پدر بزرگی که نمی شناسم!

بسم الله الرحمن الرحیم

پدر مرحومم که فرزند کوچک خانواده بود، به همراه دو برادر و یک خواهر که از همه بزرگتر بوده، به گفته ی خودش ده دوازده ساله بوده، که بعد از فوت پدر و فشار روزگار، از مراغه به تهران میایند. در خیابان شهرستانی که نزدیک میدان فوزیه آنزمان قرار داشت، مدتی اجاره نشین بوده اند. میدان که چه عرض کنم. خود من بچه بودم و خاطرم هست وقتی را که، این میدان مخروبه داشت به میدانی آبرومند با اِشل و اندازه های آن روز تبدیل میشد.

خلاصه مدتی که اجاره نشین ِ یکی از همزبانان آذری خود بوده اند، به فکر میافتند در همان نزدیکی زمینی بخرند و برای خود بسازند. سمت میدان فوزیه ی سابق و میدان امام حسین (ع) فعلی، یعنی در حوالی محله ی دوشان تپه ی آنزمان، منطقه ای هست که به مفت آباد مشهور شده بوده، مثل سوپور آباد سمت تهران نو و خانی آباد و نازی آباد درجنوب شهر و خیلی چی چی آباد های دیگر، و حتی "زور آباد" که البته این یکی توی کرج واقع شده...

پدرم می گفت مفت آباد، مفت ِ مفت هم که نبود، ممد سبیلی بود، لات و چاقو کش و زور گیر، ما زمین را از او خریدیم، به او پنجاه تومن دادیم و او چند سنگ انداخت و حدود زمین ما را اینطوری معلوم کرد و با خاک همانجا و آب تلمبه های دستی قدیمی، خشت ساختیم و خانه را با چند اتاق بنا کردیم.

خانه ای که ساختند، مدل خانه ای بود که توی فیلم پدر سالار حتما دیده اید، با همان سبک و سیاق زندگی دسته جمعی برادر و خواهرها، همسرانشان و بچه های قد و نیم قدی که خانه را با شلوغکاری های خود، می گذاشتند روی سرشان. از هر طرف صدای خنده و گریه و داد و فریاد بچه ها و البته قهقهه ی بزرگترها بلند بوده، با دعواهایی که به هر حال بر سر بچه ها یا بهانه های مختلف برپا می شده و با تنها سفره ای که برای همه یکسان گسترده میشده و با بوی غذا و دوغی که از بزرگ به کوچک مدام رقیقتر می شده و همهمه ی زنان و مردان و باز هم شلوغی بچه ها و ونگ وونگ نوزادان و ...

...بله چند سال بعد از اینکه خانه را می سازند و پدرم شاگرد قناد بوده و خشکبار فروش. همچنان خانوادگی با صاحبخانه ی قبلی خود رفت و آمد را ادامه می دهند و خانه ی همان صاحبخانه، که از قضا دختر دایی مادرم بوده، و خانه شان، محل رفت و آمد مادرم با خانواده اش، محلی میشود برای آشنایی پسر و دختری که بعد از وصلتشان میشوند پدر و مادر من، با ماجراهایی که بسیار هم شنیدنی است. 

من و مرحوم پدرم

اما من امروز نیامده ام از این ماجراها بنویسم. از پدرم قبلا متنی نوشته بودم به نام " به یاد پدرم " که به روزهای رفتنش می پرداخت. امروز کمی زودتر از همیشه آمدم تا با فراغ بال و بی مزاحمت مشتریان از تصویری بگویم که دو سه روزی است از جلوی چشمانم به کنار نمیرود! 

پدربزرگم

از پدر بزرگم، پدر پدرم! قدیم، عکسی از او بر دیوار خانه ی ما آویزان بود بالای عکس کراوات زده و جوان پدرم، به گمانم در عکس دامادی اش بود. اما با ساخت و ساز خانه بود یا با تغییر دکوراسیون خانه، این عکس هم مفقود شد! عید امسال رفته بودم خانه ی عمو، تنها یادگار نسل پدرم، توی بستر بیماری بود. عمو وسطی از پا به شدت ناراحت بود. وقتی برای دیدنش بالای سرش رفتیم روبروی تختش، این عکس پدربزرگ را دیدم. خیلی خوشحال شدم. انگار پدربزرگ و عمو را همزمان و بعد از چند سال که گم کرده بودم، دوباره میدیدم! پدربزرگی که از او هیچ نمیدانم جز نامش! اینکه اسمش محمد حسین بوده و خاطرات ریز و مبهمی نه از خودش بلکه از دورانش. پیشه وری، حزب دمکرات، حمله ی روس ها، اشغال آذربایجان و سربازهای روس ِ سفیدی که در زمستان سرد آنروزها، یخ رودخانه را می شکسته اند و بعد از آب تنی و شستشو و استحمام، توی آن آب سرد، از سرخی مثل لبو می شده اند با همان اندازه بخاری که از خود متصاعد میکرده اند! و قورباغه هایی که از زیر سنگهای کنار رودخانه درمی آورده اند و کباب می کرده اند و می خورده اند! و غش غش می خندیده اند و با این خنده، بر اندام پدرم که بچه ای بوده و ناظر بر این اعمال، ترس را می نشانده اند. اما اینها هیچکدام به پدربزرگم مستقیما مربوط نمی شود.

سه روز است که این سوال مرا رها نمی کند و انگار این پدربزرگ بعد از سالیان سال آمده و مدام از من می پرسد که چرا من از او هیچی نمیدانم؟! باید بروم سراغ عمو و از او همه چیز را در مورد پدربزرگم بپرسم! پیش از اینکه کاملا و کاملا دیر شود. دیرتر از آنکه حسرت دانستن از پدربزرگم برای همیشه داغش را بر دلم بنشاند. 

از مادربزرگ هایم هم قبلا نوشته بودم " به یاد مادربزرگ ها

پ ن: 

برایم پیامک آمد: به پاس اولین بوسه ای که پدر به رسم مهر در اولین ساعات تولد به گونه ما زد و ما نفهمیدیم، بوسه آخر که ما به رسم وداع به صورتش می زنیم و او نمی فهمد، یاد همه پدران رفته را گرامی میداریم، روز پدر مبارک. 

و 

پ مثل پناه، پ مثل پدر! همانکه بودنش غرورم را رقم زده و جای خالی اش اندوه بیکران بر سرمان هوار می کند، کاش من هم پدر داشتم تا به جای خیرات، هدیه می خریدم و به جای روزت مبارک پدر، نمی گفتم روحت شاد پدر. تولد حضرت علی علیه السلام و روز پدر مبارک

نظرات 17 + ارسال نظر
بانویسیب سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 21:14

روز تولد حضرت علی علیه السلام بر جمیع دوستان و جمعیت اخوان مبارک

علی یار یتیمان
علی همسر زهرا
علی ساقی کوثر
روز مرد هم بر شما مردان زحمت کش و تاج سر ما خانمها مبارک باد

سلام بر بانوی سیب عزیز
با اجازتون کامنت رو اصلاح کردم عید شمام مبارک باشه انشاءالله
این از بزرگواری شماست و حقیقتا زحمتکش تر از خانمهای خانه دار نمیشه پیدا کرد. دیروز دخترم می گفت توی لاین، شبکه ایه مخصوص موبایل، خونده که یکنفر نوشته بوده. کی حاضره 365 روز سال، بدون تعطیلی و مرخصی و استراحت و بدون حقوق کار کنه؟!
همه مسخره اش کرده بودند و گفته بودند هیشکی!
خودش جواب داده بود اما مادرها دارند اینکارو می کنند
پس درود بر همه ی مادران و درود بر شما که مادرید

مریم سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 20:39

امروز با خانم ابراهیمی رفتم پیاده روی ، وسطهای راه دو تا از همکارهای دیگه م رو دیدم وقتی می خواستیم ازشون خداحافظی کنیم خانم جمشیدی به خانم ابراهیمی گفت : هر کی با خانم ... نشست و برخاست کنه پیر نمی شه (توجه دارید که این ...من بودم)
همون موقع یاد شما دو تا افتادم و گفتم یادم باشه به شما دو تا بگم خودتون قرصهاتونو دیر می خورید !
آهان ! وقتی آمدم خونه به کامی گفتم خانم جمشیدی اینجوری گفت کامی گفت : پس چرا من پیر شدم ؟ گفتم واسه اینکه جنابعالی 9 سال از من بزرگتری
راستی اون عکسها چی بود ؟ والله به خدا حالتون خرابه ها ! مگه من نمی دونم که امروز جشن بوده ؟! شما هم تو عکسها هستید یا نه ؟

خب همین دیگه! مشکل شما این هستش که با جماعت نسوان و به خصوص خانوم ابراهیمی و خانوم جمشیدی و اینا رفت و آمد می کنید کامی جون اولا پیر نشدند و دارند شکسته نفسی می کنند و ثانیا اگرم پیر شده باشند از دست شماست! من که فقط توی کامنت با شما درگیرم، توی این یکسال دهسال پیر شدم و شما به راه راست هدایت نشدی

فکر کردم نمیدونید روز پدره امروز که اومدید بد و بیراه می گید به ما دو تا از پدرهای خوب و نازنین وبلاگستان
نخیرم من عکاسم

عباسی سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 18:50

سلام

ممنون عید شما مبارک

به به!
سلام آقای عباسی، اونجا دیدم اسم رو نوشته غفاری ترسیدم راجع به مریم خانوم غیبت کنم

آتش سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 14:50 http://dideno.blogsky.com

سلام خدمت داداش مصطفی
اومدیم عید مبارکی و دستبوسی . حالتون خوبه ؟ خستگی های دیروز که دررفته ان شاالله ؟ کادوهای روز پدر، خوب پرو پیمون بودند ؟ یا همه را بعنوان عیدی ازتون پس گرفتن ؟ خاطرات جالبی را نوشته اید اون دوغ را تجربه اش را داشتم و کلی یاد قدیمها افتادم راستی درتهران یک سپورآباد دیگه هم در شمالش هست جهت اطلاعتون حالا شده اشکستان پور وقتی این بنده خدا شهید شد بایک مقدار پس و پیش کردن حروف سپورآباد و ویراش های دیگه اسمش راتغییر دادن و یک اسم آبرومندانه تر براش ساختند و به روحش درود فرستادند . خداوند همه رفتگان را بیامرزد روحشون شاد باشه . من هم قبلاً ها از پدربزرگم خیلی کم میدونستم اما یک ماجرایی پیش اومد که با یکی از پسر عموها رفتیم دنبال بدست آوردن اطلاعت ازپدر بزرگ و هرچه بیشتر پیش می رفتیم چهره واقعی ایشون بیشتر برامون ناشناخته ترمی شود و خلاصه کلی چیزهای عجیب و غریب در شهرستان ها و گورستانهاو تیمچه ها که خودش مثنوی هفتاد من کاغذ میشه . بگذریم . حالا دیگه بیشتر به زنده ها علاقمندم تا درگذشته ها به هرحال هرچی باشه اونها فعلا در وجود ما زندگی میکنن " پ ن " خیلی جالب و تاثیرگذاربود دستتون دردنکنه . شما نگران مریم بانوی گرجی هم نباشید امروز باز قرص هاشون رافراموش کرده اند توهم جشنواره زده اند . چندوقت پیش یکی دیگه هم همینطور ردزده بود گرفتن بردن بستریش کردن . امروز سراغش راگرفتم گفتن بهتره الحمدالله اما بایدمرتب قرص هاشو بخوره . والله ممکنه همه را پت ومت ببینه . خدا هممون را خوب کنه ان شاالله به حق همین روز عید میلاد حضرت امیر (ع)

سلام داداش

عید شما هم مبارک
آقا خجالت میدید ها! من خیلی شرمنده ی شما شدم و شما این همه محبت کردید که جبران کردنی نیست. شما داداش گل منی
قابل توجه مریم خانوم!
ماشاءالله شما خوب هنرمندید ک تونستید این همه موضوعات مختلف از روز پدر و کادوها و دوغ و سپورآباد و تغییر اسم شهید به اشکستان پور و تحقیقات وسیع راجع به پدر بزرگ با پسر عمو گرفته تا بانو مریم گرجی و اثرات معجزه آسای خوردن قرص به موقع رو توی یک کامنت آوردید. راست گفتند مریم خانوم ( البته اون موقع حالشون خوب یود) که شما از نوابغ هستی

مهرداد سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 14:38 http://liveforlove.blogfa.com

سلام آقا مصطفی عزیز
ولادت حضرت امیرالمومنین و روز پدر رو بهتون تبریک میگم

سلام آق مهرداد گل
ممنونم از شما. عید شما هم مبارک
راستی حال و احوال شما خوب شد؟ خستگی ها در رفت؟

مریم سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 13:17

رونوشت کامنتی رو که تو وب دادش آتش تون نوشتم جهت اطلاع و اقدام لازم اینجا می ذارم :

ناف شما دو تا رو با غیبت بریدند ؟
حالا هی شما از جشنواره حرف بزنید و به خیال خودتون ما رو کنجکاو کنید
به همین خیال باشید که یک نفر از شما بپرسه این جشنواره چی بوده و کجا بوده و چه کار کردید و ...
اینقدر ازتون نمی پرسیم که خودتون بیاید جیک و بوک ماجرا رو برملا کنید
دلم خیلی برای شما دو نفر می سوزه آدمو بدجور یاد پت و مت میندازید !

بابا! مثلا روز عیده!
ایناها اینم مدارکش:
http://up.shamsipour-ac.ir/uploads/images/1393/ordibehesht/6f9dc01ebfaf1.jpg

http://up.shamsipour-ac.ir/uploads/images/1393/ordibehesht/d86267123c6d2.jpg

http://up.shamsipour-ac.ir/uploads/images/1393/ordibehesht/c81b51314a823.jpg

http://up.shamsipour-ac.ir/uploads/images/1393/ordibehesht/3d9afdd15c024.jpg
امروز روز پدر، شما اومدی به دو تا پدر نازنین بد و بیراه میگی؟ پت و مت میگی خوب بود روز مادر من میومدم به شما میگفتم زی زی گولو آسی پاسی دراکوتا؟! هان یا اگر میگفتم بارباماما شما چه حالی پیدا می کردی؟!
اوه راستی جناب آتش توی پست بیاد پدرم هم غیبت شما رو کرده ها!

یک جرعه آرامش(بانوی بهار) سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 11:10 http://yekjoreearamesh.blogfa.com

سلام جناب ستاریان...
روزتون مبارک براتون آرزوی سلامتی دارم...
خیلی دوست داشتم پدر بزرگهام و میدیم اما متاسفانه نمیدونم ما دیر به دنیا اومدیم یا اونها زود از دنیا رفتند هر چی بود قسمت نبود همدیگرو ببینیم...
این تقسیم بندی زمین خیلی با مزه بود کلی خندیدم...عکس پدر بزرگ چه با ابهت بوده...خدا همشون رو بیامرزه یادشون گرامی...

سلام بر بانوی بهار
ممنون و عید شما هم مبارک
بله دیشب با گوشی متنی خونده بودم که با این حرف شما یادش افتادم. اسمش بود قانون بقای پدر!
آهان آدرسش این بود:http://farzandedarya.blogsky.com/1393/02/22/post-144نوشته:
« پدر ها هیچ وقت نمی میرند بلکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل می شوند .پدری می میرد و پسری پدر می شود و پسری دیگر زاده می شود که روزی خودش پدر خواهد شد. »
خب کارش خنده دار بوده بله منم همیشه با این عکس یاد ستارخان و باقرخان می افتم.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

بزرگ سه‌شنبه 23 اردیبهشت 1393 ساعت 07:48

من پدر پدرم را ندیدم اما در باره اش خیلی شنیدم هم خوب و هم بد مردی بوده با وجود عسرت مالی گاها چند زنه که عاقبت دوتایشان ماندگار میشوند.مادر بزرگ ما و مادر عمو وعمه های ناتنی.از مادربزرگمان بیشتر برایم گفته اند.اما سمت مادری چدربزرگم را دیده بودم وخیلی خوب در یادم هست اما مادر مادرم در جوانی به مرض حسبه درگذشته بوده خوشبختانه از کل مادربزرگ و پدر بزرگهایم در حد رضایت اطلاعات دارم

سلام
بله خب پدر بزرگهای ما هم خوب و بد داشتند و خوش به حال شما که در حد رضایت درباره پدربزرگها و مادربزرگاتون اطلاعات دارید. این عکس و صاحبش برای من یک معمای به نمام معنا شده و باید ته توی اونو دربیارم.
اما انگار چند زنی اون قدیم رسم بوده، بدون اینکه بد باشه!
خدا همه ی اونا رو رحمت کنه و بیامرزه

مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 23:59

ممنون برای تبریکتون
یادم رفت بگم تعیین حدود و ثغور زمین با پرتاب سنگ آخرش بود !
حالا قوت بازوی ممد سبیل کم بوده یا زیاد ؟
خودتون فکر کنید دو تا خریدار هر دو 50 تومن می دادند ،متراژ زمین یکی شون 200 متر می شده مال اون یکی 100 متر !!!

بله منم خیلی به این فکر کردم. برای خودش نقشه هم داده بوده و یک کوچه ای به عرض یک و نیم متر ِ پیچ واپیچ، هم برای اهالی در نظر گرفته بوده که هنوز که هنوزه توی اکثر نقاط با وجود اصلاحی های اعمال شده از طرف شهرداری هنوز همون یک و نیم متر مونده!

کوثر دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 23:46






روزتون مبارک


مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 22:03

فکر می کنم امشب بچه ها براتون روز پدر گرفتند واسه همین زودتر مغازه رو بستید و رفتید
مجددا و سجددا روزتون مبارک

سلام خواهر خوبم مریم خانم
راستش امروز کلا تعطیل بودم و اصلا مغازه نبودم. الان ساعت ده و نیم شب اومدم چون کامنتهای شما و دوستان رو دیدم. تعطیل بودم نه به خاطر روز پدر بلکه به خاطر شرکت توی جشنواره ای که به خاطر سکرت بودنش فعلا راجع بهش حرفی نمیزنم. برگشتم که منم به سهم خودم این عید و ولادت حضرت علی علیه السلام رو به شما و دوستانم تبریک بگم.

مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 22:01

و اما پدر پدرم
پدر بزرگم وقتی بچه بوده با پدرش از گرجستان به ایران هجرت کرده ، قبلش ارمنی بوده و سنت نشده بوده ، وقتی میان ایران مسلمون می شن و پدر بزرگم رو تو سن 10-12 سالگی ختنه می کنند
جالبه که بعضی از اقوام پدری که ساکن تهرانند فامیلیشون گرجیه .
منم مثل شما در باره ی پدر بزرگم چیزی نمی دونستم دلیلش این بود که من پدرم رو تو سن 4-5 سالگی از دست دادم و کسی نبود که برای ما از پدر بزرگمون بگه
آهان یادم رفت بگم که من این اطلاعات رو از دختر عموم که خیلی پیره کسب کردم (اونم تهران زندگی می کنه)
یک روز که برای پسر عموهام از پدر بزرگم می گفتم با دقت و تعجب زیاد به حرفهای من گوش می دادند
و یک چیز عجیب دیگه : فامیلی ما با فامیلی پسر عموهام فرق فوکوله !
فامیلی منو که می دونید فامیلی یکی از پسرعموهام بهرامی و اون یک سهرابیه ! جالبه که پسرعموهام برادرند و از یک پدر !
خودشون می گن مامور ثبت احوال تو ثبت نقطه ها و دندونه ها اشتباه کرده !
فامیلی ما هم به این خاطر با اونا فرق داره که پدرم دلش خواسته فامیلی مادرشو برای خودش انتخاب کنه !
آقای ستاریان دیدید من چقدر در باره ی پدربزرگهام اطلاعات دارم ؟!

شما دیگه رفتید فی خالدون خدا بیامرز بابا بزرگتون رو درآوردید ها!
چه جالب پس من الان دارم با یک خارجی حرف میزنم
اما راستش خیلی به شما حسادت کردم که اینطور دقیق از گذشته ی خودتون باخبرید
خدا پدر بزرگ مادربزرگهای شما رو بیامرزه و خدا پدرتون رو بیامرزه. از دست دادن پدرخیلی سخته به خصوص برای شما که توی سن کم از دست دادیدش
این عوض کردن فامیلی توی خانواده ی شما منو که گیج کرد حسابی

مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 21:49

من نه پدرِ مادرم رو دیدم و نه پدرِ پدرم رو
پدر مادرم معلم بوده یک عکس با لباس زمان قاجار داشت که دسته جمعی در کنار 10-20 تا مرد دیگه انداخته بود ، از اون عکسهایی که روی چوب چسبونده بودنش
موقعی که مادرم اینا می خواستند خونه شون رو خراب کنند و بسازند ما مجبور شدیم نقل مکان کنیم به خونه ی یکی از همسایه ها ،
تو اسباب کشی دو نفر آمدند کمک ما ، یک آقایی که کمی پارسنگ می زد و یک پسر نوجوان
یکی از این دو نفر زد تو گوش عکس پدر بزرگم که تو یخدون بود
این خیلی بی انصافیه ، اونا از اون عکس هیچ خاطره ای نداشتند و فقط به خاطر قدیمی بودنش دزدیدنش
خوش به حال شما که عکس پدر بزرگ رو تو خونه ی عمو پیدا کردید

واقعا من می فهمم که شما چی می گید وقتی که بزرگتر شدم و مدام پرسدم عکس بابابزرگ چی شد؟!
خب این هویت و گذشته ی ماست! این عکس خانوادگی به چه درد اونا میخورد که دزدیدنش؟
حالا مگه چند می تونستند بفروشنش!
اینطور مواقع میشه فهمید که دزدیدن آثار باستانی که هویت و گذشته ی یک ملت هست، چقدر خیانت بار و چقدر رذالته

مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 21:43

نمی دونم چرا اس ام اس های امسال همه اختصاص داره به پدرهای درگذشته ؟!!!

یک نفر برام فرستاده :
(سلام پدر ! حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن دل من برای دیدارت تنگ است ...
یادت را به شمعدانیها پیوند زدم که هیچگاه زرد نخواهد شد
یادت گرامی و روحت شاد
به یاد تمام پدرهای مهربان در خاک خفته که حسرت بوسه ی امروز را به دل بچه هایشان گذاشتند )

و یک دوست دیگه فرستاده :
(در کنارم روز و شب بیتاب بود
غافل از او چشم من در خواب بود
تا شدم بیدار و مشتاق پدر
او به خواب و چهره اش در قاب بود
به یاد پدرم ، پدرتان و همه ی پدران به یادماندنی دسته گلی از حمد و صلوات تقدیمشان کنیم )

و دوست عزیز دیگه ای نوشته :
(عمری خواندیم و نوشتیم بابا نان داد بی آن که بدانیم بابا در ازای نان جوانی اش را داد ! در آستانه میلاد مولا علی (ع) و روز پدر شاخه گل صلواتی را نثار تمام پدران از دست رفته کنیم
عید ولادت مولا مبارکتان باد )

در به در دنبال یک اس ام اس برای پدران زنده می گردم شما اس ام اس خوب دارید ؟

برای من کلی اس ام اس اومده و انفاقی این دوتایی که نقل کردم تا گذاشتن مطلب تنها اس ام اس هایی بود که اومده بود اما بعد اینها هم رسید:
علی زیبایی هر سرنوشت است
اگر الگو شود دنیا بهشت است
عید شما مبارک
.....
میگن مرد واقعی مردیه که درخونه رو باز کنه، یه نعره بزنه، ابروهاشو بهم بپیچونه، یه مشت بزنه به دیوار تا نصف خونه بریزه، و با صدای بلند بگه:
زن....! مگه نگفتم به ظرفا دست نزن، خودم میام میشورم...؟!
روزت مبارک ای مرد واقعی...
...
خدا نقاشی مهتاب میکرد / دل هفت آسمان را آب می کرد / برای زینت درهای جنت / فقط عکس علی را قاب می کرد.
ولادت ساقی کوثر مولود کعبه بر شما و خانواده محترم مبارک... التماس دعا
...
کسانی هستند که تکرار نمی شوند و هیچ بودنی نبودنشان را جبران نمی کند و پدر هم از جنس همان نبودنهای تکرار ناشدنی است. روز پدر یادآور خاطرات خوب پدر. شادی روحشان فاتحه
...
نام علی: عدالت
راه علی: سعادت
عشق علی: شهادت
ذکر علی: عبادت
عید علی: مبارک
...
حرف " مــــــــــرد " اومد وسط گفتم یادت کنم. روزت مبارک
...
و.....

مریم دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 21:41

سلام
میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر و روز مرد مبارک ان شاءالله سایه ی پرمهرتون همیشه بر سر خانواده ی عزیزتون باشه
تا حالا کسی بهتون گفته شما به پدر بزرگتون هم خیلی شباهت دارید ؟
خدا پدر و پدر بزرگتون رو رحمت کنه روحشون شاد

سلام منم به نوبه ی خودم این عید و ولادت حضرت علی علیه السلام رو به شما تبریک بگم.
نه راستش از عکس پدربزرگ فقط اینجا وو برای اولین بار رونمایی کردم و شما اولین نفرید که اینو گفتید
از طرف من این عید و روز پدر و روز مرد رو به آقا کامی و آقا احسان و آقا محسن خیلی تبریک بگید
خدا پدر شما رو هم بیامرزه و همینطور پدربزرگهای شما رو

ناهید دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 19:52

سلام داداش عزیز و خوبم
ط ن ب مثل اینکه شب عیدی به من تعلق داره
تولد حضرت علی (ع ) و همجنین روز پدر رو خدمت شما تبریک عرض می کنم
البته پست رو هنوز نخوندم می خونم و ان شاا... بر می گردم

سلام خواهر گلم
مبارکککککککککککککککککه
ممنونم و عید باری شما هم مبارک باشه
البته برگشتن این دفعه کمی دیر شد اونم غیر معمول!

امیری دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 17:01 http://abamiri.blogfa.com/

سلام
این شعر را با یا بی مناسبت همین جوری به ذهنم رسید !! تقدیم میکنم
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ
بر اثر تربیت این بزرگواران بوده که روحیه عدالت خواهی و ظلم ستیزی در شما مانده است روحشان شاد

سلام
مناسبتش عالی بود و احسنت باید گفت به این حضور ذهن. حقیقتا من به شخصه تمام عشق و علاقه ام به دین و انقلاب رو مدیون پدر و مادری مومن و عامل به فرائض هستم.
خدا گذشتگان شما رو هم ببخشه و بیامرزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد