "آهای عزت! امامزاده داوود بی معرفت سرم رو شکوند" و بعد هم بلند شد و در حالیکه یک دستش به سر شکسته اش بود و کوله پشتی را از روی دوشش به زمین می انداخت بدو بدو سربالایی را دوید به سمت امامزاده داوود! با فریاد پرسیدم که داری کجا میری و چکار داری می کنی؟ گفت: من اول باید برم این دو تومنی رو بندازم توی ضریح، تا امامزاده داوود بخاطر دو تومن، هر دومون رو نکشته، تو همینجا بشین و منتظر باش تا بعد میام باهم مهرها رو میبریم و بهش تحویل می دیم و برمیگردیم.

.....


چطور به «امام زاده داوود» برویم؟

 

نظرات 13 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 09:19

متاسفانه همه ی کسانی که کارشون به عمل قلب باز کشیده ، مثل آب خوردن سیگارشون رو ترک کردند . جالب اینکه این افراد بدون استثنا می گفتند ما عمرا سیگارمون رو ترک کنیم ...نمی تونیم و اصلا نمی خوایم ترک کنیم ! (یک نمونه ش ایرج شوهر خانم ابراهیمی که با خانمش لج می کرد و می گفت اصلا دلم می خواد سیگار بکشم به کسی ربط نداره ! و شوهر خواهر و پسر خواهر خودم )
یک عده دیگه رو هم دیدم اما دلم نمی خواد در باره ش حرف بزنم چون دلم ریش می شه .

حق با شماست و می دونم چی می گید
الان عجله دارم و بر می گردم ان شاءالله
فعلا اینجا رو بخونید:
http://fereydoon.persianblog.ir/post/515/
...
خب برگشتم
برای شما احتمالا نوشتم که من از شش سالگی به سیگار کشیدن افتادم. توی خانواده ای که کسی سیگاری نبود. یک وقتی برای ترک سیگار حتا به کلینیک ترک سیگار رفتم و اون دکتری که اونجا بود وقتی اینو فهمید گفت شما از اون دسته آدمها هستید که سیگار جزء پوست و گوشت و استخوانتون شده و ترک اون واقعا براتون سخت خواهد بود و همینطور هم شد من با ترک سیگار سه روز تمام نه خوردم و نه خوابیدم و بطوری به هم ریختم که خانمم گفت با این وضغ بهتره که سیگار بکشی!

مریم دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 09:12

اینو امروز یک جایی خوندم :
یارو نیسانش از تپه بالا نمی رفت گفت یا امامزاده داود 1 بسته خرما نذرت می کنم
وقتی بالا تپه رسید گفت بیخیال نذر !
سرازیری ترمزش برید گفت یا امام رضا بدادم برس ، داود واسه یه بسته خرما داره خون به پا میکنه

رجعت صدر پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 20:05 http://raj3at-e-sadr.blogfa.com

سلام
به به می بینم که اهل تدخین هم هستین (تدخین به عربی یعنی دود کردن)
کاری نداره سیگار ترک کردن مرد میدان می خواد که البته کسانی که مثل شما اهل جبهه و جهادند براشون مثل آب خوردنه
مثلاً عموی خود من بعد از به دنیا آمدن دختر عموم وقتی دکتر گفت که دود سیگار برای بچه سمه دیگه لب به سیگار نزد
یکی از دوستانم هم شرط ضمن عقدش ترک سیگار بود دیگه حالا ببینید عشق چه نمی کند که همسرش بعد عقد دیگه سمت سیگار نرفت
-------------------------------------------
حالا نمی شد این پست بیست و دوم بهمن را بر نمی داشتید که ما هم استفاده کنیم؟

سلام
بله اعتراف می کنم که هستم و اعتراف می کنم که توی ترک سیگار همت لازم رو ندارم و دنبال راهکاری آسون برای ترکش هستم که فعلا پیدا نکردم

اگر می دونستم حذف یک پست اینطور سر و صدا درست می کنه، حذفش نمی کردم

بزرگ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 08:40

سلام
آفرین به این دو جوان برای ادای چنان نذری
فکر کنم اگر اسم سیگار نیاورده بود کله اش سالم می مونداما از آنجا که من هم دردشان هستم میدانم چرا اولین فکرشان خرید سیگار بوده است

سلام
راستش من هنوز تو کف دلیل اون دو تومنی پران و اون سنگ موندم
بله منم کاملا درکشون می کردم
یکجا دیدم نوشته بود:
بعضی‌ انسان‌ها با چشمهاشون گریه نمیکنن ، پا میشن ، یه سیگار بر میدارن و میرن تو بالکن
و
بــه ســلامتـی سیـگـارم کـه بـهم یـاد داد عــاقبت ســوختن واســه یــه نـفــر ، زیـر پـا لـه شدنــه !
و انگار سیگار و سیگاری ها هم برای خودشون عوالمی دارند و کلمات قصار زیادی ساختند

همطاف یلنیز چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 07:58 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
خوو حالا شما کدومید؟

سلام خووو موضوع اصلی همینجا بید که باید زحمت بکشید و کشف کنید

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 21:33

نی جان من در باره ی امامزاده بیژن زیاد خوندم
این اواخر یک جا خوندم اسم واقعی این امامزاده ، بی جن هست چون مردم معتقدند این امامزاده جن نداره
و عوام بی جن رو به اشتباه بیژن تلفظ می کنند ! الله اعلم !

این بی جن دیگه از خود اسم بیژن هم خنده دارتر بود

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 21:29

آقای علایی ! صاحبخونه اعتراضی نداره ! من اعتراض دارم
ط.ن.ب مال منه ! البته آقای ستاریان مختارند که بدل این مدالها رو به داداششون تقدیم کنند

بله من جرات اعتراض نداشتم ناچار ط ن ب تقلبی رو تقدیمشون کردم

ناهید سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 21:01

سلام سلام صد تا سلام
ایکاش رشید و عزت نذر می کردند که بتونن سیگارشون رو ترک کنن مثل اینکه نبود ِ سیگار بیشتر از گرسنگی عذابشون داده بود
نذرشون با مزه بود ، هر چند غیر معقول بود ولی نشون می ده که چه قلب پاکی داشتن که برای ادای نذر اون همه سختی رو متحمل شدند .

راستی داداش عزیز شما اسم امامزاده بیژن رو شنیدین ؟

سلام سلام هزار و شونصد تا سلام
ترک سیگار به این آسانی نیست و من هر روز میخوام ترک کنم و تا بحال که موفق نشدم
بله منم قصدم این بود که با نقل این خاطره اعتقادات سفت و سخت نسل انقلاب رو نسبت به مسائل مذهبی نشون بدم
بله اسم امام زاده بیژن رو شنیدم و حتا امامزاده قلقلی هم داریم!!

علایی سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 20:51

یادم رفت بگم:
ط ن ب
خب چیه ؟! زوریه! اعتراضی داری صاحبخونه؟

مگه جرات دارم؟!!
ط ن ب تقلبی هم تقدیم به شما

علایی سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 20:50

سلام
خاطره جالب بود خب بیکار بوده؟ چرا از این مهرهای نماز کوچیک نبرده ؟ پانصدتاش فکر کنم 10 کیلو هم نمیشده
یادم افتاد که اون قدیمها انگار یک مطلبی داشتی در مورد کارخانه های امامزاده سازی در سمنان .البته اگر درست خاطرم مانده باشه

سلام
خب لابد خواسته توی ادای نذر کم نگذاره
بله خوب یادت مونده البته توی ساری بود نه سمنان

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 19:11

وقتی محسن 2-3 سالش بود مریض شد . خواهرم نذر کرد اگه محسن خوب بشه ، ببرش امامزاده داود !
...و همونه که ببرش ! هر بار که حرف می شه می گه محسن ! خودت برو امامزاده داود !
بازم گلی به جمال رشید که تو اون شرایط سخت به نذرش وفا کرد هر چند در باره ی درستی اینطور نذرها جای بحث و گفتگوست

بله گاهی نذرهایی می کردند که اصلا ادا کردنی نبود و نمیشد ادا کرد
به محسن بگید بالاخره امام زاده داود نرفتی ها!

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 19:08

خاطره ی جالبی بود !
شمردم 8 بار جواد و عزت کلمه ی منفور سیگار رو به زبون آوردند
راستی دقت کردید مردم چقدر از قهر و خشم خدا و پیامبر (ص) ائمه (ع) می ترسند ؟
فکر می کنند خدا و ائمه (ع) در کمین نشستند که اینا یک خطای کوچولو بکنند تا اونا رو به زمین گرم بزنند و به بدترین صورت عقابشون کنند !

این خاطره در ارتباط با پست بعدی بود. خب همه اش که یادآوری خاطره ی شهدا نیست! این چیزها هم به خاطرم میاد و این یکی خیلی خنده دار بود و با خودم گفتم بد نیست که بنویسم. حیف که عزت و رشید رو نمی شناسید والا این نوشته بیشتر بهتون مزه میکرد
شما خوب لب مطلب رو گرفتید مقصود اعتقادات سفت و سختی بود که جوانها داشتند هر چند اشکالاتی هم داشت

مریم سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 19:03

سلام
من اوووووووووووووول
ط.ن.ب
اول بگم که خیلی خیلی خوشحالم که تند تند آپ می کنید
دیروز به بعضی از دوستان وبلاگی زنگ زدم و از زیر زبون دو نفرشون کشیدم که کجایند و چرا کمرنگند ؟! [آیکن یک طاهره خانم زبر و زرنگ]
خانمها تشریف می برن وایبر و اسکایپ و ...
چند تا از برادرانی هم که کمرنگ هستند اونجا تشریف دارند
آقای ستاریان یهو شما به سرتون نزنه به اونا بپیوندید ؟

سلام مبارکتون باشه
تازه کجاشو دیدید که دارم مطلب بعدی رو هم آماده می کنم تا پست کنم
شما زود رسیدید و داشتم برای این پست عکس آپلود می کردم
رفته هاش پشیمونند! کجا برم بهتر از اینجا
می دونستید که فرمانده سپاه انصارالحسین (ع) استان همدان در گردهمایی فرماندهان گردان‌های امام حسین (ع) گفته:
حدود ۴۲ میلیون نفر کاربر در کشور در شبکه‌های اجتماعی فعالیت دارند که حدود ۹ میلیون نفر از واتس اپ، ۱۲ میلیون نفر از وایبر و مابقی از لاین استفاده می‌کنند

انگار ماها عقب افتادیم ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد