معنای عشق در مناظره خسرو با فرهاد!

بسم الله الرحمن الرحیم

توی تهران چند تا بازار گل هست که نزدیکترینش زیاد به ما نزدیک نیست. اما من هر وقت فرصت کنم سری بهش میزنم به خصوص صبح خیلی زود ساعت شش یا هفت و تا برگردم ساعت نه یا ده صبح میشه. 

گلفروشی بازار گل 

گلفروشی بازار گل 

گلفروشی بازار گل

عکسها رو قبل از عید امسال گرفتم

اما نزدیکیه این بازار گل، یک دادگاه خانواده هم قرار داره! من یکبار رفتم از نزدیک ببینم چه خبره! خیلی شلوغ بود. ظاهرا دعوای زوجین و درخواست طلاق بر سر هیچ و پوچ، خیلی زیاد شده پس بیخود نیست که نوی طلاق رتبه ی چهارم جهانی رو بدست آوردیم. تنها یک نگاه ساده به رفتار و عملکرد جوانهای امروز میشه علتش رو فهمید. جوانهایی که هر روز عاشق می شند و یک عشق تازه پیدا می کنند! به نظرم مشکلات اقتصادی هست خیلی هم زیاده، اما همه ی علت طلاق ها، مشکلات و مسائل اقتصادی نیست. به نظرم گم شدن معنای عشق، علت اصلی طلاقهایی باشه که اینروزها شاهدش هستیم. چند شب قبل مناظره ی خسرو پرویز با فرهاد رو توی کتاب منتخب ادبیات ایران خوندم و همون موقع فکر می کردم که عشق شیرین و فرهاد اگر عشقه پس آنچه ما و بدتر از ما، جوانان امروز عشق می نامند، چی می تونه باشه؟ جز هوس و ارضاء غریزه! الان گشتم و شعر رو اینجا پیداش کردم و از زحمت تایپش خلاص شدم، من که با خوندن این شعر از نظامی گنجوی به وجد اومدم و گریه کردم. ببینید شما با خوندنش چه حالی پیدا می کنید؟

... بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند

بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست

بگفت از عشقبازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟

بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چونست

بگفت از جان شیرینم فزونست

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب

بگفت آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک

بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش

بگفت اندازم این سر زیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش

بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ

بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

 

بگفتا گر نیابی سوی او راه

بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست در خور

بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هر چه داری

بگفت این از خدا خواهم به زاری

بگفتا گر به سر یابیش خوشنود

بگفت از گردن این وام افکنم زود

بگفتا دوستیش از طبع بگذار

بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفت آسوده شو که این کار خامست

بگفت آسودگی بر من حرام است

بگفتا رو صبوری کن درین درد

بگفت از جان صبوری چون توان کرد

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست

بگفت این دل تواند کرد دل نیست

بگفت از عشق کارت سخت زار است

بگفت از عاشقی خوشتر چکار است

بگفتا جان مده بس دل که با اوست

بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست

بگفتا در غمش می‌ترسی از کس

بگفت از محنت هجران او بس

بگفتا هیچ هم خوابیت باید

بگفت ار من نباشم نیز شاید

بگفتا چونی از عشق جمالش

بگفت آن کس نداند جز خیالش

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین

بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین

بگفت او آن من شد زو مکن یاد

بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

بگفت ار من کنم در وی نگاهی

بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش

نیامد بیش پرسیدن صوابش

به یاران گفت کز خاکی و آبی

ندیدم کس بدین حاضر جوابی  ...

نظرات 51 + ارسال نظر
مریم جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 16:52

آقای ستاریان شما انگار قالب رو عریض تر کردید
کدوم سایزها رو تغییر دادید ؟

قالب رو دستکاری کردم و عریض شد اما همه چیز به هم خورد! دوباره از نو باید قالب کویر رو پیدا کنم و نصبش کنم

مریم جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 16:48

سلام
صبح که آمدم بهتون سر زدم دیدم چقدر قالب کویر رو تغییر دادید به شدت حسودیم شد یزای همین منم قالب کویر رو دانلود کردم و تا می تونستم انگولکش کردم
استاد جان یک سر زاز نهان بزنید ببینم قالب دست کاری شده رو تایید می کنید ؟!

سلام
آدم قالب عوض کنه و انگولکش نکنه انگار هیچکاری نکرده
استاد؟! با کارهایی که شما کردید معلومه خودتون پرفسورای قالب عوض کردن دارید

ماض بی نیاز جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 13:42 http://www.majmaeazdad.blogfa.com

گل و هزاران عطر به پرواز در نیامده...
ممنون قارداش..

سلام قارداش
خوش اومدید و ممنون

مهرداد جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 11:21

سلام خوبین؟

من توی خدمت تونستم با جو هوس بازیهای جوانای امروزی آشنا بشم
قبلا نمیدونستم و از عمق فاجعه خبر نداشتم
اینکه نوشته بودم از این دنیا خسته ام یکی از دلایلش همین بود
از بس حال بهم زن شده وصف و حالشون.

این شعر رو قبلا توی ادبیات دبیرستان خونده بودم
ولی چه خوب شد که دوباره اینجا خوندمش
گاهی وقتا دلم میخواد برگردم به دبیرستان و کلاسهایی که ادبیات داشتیم ...
چقدر خوب بودن کتابامون
چند بخش داشت کتاب. ادبیات حماسی ادبیات عرفانی ادبیات نمایشی ادبیات معاصر ...
همشون جذاب بودن و دوست داشتنی ... یادش خوش ...

منم مثل شما چشمام تر شد وقتی به این بیت از شعر رسیدم :
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت آفاق را سوزم به آهی ...

خودتون خوبین عزیزدل؟

سلام آقا مهرداد گل
خدمت یکی از اونجاهایی هستش که میشه فهمید نبض جوانها چطوری میزنه؟ یک جامعه ی آماری خوب که با نگاهی دقیق میشه فهمید آینده به کجا داریم میریم. مثل شما توی جوانهای امروز کمه. قدر خودت و خانواده ی خوبی که شما رو تحویل جامعه دادند باید دونست
حسن دوره ی دبیرستان شاید یکی همین دوره کردن کوتاه ادبیات ایران باشه که سالها توی ذهن رسوب می کنه و ماندگار میشه.

ممنونم که امدی و ممنون از احوالپرسی شما

کوثر جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 09:37

سلام و روز آدینه برشما نیکو وگوارا باد

سلام و همیشه ایام بر شما خوش و لطف خدا بر شما مستدام

همطاف یلنیز جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 07:05 http://fazeinali.blogfa.com/

.
.
و جدی نوشت:
عشقبازی کار بازی نیست، ای دل سر بباز ...

یاد خطبه ای از نهج البلاغه افتادم که شهید کریم صیامی برایمان می خواند:
تزول الجبال و لاتزل، عض على ناجذک، اعر الله جمجمتک

همطاف یلنیز جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 07:04 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
تازگیا مد شده می گن عشقت رو ول کن بره اگه برگشت مال خودِته
اگه برنگشت از قبل مال تو نبوده!
کفتر بازیه مگه؟!
.
اینم از لینک پیشنهادی خودتون

سلام سلام صد تا سلام
بله اینو زیاد شنیدم اما فکر نکنم کسی در عمل به راحتی کفتر هوا کردن عشقش رو رها کنه! مگر جزء عشقهای آبکی امروز باشه
کدوم لینک پیشنهادی؟!

تاراس جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 00:41

سلام و عرض ادب خدمت شما
عکس ها خیلى قشنگ بودن، شعر قشنگ تر و نوشته ى شما از همه پرمعنا و مفهوم تر،،،
واقعن ما آدم ها برداشتمون از عشق چیه و میخوایم ب چى برسیم، من ک بعیر میدونم همسفرى شبیه خودم رو پیدا کنم :(

سلام بر تاراس عزیز
ممنون از شما
البته امروز انتخاب از میان این همه دو رنگیها خیلی سخته. خدا برای شما نصیبی قرار بده که تمام عمر راحت و آسوده و با عشق زندگی کنید

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 23:03

وبازهم سیزده برای شما

بله! حالا نمیشد داغ مرا تازه نکنید؟

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 23:01

مادر بزرگ وپدر بزرگ والدینم ودیدم!توفیق درک حضور داشتم وهم صحبتی این عزیزان سفر کرده
با این عکس واقعا من وبه گذشته پرتاب کردین

خدا روح همه ی آنها رو رحمت کنه و خوشا به حال شما که با اونا مصاحبت و موانست داشتید

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 22:39

ونگار بانو که چه مهارتی در کسب ط ن ب دارد!!!!!

این یعنی اینکه....

نگار خانم هم ظاهرا مهارت زیادی دارند مثل خود شما!

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 22:36

۲۰

مبارککککککه

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 22:36

۱۹

دوباره یاد شمارش برای پریدن افتادم
3
2
1

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 22:22

سلام مجدد وشبتون بخیر
من رنگ اکر وکرم قهوه ای وخیلی دوست دارم واز این ترکیب رنگ در دکوراسیونم استفاده میکنم
این رنگ هم آرامش بخشه!کلا ترکیب رنگی قهوه ای وسبز وطیف های مختلف اون از تیره وروشن یاد آور طبیعته وهارمونی این رنگها باهم باعث انبساط خاطر میشه
شما خوش سلیقه این
هر رنگی انتخاب کنین پسندیدنی ست!!!
این حرفها را کوثر نقاش زدهااااااااا

سلام عمو جان
نگران بودم که شما بیایی و اعتراض کنی! عجب گیری افتاده بودم ها!
بله منم کرم و قهوه ای و سبز و آبی و قرمز و ... دوست دارم راستش دیدم اگر بخوام بنویسم می بینم خیلی زیاد میشه
حقیقتش سلیقه است و سلیقه ی خود ما هم دم به ساعت عوض میشه. هیچ توجه کردید به انتخابهای خودمون در طول زندگی؟ از مدل و طرح و رنگ گرفته تا شکل و فرم و ساختار!!
وقتی شما تایید کنید دیگه کار تموم شده است و صلوات ختم کنید

مریم پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 20:54

سلام
این قالب رو شونصد بار دیده بودم ولی هیچ وقت بازش نکرده بودم
فکر نمی کردم اینقدر شاد و قشنگ باشه
آقای ستاریان الان من دلم می خواد بگم پس سبزش کو ؟! ولی شما به حرف ما گوش ندید حکایت ملانصرالدین و خر و پسرش و حرفهای مردم رو که یادتون هست ؟

سلام سلام صد تا سلام
خب بالاخره باید نظر شما و بقیه همه با هم توامان تامین بشه دیگه
فکر کنم سبزش هم با همان هدرش تامین شد

مهدی نادری نژاد پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 18:27 http://www.mehre8000.blogfa.com

سلام علیکم
دوست خوبم خیلی خوشحال شدم که مسیرت از کویر گذشت و یاد آبادانی افتادی! با خواندن این پست یاد این بیت از مولوی افتادم:
عشق‏هایى کز پى رنگى بود

عشق نبوَد عاقبت ننگى بود

سلام آقای نادری نژاد
منم خوشحالم که گذر شما هم به کویر سبز افتاد. این اسمیه که دوستان به من عطا کردند.
عشق و مفهومش ظاهرا نسل به نسل مبتذلتر میشه

کوثر پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 16:38

سلام
چه رنگی وچه آرامشی

سلام عمو
بله رنگ سبز رنگ آرامش بخشیه اما چون با کویر جور نبود دوباره عوضش کردم

مریم پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 07:29

سلام
انگار قالب قبلی به کویر سبز بهتر میامد

سلام خب من که به شما گفتم، سبز با کویر جور درنمیاد. خواستم بگذارم ببینید چه جوری میشه

آتش پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 01:46 http://dideno.blogsky.com

سلام داداش
اینجا کویر نبود ؟ ما 5 دقیقه رفتیم خوابیدیم و برگشتیم
شده جنگل ؟

سلام داداش
یاد کروبی افتادم ما ابنیم! در عرض 5 دقیقه کویر رو تبدیل به جنگل می کنیم

مریم چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 22:42

سلام
خوبید ؟
- ممنون برای عکسها قدیما من دلم می خواست تمام کتابهای کتابفروشیها مال من بود ، با توجه به علاقه ی وافر شما به گل و گیاه فکر می کنم شما دوست داشته باشید تمام گلها و گیاههای دنیا مال شما بود
- اولین شرط ازدواج اینه که دو طرف به بلوغ رسیده باشند بلوغ جسمی، ، بلوغ عقلی، عاطفی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی
خیلی از جوونها قبل از رسیدن به بلوغ عقلی و فکری ازدواج می کنند واسه همین عین بچه ها با همدیگه لجبازی می کنند و هیچ کدوم حاضر نیستند به خاطر اون یکی کوتاه بیان
- آقای ستاریان درسته که قدیما آمار طلاق اینقدر بالا نبود ولی این دلیل نمی شه که بگیم قدیمیها خیلی خوشبخت بودند و همه شون با عشق و علاقه در کنار هم زندگی می کردند ، خیلی از زن و شوهرها به زور همدیگه رو تحمل می کردند (به قول امروزیها طلاق عاطفی)
ببخشید چون دیر رسیدم حتما همه ی حرفهام تکراریه

سلام ممنون از احوالپرسی شما، پارسال دوست امسال آشنااونوقتی که می خواستم برای ویلای شمال چیزی بکارم تقریبا دلم میخواست هر گل و گیاه و دار و درختی رو توش بکارم. به بچه ها می گفتم خب چکار کنم به هر گل و گیاه و درختی که نگاه می کنم می بینم قشنگه! عاقبت هم توی دویست متر جا، اینقدر کاشتم که چند سال دیگه باید با تبر راه باز کنند!
با شما موافقم و فکر می کنم اصلا دلیل ازدواج گم شده! و اگر زن و شوهرهای قدیمی با وجود طلاق عاطفی به خاطر تابو بدون طلاق باز هم مجبور به زندگی با هم می شدند، الان به خاطر از بین رفتن قبح طلاق با کوچکترین بهانه ای طلاق می گیرند.
حرفهای شما هیچ وقت تکراری نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد