پیش به سوی سرنوشت!

بسم الله الرحمن الرحیم 

خب پنج شش روز به سرعت برق و باد گذشت! راستش فکر نمی کردم با گرفتن اینترنت پرسرعت و داشتن کامپیوتر بعد از سلامی که توی پست قبل دادم دوباره با این وقفه مواجه بشوم، والا برگشتنم و عرض سلام را به تاخیر می انداختم!

به حضور انور همه ی شما دوستان عزیزم عرض کنم که، بعد از یازده سال مغازه داری، طی دو ماه گذشته و از سر ناچاری، تصمیم به جمع کردن مغازه و تعویض شغل گرفتم. با سه نوبت چاپ آگهی در روزنامه همشهری و دو بار پخش تراکت در محل، همه اجناس مغازه، اعم از ویترین ها و لوازم دیگر را حراج کردم. این حراج به ماه رمضان و کسادی بازار خورد و چندان نتیجه بخش نبود. قسمت عمده ای از فیلمهای ویدیویی و CD ها و DVD های فیلم ها و کارتون ها را به مراکز خیریه مثل خانه ی سالمندان و کمپ نگهداری معتادان و مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست و .. هدیه کردم. خلاصه هر طوری که بود مغازه را توی اول شهریورماه تخلیه کرده و تحویل دادم. چون از هر یک از آرشیوم چندین نسخه داشتم، قسمتی شامل حدود دو هزار و پانصد عنوان از آرشیو غنی فیلمم که مشتمل بر ده هزار عنوان فیلم بود را، برای خودم نگه داشتم. برای خالی کردن مغازه در سر موعد ناچار شدم، بیش از سی کارتن از اجناس مغازه مثل کامپیوتر و پرینتر و اسکنر، دستگاه های صوتی و تصویری و ... بسیاری خرده ریز ضروری کارم را که طی سالها تهیه کرده و انباشته بودم، را به خانه منتقل کنم. با زدن یک قفسه ی دیواری و مقداری شیشه، در یک اتاق، به نحوی شکیل، دوباره آرشیو فیلم نسبتا کامل اما کوچکی درست کردم و دستگاههای صوتی و تصویری را هم در قسمت دیگری از اتاق جاسازی کردم. اینکار حدودا ده روز وقتم را بی وقفه و به طور کامل گرفت. به هر حال خانه، از آن وضع بلبشو درآمد و تقریبا سرو سامانی دوباره گرفت. حداقل اینکه، بساط کارتن ها و آن وضع نابهنجار در کمترین زمان ممکن جمع شد. همزمان با این ماجرا، صحبت خرید زمین برای باغبانی و کشاورزی بود. قیمتها و متراژهای مختلف از زمینها و باغات در نقاط متفاوت توسط پسرم به گوشم میرسید... اما به یکباره خبر رسید که زمین باغی پدر خانم مرحومم را بنا دارند تقسیم کرده و سهم زمین هر کدام از وراث را بدهند. خانم من هم یکی از وراث است. از کنار این زمین رودخانه ی حبله رود جریان دارد ما با این رودخانه همسایه ی دیوار به دیوار هستیم و آب یعنی آبادانی. خب این از لطف خداست که همان زمانی که در پی زمین بودیم، فضلش شامل حالمان شد و حدود پنج شش هزار متر زمین به ما رسید. البته در زمین تخت و هموار و مسطح ما، برخلاف بقیه ی زمین، که در قسمتهایی باغی مثمر و آباد است و در جاهایی بالنسبه آباد، تا به حال کشت صورت نگرفته و جز علف و خار هیچ نوع سبزه و درخت و نهالی ندارد، حتی زمینی پر از سنگ های کوچک و بزرگ است که باید درآورده شوند. در قسمت انتهایی زمین هم تل بزرگی از خاک و سنگ داریم که به کوه شباهت بیشتری دارد تا زمین کشاورزی و باغبانی. تنها حسن زمین ما این است که با باغ و خانه ی بزرگ برادرخانمم فاصله ی کمی داریم و نسبت به بقیه، زمین بزرگتری داریم.

این منطقه برق ندارد و آب آشامیدنی هم ندارد و دسترسی به خورد و خوراک و نان هم مستلزم طی حداقل پنج شش کیلومتر راه است. در هر حال، طی صحبت با خانواده ام؛ من اظهار علاقه و اعلام آمادگی کردم که این زمین را، ظرف چهار پنج سال، با نظر لطف خدا، با تحمل دوری ها و مشقات، همراه با کار سخت، می توانم به باغ مصفایی تبدیل کنم. در طی بیست سی روز گذشته، طی چندین نوبت برای کارهای مربوط تقسیم زمین و نقشه برداری و برآورد هزینه و ... بر سر زمین که در دهات اطراف فیروزکوه قرار دارد رفته ایم و آمده ایم. دخترم که معمار است برای ساخت خانه ای در این زمین نقشه های مختلفی طراحی کرده و کشیده است. اما جون قرار است فعلا من به تنهایی به آنجا رفته و ساکن شوم، و همچنین به خاطر کمبود امکانات مالی، از او خواسته ایم که تا جایی که می تواند نقشه ی خانه را خلاصه تر کند، تا ساختنش ارزانتر و سریعتر تمام شود... پسرم و همسرم در این کارهای مقدماتی، همراهان جدی من هستند. ما با شور و مشورت، فعلا که تصمیم گرفته ایم در کمترین متراژ ممکن، تنها به داشتن اتاقی بسنده کنیم که مجهز به یک سرویس بهداشتی و حمام باشد و اگر شد آشپزخانه ای کوچک هم داشته باشد با یک انباری نقلی که جمع مساحتش، هفده هیجده و یا نهایتا بیست متر بیشتر نشود.... خلاصه وقتیکه به آنجا می رویم از مصالح فروشی های محلی برای درآوردن مناسب ترین قیمت بلوک، ماسه، سیمان، آجر، گچ و منبع آب گرفته تا تیرآهن و در و پنجره های آماده و .... برای ساخت این سر پناهی موقتی که دارای کمترین امکانات لازم برای زندگی است، پرس و جو می کنیم. ( دو روز قبل هم یک شب و دو روز آنجا بودیم) وقتی هم که تهران هستم دنبال خرید لوازم و مایحتاج آنجا هستم. ماشین آلاتی مثل موتور برق، پمپ آب، آبگرمکن و علف زن و وانت و ... و لوازم و ابزارهایی مثل داس و هرس کن و سرند و شن کش و چهار شاخ  تا شمشه و شاقول و تراز و کمچه و ماله و بیل و کلنگ و اره و تیشه و تبر و فرغون و دیلم و گیره و پتک و قلم چکش و ..... همین امروز با پسرم به بازار آهنگرها رفتیم و مقداری خرد و ریز لازم را که داشتنش از اهم واجبات بود را خریدیم.  

راستی چون برای خرید مایحتاج روزانه نیازمند حداقلی از وسیله ی نقلیه هستم، باید موتور را هم با خودم ببرم. بالاخره برای موتورم خورجین هم خریدم.... شاید باورتان نشود که امروز حتی قلاده ی سگ هم خریده ام! داشتن سگ در اینجا از اوجب واجبات است چون حیات وحش متنوعی دارد و علاوه بر داشتن شکار، از داشتن مار و عقرب و خرچنگ و رتیل تا گرگ و شغال و کفتار و ببر و پلنگ هم بی نصیب نمانده است و نقلهایی در خصوص این حیوانات بر سر زبانهاست.

خلاصه اینکه نام کویر سبز وبلاگم دارد وجه تسمیه پیدا می کند و من دارم باغبان میشوم! باغبانی در زمینی لم یزرع و سنگلاخ! باورم نمی شود که خدا عنایت کرده و با بازی سرنوشت دارد مرا با سرعت برق و باد و نور به سوی آرزوی دیرینه ام، که باغبانی است، پرتاب می کند! امیدوارم بزرگ عزیز هم، به زودی به آرزویش که داشتن زمین کشاورزی است، برسد. بله! سرم خیلی شلوغ است بطوریکه وقت سر خاراندن ندارم و گاهی دو شب دوشب بیدارم.  

شرمنده ام از اینکه نشده به اینجا بیایم و از خودم خبری بدهم و یا سری به شما بزنم و از خجالتتان دربیایم. این چند جمله را در اوج خستگی و بی خوابی نوشتم. هر جا میروم و هر کاری می کنم عکس می گیرم. دوست داشتم به فراخور هر قسمت از این متن، عکسهایی همراه کنم، اما راستش الان در خودم این حوصله و توان را نمی بینم تا آنها را از گوشی به کامپیوتر منتقل کنم و ابعادش را کوچک کنم و آپلود کنم و ....و چون فردا و فرداها هم کارهای بسیار زیادی دارم تصمیم گرفتم بدون عکس چیزی بنویسم پس عزمم را جزم کردم و این متن را نوشتم.  

بی حرف پیش، و بدون دادن قول دوست دارم در اولین فرصت اگر بشود در پستی جداگانه به صورت مصور گزارش تصویری داشته باشم، البته به امید خدا و یاری او.  

احتمالا با تهیه ی امکانات لازم و برآوردن مقدمات، برای شروع کار، اوایل هفته ی آینده و شاید شنبه، بر سر زمین حاضر باشم.  

خیلی خلاصه و تیتروار گفتم اما چه طولانی شد و تازه خیلی از حرفها ناگفته ماند. خسته ام و بیخوابم و دیر وقت هم هست...کوتاه کنم. محتاج دعای تک تک شما هستم، خیلی هم زیاد. برای چندمین بار، طی چند پست گذشته، با شرمندگی بسیار از حضور همه ی شما بابت شوخی ها، کوتاهی ها و همه ی اشتباهات و همه ی قصور احتمالی ام، عذرخواهی می کنم. همه ی کامنتها بی جواب ماند. امیدوارم ببخشید.  

بدانید که به یاد همه ی شما هستم، لطفا برایم طلب خیر و دعا کنید.

نظرات 36 + ارسال نظر
کوثر شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 15:17

سلااااااااااااااااااااااااااااام عمو جان
خدا قوت

ستاره جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 16:13

سلام جناب ستاریان
مبارک باشه انشاالله، مطمئنم که شما لایق بهترین الطاف خداوند هستید والحمدالله بزودى به کارى که علاقه داشتین یعنى آبادانى و کشاورزى ، مشغول خواهید شد. حتمأ بعد از راه افتادن مزرعه هم ، روى سر در ورودى مى نویسید:
( مزرعه کویر سبز)
دعا مى کنم که خداوند همه گونه توان و نیرو براى انجام بهترین کار را به شما عطا نماید.

همطاف یلنیز جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 08:59 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
امروز جمعه 23 ذی القعده است ، این روز زیارتی مخصوص آقا امام رضا علیه السلام است و زیارت آن حضرت از دور و نزدیک سنت است. همینجا از طرف شما این صلوات را می فرستم امید به گشایش کارهایتان

اَللّهُمَ صَلِّ عَلی علی بن مُوسَی الِّرِضاالمَرُتَضی اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقیِّ وَ حُجَتِکَ عَلی مَن فَوقَ الاَرضِ وَ مَن تَحتَ الثَّری اَلصِدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَةًکَاَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اَولیائِکَ

کوثر پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 22:43

وای عموجان واقعا مبارکه
خیلی خیلی خوشحالم
مطمئنم به فضل وعنایت خدا وهمت وپشتکار شما این زمین در مدت زمان نه چندان زیادی همونی میشه که دوست دارین
کلا افرادی که باغ وباغداری علاقه مندند روحیه ی لطیفی دارند وبیشتر ساکتن ومشغول به فکر در موهبتها ونعمتهای خداوند
پدرم وقتی کلاه حصیری رو برسر میگذاره ولباس کار میپوشه به سمت باغها وزمینها راه می افته اون چنان شوق وآرامشی داره که انگار بار اوله که میخواد به این مسیر قدم بگذاره!

عموجان من از همین حالا دلتگتونم
میخوام صبور باشم وهمیشه بیادتون.میخوام باشم وهر روز براتون آرزوی خیر بکنم
میدونین که خیلی برام عزیزین ولی با این دلتنگی میسازم ومنتظرتون میمونم
منتظر روزهای زیبایی که در راهه
از خدا برای برادر خوبم جناب بزرگ هم تحقق آرزوهای قشنگشون وخواستارم

کوثر پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 22:28

سلام عموجانم
میخونم وبرمیگردم

صبا قلم پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 15:55

با سلام
جالبه دیده شده ،خیلی از فیلمهایی که ساخته شده بعد چندسال محقق میشه!!
وحالا حکایت نام وبلاگ وشغل همراه این نام !!!
وهمچنان منتظر پست جدید!!!
خدا یار ویاور...

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 08:22 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
هفت و ط ن ب
و خوشحالم خوشحالم خوشحالم
.
برقرار بمانید و راضی

بزرگ پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 03:16

سلام
از صمیم قلب خوشحالم که به باصفاترین شغل دنیا رو آوردید و خدا را شاکرم که عنایتش شامل حال شما شد و وسیله اش را فراهم کرد با این حساب قرار چای آتشی ما شد در بوستان باصفای کویر سیز. چند سوال به ذهنم رسید اول با توجه به آب و هوای نسبتا سرد فیروزکوه چه درخت یا درخت هایی مد نظرتان است؟دوم برآورد اقتصادی از این پروژه کرده اید یا نه؟ سوم پروفایل در زمین زده اید؟به این معنی که چاله ای به عرض نیم و طول یک و عمق دو متر کنده اید که ببینید لایه های زیرین زمین از چه قرار است؟ این گار یه انتخواب نوع درخت کمک می کند.چهارم از آفات و بیماری های بومی منطقه خبر دارید؟ زمانی در فیروزکوه پوسیدگی سفید ریشه متداول بود که البته بسیار آسان(در زمان کشت) میشود با آن مبارزه کرد و...یکی نیست بگه مگر تو فوضولی؟...امیدوارم دست راستتان زیر سر ما هم باشد و خداوند به من هم نظر لطف کند در آخر بگویم این شاید دهمین بار است که می خواهم کامنت بگذارم ونه بار قبلی پیام میداد گد تصویری اشتباه وارد شده است.شادی و موفقیت روز افزون شما را از درگاه ایزد منان خواستدارم

ناهید چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 19:51

سلام داداش خوبم
شغل جدیدتون مبارک و پر خیر و برکت باد
راستش نمی دوونم چرا حدس می زدم که شما به شدت مشغول کار و فعالیت هستین
آخر این اسم کویر سبز در شغل و زندگی شما نمود پیدا کرد البته شما همیشه سبز بودین و به گل و گیاه و باغداری علاقه داشتین از خوندن توضیحاتتون در باره ی همه چی واقعا خوشحال شدم ، از این که همسر و فرزندانتون با شما همراهی می کنن از این که وسایل و ابزار کار خریدین ، از این که بالاخره موتورتون هم خورجین دار شد از این که ماشاءا... اینقدر باهوش و آنلاین هستین و تمام جوانب کار رو در نظر می گیرین ، از این که می خواین یه خونه ی نقلی درست کنین ، وای نمی دونین چقدر خوشحالم ، امیدوارم به قول شما جناب بزرگ هم به آرزوشون برسن
ایکاش از دست خواهر حقیرتون هم کمکی بر میومد
داداش عزیز فضل و کرم خدا رو می بینین ؟ درست سر بزنگاه وقتی که شما داشتین مغازه رو تحویل می دادین ، موضوع زمین و تقسیم زمین پیش میاد ! من مطمئنم که شما اون زمین رو آباد می کنین فقط مواظب خودتون هم باشین که سرما نخورین ، به خصوص که هوا تو منطقه ی فیروز کوه خیلی سردتر از تهرانه ...
ممنونم داداش خوبم که زحمت کشیدین و ما رو در جریان گذاشتین

امیری چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 18:43 http://abamiri.blogfa.com/

سلام . خوشحالم که تجربه تازه ای را شروع کرده اید . امیدوارم در این کار موفق باشید .. در میر به پل سفید از کنار ادرسی که داده بودید عبور می کردم به همسرم گفتم آقای ستاریان دارند در این جا باغدار می شوند ..شادی و شادکامی شما و خانواده محترمتان ارزوی ماست .

مریم چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 10:35

پست تونو برای بچه ها خوندم احسان می گه مهمون نمی خواید ؟

مریم چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 08:44

الان کامنت جناب آتش رو خوندم آقای ستاریان می گم این مرد کهن ، الان خیلی به کار شما میاد ! کارگر می خواید چه کار وقتی رفیقی به این خوبی دارید ! اوایل هفته ی آینده ، ترک موتور سوارشون کنید و به امید خدا کار رو شروع کنید !

مریم چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 08:40

سلام
به به !می بینم که جناب آتش زودتر از من تشریف آوردند و مدالها رو درو کردند
آقای ستاریان عزیز من الان گرفتار یک حس دوگانه هستم ! از طرفی به خاطر خودتون بی نهایت خوشحالم چون می بینم چیزی نمونده که به آرزوی دیرینه تون برسید از طرف دیگه به خاطر خودمون ناراحتم چون می دونم وقتی شما برید سر زمین دیگه نمی تونید به وبلاگتون سر بزنید و ما یکی از بهترین و عزیزترین دوستان وبلاگیمون رو برای مدتی طولانی از دست می دیم
الان که شما اینقدر خوشحالید اگه ما بخوایم به خودمون فکر کنیم خودخواهی محضه ، هر چند غم نبودنتون برامون خیلی سخته و از الان به شدت دلتنگتون هستیم دلتنگ کسی که مثل برادری عزیز همیشه در کنار ما بود ...
خوشحالم که خانواده ی عزیزتون در کنار شما هستند و همراه و یاور شما ، کاری که شما می خواید شروع کنید کار سختیه و انجامش از عهده ی یک نفر خارجه ، ای کاش بتونید یک کارگر مطمئن بگیرید تا در انجام کارها به شما کمک کنه .
خسته نباشید به خاطر کارهایی که انجام دادید و کارهایی که می خواید انجام بدید
من ایمان دارم در مدتی کمتر از 5-6 سال شما اون کویر برهوت رو سبز و آباد می کنید و تحقق آرزوهاتونو به چشم می بینید ، بعدش ما میایم سر زمین آماده و صندوق صندوق میوه می چینیم ! شایدم کبک و تیهویی برامون به سیخ بکشید و بساط یک مهمونی شاهانه رو به پا کنید .
خیلی خیلی مواظب خودتون باشید کاش می نوشتید چند وقت یک بار به خونه برمی گردید

آتش چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 03:25 http://dideno.blogsky.com

خداقوت داداش مصطفی و شغل جدید مبارک باشه
برایتان دعای خیر می کنم و آرزو های خوب .
مطمئن باش در اولین فرصت ممکن خدمت می رسم سر زمین
البته امیدوارم تا آن وقت دیگر خبری از مار و عقرب و جانواران وحشی نباشد . حالا که دسترسی به قوت لایموت اینقدر دور است خوبه یک مرغداری کوچک هم راه بیندازید حد اقل تخم مرغ و جوجه را ردیف کنی آخ آخ از همین حالا تصور می کنم نشسته ایم کنار آتش داریم سیخ های جوجه را به نیش مبارک می کشیم . خلاصه همه جوره در خدمتیم هرجا که مرد کهن لازم بود بفرمایید فی الفور انجام وظیفه کنیم . لطفاً خدمت خانواده نیز سلام و عرض ادب مرا
ابلاغ بفرمایید .

آتش چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 03:11 http://dideno.blogsky.com

باسلام خدمت داداش مصطفی عزیز
فعلاً مدالها را بگیریم
ط ن ب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد