سیستم قطع شده! امان از این سیستم

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز رفتم برای تعویض دفترچه خدمات درمانی حول و حوش ساعت ده رسیدم فکر می کردم زود رفته ام! دیدم اووووووه چه خبر است و چقدر آدم می روند و میآیند و یا به نوبت نشسته اند! خیلی تعجب کردم که ملت چه سحر خیز شده اند! اما با دیدن آن جمعیت اصلا خودم را نباختم و از رو نرفتم و با اعتماد به نفس کامل نمره گرفتم، شماره 679 نصیبم شد!  

فکر کنم وقتی من سیزده به در را توی دشت تنهایی اطراق کرده بودم اینها، توی اینجا خیمه و چادر زده بودند و نوبت گرفته بودند!  

هی نشستم و هی رفتم بیرون و برگشتم تا اینکه یکی دو ساعتی گذشت ...خلاصه ده نفر مانده بود به اینکه نوبتم بشود، از سر و صداها و غرغرها فهمیدم که نخیر! انگار نیم ساعت سه ربعی گذشته و هیچ شماره ای را صدا نکرده اند! کم کم صداها بلند شد. تا اینکه چند نفر با هم با صدای بلند و با اعتراض پرسیدند که پس چرا همه نشستند پشت کامپیوترهاشان، ولی کسی شماره ای صدا نمی کند؟ بلافاصله کارمندان که انگار همگی منتظر همین سوال باشند، هماهنگ با هم جواب دادند که سیستم قطع شده! جنجالی به پا شد!

یواشکی از یکی از کارمندها پرسیدم حالا اصلا فرض کنیم نوبتم رسید و سیستم هم وصل شد، این دفترچه ها را اینجا باید عوض کنم یا نه؟ گفت نه پدرجان! اینجا هزینه ی درمان پرداخت میشود و شما برای تعویض دفترچه ها باید به فلان جا بروید! و سرش را بلافاصله انداخت پایین و انگار دوباره سخت مشغول کارش شد!  

کار اداری

ایستادن و وقت تلف کردن بیش از این اصلا جایز نبود. پس آمدم بیرون. 

 دیدم دم در ورودی یک پیرمردی که به گمانم بالای هشتاد سال سنش بود با عصا ایستاده و هن و هن کنان دارد نفسی تازه میکند. بیچاره همه جای بدنش میلرزید و لبهایش هم. پاها را باز کرده بود عصا را کمی جلوتر از بدنش بین دوپا حائل کرده بود و وزنش را روی دو دستش انداخته بود که روی عصا قفل شده است. پیرمردان دیگری که همگی همه ی موهای سرشان سفید شده بود شصت هفتاد سال سن داشتند به دادش رسیده و گفتند پدر جان! چه می خواهی؟ گفت می خواهم دفترچه ام را عوض کنم. پرسیدند از کجا امده ای؟ آدرس خانه اش را داد، دور بود و همگی گفتند اووووووف. این همه راه آمده ای؟ اما باید می رفتی فلان جا! نه که بیایی اینجا!

بله داستان از این قرار شده که از این به بعد تعویض دفترچه به عهده ی بخش خصوصی است و آنها هم تهران را منطقه بندی کرده اند و در هر نقطه از تهران هم دفاتری دایر کرده اند. این البته اصلا بد نیست چون من دوتا بانک خصوصی رفتم و توی یکی شماره ام 80 بود و به گمان اینکه باید حداقل چند دقیقه ای بنشینم تا نوبتم شود وقتی دیدم 84 را صدا می کند فهمیدم نوبتم همان وقت بود که وارد شده ام و در دومین بانک هم ساعت 1:20 نفر 123 بودم و اما نوبت انتظار صفر بود! یعنی تا وارد شدم به کارم رسیدگی شد!!!! 

 اما توی این خصوصی سازی بیچاره پیر پاتالها و از کار افتاده ها و جانبازان و بازنشسته ها که حالا حالاها باید بیایند و بروند تا بفهمند، اصلا نباید اینجا بیایند!

سوار موتورم شدم و رفتم به همان آدرسی که داده بودند. نیم ساعت بعد، بر یک اتوبان بارها رفتم و دور زدم و برگشتم، از چند نفر هم مدام پرسیدم اما چون آدرس اشتباه بود و آنرا طوری داده بودند که محلی ها هم نمی دانستند پیدایش نمی کردم. بیشتر از اینکه عصبانی باشم به فکر پیرمردی بودم که حالا باید بدون وسیله بیاید و این ادرس را پیدا کند. بالاخره پرسان پرسان پیدا کردم و رفتم تو. کارمند تا فهمید برای چی رفته ام، گفت، شناسنامه ها! و تا به حال برای تعویض دفترچه شناسنامه با خودم نبرده بودم که این بار دوم باشد! پس شناسنامه همراه نداشتم و دست از پا درازتر برگشتم. اما امروز خوشحال از اینکه می دانم کجا باید بروم و چی باید ببرم سر راست رفتم سراغ تعویض دفترچه و تا رسیدم و مدارک را گذاشتم روی میز! گفت سیستم قطع شده و معلوم نیست کی وصل بشود! برگشتم خانه! تازه ناهار خورده بودم و می خواستم برگردم سرکارم که دیدم برق قطع شده و درب پارکینگ هم با ریموت باز می شود و برقی است و موتورم توی پارکینگ گیر کرده و نمی توانم به سر کارم بروم! سه ساعت برق قطع بود!

خب شکر خدا که همه چیز پیشرفت کرده و ادارجات هم دارد خصوصی و کامپیوتری می شود. اما فکرش را بکنید که نانوایی ها هم کامپیوتری شود! و شما یک روز صبح زود بروید تا نان بربری کنجدی بخرید که صبحانه نوش جان کنید و بعد از اینکه یک ساعتی توی صف ایستادید و دو تنور پر و خالی شد و نوبتتان رسید، به شما بگویند سیستم قطع شده است و نان نداریم!  

امان از این سیستم!

نظرات 26 + ارسال نظر
کوثر پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 10:08

خصوصی رسید؟؟؟

اوه یس!

کوثر پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 10:06

سلام
آخی الهی الهی

سلام
ممنون ازهمدردی شما اما مریم خانوم که کلی کیف کرده

رویا پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 09:26 http://http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

سلام و هر چه خوبی است نصیبتان!

سلام و روز شما به خیر و پر از شادی

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 00:24 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
بازنشسته ها را نمی دانم، ولی ماها برای تمدید دفترچه ها می رویم جاهایی به نام کارگزاری ی بیمه. در هر منطقه ی بیمه، مثل این که چند کارگزاری است. باعث شده شلوغی کمتر شود مثل این که.

کوثر چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 21:20

سلام
عموجان مدالها پرید
اگه گفتین کجا؟؟؟

سلام
کامپیوترم ویندوز پروند
بله الان دیدم اما دیگه آب از سر که گذشت چه یک وجب چه صد وجب . مدالها از دست رفت
ویندوز نصب کردم و دارم برنامه های ویندوز رو نصب می کنم!

علایی چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 17:03


سلام
اونوقت شما به من میگویی پیر شدم!!!
خب با این سن و سالی که داری نکنه توقع داشتی بهت بگویند پسرجان؟!

سلام
به به! از این طرفها پیرمرد!!
خب من که کنار شما که بابا بزرگ شدی هنوز جوونم

کوثر چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 15:22

بیستتتتتتتت

کوثر چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 15:22

سلام
عصر بخیر

سلام
الان که غروب هم گذشته و دیگه شب شده
پس شب شما به خیر

پیره زن چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 11:25

حالا تو فرماشون شصت تا شماره تلفن و ایمیل و آدرس می خوان ... می میرن همچین تغییراتی رو پیامکی گزارش بدن ملت سرگردون نکنن ؟

سلام
بله آی گفتید!
تازه اگر مثلا کدپستی را ننویسید وادارتون می کنند زنگ بزنید خونه و کدپستی رو پیدا کنند و برای شما بخونند و شما توی فرمها ثبتش کنید و الا فرمها رو از شما تحویل نمی گیرند اصلا!

مریم چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 11:19

سلام
- نوشتید اون کارمنده به شما گفت پدرجان ... اون پیرمرد 80 ساله بهتون نگفت پدر جان ؟!
یک خانمی از همکاران که عمر نوح داره ( خیلی دیر استخدام شده ) یک روز به همسرم گفته بود شما جای پدر من هستید ! اگه بدونید چقدر به همسرم برخورده بود الان با اینکه چند سال از اون ماجرا گذشته باز همه جا می گه خانم فلانی به من گفته شما جای پدرمید !
- ببم جان شما باید همون اول سوال می کردید که اون قسمتی که رفتید دفترچه تعویض می کنند یا نه ؟
- من فکر می کنم تو تهران موتور بیشتر از ماشین به درد می خوره .
- تهرانی ها خیلی بد ادرس می دن(تهرانی که چه عرض کنم بیشتر ساکنین تهران شهرستانی اند !) بارها پیش آمده که به خاطر بد آدرس دادن ما رو گیج و ویج کردند
- یعنی تو کشورهای خارجی هم اینقدر برقهاشون می ره و سیستمهاشون قات می زنه ؟

سلام
نه! اما توب بانک پاسارگاد خانومه ازم کارت ملی خواست و هی به عکس نگاه کرد و هی به من! گفتم مال ده پانزده سال قبل هستش! گفت بله اما خیلی خیلی بیشتر از ده پانزده سال پیر و شکسته شدید

خب چه میدونستم بعد از هفت هشت دهسال عوض شده!
وقتی مطمئن باشم سوال نمی کنم خب. مثل این می مونه که مشتری آمد توی مغازه ی من و گفت آقا شما سی دی کارتون و فیلم و بازی هم دارید؟! از در و دیوار مغازه ام داره سی دی می باره ها!! بهش گفتم نه خانوم من اینجا ماهی می فروشم

رویا چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 10:50 http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

سلام .احوال شریف شما ؟ بابا خدا قوت واقعا..چه کلافه کننده بوده...


حال و هوامون زیاد بهاری نیست.شما ببخشید..اما به لطف بودنتون لبخندی به لبمون میاد..

سلام ممنون از احوالپرسی شما
بله انگار کوه کندم و بالاخره موفق شدم

ان شاءالله که زودتر کسالت روحی برطرف میشه و دوباره بهاری بهاری میشید

باران چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 09:08

درمورد قالب وبلاگم هم ممنون راستش از رنگ قالب قبلی خوشم نمیومد واین یکی بیشتر به دلم نشست

اتفاقا منم از همون بلاگ اسکای این قالب هارو دیدم واینو انتخاب کردم

خب راستش اون قبلی انگار دو تا اتوبوس کنار هم پارک کرده بودند که یکی درازتر از اون یکی بود!

حدس میزدم! آخه بلاگفا از اینطور قالبها نداره که

باران چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 09:06

سلام روزبخیر

امان از این جابه جایی ها در ادارات!! منم طی دوسال گذشته هربارکه برای تعویض دفترچه بیمه ی خودم ومامانم یا تجدید اعتبارش رفتم تامین اجتماعی چندبار شوت شدم به قسمت های مختلف وهنوزم نمیدونم اینبارم که بخوام برم باید جای قبلی برم یا اون یکی قبلی !
ولی خدایی بانک ها خیلی بهترتر شده

دیروز برای چشم مامانم رفته بودیم بیمارستانی که مخصوص چشم پزشکیه حالا بماند که مثل شما چقدر پیرمرد وپیرزن ناتوان ومادرپدرای جوان وبچه های نوزاد و... دیدم وغصه ی خودم یادم رفت ولی بین اینها یه مرد میانسال زندانی رو با لباس زندان و دستهای بسته وزنجیر به پا والبته چشم های کم سو که به نظرم یک متر اونطرف ترش رو هم نمیتونست ببینه با دوتا مامور مسلح اورده بودن برای تشکیل پرونده که فکر کنم جراحی باید میشد ! خلاصه که اونقدر با دیدن این بنده خدا حالم دگرگون شد که بی اختیار گریه کردم و ملت هم عکس العمل های مختلفی داشتن عده ایی سرتکون میدادن عده ایی چپ چپ بهش نگاه میکردن ...
نمیدونم اصلا چرا من اینارو گفتم

سلام و وقت شما به خیر
خب ما هم توی تهران چندین سال هست که می رفتیم همین جا و دفترچه را تمدید اعتبار می کردیم و یا تعویضش می کردیم. اما بعد از این همه سال یک دفعه همه چیز به هم خورده بود!

همه ی بانک ها نه! من بانک سپه رفتم برای تعویض کارت عابر بانک گفت برو و ده روز دیگه بیا! اما بانک پاسارگاد همان دقیقه کارتم را عوض کرد!

با این چیزی که شما دیدی من هم یاد تاجزاده افتادم وقتی بدجور مریض شده و توی بستری شده بود! خدا یک راه خلاصی برای همه ی زندانی هایی باز کنه که از بد روزگار افتادند زندان

گل بیتا چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 08:44 http://ARAK-IRAN.BLOGFA.COM

راستی برای نهمی مدال ندارید؟

ای بابا! بگذارید از پس مدالهای اول تا سوم بر بیام ایشالا هر وقت بورژوا شدم چشم

گل بیتا چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 08:43 http://ARAK-IRAN.BLOGFA.COM

سلام عمو م.س.
این مردم ما عجب حوصله ای برای انتظار دارند.باور کن اگه این حوصله نبود امام عصر(عج) تا الان ظهور کرده بودن
جالبه که این همه منتظر بودند و کسی در ابن مورد سوالی نکرده.فکر نمیکنید سکوت بعضی ها را گستاخ تر میکنه؟

سلام
عمو میم . سین؟!
این ماجرا داره ها!!

خب عادت کردند که سوال نکنند! چون اگر سوال هم بکنند می دانند که یا جوابی نمی شنوند و یا اگر اصرار به گرفتن جواب داشته باشند به جای جواب دادن توی سرشان می زنند و بیچاره ها را به هزار مصیبت گرفتار می کنند!

نکته دان چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 07:59 http://noktedan.blogfa.com/

سلام
سخته که باور کنی سیستم اینقدر قطع بشود
اینتر نت پکیده خانه قطع نمیشود آن وقت سیستم آنها با آن امکانات قطع بشود؟
فکر کنم اینها برای خودشان در روز تعداد مشخصی کار تعریف کرده اند وقتی دارد میزند بالا الکی میگویند سیستم قطع شده.

سلام
البته خب شبکه ی اتصال بیمه اینترانت هستش نه اینترنت. امروز که دقت کردم دیدم هر وقت خانمی از پشت میزش بلند میشد که چای درست کنه یا استکانی آب بزنه و یا غذا داغ کنه و ارباب رجوع تازه ای از راه می رسید بهش می گفتند فعلا سیستم قطع شده

کوثر چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 07:46

سلام وصبح عال متعالی
خب از مزایای افزایش جمعیت وزنددددددگی شهر نشینی روز بروز دیذن این صفهای طولانیست والبته روز بروز هم بیشتر میشه وخودمون خبر نداریم
چون قراره کارمندها دست چین باشن واندک وجز خواص با این حساب تعداد مراجعه کنندگان خیلی بیشتر از ظرفیت کاریه و....
وووی بازم سیاسی حرف زدم

من با دیدن زاینده رود پر آب اشک به چشمم میاد


ناهید جون فعلا ط ن ب گرفتم انشالله بیست هم میگیرم

سلام
سیاسی شدن هر حرفی مرا یاد این ماجرا انداخت:
فرمان فرما از طریق یکی از دوستان مدرس که به او نزدیک بود، به مدرس پیغام می دهد:
« خواهش می کنم حضرت ایت الله این قدر پا روی دم ما نگذارند!»
مدرس جواب می دهد: به فرمان فرما بگویید:
« حدود دم حضرت والا باید معلوم باشد؛ زیرا من هر جا پا می گذارم دم حضرت والاست!»
ما هم امروز هر حرفی بزنیم سیاسی برداشت می شود!


خب ما که ندیده برای زاینده رود از خوشحالی اشک ریختیم

بزرگ چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 05:09

درود
خوب از مزایا دیار کفر این است که من در هیچ صفی بیشتر از 10 دقیقه معطل نشده ام.اصولا اینجا صف به آن معنی نیست جز در بانک و فروشگاه ها پای صندوق.همه کاره با سیستم انجام می شود و خداییش سیستمشان حرف ندارد

سلام
خب به قول سید جمال الدین اسدآبادی توی دیار کفر اسلام هست و مسلمان نیست و اینجا مسلمان هست و اسلام نیست

ناهید چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 01:59

سلام آقای ستاریان

خسته نباشید از این همه دوندگی
راستش نظری ندارم چون همه چی معلومه در نوشته هاتون

اما از شما و کوثر جون چه پنهان اولین نفر بودم که مطلب رو خوندم ، اما نظری ننوشتم ، برای همین کوثر جون بازهم بیست گرفت
ولی نظرش رو به فردا موکول کرد

سلام ناهید خانم
ممنونم. واقعا که امروز با تعویض دفترچه احساس کردم از هفت خان رستم رد شدم و یا اینکه فیل هوا کردم

خب کوثر خانم به محض اینکه برسه اول میره سراغ مدال!
پس انگار بیخودی نیست آمار وبلاگ به خصوص روزهایی که من نیستم اینطور بالا میره!! انگار همه وقتی من نیستم اینجا به نگهبانی مشغول میشند

مجید چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 01:11 http://gazmideh.blogfa.com

سلام آقا مصطفی
اینم از مشکلات کلانشهر نشینیه دیگه
چند سال پیش منم تهران بودم . برای یک عکس رادیولوژی دخترم دو روز مرخصی گرفتم . اونم با هزار دردسر کارم تمام شد
امسال تو شهر خودمون یه آزمایش و یه عکس رادیولوژی برای همون دخترم نوشته بودند . باور نمی کنید . ساعت هفت وربع رفتم . ساعت هشت و نیم کارم تمام شده بود بچه هارو گذاشته بودم دم خونه و رفتم سرکار . به خانم گفتم اینم فرق کلاننشهر نشینی و شهر نشینی .

سلام آقا مجید
تهران که از کلانشهری هم رد کرده و شده ابرشهر و مشکلاتش هم بقدری زیاد هست که هر روز میشه چندتا پست گذاشت و از مشکلاتش گفت!
اما با وجود این اینقدر جذابیت داره که باز هم از همه جا پاشند و بیاند تهران.
البته اگر میشد من دوست داشتم فرار کنم ازش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد