می زند آتش

بسم الله الرحمن الرحیم

در غربت شبهای سرد فردا

می سپارم امروز

سر ِگرم خود به گرمای دیروز

کو سرانجام این جاده؟

هزل این قصه کجاست؟

توی کلاغها نیست!

رسید رسید، نرسید هم برسانیم...


فربه نشود این حراف

یاد آن روزهای گرم

می زند آتش

حتا

جان ِ یخ ِ بهمن را


 ...

همساده ها

نظرات 6 + ارسال نظر
علایی سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 20:55

سلام

به به اینجا انگار یک خانه تکانی اساسی شده
شعر قشنگی بود خوبی شعر نو اینه که تحت هر شرایطی قشنگه

سلام
بله وبلاگ پیش از عید به یک گردگیری حسابی، احتیاج داشت
شما تحت هر شرایطی قشنگ می بینی

ناهید سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 20:05

سلام داداش عزیز
به به ! قالب نو مبارک ، خیلی قشنگه
چیزی که تو این قالب خیلی مهمه، وجود شکلکهای اونه ، چون باید برای ثبت این شکلها بعضی وقتها از بخش "تماس با من" شکلک کش می رفتیم
از بس فکر مریم جان به اشرفی و خزائن وبلاگ و مورد منکراتی معطوف شد ، این موضوع مهم رو که همیشه بهش اشاره داشت ، فراموش کرد
راستی داداش عزیز ، بابت اهدای خزائن و اشرفی ها و سکه ها ممنونم

سلام خواهر گلم
چشماتون قشنگ می بینه. راستش دلم نمی اومد عکسی رو که برادر زاده ام کوثرخانم که این روزها جاش خیلی خالیه برای هدر وبلاگ داده بود رو عوض کنم اما سر سبزی اون، به حال و هوای زمستونی این روزها نمی خورد
بله دیگه گوشت رو گذاشتیم دم دست گربه
قابل شما رو نداشت و کاش حقیقی بود و با تمام وجود تقدیمتون می کردم

مریم سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 17:33

نی جان خدا شانس بده
به جان تو اگه من اول شده بودم آقای ستاریان یک کامیون " طعنه و کنایه و تیکه " بار من می کرد و می گفت به سلامت !
...تمام خزائن این وبلاگ مبارکتون باشه !!!
نی جان دعا کن آقای ستاریان تو این مملکت یک کاره ای بشه چون تمام خزائن مملکت رو به تو اهدا می کنه !

مریم سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 17:29

آقای ستاریان اتفاقا دیدم این قسمت شعرتونو زیر کامنت خرمگس جان نوشته بودید :
(در غربت شبهای سرد فردا
می سپارم امروز
سر گرم خود به آفتاب دیروز )
اون موقع که خوندمش گفتم یادم باشه سرچ کنم ببینیم این شعر مال کیه ؟
عجب عکسی ! خیلی با شعری که گفتید هماهنگه
خب ننوشتید چه جوری برسانیم ؟ کلاغه هیچ وقت به خونه ش نمی رسه
خوش به حالتون که با گرمای دیروز ، دل سردتون گرم می شه
و یاد اون روزهای روشن و آفتابی ، بهمن یخ زده تونو آتش می زنه .

من اگه شعری رو بنویسم اسم شاعرش رو هم می نویسم.
شما خیلی دقیق همه چی رو بررسی می کنید و این روحیه تون واقعا مثال زدنیه
راستش وقتی برامون قصه تعریف می کردند و می گفتند که کلاغه به خونه اش نرسید من از خودم می پرسیدم که چرا هیچ وقت کلاغه به خونه اش نمی رسه؟
اونایی که قصه رو تعریف می کنند مدام از نرسیدن کلاغ می گند اما نمیگند خودمون چطور؟ و کی به خونه مون می رسیم؟
بله من به عشق انقلاب و شهدا و امام شهدا گرم میشم

مریم سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 17:22

سلام
اوووووووووووه ! چه تغییراتی !!!!
آقای ستاریان یادتونه از همین موقع ها شروع می کردید به فنگشویی و دل ما رو پر آشوب می کردید ؟!
آخیش دلم خنک شد که دیگه مغازه ندارید
ببم جان شما نمی تونید یک حا آروم بشینید ؟
الانم که مغازه ندارید افتادید به جون وبلاگتون ؟
تو رو خدا مدیونید اگه از الان بیفتید به جون خونه تون !
چه قالبی ! خیلی جالب انگیزناکه !
حیف که مورد منکراتی داره
آقای ستاریان شما یک دفعه اینجوری نرید سر زمین ؟!!!

سلام
بله خب اینبار وبلاگو فنگ شویی کردم بد جور گرد و خاکی و کهنه شده بود و بعضی جاهاش خرابم بود
اونجایی که ما هستیم، یعنی سر زمین از بس که سرده باید پالتو مالتو ببپوشیم

ناهید سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 14:28

سلام داداش عزیز
اول ط ن ب
به به ، شعری که سرودین واقعا زیباست ...

می سپارم امروز

سر ِگرم خود به گرمای دیروز

ممنونم :گل

سلام خواهر گلم
حال شما خوبه ان شاءالله
ط ن ب و سکه های اشرفی و تمام خزائن این وبلاگ مبارکتون باشه توی این روزهای کسادی بازار
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد